eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
••••••
•|روزے اگر بَناست فدای کسی شَوَم، سوگند می خورم ڪہ فدایِ تو شَوَم...🌱 《
یه‌‌یا‌رضاِ‌‌از‌‌تہِ‌دل‌می گید بھ‌‌نیتِ‌من؟ :)
پخش کنید اینو که همه ببینن😒😒 ❣✨ ................................... ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🍃امام جواد علیه‌السلام: با ارزش ترين اعمال شيعيان ما انتـظار فـرج است..🍃 📚 منتخب الأثر، ص۲۲۳ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🌿 داستان شکستن بت ها توسط حضرت ابراهیم علیه السلام در کدام سوره ی قرآن بیان شده است؟🤔 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
نکاتی چند در رابطه با حجاب🧕 رسول اکرم (ص) هر زنی خود را خوشبو کند و از خانه خارج شود، مشمول لعنت الهی است تا به خانه برگردد. اصول الکافی، ج۵، ص۵١٨ ❣✨ ................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
معنی نبوت چیه؟!
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
💕 امام صادق(ع): بدان جوان خوش اخلاق،کلید خوبی ها و قفل بدی هاست و جوان بد اخلاق،قفل خوبی ها کلید بد
💕امام صادق(ع): 🌸اگر دوست داری که خداوند عمرت را زیاد کند، پدر و مادرت را شاد کن. +یه بچه باس هرموقع اومد تو جمع خانواده پدر و مادرشو بزور بخندونه🌱 ♥ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
رهبر معظم انقلاب :در موازات تحریم یک جریان تحریف هم وجود دارد ⚡️ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🔴 واکسن ایرانی کرونا وارد فاز انسانی شد 👤وزیر بهداشت: 🔹 امروز می گویم که در سه چهار مورد این همکاری چند جانبه واکسن پیشرفت هایی داشته است و این واکسن ها مراحل مدل حیوانی را پاس کرده است و وارد کارآزمایی بالینی شده است. 🔹 اما اینکه این واکسن و یا واکسن های جهانی چه زمانی به بازار می آید مورد تردید است. 🔹 همچنین برای خرید واکسن هم اقدامات لازم انجام شده و در مجمع جهانی که سازمان جهانی بهداشت برای واکسن تشکیل داده است سبد خودمان را در صف خرید گذاشته ایم تا برای شهروندان مان بخریم
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
معنی نبوت چیه؟!
نبوت معناش این است...🌱 منبع: طرح کلی اندیشه های اسلامی درقران صحفه ای۲۴۸ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
•منتها یڪ سوال برایم ایجاد شده: نڪند قرار است یڪ "عامل در داخل" با اقدامے عجیب، پازلِ نا تمام ۹۸ را
🗣|‌ بورس تبدیل به یک انبار شده و هر لحظه امکان انفجار دارد. انقلابی و غیر انقلابی هم ندارد؛ هر کس سهام دارد دنبال رشد شاخص است و هر تصمیمی که مانع آن بشود را نقد میکند؛ این خیلی خطرناک است. اما واقعیت آنست که این بورس نسبتی با تولید و بخش واقعی اقتصاد ندارد! ✍️محمدامین رعیت ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
هدایت شده از سین بزن
@nojavan_85 هر چقدر میخوای سین بزن تا جایزه بگیری😍 ١٠٠ سین= ٢٠ تم ١۵٠ سین= ۴٠ تم یا اد کردن ۵٠ ممبر در کانالت ( یکیشو انتخاب میکنی) ٢٠٠ سین= اد کردن ١٠٠ ممبر در کانالت ٣٠٠ سین= ٢ کا مخاطبین نیمه فعال ۴٠٠ سین= ۶٠ کا مخاطبین نیمه فعال ۵٠٠ سین= فایل ۵٠٠ کا ممبر نیمه فعال ١ کا سین= شارژ ۵ تومنی😍 ٢کا سین= ١٢ تومن شارژ😍 برای گرفتن بنر بیا پیوی 🙃 👕 👖 @iman90 در کانال https://eitaa.com/joinchat/1326186535C68de37c279
☕️فنجانی چای با خدا☕️ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋 .................................... مبهوت به نیم رخش خیره ماندم، حالا دیگر وحشت لالم کرده بود. در باز شد.زنی با پوشیه رو به رویمان ایستاد وبه داخل دعوتمان کرد.عثمان با سلام و لبخندی عصبی،من را به داخل خانه کشاند و با دور شدن زن از ما،مرا به طرف کاناپه ی کهنه ی کنار دیوار پرت کرد.صدای زن آشپزخانه بلند شد:(خوش اومدین..داشتم چایی درست میکردم..اگه بخواین برای شما هم میارم..)و من چقدر از چای متنفر بودم. عثمان عصبی قدم میزد و به صورتش دست میکشید که ناگهان صدای گریه نوزادی از تخت کوچک وکهنه کنار دیوار بلند شد. نگاهی به منِ غرق شده در ترس انداخت و به آرامی کودک را از تخت بیرون کشید.بعد از چند دقیقه زن با همان حجاب و پوشیه با سه فنجان چای نزد ما آمد وکودک را از عثمان گرفت.نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتم و فقط دلم دانیال را میخواست… کودک آرام گرفت وعثمان بانرمشی ساختگی از زن خواست تابنشیند و ازمبارزه اش بگویم… چهره زن را نمیدیم اما آهی که ازنهادش بلند شد حکم خرابی پله ای پشت سرش رامیداد…و عثمان با کلافگی ازخانه بیرون رفت. زن با صدایی مچاله در حالیکه به کودکش شیر میداد،لب باز کرد به گفتن…از آرامش اتاقش…از خواهر و برادرهایش…از پدر ومادر مهربان ومعمولیش…از درس و دانشگاهش.از آرزوهایی که خود با دستانش سوزاند…همه وهمه قبل از مبارزه.. رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمع بهشت مسلمانان،راهی جنگ و جهاد شد. جنگی که حتی تیکه ای از پازل آن مربوط به او نمیشد..اما مسلمان وار رفت..و از منوی جهاد،نکاحش را انتخاب کرد…نکاحی که وقتی به خود آمد،روسپی اش کرده بود درمیان کاباره ای از مردان به اصطلاح مبارز…و او هر روز و هر ساعت پذیرایی میکرد از شهوت مردانی که نصفشان اصلا مسلمان نبودند وبه طمع پول، خشاب پر میکردند.وقتی درماندگی، افسارِ جهاد در راه خدایش را برید، هدایایی کوچک نصیبش شد از مردانی که نمیدانست کدام را پدر،نوزادش بخواند و کدام راعامل ایدز افتاده به جان خود و کودکش…دلم لرزید… وقتی از دردها ولحظه های پشیمانیش گفت درست وقتی که راهی برای بازگشتش نبود و او دست و پامیزد در میان مردانی که گاه به جان هم میافتادند محض یک ساعت داشتنش…تنم یخ زد وقتی از دخترانی گفت که دیگر راهی جز خفه شدن درمنجلاب نکاح برایشان نمانده. و هرروز هستند دخترهایی که به طمع بهشت خدا میروند و برگشتشان با همان خداست… و من چقدر از بهشت ترسیدم… یعنی دانیال هم یکی از همین مردان بود؟؟؟ ادامه دارد… ..................................... ❣✨ ......................................... ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا☕️ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋 .................................... وا مانده ومتحیر از آن خانه خارج شدم،راستی چقدر فضایش سنگین بود. پشت در ایستادم و حریصانه نفس گرفتم. چشمم به عثمان افتاد،تکیه به دیوار روی زمین کنار در نشسته بود. بلند شد و با لحنی نرم صدایم زد: (سارا.. حالت خوبه؟؟) آره…عثمان همان مسلمان ترسو مهربان بود! آرام در خیابان ها قدم میزدیم، درست زیر باران.بی هیچ حرفی…انگار قدمهایم را حس نمیکردم،چیزی شبیه بی حسی مطلق.. عثمان تا جلوی خانه همراهیم کرد:(واسه امروز بسه…اما لازم بود..روز بخیر..) رفت و من ماندم در حبابی از سوال و ابهام و وحشت…و باز حصر خودساخته ی خانگی.خانه ای بدون خنده های دانیال…با نعره های بدمستی پدر.. و گریه های بی امان مادر، محضه دلتنگی… چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم. قیقا بین هزار راهی از بی فکری گم شده بودم.دیگر نمیداستم چه کنم.باید آرام میشدم.پس از خانه بیرون زدم.بی اختیار و بی هدف گام برمیداشتم. کجا باید میرفتم.؟دانیال کجا بود؟ یعنی او طبع درنده خوی مسلمانها را از پدر به ارث برده بود؟؟کاش مانند مادر ترسو میشد..حداقل،بود… ناگهان دستی متوقفم کرد.عثمان بود و نفسهای تند که خبر از دویدن میداد. (معلوم هست کجایی؟؟ گوشیت که خاموش…از ترس پدرتم که نمیشه جلوی خونتون ظاهر شد…الانم که هی صدات میکنم، جواب نمیدی..) و با مکثی کوتاه:( سارا.. خوبی؟؟) و اینبار راست گقتم که نه…که بدتر از این هم مگر می شود بود؟؟عثمان خوب بود…نه مثل دانیال…اما از هیچی،بهتر بود.. پشت نرده ها،کنار رودخانه ایستادیم. عثمان با احتیاط و آرام حرف میزد…از گروهی به نام “داعش” که سالهاست به کمکِ دروغ و پولهای هنگفت در کشورهای مختلف یار گیری میکنند.که زیادند دخترکانی از جنس آن زن آلمانی و هانیه و دانیال که یا گول خورده اند یا رایحه ی متعفن پول، مشامشان را هواییِ خون کرده.که اینها رسمشان سر بریدن است. که اگر مثل خودشان شدی دیگر خودت نمیشوی.که دیگر دانیال یکی از همان هاست و من باید مهربانی هایش را روی طاقچه ی دلم بنشانم و برایش ترحیم بگیرم.چون دیگر برای من نیست و نخواهد بود این برادر زنجیر پاره کرده… من خیره ماندم به نیم رخ مردی به نام عثمان…راستی او هم هانیه را دفن میکرد؟؟با تمام دلبری هایش؟؟ و او با بغضی خفه،زل زده به جریان آب از هانیه گفت…از خواهری که مطمئن بود دیگر نخواهد داشت…از خواهری که یا به رسم فرمانروایانش حیف میشد یا مانند آن دختر آلمانی از شرم کودکِ مفقودالپدرش، در هم آغوشیِ ایدز،جان تسلیم میکرد. قلبم سوخت و او انگار صدایش را شنید و با نگاه به چشمان با آهی بینهایت گفت:(سارا.. میخوام یه دروغ بزرگ بهت بگم..) و من ماندم خیره و شنیدم :(همه چی درست میشه..) و ای کاش راست میگفت… ادامه دارد… ..................................... ❣✨ ......................................... ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
فردابه خاطره اقاصاحب الزمان{عج}خنده رو لب بقیه بیاریم...🌿💫
یاانصاردین الله... 🌿💛 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
[السلام علیڪ یا صاحب الزمان...]✋🏻🌿
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
💕امام صادق(ع): 🌸اگر دوست داری که خداوند عمرت را زیاد کند، پدر و مادرت را شاد کن. +یه بچه #شیعه باس
🌚امام‌جواد(ع): بدان که تو لحظه ای از نگاه خدا خارج نیستے پــس ببین چگونه عمل میڪنے و چگونه هستے...!؟🌼🍃 📚(تحف العقول،ص۴۵۵) ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909