◾◾◾◾
ای تاریخ!!
قلمت بشکند.،اگر ننویسی بچه های خانطومان آمدند،،اما در حرم بدون تجمع تشیع شدند..
ای تاریخ !!
قلمت بشکند ،اگر ننویسی دو روز قبل برای استاد آواز تجمع کردند،،و هنگام تلقین وقتی اسم حضرت رسول صلوات الله علیه آمد،همه سوت و کف زدند،
ای تاریخ!!
قلمت بشکند،اگر ننویسی هیئتی ها همیشه رعایت کردند پورتکل های بهداشتی را!!!
@kongeresohadakhorasgan
#سید_شدن_شهید_زین_الدین_در_آخرت
✍خوابی_که_سردار_سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دیدن :
هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت...» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. یك دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن.
🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم»
📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران"
روایتی از #حاج_قاسم_سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین...
#شهدا_زنده_اند❤️
@kongeresohadakhorasgan
#سخنان_رهبری ❣️
*آنچہ ڪہ مهم است حفظ راه شهداست یعنے پاسدارے از خون شهدا.*
*این وظیفہ اول ماست. در قبال شهداهمہ هم موظّفیم نہ این ڪہ بعضےوظیفہ دارند و بعضے نہ...*
@kongeresohadakhorasgan
روحت شادمالک اشترسیدعلی که برای سرکشی از حوزه استحفاظی نه دنبال دناپلاس بودی نه ماشین شاسی بلند .
خداهیچ کس را بی دلیل بزرگ نمیکنه.
@kongeresohadakhorasgan