eitaa logo
شیفتگان تربیت
13.9هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
21.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gaamdooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 چیکار کنیم پسرمون دوست داشته باشه با خانواده مسافرت بیاد؟ 🎙دکتر سعید عزیزی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت108 ✍ #میم_مشکات چادرش را صاف و صوف کرد و بعد از اینکه معصومه تایید کرد
* 💞﷽💞 ‍ در همین حین مادر چایی را اورد و وقتی مهمان ها هرکدام برداشتند پدر سیاوش گفت: -میدونم که جلسه اول خواستگاری رسم نیست دختر و پسر با هم صحبت کنن اما خب این دو نفر همدیگه رو تا حدی میشناسن، البته تا حدی که چه عرض کنم، پسر ما که ... به اینجای حرفش که رسید نگاهی به سیاوش انداخت. سیاوش همانطور که لبخند بر لب داشت نگاهش را از پدر به فنجان چای ش دوخت و پدر ادامه داد: - برای همین به نظرم میشه یه صحبتی با هم بکنن تا ببینیم چند چندیم! البته اگر از نظر شما مشکلی نداره راحله نگاهش را به پدر دوخت. میدانست پدر جلسه اول اجازه همچین کاری را نمیدهد. خیالش راحت بود که پدر گفت: -منم با نظر شما موافقم. از نظر من مشکلی نیست راحله هاج و واج ماند. پدر امشب چه اش شده بود? چرا اینطور طرفدار این آقای دکتر سوسول شده بود! او منتظر بود تا مهمانها بروند تا بتواند سر از ماجرا در بیاورد، اصلا آمادگی صحبت با این اقای شاد را نداشت اما با این حرف پدر دیگر امیدی باقی نماند. لابد جناب استاد زرنگ، توی مهمانی عقد، مخ پدرش را کار گرفته و قاپش را دزدیده بود! اگر حتی یک درصد احتمال میداد جناب دکتر اینقد اب زیر کاه و کار بلد باشد عمرا میگذاشت پایش به مهمانی باز شود. حیف که حسرت گذشته را خوردن فایده نداشت... با اشاره مادرش بلند شد و با تعارفات همیشگی به سمت هال کوچک آن طرفی راه افتادند ... وقتی نشستند راحله زیر چشمی نگاهی به خواستگار مغرور و غیر معمولش انداخت. خوشحالی از قیافه اش می بارید. عجب آدم پر رویی! حرصش گرفت. قبل از اینکه سیاوش حرفی بزند راحله توپید: -واقعا شما چه فکری کردید که اومدید خواستگاری? من ک قبلا جوابم رو به شما دادم. نکنه فکر کردید خواستم ناز بیام ... راحله غر میزد و سیاوش آرام خیره مانده بود به او. به راحله ای که رو گرفته بود با آن چادر گلبهی و گل های صورتی اش. البته قطعا سیاوش چیزی به اسم رنگ گل بهی نمیشناخت. از دید مردها بین نارنجی کمرنگ و گلبهی تفاوت زیادی نیست! و اسمی که در ذهن سیاوش رد شد هم همین بود. چادر نارنجی با گل های ریز صورتی! اما اسم چه فرقی میکند? مهم آن موجودی بود که میان گل های ریز صورتی نشسته بود، صورتش را قاب کرده بود و داشت با آن اخم شیرین غر میزد به جانش! حالا چه فرقی میکند اسم این قاب گلبهی باشد یا نارنجی! میخواست بگوید خودش هم نمی داند. اصلا خودش می دانست چرا شیفته -به قول پدرش- این تیپ آدم شده بود? عشق بود دیگر. اصلا خاصیت عشق همین است. کم کم می آید. بی خبر، خودش را در دلت حا میکند، در فکرت راه میرود، راه میرود تا رشد میکند و قبل از اینکه بفهمی ناگهان بدون اینکه یادت بیاید از کی، میبینی درختی ستبر وسط دلت نشسته است. اولش جوانه کوچکی ست که اصلا فکرش را نمیکنی به این تنومندی شود. اصلا شاید متوجه ش هم نشوی. هرچند این جوانه را سید صادق دیده بود. سیاوش به عشق در یک نگاه اعتقاد نداشت. آنچه در دیدار اول و حتی دیدار های اول است خوش آمدن است، یا حس خوب یا هرچیز دیگر. بعد هی پرورشش میدهیم تا آخر سر میبینیم دست و پایمان در این شاخه های انبوده گیر کرده است. سیاوش هم همینگونه عاشق شده بود با این تفاوت که وقتی آن درخت را دید، عقلش به جای مخالفت موافقت کرده بود چرا که هرچه از این دختر دیده بود خیر بود و نیکی. برای همین الان مطمئن اینجا نشسته بود. دلیل اول را نمیدانست اما دلیل ادامه را میدانست برای همین زبانش صادقانه حرکت کرد: -نمیدونم! اصلا نمیدونم اول کار چرا این حس رو به شما پیدا کردم اما وقتی دو دو تا چهارتا کردم دیدم علاقه م غیر منطقی نیست. یعنی دلیل منطقی برای مخالفت باهاش پیدا نکردم. من نزدیک سی سالمه، بچه نیستم که بخاطر یه حس زودگذر سراغ کسی برم. شمارو دیدم، کارها، رفتارا و حرکاتتون عاقلانه، سنجیده و محجوبانه ست. شاید من آدم مذهبی مث شما نباشم اما عاقلم(حداقل فکر میکنم)، متعهدم و سعی میکنم اخلاقی باشم. اگر شما معتقدین که آدم های مذهبی باید این سه اصل رو داشته باشن پس در اصول اعتقادیمون شبیه هم هستیم و تنها تفاوت در ظاهره که اونم به نظرم عاقلانه نیست اصل بدونیم. حداقل برای یه مرد. شاید برای خانم اینکه محجبه باشه یا علاقه ای به حجاب نداشته باشه پله اول تا پنجم اعتقادیش باشه اما برای یه مرد، اینکه ریش بذاره یا کراوات بزنه پله پنجاهمه و فرع، درست میگم? سیاوش ساکت شد و منتظر جواب. راحله گوش سپرده بود به این تجزیه و تحلیل خوشایند و منطقی که طبیعی یک استاد ریاضی بود! اشکالاتی داشت اما قابل قبول بود. امید بخش بود. حالا میفهمید چرا پدر طرفدار این اقای دکتر بود. لبخند محوی زد... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت109 ✍ #میم_مشکات در همین حین مادر چایی را اورد و وقتی مهمان ها هرکدام ب
* 💞﷽💞 ‍ با این وجود،راحله باز هم دلش نمیخواست قبول کند. یک جای کار میلنگید. جناب پارسا، آدم خانواده دار و موقری بود. این را ثابت کرده بود و راحله هم شکی نداشت اما آیا این برای آرامش گرفتن در کنارش کافی بود? اگر روزی مشکلی و یا اختلاف عقیده ای بینشان پیش می آمد مرجع حل مشکل کجا بود?کدام ایدئولوژی قاضی حل اختلافشان میشد? پس پرسید: -خب اگر یه روزی اختلافی پیدا کنیم، چطوری باید حل ش کنیم. با دو تا دید متفاوت یا بهتر بگم، دو تا ایدئولوژی متضاد دچار مشکل نمیشیم? و سیاوش این بار، انرژی گرفته از آن لبخند کمرنگ و موقتی که دیده بود گفت: -اختلاف بین دو نفر، حتی اگه از یه تیپ فکری باشن ایجاد میشه اما اگه اون دو نفر برای هم احترام قائل باشن و اخلاقمند باشن هرجوری شده راهی پیدا میکنن که به هیچ کدوم آسیبی نرسه. از دید من اخلاق و علاقه اولین شروط زندگی مشترک هستن. اگ من آدم اخلاقی باشم میتونم مودبانه با همسرم در مورد اختلاف های فکریمون حرف بزنم و اگر منطقی باشه میپذیرم. حداقل بخاطر علاقه ای که دارم باهاش کنار میام. البته من نمیخوام از خودم تعریف کنم. صرفا دارم اعتقاداتم رو میگم. تشخیص اینکه من اخلاقی رفتار میکنم یا نه با شماست این حرف کافی بود تا راحله شروع کند به زیرو رو کردن صندوقچه دلش. الان حوصله بحث های منطقی را نداشت. علاقه! بالاخره علاقه هم یک پای کار بود!! میخواست ببیند اصلا در دل او علاقه ای به این مرد جوان و مصمم وجود دارد? کسی که همه جوره به اب و اتش زده بود برای اینجا نشستن. نگاهی گذرا به سیاوش انداخت و زیر لب زمزمه کرد: -علاقه? چند ثانیه ای به چشمان سیاوش خیره ماند. چیزی در نگاه سیاوش بود که آزارش میداد. شور و حرارتی عجیب در نگاه این مرد بود. نگاه سیاوش پر بود از محبتی گرم، خالص و پاک نه هوس آلود و زننده. سیاوش از آن جوانهایی نبود که سر به زیر بیندازد و نگاهش را به جورابهایش بدوزدو یا عرق شرم بریزد. بی باکانه حرفش را میزد و مستقیم و تیز، همچون عقابی که طعمه اش را میپاید، مخاطبش را مینگریست تا بفهمد چه در ذهنش میگذرد. اما این رفتارش بدور از هرگونه گستاخی و بی ادبی بود. نگاهش مستقیم بود اما حفظ شده. خیره نمی ماند که معذب کند. شاید راحله ترجیح میداد سیاوش آنطور مستقیم نگاهش نکند اما از یک چیز مطمئن بود زیر این نگاه مضطرب نمیشد. شاید ایده آل نبود اما آزار دهنده هم نبود. چیزی که آزارش میداد از این جنس نبود. با خودش فکر کرد او شایسته این همه محبت نیست چرا که خودش چنین احساسی به این عاشق مهربان نداشت. هرچه دلش را گشت نشانه ای از اینکه بتواند روزی چنین نگاه پر احساسی به این دلباخته روبرویش داشته باشد پیدا نکرد. آن طرف دریایی خروشان و این طرف جویباری خشک! آیا زندگی کردن با کسی که با همه دلش تو را دوست دارد و تو هیچ احساسی به او نداری خیانت نیست? این نگاه گرم، نگاهی پرشور همچون خودش را میطلبید تا به خشکسالی نرسد. نه! نمیتوانست! نمی توانست جواب این همه مهر را با بی تفاوتی بدهد و شرمنده نباشد. الان در قبال مهرش وظیفه ای نداشت، میتوانست جواب منفی بدهد اما اگر همسرش میشد نمیتوانست بی جواب بگذارد این همه عاطفه را! جناب دکتر را دوست نداشت. برایش احترام قائل بود، بابت محبت هایش متشکر بود اما علاقه ای در میان نبود. حداقل الان که اینگونه بود. باید فکر میکرد. باید تمام دلش را میگشت تا ببیند بارقه ای از مهر به این جوان مشتاق وجود دارد که بتواند به امید شکوفا شدنش به آن دل ببندد و در کنار اخلاق سرمایه زندگی مشترکش کند? برای همین ترجیح داد دست از بحث بکشد: -فکر میکنم برای امشب کافی باشه. من باید فکر کنم و وقتی برق نگاه سیاوش را دید برای آنکه بیخودی امیدوارش نکرده باشد ادامه داد: -هرچند بعید میدونم به نتیجه ای که شما دوست دارید برسم و نگاهش موقع ادای این کلمات چنان قاطع و محکم بود که تمام پنجره های امید را در دل جناب استاد بست! سیاوش آنقدر راحله را میشناخت که بداند این حرف از سر بازارگرمی نیست. برق نگاهش خاموش شد و راحله نفس راحتی کشید. اما نمیتوانست دست بکشد. آخرین تلاشش را کرد: -بازم جای شکرش باقیه که فکر میکنید. امیدوارم دیدار دوباره ای باشه و وقتی راحله سکوت کرد فکر کرد شاید بشود کمی امیدوار بود. به اشاره راحله از هال بیرون رفتند. بقیه جریاناتی که در آن شب گذشت اتفاقات متداول تمامی خواستگاری هاست برای همین ذکر آن لطفی نخواهد داشت. پس با اجازه خواننده عزیز، از بیان آنها صرف نظر کرده و فصل جدید را آغاز میکنیم.. ...
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰روز پنجشنبه روز زیارتی 🌸امام حسن عسکری علیه السلام 🤲 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
8.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 ثواب بی نظیرقرائت آیت الکرسی برای اموات و یاد اموات •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی از شجاعت رهبر ایران ✅ به این میگن شجاعت👆 ⁉️ شما بگو؛ قیمت این صلابت، اقتدار، افتخار و استقلال چند؟؟؟ ♨️ هر ملتی با خود احساس عزت و آرامش خواهد داشت •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
انسان بی شباهت به آب نیست ! اگر بخواهد زنده باشد و زندگی ببخشد باید جریان داشته باشد باید باران شود و بر جهان ببارد و گرنه مرداب میشود و میگندد ! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
37.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
احتمال حماقت رژیم صهیونیستی بالاست اما ایران پاسخی به اسرائیل خواهد داد که در باور هیچکس نبوده است •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دکتر خوش چشم: 🔹اسرائیل نمایشی شبیه پیجرها در ایران پیاده می‌کند. 🔹تا سه ماه رفت و برگشت داریم با اسرائیل. 🔹تا سه ماه عملیات داریم و جنگ نداریم. 🔹اسرائیل مراکز جمعیتی را نمی‌زند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat