eitaa logo
🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
129 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
10.2هزار ویدیو
143 فایل
.....★♥️★.... .....★♥️ ......♥️★... ....★♥️★... سلام و خیر مقدم خدمت همه شما دوستان بزرگواران در کانال 《 شمیم یاس》 سعی ما بر بررسی دانستنی های علمی ،مذهبی و روان‌شناسی مبتلابه روز اینجاییم برای روشنگری حقیقت 🆔@shmimyasfatmi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 بچه‌ها از دیروز در تکاپوی طرح‌ریزی و اجرای یک عملیات بودند؛ روز و شب ندارند برای گرفتن خاکریزی که آن سوی روستای قراصی، در دست تکفیری‌هاست. تکفیری‌ها اما دست‌مان را خوانده‌اند؛ به خاطر همین، زمان عملیات مدام تغییر می‌کند. سپیده که زد، رحیم و حسین رفتند نزدیک خط دشمن؛ برای عملیات شناسایی. فرمانده، نمی‌گذاشت که من جلو بروم. من و مهدی طهماسبی ماندیم. دو روزی بود که با حسین و سهراب آمده بودند به خط ما. سهراب هم از بچه‌های آرام اما کاربلدِ دانشگاه است. چند هفته‌ای می‌شد که حسین را ندیده بودم؛ از وقتی که علی‌اصغرِ تازه به دنیا آمده‌اش، سفرش را به تأخیر انداخت. دیروز صدایم را پشت بیسیم شنیده بود. دیدم کسی پشت بیسیم می‌گوید:«تَندِم»! سریع کُدش را شناختم. گفتم ابویاسین! شمایی؟ خودِ خودش بود. تمام خاطرات سقوطِ آزاد تندم آمد توی ذهنم. رفتم به چهار ماه قبل؛ صبحِ سردِ اواسط بهمن‌ماه سال قبل؛ جایی در حصارک کرج. لباس چتربازی پوشیده بودیم و قرار بود با بالگرد برویم به ارتفاع سه هزار متری. سقوط آزاد با سرعت 240 کیلومتر بر ساعت! بر خلاف بعضی از همراهان، دلهره نداشتم؛ با این که بار اولم بود که سقوط را تجربه می‌کردم. توی بالگرد می‌خندیدم و با بچه‌ها که بعضی‌هاشان کُپ کرده بودند، شوخی می‌کردم. با یکی از اساتید هوابرد، چتر دونفره‌ای پوشیده بودیم و آماده رهایی بودیم. بی‌هراس پریدم. تجربه شگفت‌آوری بود. دیدن زمین از بالا، یعنی وسعت دید بیشتر. برای آن که بیش‌تر ببینیم، باید اوج بگیریم... بین زمین و آسمان سیر می‌کردیم. وسط سقوط، گوشی‌ام را از جیبم درآوردم و شروع کردم به فیلم گرفتن! بعد که پایمان به زمین رسید، بچه‌ها می‌خندیدند که شوک ناشی از پرش، دست و دل و پای دیگران را می‌لرزاند، تو وسط معرکه فیلم می‌گیری؟ حسین که از حالم پرسید، گفتم فکر می‌کردم سخت‌تر از این باشد، حالا اگر بگویند، تنها بپر، تنها هم می‌پرم. خاطرات هم‌پروازی را در ذهنم مرور می‌کردم... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 در منطقه که حسین را دیدم یک دل سیر بغلش کردم. خوابِ دو سال قبلش را برایم گفت. می‌گفت خواب دیده که حاج‌حمید او را با من به مأموریتی می‌فرستد؛ به جنگ. توی خواب حاج‌حمید به حسین سفارش کرده بود که مراقبت من باشد! خندیدیم به تعبیرش که حالا انگار واقع شده بود. حسین را که یک دل سیر دیدم، رفتم که به نیروهایم سر بزنم؛ در خانه‌ام؛ خانه‌ی کمیل. آدم گاهی به خانه‌ای که فقط نامش از آنِ اوست تعلق خاطر پیدا می‌کند؛ و بالاتر از آن، به آدم‌های خانه... اعصاب آدم‌های خانه خراب بود! تکفیری‌ها می‌آمدند روی خاکریزشان و پرچم سفیدی دستشان می‌گرفتند و می‌دویدند. می‌خواستند روحیه نیروها را تضعیف کنند. فاصله‌شان با ما زیاد بود و تیرهای بچه‌های خانه کمیل، نمی‌توانست حال تکفیری‌ها را بگیرد! نیروهای عراقی و سوری، نمی‌توانستند خشم‌شان را فروبخورند. به سمت آن‌ها تیراندازی می‌کردند اما این به هدف نخوردن‌ها و نرسیدن‌ها، خشم‌شان را بیش‌تر می‌کرد. فرماندهان هرچه می‌گفتند این کارها، جنگ روانی است، تیراندازی نکنید، به خرجشان نمی‌رفت. دلم طاقت نداد. سخت بود برایم که دشمن جلوی چشم‌مان جولان بدهد. پا پی شدم که یک قناصه در اختیارم بگذارند. آن‌قدر اصرار کردم که بالاخره راضی شدند. چفیه‌ی عربی را بستم به پیشانی‌ام. نشستم پشت خاکریز. صورتم را گذاشتم روی بدنه قناصه و از توی دوربین، خاکریز دشمن را تماشا کردم. جنبنده‌‌ی پرچم به دست، هنوز روی خاکریز می‌دوید. آرام بودم. چشم‌هایم را دوختم به خاکریز دشمن. نفسم را در ریه‌هایم زندانی کردم. چند نفر از نیروهای عراقی و سوری نشسته بودند دور و برم و نگاه می‌کردند. دلم، فرمان شلیک را صادر کرد. ماشه را چکاندم. گلوله، فاصله ما و تکفیری‌ها را زوزه‌کشان، به چشم بر هم زدنی طی کرد. پرچم سفید تکفیری‌ها افتاد. نیروها جان تازه‌ای گرفتند. تکبیر می‌گفتند و شادی می‌کردند. حالا کسی جرأت ندارد که سرش را از آن خاکریز بالاتر بیاورد. این سو و آن سو می‌شنیدم که یک تک‌تیرانداز به خط آمده! سرمان که خلوت می‌شد، با حسین قناصه را برمی‌داشتیم، می‌رفتیم برای تأدیب و کل‌کل می‌کردیم با تیربارچیِ تکفیری‌ها! آفتاب، پشت سر ما بود؛ پشت خاکریز خودی. ... ۱۳۶ 📔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوره ختم یک صفحه‌ای قرآن کریم همراه با فایل ترجمه صوتی , صفحه ۵۷۶ نام استاد: ماهر معقیلی هزینه: ارسال این بنر برای پنج نفر یا پنج صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🍃🌷یکشنبه ۹ دیماهتون پر برکت و معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ(ص) و خاندان پاک و مطهرش 🌷🍃 🌷🍃اللّهُمَّ ❄️🍃🌷صَلِّ 🌷🍃❄️🍃عَلَی ❄️🍃🌷🍃❄️مُحَمَّدٍ 🌷🍃❄️🍃🌷🍃وَ آل ❄️🍃🌷🍃❄️🍃🌷مُحَمَّد ٍ🌷🍃❄️🍃🌷🍃❄️🍃وَ عَجِّلْ ❄️🍃🌷🍃❄️🍃🌷🍃❄️فَرَجَهُمْ
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر روز صبح از خواب بیدار می‌شوم و با خودم می‌گویم «هنوز زنده‌ام، این یک معجزه است». سپس به زندگی ادامه می‌دهم و سعی می‌کنم از آن لذت ببرم. سلاااام صبح بخیر @behshtfatm🍃🦋