فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷﷽🇵🇸
🎥 بدون تعارف با خانواده شهید دکتر حیدری
🔹پزشک شهیدی که قید زندگی در کانادا را زد و پزشک جبهه مقاومت شد. دکتر علی حیدری چند روز قبل با جنایت صهیونیستها در لبنان به شهادت رسید🌷💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدان_زنده_اند🌷
#شفا
ماجرای شال سبز #شهیدمعماریان
دیدن این ویدئو رواولا ازدست ندید وثانیا به احترام شهدا تاآنجا که میتوانید انتشار دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 صدایی ماندگار که احتمالا تا بحال نشنیده اید
🌷روایت شهید حاج عبدالحسین برونسی از عملیات فتح المبین و یاری گرفتن از امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
❤️بسیار زیبا و تکان دهنده❤️
نامه ای از یک رزمنده در جواب نامه یک دانش آموز 📩
بسمه تعالی
خدمت برادر عزیزم سلام
امیدوارم که حال شما خوب باشد و در پناه ایزد متعال باشید و اگر جویای احولات اینجانب که با نامه خود مرا شرمنده ساختید خوب هستم .
باری نامه پر از مهر و محبت تان به دستم رسید خیلی خوشحال شدم همچنین این عید سعید باستانی را به شما و خانواده عزیزتان تبریک عرض می کنم و از طرف خود و همسنگرانم از شما تشکر می کنم. و ان شاءالله در این عید به زودی به شما امت قهرمان عیدی خیلی بزرگ خواهیم داد. و به امید خدا نماز جمعه بعدی را در کربلا به امامت روح خدا برگزار می کنیم. و این پیام را که از رزمندگان اسلام است بدان که سنگرهای مدرسه را خالی نکنید و امیدوارم که خداوند نگهدار شما آیندگان اسلام باشد.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
از عمر ما بکاه و بر عمر او بيفزا
مصطفی جان احمدی -
اعزامی از فریدن داران- سد زاینده رود - ۱۵ ساله
🍀 آن رزمنده ۱۵ ساله ، الآن یک
#شهید_جاویدالاثر است 🤔🌹
#مردان_خدا 📿
#شهیدیعقوبعلی_داغی🌷
🥀شهید یعقوبعلی داغی در ۱۹ تیرماه ۱۳۵۱ به دنیا آمد.پدرش محمد حنیفه کشاورز بود. دانش آموز سال سوم راهنمایی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. در ۲۵ دی ماه ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. شهید یعقوبعلی داغی در سن ۱۵ سالگی و در عملیات «کربلای ۵» آسمانی شد. پیکر مطهر این شهید نوجوان در گلزار شهدای آق تپه در کبودر آهنگ از توابع استان همدان به خاک سپرده شده است.
در بخشی از وصیت نامه او آمده است:
✍در بخشی از وصیت نامه این شهید آمده است:
« و اما ای دانش آموزان و نور چشمان امام امت شماها به فرموده امام عزیزتان آینده ساز اسلام و این مملکت اسلامی هستید، شما باید آن چنان درس بخوانید و به مراتب بالاتر برسید که چشم آینده مملکت اسلامی به شما دوخته شده است و شما با درس خواندن خودتان ضربه محکمی به شرق و غرب جنایتکار می زنید.
نشود که خدای ناکرده فکرهای شیطانی در شما نفوذ کند و شما را به انحراف بکشاند. وظیفه شما از همه این ملت اسلامی سنگین تر است چون که شماها آینده ساز این مملکت هستید.
در خاتمه من از همه شما می خواهم که پشتیبان امام باشید و جنگ را تا رفع فتنه از تمام عالم ادامه دهید .
❤️🔥خداوند این خون ناقابل مرا که اول به رضای تو و دوم برای حفظ اسلام و کشور اسلامی ریخته می شود از من بپذیر.»
وصیت نامه #شهیدامیرعلی_حیدری🌷
به نام الله پاسدار خون شهیدان.
من امیر علی حیدری کلاس سوم، مدرسه شیخ انصاری، تاریخ تولد ۱۳۴۷، شماره شناسنامه ۳۷۷۰ هستم.من با اینکه به پدر و مادرم خدمت نکردم از پدر ومادرم میخواهم که مرا حلال کنند. من این وصیت نامه را در روزی که به خرمشهر رسیدیم، مینویسم یعنی روز یکشنبه. در اینجا یک خانه سالم وجود ندارد. تمام خانهها یک جایش خراب شده است و بعضی خانهها تماماً خراب شده است. من چند وصیت دارم که مینویسم، هر چند که من لیاقت وصیت کردن ندارم:
۱- توشه برای آخرت خود جمع کنید و خیر زادالتقوی، هر چند که خود من توشه و کار نیک و خوبی برای آخرت برنداشته و انجام ندادم. اولین تاثیر که در من به وجود آمد، به وسیله برادرم داود حیدری که وقتی شهید شد بوجود آمد. من برادرم را شهید میگویم چون واقعا میکوشید و برای آخرت خود کار نیک انجام داده بود. دومین تاثیر را برادر سید جعفر طاهری گذارد که واقعا در زندگی الگو و اسوه بود. وقتی انسان زندگی نامه او را میشنود واقعا از خود متاثر میشود. انشاءالله خدا از گناهان ما بگذرد.
۲- شما پدر و مادر خوب من با هم مثل علی و فاطمه رفتار کنید چون وقتی شما در زندگی با هم خوب باشید، فرزندان شما هم خوب تربیت میشوند و انشاءالله که با هم خوب باشید.
۳- مادر من ۸۰۰ صلوات باید بفرستم برای اینکه نذر کرده بودم که وقتی بیایم جبهه هزار صلوات بفرستم ۲۰۰ تای آن را فرستادم و بقیه ماند. مادر کسی که شهید میدهد، یک هدیه به خدا داده و این یک افتخار است که کسی که یک هدیه بدهد .اگر بیاییم این مسئله را روی انسان مشاهده کنیم، خوب انسان به این مطلب پی میبرد. مثلاً اگر کسی بخواهد به یک پادشاه هدیه بدهد، نمیتواند یا یک نفر با پادشاه دیدار کند نمیتواند مخصوصاً که یک فرد عادی باشد اما انسان میتواند با خدای خودش حرف بزند و او را دیدار کند. و از این جا پی به بزرگی خدا بریم و یک افتخار دانستن. و در آخر خدا از گناهان ما بگذرد و خدا ما را به شهادت برساند. اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک ودر آخر از دوستانم که در کوچه هستند میخواهم برای خودشان توشه جمع کنند انشاءالله.
🌷🌷🌷
#شهیدحسن_اکرمی🌷
🥀شهید حسن اکرمی در سوم فروردینماه سال ۱۳۴۶ در خانوادهای فقیر متولد شد که پدر به شغل مسگری مشغول بود و مادر نیز دلسوزانه با لحافدوزی و درآمد ناچیزی که داشت، کمکخرج خانه بود. حسن نیز در این خانواده آموخته بود که باید باری از دوش پدر و مادری که همه زندگی خود را وقف فرزندان میکنند، بردارد و به همین دلیل پس از پایان تحصیل در مقطع ابتدایی، وارد مدرسه راهنمایی شد و سه ماه تابستان برای کار به شیراز میرفت تا حداقل مخارج تحصیل خود را فراهم کند. حسن در سن ۱۰ سالگی پدر را برای همیشه از دست داد و مجبور بود پا به پای مادر مخارج زندگی خانواده ۵ نفره را بعد از پدر، تأمین کند. او بسیار خوشرو و خوشرفتار بود و دائماً از امام زمان(عجلاللهتعالی فرجه) صحبت میکرد و از صمیم قلب به آقا عشق میورزید. در همه حال لبخندی بر لبانش نقش بسته بود و بهترین یار و غمخوار مادرش بود.
شهید حسن اکرمی در گوشهای از وصیتنامه خود نوشته است:
«امام زمان (عجلاللهتعالی فرجه) را از یاد نبرید که نامه اعمال ما هر هفته به دست آقا میرسد و نگذارید نامه اعمالتان جلوی آقا امام زمان سیاه باشد.»
🌷🌷🌷🌷🌷
#شهیدمرتضی_اسفندیاری🌷
🥀شهید اسفندیاری در روز دوم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۳، در روستای هلارود از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش صادق و مادرش لیلانام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. از سوی یگان بسیج استان در جبهه حضور یافت. در روز ۱۹ فروردین ماه سال ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش و سوختگی در ۱۸ سالگی به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای شهر تهران واقع است.
در بخشی از وصیت نامه شهید آمده است : «سلام بر امام و سلام بر ملت اسلام دوست و میهن نور ایمان، ای پدر و مادر عزیز صبور باشید چون من به مراد خویشتن رسیدم. از شما میخواهم دست از امام (این نور امت)بر ندارید.»
🌷🌷🌷
#شهیدعلیرضا_کریمی🌷
🥀شهید علیرضا کریمی متولد ۲۲ شهریور سال ۱۳۴۵ است که مقارن با ایام ماه مبارک رمضان در محله سیچان اصفهان بدنیا آمد. وقتی به دنیا آمد کبدش رو از دست داد و همه دکترها از او قطع امید کرده بودند. خانوادهاش علیرضا را با توسل به حضرت عباس علیه السلام باز گرفتند و علیرضا که بزرگ شد ارادت خاصی به حضرت عباس داشت بعد که رفت جبهه هم مسئول دسته گروهان حضرت ابالفضل علیه السلام شد آخرین باری که به جبهه میرفت گفت :«ما مسافر کربلائیم؛ راه کربلا که باز شد برمیگردم.»
درسال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر ۱ واقع در منطقه عملیاتی فکه- تنگه ابوغریب هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای بعثی قرار میگیرد. همین که میخواست خودش را به تپه برساند، تانک بعثیها از روی پاهایش رد شد و درحالی که ۱۶ سالش بود به شهادت رسید. ۱۵ سال بعد پیکرش بازگشت. همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا میرفت. و روزی که تشییع شد تاسوعا بود. روز حضرت اباالفضل علیه السلام. در آخرین نامهاش نوشته بود: «به امید دیدار در کربلا»؛ عاشق آقا ابوالفضل(علیهالسلام) بود و پیکرش بعد از ۱۶ سال در شب تاسوعا به آغوش مادر بازگشت؛ علیرضا تاکنون مشکل سفر کربلای بسیاری از عاشقان را حل کرده است.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونید چرا خیلی از مردم دنیا تونستند تشخیص بدند حق با فلسطینه یا اسرائیل، اما بعضی از مردم ایران هنوز نمیتونند تشخیص بدند؟
میدونستید ذهن های خیلی از مردم در جنگ نرم توسط دشمن اشغال شده؟ ؟
یک بخش مهم از صحبت های اخیر مقام معظم رهبری✅
«بعضیها در تحلیلهای گوناگون، در فهم عجیب از مسئله تصوّر میکنند اگر بخواهیم کشور در امنیّت باشد، بایستی سراغ ابزارهای حسّاسکنندهی قدرتها نرویم...!!»
📩متن کامـــــــــــــل بیانات
*گفتم : دیگر قلبم شوق شهادت ندارد!
گفت : مراقب نگاهت باش
العَیـن بَریـدُ القَـلب
چشم پیغام رسانِ دل اسـت!
#شهید_احمد_مشلب
آنچه در ادامه می خوانید، برشی از این کتاب است...
روزی از درون حمام ها صداهای خیلی وحشتناکی به گوش رسیدند. یکی از اسیران را به سختی شکنجه میکردند. فریاد یا حسین و یا زهرا و یا ابا الفضل او هم به گوش می رسید. مو بر تن مان سیخ شد و هیچ کاری از دست ما برنیامد. چند روز بعد باخبر شدیم جاسوسی او را شناسایی کرده و لوداده است. از رزمندگان اطلاعات عملیات و هم دوره خودمان و نامش محمد رضایی بود. دو نفری که برای بردن پیکرش رفتند تعریف کردند که به دستور نگهبان ها و با پتویی برای برداشتن جنازه شهید رضایی به حمام ها رفتند. هرجای بدن او را که می گرفتند تا داخل پتو بگذارند، وا میرفته است، چون بعثی ها پس از شکنجه های وحشتناک، او را داخل آب جوش انداخته بودند. دو نفر هم که برای شستن حمام ها رفته بودند، نیم ساعت مشغول پاک کردن خون و نرمه استخوان های او بودند که به در و دیوار چسبیده بود.
خاطرات خودنوشت آزاده ایرانی، محمدرضا یزدیان را نشر ستاره ها در کتابی با نام «صد و هفتاد و ششمین غواص» در ۳۳۴ صفحه و با قیمت ۲۹۵۰۰ تومان روانه بازار کرده است.
ویرایش این کتاب بر عهده احد گودرزیانی از نویسندگان و پژوهشگران دفاع مقدس بوده که سال گذشته به دیار باقی رفت.
این کتاب چهار فصل دارد و از قبل از عملیات کربلای چهار تا روز آزادی آزاده یزدیان را در برگرفته است.
روز قبل از این که محمد رضایی را دستگیر کنند توی محوطه بند مشغول قدم زدن بودم. از کنار من رد شد و بدون این که نگاه کند گفت: یزدیان، نگاه نکن! راه برو و فقط جلورو نگاه کن؛ ما تحت نظریم. خیلی مواظب خودت باش و به هیچ کس اعتماد نکن. دنبال ما هستند. به گمانم لورفتیم.
رضایی اینها را گفت و با سرعت از کنارم رد شد. آن زمان شرایط این طور بود که هیچ کس حق نداشت با دیگری گفت وگو کند. حتی قدم زدن دو نفر در کنار و پشت سرهم و با فاصله نزدیک ممنوع بود. اگر متوجه می شدند کسی با بغل دستی اش حرف می زند هردو را به شدت کتک می زدند.
رضایی را چندین روز به زندان جنب اردوگاه بردند. او را به پنکه سقفی آویزان کردند و بدنش را با میله های داغ سوزاندند. او را روی شیشه های شکسته غلتاندند و سروته از میله بارفیکس اتاق افسران در قسمت فرماندهی اردوگاه آویزان کردند. ساعت های متوالی و آن قدر او را با کابل زدند که تمام بدنش ورم کرد و خون آلود شد.
عراقی ها مدعی شدند که محمد رضایی در عملیات کربلای چهار تعداد زیادی از نیروهای عراقی را کشته است. در شکنجه سخت و طاقت فرسای او خیلی از نگهبان های اردوگاه دست داشتند؛ مثل عدنان ، علی ابلیس و... اما شنیدیم علی آمریکایی، شکنجه گر اصلی بوده است. می گفتند روی بدن رضایی آب جوش ریخته و به او برق وصل کرده است. آن قدر آب جوش ریخته بود که تمام بدنش تاول زده و پوست آن کنده شده بود. بعد هم قالبی صابون در دهانش گذاشته بودند تا نتواند فریاد بزند. آن قدر آن را فشار داده بودند که خفه شده بود.

مجتبی، از بچه های همدان که آن زمان امربر نگهبان های بند بود گفت که گوشت و پوست محمد رضایی به همه جای دیوارهای سیمانی حمام ها چسبیده بود. بعثی ها پیکرش را روی سیم های خاردار انداختند و عکس و فیلم گرفتند تا وانمود کنند در حال فرار کشته شده است. نگهبان ها از دو نفر از اسیران خواستند پیکر را به ماشین آیفایی منتقل کنند. آنها می خواستند آهسته و با احترام این کار را انجام دهند، اما عراقی ها دو اسیر را با کابل زده و گفته بودند که جنازه را به داخل آیفا پرت کنند!
اگر امروز زنده هستم جانم را مدیون شهید محمد رضایی هستم. عراقی ها فهمیدند که از رزمندگان واحد اطلاعات عملیات لشکرپنج نصر بوده است. از او خواستند تا بقیه رزمندگان آن واحد را معرفی کند، اما مقاومت کرد. زجرها و شکنجه ها را تحمل کرد و حاضر نشد حتی یک نفر را معرفی کند.
کسی که محمد رضایی را لوداد، م.ر بود؛ همان کسی که کار جاسوسی و خیانت را از زندان الرشید بغداد شروع کرد و اولین جاسوس و عنصر خود فروخته بود که پس از اسارت با او آشنا شدیم.

در تنگنا و سختی زندان الرشید، بهترین جای زندان یعنی جلو در ورودی را به او دادند؛ جایی که برای اسیران مجروح در نظر گرفته بودیم و مجاور با در ورودی بود. بالای آن در باز بود و پنجره ای داشت که با میلگرد محصور شده بود، اما هوای مطبوعی از آن پنجره به داخل وارد می شد. اسیران بدحال را در آنجا می خواباندیم که آن هم با ورود م.ر به زندان، توسط او و یکی دو نفر که با او بودند غصب شد.
پنجاه شصت نفر اسیر هر سلول، در یکی از وعده های غذایی، هرکدام قلپی آب مرغ بانان صمون که به اندازه نان ساندویچی کوچکی بود می خوردند، اما آن دو سه نفر به اندازه غذای دو سلول می خوردند و سهمیه بیشتری را می بلعیدند. درباره آب هم چنین بود. یعنی در زمانی که همه اسیران به خصوص مجروحان و مریض ها برای یک قلپ آب له له می زدند آنها چندین لیوان آب می نوشیدند و حتی روی سر خود آب می ریختند.

بعد از ورود به اردوگاه هم م.ر با همراهی نوچه هایش هر روز به بهانه ای اسیران را به باد کتک می گرفتند. آنها حتی در ضرب و شتمها و شکنجه ها با نگهبان های عراقی همکاری می کردند و برخی مواقع کابل به دست می گرفتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپانه
🚨سقوط تفکر «زن زندگی آزادی»
اگر میخوای در لیست خونخواران عصر حاضر نباشی ، حتما این کلیپو ببین رفیق!
❌حمایت شِمر لعین از برهنگی زنان ایرانی!!
ID: @aamerin_ir
❤️نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها”❤️🔥
یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود
ابراهیم همینطور که شنا می رفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد.🥀
#فاطمیه😭