#نازدانه😭
دستی که خود و صورت مرا کبود کرد
انگشتر عقیق پدر بود روی آن...
شب ها چه گلایه ها که با ماه نداشت
چون او احدی غصه ی جانکاه نداشت
این طفل بزرگ تا رسیدن به کمال
انگار سه سال بیشتر راه نداشت
#شب_سوم
#رقیه_دختـر_حسـین
#بابا یکی من را به قصد کشت میزد
هربار گفتم #یا_علی_با_مشت_میزد
یک بار گفتم اسم #زهرا_مادرت را
دیدم که #نامردی_لگد_از_پشت_میزد😭
مولاتى رقیه علیها السلام
یاس کبود صورت او التهاب داشت
معجراگرچه سوخته بود،اوحجاب داشت
گرچه به سمت آن تن بی سر پناه برد
هر گوشه رفت همره خود ،یک سپاه برد
طفل سه ساله قامتش از غم خمیده بود
بوی طعام شمر به صحرا رسیده بود
بر روی نیزه اشک علمدار جاری است
زجر لعین موظف یک سر شماری است
در پای غرق تاول او خار رفته بود
قد خمیده مجلس اغیار رفته بود
اشک سه ساله در دل صحرا سرود بود
ای عاشقان دو گونه ی سرخش کبود بود
هر درد و قصه ای که بگویی چشید او
باسیلی عاقبت به خرابه رسید او
علی اصغر یزدی
اللهم عجل لوليک الفرج
بحق الزينب سلام الله علیها
•{ #عمه_سـادات💚}•
مادری در خیمه ها میداد دلداری به خویش
بچه های من که رعناتر ز اکبر نیستند
#واااایعلیاصغرم
مادر نگران است خدایا نکند تیر
نیت کند از شیر بگیرد پسرش را...