eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
روضه شام غریبان.mp3
3.37M
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ◾️روضه و مرثیه◾️ 🔘شام غریبان حسینی 🔘 🔻موضوع🔻 ▪️حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام سلام الله علیه ┈••✾•🍃⚫️🌿•✾••┈┈
کجایی تا ببینی که خواهر تو..._۲۰۲۲_۰۸_۰۸_۱۶_۵۴_۱۰_۵۵۵.mp3
6.93M
🔊 کجایی تا ببینی که خواهر تو... حاج‌سیدمجید بنی فاطمه ◼️ ویژهٔ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-شام‌غریبان‌سحر‌ندارد‌ -رقیه‌امشب‌پدر‌ندارد...💔🖤😭 •┈┈••✾❀🍃⚫️🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب‌یازدهم؛ شام غریبان •┈┈••✾❀🍃⚫️🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
✅هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام... ✍️از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:‌ سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: ▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. ▪️2.سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند، و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت. ▪️3.زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. ▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!» ▪️5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند . امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ▪️6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. ▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم... 📚برگرفته از:‌‌ تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 | رهبر انقلاب: اگر ملت ما را این‌جور در طول قرنهای متمادی با اصرار نمیکردند و بیان نمیکردند، ممکن بود این حادثه‌ی مهم از یادها برود یا بسیار ضعیف‌تر از آنچه واقع شده است منعکس بشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه شام غریبان(فوق العاده سوزناک و اشک آور و دردناک ) 🎙حاج سید مجید بنی فاطمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯 ویژه شام غریبان 🏴 برادر جان بی تو در دل صحرا، شده تنها خواهرت گل زهرا
كانال تخصصى هروله_۲۰۲۲_۰۸_۰۸_۲۱_۳۴_۰۳_۵۶۶.mp3
12.25M
• امشب به صحرا بى كفن جسم شهيدان است شام غريبان است.... سید رضا نریمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرنسیم‌پرچم‌تومیکُشدمرا این‌روضه‌های‌ماتم‌تومیکُشدمرا این‌روزهابه‌قافله‌ات‌فکرمی‌ڪنم دلشوره‌ی‌‌خواهرت‌زینب‌می‌کشدمرا...🥀 علیه‌السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مفتی عربستان: ⭕️به خدا قسم کسی که برای شهادت حسین علیه السلام غمگین نشود، است. ⭕️ سخنان مفتی اهل سنت عربستانی درباره‌ی امام حسین علیه‌السلام و سرگردانی مجری در برنامه تلویزیونی ملی عربستان سعودی! 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خون دل آسمون زبون می‌گیره صاحب زمون ای امان ای امان‌ ای امان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۰۴ قرآن کریم ( آیات ۱۶۳ تا ۱۷۰ سوره مبارکه نساء)  🍃🌹🍃 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۰۵ قرآن کریم ( آیات ۱۷۱ تا ۱۷۵ سوره مبارکه نساء)  🍃🌹🍃 🌺 پیامبر (ص) می‌فرمایند: «اِنَّ هذِهِ القُلوبَ لَتَصدَاُ کَما یَصدَاُ الحَدیدُ وَ اِنَّ جِلاءَها قِراءَةُ القُرآنِ» براستی این قلبها زنگار می‌گیرد، همان‌طور که آهن زنگار می‌گیرد، جلای قلب‌ها قرائت قرآن است. (ارشاد القلوب / ۷۸) 🎙 استاد: مرحوم منشاوی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَىٰ بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ ۚ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ» آنها بارهاى سنگین شما را به شهرى حمل مى کنند که خودتان جز با مشقّت زیاد، به آن نمى رسیدید. پروردگارتان به یقین رئوف و مهربان است. (سوره مبارکه نحل/ آیه ۷) 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ❇ تفســــــیر * در آیه بعد، به یکى دیگر از منافع مهم این حیوانات اشاره کرده مى گوید: آنها بارهاى سنگین شما را بر دوش خود حمل مى کنند و به سوى شهر و دیارى که جز با مشقت زیاد به آن نمى رسیدید مى برند (وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ إِلى بَلَد لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلاّ بِشِقِّ الأَنْفُسِ). این نشانه رحمت و رأفت خداوند است که این چهار پایان را با این قدرت و نیرو آفریده است و آنها را رام و تسلیم شما نیز گردانیده، چرا که پروردگار شما رئوف و رحیم است (إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ). شِقّ از ماده مشقت است، ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند که به معناى شکافتن و نصف کردن باشد، یعنى شما نمى توانید خودتان این بارها را بر دوش کشیده و به مقصد برسانید مگر این که نیمى از قوت شما از میان برود و به اصطلاح نیم جان شوید، ولى تفسیر اول، نزدیکتر به نظر مى رسد. به این ترتیب، این چهار پایان در درجه اول، پوشش و وسائل دفاعى براى انسان در برابر گرما و سرما تولید مى کنند، و در درجه بعد از فرآورده هاى لبنیاتى آنها استفاده مى شود و آن گاه از گوشتشان و بعد آثار روانى که در دلها مى گذارند، مورد توجه قرار گرفته، و سرانجام باربرى آنها. قابل توجه این که حتى در عصر و زمان ما که عصر ماشین و وسائل ماشینى است، باز در بسیارى موارد تنها باید از همین چهار پایان، استفاده کرد، و راه دیگرى وجود ندارد. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷ سوره مبارکه نحل) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_سی_و_یکم سر و صدای گنجشک ها باز به دادم رسيد. با عجله بلند می شوم که سرم گيج می رود
دستانش را به صورتش می کشد و می گويد: - ليلاجان! تو خيلی برام شيرين بودی، من هميشه دختر رو بيشتر از پسر می خواستم. لبخند شيرينی می زند و می گويد: - قبلا خونده بودم که خوشبختي مرد اينه که اولين بچه اش دختر باشه. وقتی علی به دنيا اومد، به شوخی گفتم؛ عجب بدبختی اي! مادربزرگت سر همين کلمه دعوام کرد. خدارو شکر علی برام يه نعمت بزرگه. شايد باور نکنی ليلاجان! وقتی تو به دنيا اومدی و تونستم بغلت کنم، حس يک پيامبر رو داشتم که فرشته ها تحفة آسماني توي بغلش گذاشتند. چون مبينا رو هم نمی تونستم ببينم و بغل کنم. برام پرستيدنی بودی. خيلی می خواستمت. وقتی آوردمت خونه، رو دست می چرخوندمت دور اتاق. نفس عميقی می کشد و انگار عطر آن خاطرات را بو می کشد. زندگی چه شيرينی های زود گذری دارد. قطار سريع السير است. با لحنی خاص می گويد: - اينقدر احساس خوشبختی داشتم که فکر می کردم ده سال جوون تر شدم. نمی دونم سختی دوران بارداری مادرتون بود، غصه بستری بودن خواهرت بود، چشم زخم بود، نمی دونم. از روز سوم که مادرتون مريض شد همه چی به هم پيچيد. چهره اش رنگ می گيرد و صدايش خش دار می شود. ادامه می دهد: - اين حرف هايی رو که دارم برات می گم سالهاست که به کسی نگفتم و نخواستم که بگم. حتی به شما که منو باعث تمام سختی هات ميدونی. حالا هم که دارم می گم حس کردم اين موضوع زندگيت رو خيلی به هم ريخته. ناچار شدم که بگم. متوجه هستی؟ مکثی می کند. هم می فهمم و هم حس می کنم دوباره در فضايی مه گرفته، دارم حرکت می کنم. چند متر جلوترم را هم نمی بينم. کدام طرفم دره و کدام طرف کوه است؟ از روبه رو و پشت سرم خبر ندارم. چه قدر اين فضای لطيف وهم انگيز است. هميشه از اين سردرگمی مه آلود می ترسيدم. بايد درباره اين فضا با کسی حرف بزنم. - ليلاجان! بابا... نمی خوام اذيت بشی. می خوام کمکت کنم از اين سردرگمی در بيای. حواست به من هست؟ فقط نگاهش می کنم. شايد از حالت چشمانم متوجه می شود که حرف ها را می گيرم، اما جواب دادن برايم از هر کاری سخت تر است. تسبيحش را دور انگشتانش می پيچد. - خوبی بابا؟ خوب بودن را از ياد برده ام. فعل است يا حس؟ رفتار است يا گفتار؟ خوبی ريشه اش از کجا می آيد؟ از دل است يا عقل؟ سرم را کج می کنم و باز هم فقط نگاهش می کنم. خيالش انگار که راحت می شود از هر چه که من نمی گويم. - مريضی مادرت به حدی بود که نمی شد اصلا تو را تنها کنارش گذاشت. با اينکه اهل گريه و بی تابی نبودي، اما برايش تر و خشک کردنت سخت بود. مبينا هم بستری بود و رفت و آمد به بيمارستان هم داشت. خيلی درگير شده بودم. دکتر می گفت بايد فضای اطرافش آرام و پر نشاط باشد. نمی شد ليلاجان! تو هر چه قدر هم برام همه زندگی بودی اما مادرت سايه سر سه تا بچه بود. قرار شد تا حال مادرت بهتر بشه، تو رو بياريم اين جا. اين برای من از همه سخت تر بود. چيزی در صدايش می شکند و همين باعث می شود که سکوت کند. سکوتی که من دوست نداشتم باشد و بود. حالا که من تشنه بودم برای حرف، او سکوت درمانش بود. در ذهنم غوغايی است از چراها و اماها و آياهايی که خيلی از هست و نيست های زندگی ام را به ميدان می کشاند. هست هايی که تمام دارايی های يک نوزاد چند روزه بوده است. - علی را خيلی وقت ها با خودم می بردم و می آوردم. کارهای بيمارستان هم که بود. مادرت هم که پيش مادرش بود. اون يک ماه خيلی سخت گذشت تا خلاصه مبينا از بيمارستان مرخص شد و مادرت می تونست بچه رو بغل بگيره و شير بده. 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_سی_و_دوم دستانش را به صورتش می کشد و می گويد: - ليلاجان! تو خيلی برام شيرين بودی، م
صدای در خانه که می آيد بابا نگران نگاهم می کند. در نگاهش خواهشی می بينم که تا به حال تجربه نکرده ام. تمام تلاشم را می کنم تا بتوانم حالم را از اين ويرانی دربياورم و شاداب نشان دهم. مادر و علی می آيند. تازه حواسم جمع می شود که پدر تنها بود و آن ها کجا بوده اند که ديرتر رسيده اند؟ مادر تا مرا می بيند پا تند می کند و در آغوش می گيردم. صورتم را بين دو دستش نگه می دارد و می گويد: - سهيل رو ببخش. فقط نگاهش می کنم. آرام تر کنار گوشم می گويد: - خودش زنگ زد و کمی تعريف کرد و عذرخواهی کرد. پدرت بهش گفت برای هميشه ليلا را فراموش کن و فقط پسر دايی اش باقی بمون. تو هم همه چيز رو فراموش کن عزيزم. هنوز آنقدر قوی نشده ام که بتوانم فراموش کنم. اما آرام ترم. آب و هوای طالقان مثل اکسيژن تازه عمل می کند و زنده می شوم. به خاطر کار علی مجبوريم برگرديم. وارد اتاقم می شوم و در را می بندم. فضای مه آلود اطرافم آزارم می دهد. می نشينم روی صندلی ميز خياطی ام، اما دست به چيزی نمی زنم. اين ندانستن ها بيچاره ام می کند. گوشی ام را برمی دارم و شماره علی را می گيرم. تا بخواهم پشيمان بشوم صدای «سلام خواهر گلم» مجبورم می کند که جوابش را بدهم. - علی فرصت داری؟ - چيزی شده ليلا! - اول دوست دارم بدونم چه قدر فرصت داری. می خوام ببينم می تونی همه حواست رو به من بدی؟ - پس چند لحظه گوشی دستت باشه. نه نه قطع کن زنگ می زنم. مانده ام که پشيمان بشوم از تماسم يا نه! اصلا چرا بايد به علی بگويم؟ مگر خودم نمی توانم حل کنم؟ مگر او مرا می فهمد... که صدای همراهم بلند می شود. نمی دانم اين حرف زدنم با علی از ضعفم است يا... که تماس قطع می شود. دارم به تصوير خندانش نگاه می کنم و دوباره زنگ خوردن تلفن. چاره ای نيست. دکمه وصل را می زنم: - ليلا! خواهری! خوبی که؟ يه ساعت اجازه گرفتم. الآن توی محوطه ام. خيالت راحت باشه. حرفم را مزمزه می کنم و می گويم: - تا حالا شده که توی وضعيتی قرار بگيری که نه مقابلت رو ببينی، نه پشت سرت رو، نه اطرافت رو. با مکثی می گويد: - خيلی... و نفسی بيرون می دهد: - خيلی وقت ها، خيلی جاها برام اين حال پيش اومده. يه حيرت عجيبی که تمام فکر و ذهنت رو تعطيل می کنه. درست می گم؟ - اوهوم. ديدی تو جاده های شمال وقتی که مه پايين می آد چه جوری می شه؟ علی، من اين فضاي مه آلود رو دوست ندارم. ازش وحشت می کنم. همش فکر می کنم يکي از پشت مه بيرون می آد که غريبه است و من نمی شناسمش و ممکنه به من آسيب بزنه. دلم می خواهد حالم را درک کند. - من درکت ميکنم ليلا! ميدونم فضای مه آلودی که برات تو زندگی پيش اومده يعنی چی؟ فقط دوست دارم که بدونی می شه از اين فضای مه آلود رد شد. درسته وهم آلوده، اما ديدی راننده ها توی اين فضای ناآشنا چه با احتياط حرکت می کنند. چراغ ماشين رو روشن می کنند و با دقت جاده رو نگاه می کنند. فقط نبايد توی اين فضا بمونی. حرکتت رو متوقف نکن. می تونی کمک بگيری از نوری که فضا رو برات روشن کنه، از کسی که دستت رو بگيره. چشمانم را بسته ام و دارم تصوير سازی علی را در خيالم دنبال می کنم. راست می گويد؛ اما: - اما من می ترسم. از کی کمک بگيرم که واقعا من رو دوست داشته باشه، نه به خاطر خودش. 💠