◾️مراسم روضه هفتگی به نیابت از شهدای مظلوم غزه
امشب ساعت۲۱:۳۰
منزل کربلایی امین معظمی فرزند مرحوم کربلایی مجید
#معراج_شهدای_کاتار
@shohada_katar
هدایت شده از معراج شهدای قائدطاهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 شب اول قبر حسین رو به فریادمون برسان 😭
#شب_زیارتی
#شب_جمعه
#رئیسی
#معراج_شهدای_کاتار
@shohada_katar
☘مهربانی در ماهِ مهر
🌱پویش تامین لوازم التحریر و کیف و کفش برای دانش آموزان نیازمند روستای قائدطاهر
👌به شکرانه شادی کودکان مان در آغاز سال تحصیلی،مهربانی را قسمت کنیم
شماره کارت جهت واریز کمک های نقدی
۶۰۳۷_۹۹۸۱_۴۲۷۶_۵۵۰۱
بنام سجاد معظمی گودرزی
جهت تحویل کمک های غیرنقدی با شماره زیر تماس بگیرید
۰۹۳۷۹۶۳۸۰۸۹
#معراج_شهدای_کاتار
#صندوق_خیریه_امام_حسن_مجتبی
@shohada_katar
💠**اتفاقی جالب در تفحص یک شهید**
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
شادی روح امام وشهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#معراج_شهدای_کاتار
@shohada_katar
🔺اردوی استخر بسیجیان پایگاه مقاومت شهدای قائدطاهر
۱۴۰۳/۰۶/۱۸
#معراج_شهدای_کاتار
@shohada_katar
پیامبر صلی الله علیه و آله:
لا يَخدُمُ العِيالَ إِلّا صِدِّيقٌ أَو شَهِيدٌ أَو رَجُلٌ يُرِيدُ اللّهُ بِهِ خَيرَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ
به خانواده خدمت نمىكند، مگر صدّيق يا شهيد يا مردى كه خدا برايش خير دنيا و آخرت را مىخواهد.
جامع الأخبار صفحه275
#سبک_زندگی
#همسرداری
#معراج_شهدای_کاتار
@shohada_katar
هدایت شده از قنّاص مدیا
54.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میاد خاطراتم جلوی چشام😢
من اون خستگیه تو راهو میخوام😢
👌مرور خاطرات اربعین شاید کمی از دلتنگی هامونو کم کنه...
تصویر برداری و ادیت👇
گروه رسانه ایی و گرافیکی | قنّاص مدیا🌱
@qannaas
اَلسَلامُ عَلَیکَ یا اَبامُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بنَ عَلِیٍ اَیُّهَا الزَّکِیُّ العَسکَرِیُّ
◾️مراسم عزاداری شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
سه شنبه ساعت۲۱:۳۰
پایگاه مقاومت بسیج روستای قائدطاهر
#معراج_شهدای_کاتار
@shohada_katar
بسم الله
اردوی تفریحی (کرتیل)
ویژه بسیجیان
ان شاءالله فردا ساعت ۱۰ صبح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قابل توجه عزیزان نمازگزار
⭕️ به تمام مسجدیها که رو صندلی نماز میخونن اطلاع رسانی کنید!
#معراج_شهدای_کاتار
@shohada_katar