فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: دشمنان اعم از آمریکا و رژیم صهیونیستی بدانند نسبت به آنچه که در مقابل ایران و جبهه مقاومت انجام میدهند قطعاً پاسخ دندان شکن دریافت خواهند کرد.
#کانال_شهدای_شهر_گلسار👇👇
@shohada032
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: حرکت عقلانی و خردمندانه و منطبق با منطق انسانی و اسلامی و بینالمللی ملت ایران در مقابله با استکبار باید ادامه یابد.
#کانال_شهدای_شهر_گلسار👇👇
@shohada032
😍😍😍😍😍😍😍😍😍
قرعه کشی و مسابقه به مناسبت
میلاد با سعادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها
با سلام خدمت تمام اعضای
کانال شهدای شهر گلسار
🌹پیشاپیش میلاد با سعادت
حضرت زینب کبری سلام الله علیها
بر شما عزیزان مبارک 🌹
کانال شهدای شهر گلسار در نظر دارد
به مناسبت میلاد این بانوی بزرگ
1⃣به ۵نفر از عزیزانی که همنام
حضرت زینب سلام الله علیها
هستند به قید قرعه
🎁🎁بسته اینترنت یک ماه هفت گیگ
اهدا کند 🎁🎁
2⃣به ۵ نفر از پرستان عزیزمان به قید قرعه
🎁🎁بسته اینترنت دوماه ده گیگ اهدا کند🎁🎁
3⃣به ۵ نفر از عزیزانی که به تمام سوالات جواب درست بدهند
🎁🎁 بسته اینترنت دوماه ده گیگ اهدا کند 🎁🎁
نامی که میتواند در قرعه کشی شرکت کنند 👇👇
1.زینب
اسامی که اعلام شده با پسوند و یا پیشوند میتوانند شرکت کنند
چند نکته در مورد قرعه کشی نام و عزیزان پرستار
1. بزرگوارانی که اسامی خود را اعلام میکنن حتما باید عضو کانال شهدای شهرگلسار باشند
در غیر این صورت ربات نامشان را در قرعه کشی شرکت نمیدهد
2.عزیزان که شرکت میکنن فقط میتوانند یک نام را ثبت نام کنند
3. ثبت نام تا شب میلاد حضرت زینب سلام الله علیها ساعت دوازده شب می باشد
4.روز میلاد حضرت زینب سوال ها در کانال شهدای شهر گلسار بارگزاری میگردد و عزیزان تا ساعت ۱۲ شب همان روز فرصت شرکت در مسابقه را دارند
5.برای ثبت نام به ادمین کانال شهدای شهر گلسار مراجعه کنید
لینک کانال شهدای شهر گلسار
جهت عضویت👇👇
@shohada032
به اطلاع می رسانیم یک مسابقه دیگه هم داریم که جهت اطلاع از آن
به آیدی زیر مراجعه کنید
@Khademo_sho_hada
🌷 #دختر_شینا – قسمت 8⃣3⃣
💥 صدای در که آمد، بچهها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه. یک کیسهی نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: « این را بگیر دستم خسته شد. »
تند و تند بچهها را میبوسید و قربان صدقهشان میرفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: « بگذارش روی کابینت. »
گفت: « نه، نمیشود باید از دستم بگیری. »
💥 با اکراه کیسهی نایلون را گرفتم. یکی روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بتهجقههای درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یکدفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه میگفت: « مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی. حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود. » بیاختیار گفتم: « چرا زحمت کشیدی. اینها گران است. »
💥 روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: « چقدر بهت میآید. چقدر قشنگ شدی. »
پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: « آمادهای برویم؟! »
گفتم: « کجا؟! »
گفت: « پارک دیگر. »
گفتم: « الان! زحمت کشیدی. دارد شب میشود. »
گفت: « قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی میشودها! فردا که بروم، دلت میسوزد. »
💥 دیگر چیزی نگفتم. کتلتها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباسهایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست میگفت، روسری خیلی بهم میآمد.
گفتم: « دستت درد نکند. چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است. »
داشت لباسهای بچهها را میپوشاند. گفت: « عمداً اینطور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی میگیرد. »
💥 قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آنها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آنها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا میرفت. چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچهدار نمیشدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود.
💥 پاییز بود و برگهای خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد میوزید و شاخههای درختان را تکان میداد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچهها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یکدفعه برق رفت و همه جا تاریک شد.
صمد گفت: « بسماللّه. فکر کنم وضعیت قرمز شد. »
💥 توی آن تاریکی، چشم چشم را نمیدید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی میآمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز.
صمد چراغقوهاش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چایها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود. باد لای درختها افتاده بود. زوزه میکشید و برگهای باقیمانده را به اطراف میبرد. صدای خشخش برگهایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت میانداخت. آهسته به صمد گفتم: « بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان. »
صمد گفت: « از این حرفها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت میکشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچهها بازی میکند. مثلاً تو بچهی کوه و کمری. »
💥 دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمیزد. گاهی صدای زوزهی سگ یا شغالی از دور میآمد. باد میوزید و برق هم که رفته بود. ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمیدیدیم. کورمالکورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود. خدیجه از سرما میلرزید. هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم. توی دلم دعادعا میکردم زودتر بلند شویم برویم؛ اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود. خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرامآرام برای من تعریف میکرد.
💥 هر کاری میکردم، نمیتوانستم حواسم را جمع کنم. فکر میکردم الان از پشت درختها سگ یا گرگی بیرون میآید و به ما حمله میکند. از طرفی منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز میشد، خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود. از سرما دندانهایم بههم میخورد. بالاخره مردها رضایت دادند. وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. آنموقع بود که تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم.
🔰ادامه دارد....🔰
#کانال_شهدای_شهر_گلسار👇👇
@shohada032
💠 قرار شبانه
حضرت_مهدي_عج
اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِيل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم
براي تعجيل در ظهور من زياد دعا کنيد که خود ، فَرَج و نجات شما است.
کمالالدين، جلد ٢، صفحه ٤٨٥
پس زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از
#شهید_اصغر_دینیار
#پدر_و_مادرش
#شهدای_شهر_گلسار
🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸
🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ
🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ
🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ
🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ
🌸وضاقَتِ الاْرْضُ
🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ
🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ
🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى
🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ
🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا
🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ
🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ
🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ
🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ
🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ
🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#کانال_شهدای_شهر_گلسار👇👇
@shohada032
May 11
سلام مولایمن
🌱می بینی ای آرام جان دل بی قراری را
پایان بده با آمدن چشم انتظاری را....
🌱بی تــو تمام فصلها زرد است و پاییزی
برگرد تا معنا کنی سبز بهاری را
#کانال_شهدای_شهر_گلسار👇👇
@shohada032
حدیث_روز
امام_صادق_عليه_السلام
بادِرُو أحداثَكُم بِالحَديثِ قَبلَ أن تَسبِقَكُم إلَيهِمُ المُرجِئَةُ
نوجوانان را قبل از اينكه دشمنانِ اعتقادي به سراغ آنان بروند ، حديث بياموزيد .
📚 ميزان الحكمه ، حدیث ۲۲۷۵۲
هفته_بسیج_دانش_آموزی
گرامی_باد
#کانال_شهدای_شهر_گلسار👇👇
@shohada032