eitaa logo
شـمیم‌وصــٰال•
1.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
°•﷽•° سَلام‌بَرصاحِب لَحظِهایِ اِنتِظار... در کویِ تو معروفَمُ از رویِ تو مَحروم :)💛 ‌ڪپی:ذکر¹صلوآت‌،ظهوࢪآقا.. ادمین تبادل : @eftekhari735753 کانال کتابمون: @enghelabsquare أللَّھُمَ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْفَـــــــــرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
مَرِسان بر دلِ بۍکس غمِ دوران یا رب!
“ولا تجعـل في قلبي إنتظاراً لشيء لن يأتي يا الله” خدایا انتــظار چیـزے ڪھ اتفاق نمی‌افتـد را در قلبـــم قرار ندھ.🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شـمیم‌وصــٰال•
بــــــسمِ‌ࢪبــــ‌الـــ؏ــشــق♥️'
شیرین تر از این چیست که با قندِ لبِ دوست دور از غم و اندوه جهان چای بنوشی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سردار این قدر خاکی بودی که بجز در مراسم رسمی  درجه هایت را نصب نمی کردی لباس سبزت یا تنت نبود یا اگر بود  خاکی بود و گلی بود خانه ات ساده بود وسایل خانه ات چقدر معمولی و حیاط منزلت چقدر ساده و خودمانی و از همسرت خواستی که بر سنگ قبرت  بنویسند سرباز قاسم سلیمانی   بدون نام و عنوان اگر به ما بود برایت مزاری درست می کردیم درجه یک با چندین گنبد و گلدسته  در حد یک الگو و قهرمان  چه کنیم که خودت پیش دستی کردی و طور دیگری وصیت کردی  شاید تو ما را بهتر شناخته بودی  سردار کرار همیشه در سفر، سفر بخیر و سلامت 
تب ادمینی پی🚶🏾‍♂ @mmad808
پشنهاد میکنم ببینید👌🌱
••🌸 _بخاطر شهادت امین عذاب وجدان داشتین؟ _من تو مدتی که سوریه بودم،.. آدمهایی دیدم که آرزوی شهادت داشتن ولی شهید نشدن..بعضی ها هم بودن که حتی خوابش هم دیده بودن.اوایل خیلی مراقب کسانی بودم که میگفتن حتما شهید میشن.بارها تو موقعیت های مختلف،فهمیدم هر کاری هم بکنم،هر کی قسمتش باشه،میره. نه اینکه من مراقب نیرو هام نباشم،نه.مراقب نیرو هام هستم ولی وقتی خدا بخواد من دیگه نمیتونم کاری بکنم. بخاطر شهادت امین عذاب وجدان نداشتم،گرچه خیلی دلم سوخت. واقعا انگار دوباره برادرمو از دست داده بودم. ولی برای اینکه نتونستم زودتر برگردونمش عذاب وجدان دارم. -شما دنبال شهادت نیستید؟ -نه..من دنبال انجام وظیفه هستم.گرچه دوست دارم عاقبتم شهادت باشه ولی هر وقت که خدا صلاح بدونه.الان جون من مفید تره تا خون من. -شما چرا میخواین با من ازدواج کنین؟ _اگه اشکالی نداره دلیلشو اگه خدا خواست و شما راضی بودید و ازدواج کردیم، بعد ازدواج میگم. -ولی من میخوام الان بدونم. -پس مختصر میگم.اول از یه حس شروع شد ولی بعد که شناخت بیشتر شد،هم جنبه ی عاقلانه هم احساسی قوی تر شد.دوست داشتم باور کنم.البته دلیلی هم برای باور نکردن نبود. -اگه من بگم با شغل شما مشکل دارم،چکار میکنید؟ چند لحظه سکوت کرد.بعد گفت: _قبلا به این موضوع فکر کردم.نمیگم بخاطر شما شغلمو میذارم کنار.من دربرابر توانایی هایی که خدا بهم داده مسئولم و باید جوابگوی خدا باشم.... اما ...بخاطر شما...از زندگی شخصیم... میگذرم. دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.گفتم: _من میخوام پیش امین بمونم.ماشین آوردم، خودم برمیگردم.اگه شما حرفی ندارید، بفرمایید.من بیشتر از این مزاحمتون نمیشم. خداحافظی کرد و رفت.... مطمئن بودم پسر خوبیه، مطمئن بودم دوستش دارم ولی میترسیدم بخاطر دوست داشتنم مانع انجام وظیفه اش بشم. من خودمو خوب میشناسم.وقتی به کسی علاقه مند بشم،تحمل نبودنش کنارم،تحمل حتی یک روز ندیدنش برام خیلی سخته. ولی کار وحید طوریه که حتی اگه شهید هم نشه،خیلی وقتها نیست. با خودم کلنجار میرفتم، بالا پایین میکردم،سبک سنگین میکردم.این امتحان جدید و سخت من بود. بعد یک ماه بالاخره به نتیجه رسیدم.... خیلی دعا کردم.گفتم: خدایا هر چی تو بخوای . خیلی کمکم کن. رفتم پیش عمه زیبا،عمه ی امین.با کلی شرمندگی و خجالت گفتم: _امین قبل رفتنش ازم خواسته بود بعد شهادتش ازدواج کنم. عمه زیبا بغلم کرد و گفت: _امین بهم گفته بود اگه یه روزی زهرا اومد پیشت و ازت اجازه خواست ازدواج کنه،بغلش کن و براش آرزوی خوشبختی کن.خوشبخت باشی دخترم. فرداش رفتم پیش خاله مهناز.همون حرفهایی که به عمه زیبا گفته بودم بهش گفتم.خاله مهناز هم گفت: _امین گفته بود اگه یه روزی زهرا اومد پیشت و ازت اجازه خواست که ازدواج کنه بهش بگو دعای خیر امین همیشه خوشبختی توئه. روز بعدش گل نرگس خریدم.رفتم پیش امین.اول مزارشو با گلاب شستم.بعد گل نرگس رو مثل همیشه روی مزارش چیدم.یه کم ساکت فقط نگاه میکردم. گفتم: _سلام...دلم برات تنگ شده...روزهایی که با هم بودیم برام مثل برق و باد گذشت، روزهایی که بدون تو گذشت برام یه عمر بود.همیشه عاشقانه دوست داشتم. هیچ وقت نگفتم کاش بجای امین با یکی دیگه ازدواج میکردم.هیچ وقت نگفتم کاش با امین ازدواج نکرده بودم.یادته روز آخر بهم گفتی... ادامه دارد... کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾 •┈••✾•✨☘✨•✾••┈• @mahisa_ir •┈••✾•✨☘✨•✾••┈•
••🌸 _.... یادته روز آخر بهم گفتی ازدواج کن؟ اون موقع خیلی دلم گرفت.ازت ناراحت شدم.ولی حالا بعد دو سال و چهار ماه از شهادتت دارم ازدواج میکنم.واقعا دو سال از نبودنت میگذره؟!!! نه.خیلی بیشتره.دو قرن و دو سال گذشته.این زهرا،زهرایی نیست که تو باهاش ازدواج کردی.از اون دختر شوخ و خنده رو و به قول خودت خوش اخلاق،باحیا، زیبا، مؤدب و مهربون دیگه خبری نیست...من هنوز هم این خصوصیات رو دارم.حتی سعی کردم بهتر از قبل باشم،ولی یه چیزایی تغییر کرده..یادته آخرین باری که کلاس استاد شمس رفتم درمورد عشق صحبت کردم؟ گفتم عشق مثل نخ تو اسکناسه که اگه نباشه اسکناس زندگی ارزشی نداره..نخ تو اسکناس زندگیم تغییر کرده،عشقی که به خدا داشتم یه جور دیگه شده.هم بیشتر شده هم جنسش فرق داره.اسکناس زندگیم باارزش تر شده.اون موقع بهترین دوستم خدا بود.الان همه ی زندگیم خداست.. وقتی تو رفتی خیلی خوب فهمیدم همه چیز جز خدا فانیه..خدا تنها کسیه که همیشه باهام میمونه...امین برام دعا کن. دیگه گریه ام گرفته بود... -میخوام ازدواج کنم...با وحید. میشناسیش دیگه..بابا میگه مرد خوبیه. کارش سخته ولی میتونه خوشبختم کنه...قبلا میگفتم خوشبختی یعنی اینکه آدم با کسی زندگی کنه که دوستش داره.الان به نظرم خوشبختی یعنی اینکه آدم تو هر موقعیتی باخدا باشه...دعا کن همیشه خوشبخت باشم... تو برام خاطره ی شیرینی هستی.خیلی چیزها ازت یاد گرفتم که تو روزهای بدون تو خیلی به دردم خورد..یه زمانی خدا منو با تو امتحان کرد،حالا هم میخواد با وحید امتحانم کنه.امتحانات با وحید سخت تره برام.از خدا خواسته بودم یا وحید فراموشم کنه یا کاری کنه که عاشقش بشم،خیلی بیشتر از عشقی که به تو دارم. خدا دعای دوم منو اجابت کرده. امین،من الان وحید رو بیشتر از تو دوست دارم.خودت گفتی اینطوری راضی تری وگرنه من راحت تر بودم که تا آخر عمرم با خیال و خاطراتت زندگی کنم... من راضیم،از زندگیم،از اینکه تو خاطره ای و وحید حال. من راضیم به رضای خدا. امین خیلی برام دعا کن.به حرمت روزهای خوبی که با هم داشتیم برام خیلی دعا کن. رفتم پیش بابا تو اتاقش... با جون کندن بهش گفتم جوابم مثبته. مامان اومد تو اتاق، چشمهاش پر اشک بود.گفت: _اگه وحید هم بره چی؟ گفتم: _شاید هم من زودتر از وحید رفتم.کی میدونه کی قراره بمیره؟ مامان بغلم کرد و برام آرزوی خوشبختی کرد. محمد وقتی فهمید به گوشیم زنگ زد.صداش ناراحت بود.گفت: _امیدوارم خوشبخت بشی. شب علی اومد خونه ما.ناراحت بود.تو هال،پیش مامان و بابا گفت: _شغل وحید بدتره که.زهرا دق میکنه از دست این پسره. تو چشمهاش نگاه کردم وگفتم: _داداش،خیالت راحت.این زهرا دیگه اون زهرای سابق نیست که تو سختی ها کم بیاره. خیالش راحت نبود.بعد شهادت امین بیشترین کسی که اذیت شده بود علی بود. می فهمیدمش.خیلی وقت ها با خودم گفتم کاش پیش علی اونجوری گریه نمیکردم. وقتی جواب مثبت منو به خانواده ی موحد گفتن، وحید مأموریت بود... تو اولین فرصت باهام تماس گرفت. رسمی گفت: _سلام منم رسمی جواب میدادم: _سلام نمیدونست چی بگه.منم نمیدونستم.بعد از سکوت طولانی گفت: _مادرم گفت جواب شما مثبته...درسته؟ ادامه دارد... کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾 •┈••✾•✨☘✨•✾••┈• @mahisa_ir •┈••✾•✨☘✨•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إِنَّهُۥ لَيۡسَ لَهُۥ سُلۡطَٰنٌ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ البته شیطان را بر کسانی که ایمان آورده و بر پروردگارشان توکل می‌کنند ، غلبه و سلطه ای نیست. سوره نحل - آیه ۹۹
²K🌹🌱 شدن مون مبرووووووک 💛😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند تا سࢪباز تا 560تاييمون🌸🌿 https://eitaa.com/joinchat/2948727004Cc5a094bdf2
آخوندا درحالِ خوردن و بُردنِ مملکت👀💔
گفتمش ؛ شیرین‌ترین‌حالی‌که‌داری‌چیست‌ای‌عین‌وبصر؟! گفت‌اجلس؛روضةُ‌العباس‌احلی‌مِن‌عسل(: ♥️ •.🌹➺ [@ShmemVsal]
- اهلِ دلی میگفت: ‏مذهبی‌ و غیر مذهبی‌ نداره، آد‍‌م‌ باید برای‌ خودش‌ ارزش‌ قائل‌ باشه‌! هر چیزی‌ رو‌ نبینه، هر چیزی‌ رو به‌ زبون‌ نیاره، هر چیزی‌ رو گوش‌ نده..💙🌱 •.🌹➺ [@ShmemVsal]
InShot_۲۰۲۲۱۲۳۱_۲۲۴۱۵۷۵۸۷_۳۱۱۲۲۰۲۲.m4a
10.06M
نه‌خـودت‌را دارم نه‌دست‌هایـت‌را و‌نه‌حتی‌تکه‌آرامـی‌از‌صدایـت‌را غروب که می شود؛ یادت را در خودم می ریزم و دست در دست خیالت به خیابان می زنم 🚶🏿‍♀ . . نویسنده : رایحـه‌بانو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرڪشیدن،مجال‌میخواهد آسمانی‌شدن‌زلال‌میخواهد.. اشتیاقِ‌پرنده‌ڪافی‌نیست.. چون‌ڪہ‌پروازبال‌میخواد🕊(:'! 🌹🌿 ⁦☘️⁩ •.🌹➺ [@ShmemVsal]
وقتی‌برای‌دنیایِ‌بقیہ‌ازدنیات‌گذشتی‌ میشی‌دنیای‌یہ‌دنیاآدم(: همون‌قضیہ‌ی‌عزت‌بعدشھادت...)🌱 💔⁦🌷 ⁦☘️⁩ •.🖤➺ [@ShmemVsal]