eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.5هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠بیانات امام خامنه ای 🎥 🔸ملت مقتدر 🔹دنیا به کشوری که غنی و قوی باشد مجبور است که احترام بگذارد... تلاش و ایستادگی ملت، اقتدار نظام •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
محتوا از ما پخش و تبلیغات با شما بزرگواران 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ما می توانیم جبهه دشمن را بشکنیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدف تقسیم چه غلط ها❗️❗️❗️ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پای نهضتت چو شیر مانده است... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
Parvaz Homay - Ey Mihanam.mp3
6.92M
ای‌ میهنم 🇮🇷 ... 🎙پروازهمای •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
🇮🇷 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۵۲ قرآن کریم ( آیات ۱۲ تا ۲۲ سوره مبارکه اعراف)  🍃🌹🍃
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۵۳ قرآن کریم ( آیات ۲۳ تا ۳۰ سوره مبارکه اعراف)  🍃🌹🍃 🌺 پیامبر (ص) می‌فرمایند: «لا یُعَذِّبُ اللهُ قَلبًا وَعَی القُرآنَ» خداوند قلبی را که قرآن را در خود جای داده باشد، عذاب نمی‌کند. (امالی طوسی ۱/۶) 🎙 استاد پرهیزگار •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ» (امّا) هنگامى که ناراحتى و رنج را از شما برطرف ساخت، آنگاه گروهى از شما براى پروردگارشان همتا قائل مى‌شوند. (سوره مبارکه نحل/ آیه ۵۴) 🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹 ❇ تفســــــیر * در این گونه موارد، خداوند نداى شما را مى شنود و به آن پاسخ مى گوید و مشکلاتتان را برطرف مى سازد. سپس هنگامى که زیان و رنج را از شما بر طرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان شریک قرار مى دهند و به سراغ بتها مى روند (ثُمَّ إِذا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ إِذا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ). در حقیقت، قرآن به این نکته باریک اشاره مى کند که فطرت توحید در وجود همه شما هست، ولى در حال عادى، پرده هاى غفلت و غرور و جهل و تعصب و خرافات آن را مى پوشاند، اما به هنگامى که تندباد حوادث و طوفان‌هاى بلا مى‌وزد، این پرده ها کنار مى روند و نور فطرت آشکار مى گردد و مى درخشد. 🌼🌼🌼 درست در همین حال است که خدا را با تمام وجود و با اخلاص کامل مى خوانید، خدا نیز پرده هاى بلا و رنج و مصیبت را از شما دور مى سازد که این گشودن پرده هاى رنج، نتیجه گشوده شدن پرده هاى غفلت است (توجه داشته باشید در آیه، تعبیر به کَشَفَ الضّرَّ شده است که به معنى کنار زدن پرده هاى مشکلات است). ولى، هنگامى که طوفان فرو نشست و به ساحل آرامش باز گشتید، از نو همان غفلت و غرور و همان شرک و بت پرستى خودنمائى مى کند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۴ سوره مبارکه نحل) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : در نزد خودت، برای اهل خطا عذری بتراش 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_صد_و_بیست_و_پنجم - من نمی دونم داره چه اتفاقی می افته، اما اينو تجربه کردم که عجله
وقتی از آغوشش جدايم می کند، به صورتش نگاه نمی کنم. دقيقاً کنار سمت چپ قابِ دایی، مصطفی نشسته و سمت راست علی و من. به صورت علی نگاه می کنم. ابروهايش را به هم کوک زده اند و پلکی که نگاهش را تنگ کرده و زوم شده روی صورت من. به مصطفی نگاه نمی کنم. دست مصطفی دراز می شود. مادرش ليوان های آب ميوه را می گيرد. تعارف مادرم می کند و من، بر نمی دارم. فلجم انگار. دستم را می گيرد و حلقه می کند دور ليوان. - بخور عزيز دلم. چرا ديشب زنگ نزدی؟ چرا انقدر خودت رو اذيت کردی؟ دوباره سرم را می بوسد. - بخور دخترم. بخور، برات همه چيز رو تعريف می کنم. اين مصطفی رو هم همين جا فلکش می کنم که نذاشت برات همه چيز رو بگم. وای خدايا پس چيزی بوده و هست. ليوان از دستم می افتد. علی می گيرد. کمی روی قبر می ريزد. - ليلا! فرياد علی است. می آيد روی قبر. ليوان را می گذارد روی لبم و با تحکم می گويد: - بخور! اگر آن ها نبودند حتماً می گفت: - دوباره عجله کردی؟ يک کلمه رو چسبيدی و بقيه رو نشنيدی؟ يه جزء از يه کل؟ آره؟ ولی آرام می گويد: - بخور! زدی لباس دايی رو از ريخت انداختی. الآن حوريه هاش چندش شون می شه. لباس حرير به اين گرونی، لک شد. اگر رفتی بهشت، سطل سطل آب آناناس روت خالی کردند، شکايت نکنی ها! جرعه ای می خورم. بقيه می خندند، صدای خنده مصطفی را نمی شنوم. - شيرين؛ دختر خواهرمه! دختر بزرگشه! از کوچيکی هم بازی مصطفی بود؛ اما خب با اينکه خواهريم خيلی شبيه هم نيستيم. بچه هامونم شبيه هم بزرگ نکرديم. ولی ارتباطمون رو حفظ کرديم. شيرين و مصطفی اصلاً مثل هم نيستند. اما شيرين نمی خواد اين رو قبول کنه و فکر خودش رو عوض کنه. ما رسم نداريم که پسرامون دير ازدواج کنند، مصطفی کلی با خودش جنگيده و منتظر شده تا شيرين ازدواج کنه. اتفاقاً با يکی تو دانشگاه آشنا شدند، يه سالی دوست بودند، ازدواج هم کرد. ما که برای مصطفی جان آستين بالا زديم، متوجه شديم که توافقی طلاق گرفته و پنهان کرده. حالا افتاده به تقلا. شيرين پيش ما هم اومد، اصرار داشت که عوض شده. مصطفی رو راضی کنيم. راستش من به بچه هام هيچ وقت زور نمی گم. حتی تو دينداری هم براشون راه درست و کج رو می گم، نصيحت هم می کنم، بعدش می گم مختاری. وقتی شيرين اين حرفا رو زد همون جا زنگ زدم مصطفی، اومد رو در رو صحبت کردم. مصطفی به اون هم گفت که تصميمش عوض نشده. مسيرشون جداست. حتی بهش گفت که برگرده سر زندگيش. ولی مثل اينکه نمی خواد درست زندگی کنه. يادته روز خواستگاری گفتم مصطفی خودساخته است؟ جنگ و گريز کرده تا به اينجا رسيده، هيچ وقت هم غلط اضافه نکرده مادر. شيرين ديشب و امروز هر چی گفته خيالات خام خودشه. دوباره صورتم را جلو می آورد و می بوسد. - ولی ليلا جون! من نمی ذارم غلطشو ادامه بده. خودم جلوش رو می گيرم. اول گفتم بيام پيش شما. الآن هم می رم خونه خواهرم. حتی اگر شده رابطه مو باهاشون قطع کنم، نمی ذارم شما رابطه تون به هم بخوره. دستم را می گیرد. چه قدر گرم است. تازه می فهمم چه قدر يخ کرده ام. لرز می کنم. - چه قدر سردی؟ کسی پالتويش را می اندازد روی دوشم و به زور بلندم می کند. چند قدمی دور می شويم در پناه عکس ها که قرار می گيريم می گويد: - ليلا! می دونی اگر ريحانه اينقدر خاک و خلی باشه چه کارش می کنم؟ جوابش را نمی دهم. به زحمت راه می روم. می کشدم جايی که آفتاب افتاده و هر دو می نشينيم. - حرفای مصطفی رو بشنو. داغونش کردی با قضاوت زود هنگامت. بعد هم قبول کن با اون دختره رو به رو بشی. به خاطر آرامش يک عمر خيال خودت. به خاطر اينکه حرفا رو مستقيم بشنوی و تمام زندگيت، لحظه لحظه گزارش و تلفن و حرف ديگرون نشه. - يعنی راست می گن؟ - اوف! چه عجب يه کلمه حرف زدی از صبح تا حالا! باهاش که صحبت می کنی نگاهت فقط به دماغش باشه! با تعجب نگاهش می کنم. - دماغش؟ با دستش دماغش را می گيرد و می کشد. - اگه دراز شد دروغ گفته، اگه نه که می شه اعتماد کرد. - علی! - باور کن. من اين همه مدت که باهاش رفت و آمد کردم به توصيه مسعود، مدام راستی آزمايی دماغی کردم که قبول کردم دومادمون بشه. هر دو می زنيم زير خنده. دماغم را فشار می دهد و می گويد: - برم به بابا زنگ بزنم. خيلی نگرانه. يکی یه دونه. و می رود. سرم پايين است. کفش های قهوه ای بندی که مقابل چشمانم قرار می گيرد، چشمانم را می بندم. بوی عطرش را می شنوم. می دانم که حالا مقابلم نشسته است. چشمم را که باز می کنم ليوان را می بينم و دستش...
CQACAgQAAx0CWwayaQACrbljKLnuWLtnuDf1bK90AAFv66wJGzgAAl0QAALAsolTNx53BEy8C-MpBA.mp3
2M
🎞 آثار صله رحم 🎤حجت الاسلام والمسلمین قرائتی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat