🔹جمعیت زیادی آمده بودند.
👳♂ نگاه #شیخ_بهلول که به جمعیت افتاد ناراحت شد.
🔻🔻🔻
👑وزیر کشور که متوجه ناراحتی او شده بود گفت:
حضرت آقا! شما از چیزی ناراحت هستید؟❓❓
🔺🔺
👳♂ #شیخ_بهلول به جمعیت حاضر در تالار اشاره کرد.
و گفت: جناب وزیر نگاه کنید.! زن و مرد با هم #مخلوط هستند. کنار هم نشسته اند. وضعیت #حجاب خانمها درست نیست.⛔️⛔️
👳♂سپس ادامه داد: شنیدهام #امام_حسین پسرتان را شفا داده.
✍ شما هم نذر کرده اید روضه بخوانید.
در ضمن کسی هم حاضر نشده در مجلس شما منبر برود.
👈حالا که من منبر میروم شرطی دارم!
👑چه شرطی؟ ⁉️⁉️
👳♂: زنان و مردان را از هم جدا کنید. خانمها هم وضعیت #حجابشان را درست کردند.
👑 فقط همین؟! ⁉️
👳♂: بله!
👑به دستور #وزیر پرده ای میان تالار کشیده شد.
🌀🌀🌀🌀
✔️ زن و مرد از هم جدا شدند.
🧕 خانمها #حجابشان را درست کردند.
💫💫💫
👳♂ #شیخ_بهلول شنید وزیر به خدمتکاران دستور میداد وضعیت تالار تا پایان ده روز #روضه_خوانی به همان شکل باشد.
🔸🔸🔸🔸
✅ سرانجام سکوت تالار را فراگرفت. شیخ بهلول روضه ی امام حسین «ع» را شروع کرد.
❇️جمعیت تحت تأثیر قرار گرفته بودند.
✳️ بعضی زن و مردها در گوشه و کنار #مجلس آهسته #گریه میکردند.
💫💫💫💫💫💫
📖 #روضه که تمام شد؛ یک سینی بزرگ پر از انواع میوههای فصل جلوی #شیخ_بهلول گذاشتند.🍓🍑🍊🍐🍒
🌀🌀🌀🌀🌀🌀
👳♂ # شیخ_بهلول نگاهی به میوهها انداخت.
در همان لحظه به یاد رفقای #زندانی خود افتاد.
♦️میدانست مدتهاست میوه ی درست و حسابی نخورده اند.
سینی را پس زد.
👑وزیر نزدیک شد و گفت:
دیگه چی شده جناب شیخ؟ چرا میوه میل نمی کنید؟⁉️
♦️♦️♦️♦️
👳♂: به شرطی میخورم که برای رفقای #زندانی من هم از این میوهها ببرید! 🍑🍒🍈
👑وزیر خندید. دستی به پشت بهلول زد وگفت:
همین! نگران نباشید. شما ۹ روز باقی را بیایید تا نذر ما ادا شود. دستور میدهم هر روز برای هم بندهای شما میوه ببرند. 🥦🍑🍒🥭
از همین میوه ها! حالا راضی شدید؟⁉️
👳♂: بله!
🌙شب هنگام #زندانیان دور #شیخ_بهلول جمع شده بودند.
⚡️آمده بودند از او تشکر کنند.
آنها مدتها بود میوههایی به آن خوشمزگی نخورده بودند.
🍑🍒🫐🍐
دوستان!!!
✍ #غیرت_دینی یعنی این!
یعنی همین کاری که #شیخ_بهلول انجام داد
1⃣✅با اینکه زندانی بود، کاری کرد که اهالی مجلس #حجابشان را درست کنند
2⃣✅و هم اینکه وقتی از زندان به تالار وزیر رفت رفقای زندانی اش را فراموش نکرد//
📚منبع:
اعجوبه عصر بهلول قرن چهاردهم، سید عباس موسوی مطلق، انتشارات نجبا، صفحه ۱۰۹ سال نشر ۱۳۸۱،
♦️بیرون نانوایی منتظر ماند تا مشتریها بروند.
🌀🌀🌀
🔸نمی خواست در حضور جمع با نانوا صحبت کند.
💫💫
🧕ساعتی بعد با رفتن آخرین مشتری وارد نانوایی شد و سلام کرد.