چطور ساده و جذاب روایتمون رو شروع کنیم؟ نکات کلیدی که به خونده شدن روایتها کمک میکنه. درسته این نکات برای شروع روایت هستند اما برای هر جای متن به کار میاد. اگر خوندید حتما برنامه ریزی کنید برای نوشتن روایت دیدار:
۱. توصیف اولین و جذابترین صحنهای که دیدید. با تصویرسازی دقیق و حسی شروع کنید تا مخاطب خودش رو تو اون لحظه تصور کنه. به این متن نگاه کنید: «سرم را میچرخانم. اولین چیزی که به چشم میخورد تصویر رنگ روغنیاست که روی دیوار خانهی قدیمی توی کوچه نقش بسته. پایینش خیلی کوچیک امضای طراح هک شده، شاهمراد! نقاشی، تمثال جوانیست با پوست سبزه، موهای خرمایی و چشمانی خیره به آینده. انگار دارد به من نگاه میکند» یا این متن که میتونه مخاطب رو خیلی سریع وارد فضای روایت کنه. «خانه را قبل رسیدن ما آب و جارو کردهاند. بوی خاک نم داده، با عطر خاطرات قدیمی خانه مادر شهید قاطی شده. هنوز وارد نشده، دلم میلرزد»
۲. شروع متن اگه با دیالوگ یا جملهای از شهید یا خانواده شهید باشه میتونه توجه مخاطب رو جلب کنه. مثل این صحبتهای مادر شهید «عاشق محرم بود. آخرین بار که رفت جبهه گفت محرم بر میگردم. الان ۳۴ ساله که محرمها چشم انتظارشم. چند روز پیش بهش گفتم این محرم هم رفت پس کی از راه میرسی مادر؟؟»
۳. اگه با یک سؤال شروع کنید میتونید مخاطب رو کنجکاو کنید و ذهنش رو درگیر. مثلا به این متن که با سوال شروع شده دقت کنید: «چه چیزی باعث میشه یه نوجوون ۱۶ ساله که هنوز پشت لبش سبز نشده، لباس رزم بپوشه و بزنه به دل خط آتش و توپ و خمپاره؟»
۴. کلا هر چقدر برید به سمت نقل خاطره شخصی و روایت رو با زاویه دید خودتون پیش ببرید، مخاطب بیشتر با متن شما همراه میشه. چیزی شبیه این متن: «اسفند ماه ۹۸ بود. بعد اینکه نماز عشا را توی مسجد خواندیم، دو نفری راه افتادیم سمت منزلش. از قبل رفتن زنگ زدیم و هماهنگ کردیم که فلان ساعت قرار است بیایم. او هم قبول کرده بود. خانه اش نزدیک مسجد امام حسن عسکری بود. خیابان فردوسی. نبشش را درست یادم نیست. نمیدانم عدل بود، توحید یا شاید هم نبوت. زنگ را که زدیم، پیرزن ده دقیقه ای طول کشید تا بیاید دم در. برایم عادی بود این منتظر ماندن. زیاد برای همین هماهنگی ها رفته بودم در خانه شهدا. می دانستم این تاخیر، از کهولت سن است و از سر ناتوانی. جلوی خانه شهید که منتظر بمانی جرئت نمیکنی از این چند دقیقه تاخیر ناراحت بشوی. آخر هر طور حساب کنی ما به این زنان اسطورهساز بدهکاریم.»
۵. استفاده از جملات کوتاه و ضربهزننده. یا جملههای قوی که حس یا پیام اصلی رو منتقل کنه. مثلا این متن: «میدانید چرا توی ديدارها زیارت عاشورا میخوانیم؟ چون عاشورا تنها زیارتنامه و دعایی است که از طرف معصوم به ما رسیده و هیچ خواسته مادی در آن پیدا نمیشود. انگار سیر انسانهای عاشقیاست که باید آماده شوند تا در قمار عشق همه هستی خود را فدا کنند. وقتی زیارت عاشورا میخوانیم فراز آخر، سر به سجده از خدا ثبات قدم در راه حسین میخواهیم و اصحاب الحسین کسانی مهجه خویش را در راهش دادند. من کان باذلا فینا مهجته فالیرحل معنا.
۶. توصیف حسهای غیرمنتظره یا پارادوکسیکال. شروع با توصیف احساسی چ مخاطب رو شگفتزده میکنه: چراغ را که خاموش میکنند مجلس نورانی میشود. روضه دریچهای به عالم معنا به رویمان گشوده. رزق اشک مهیاست؛ روایتگری هم توی همان تاریکیست. روایتگری هم دریچهایست از روضه. امشب از حنجر حاج ناصر روضه عاشورا فوران میکند. سرگذشت بچههایی که باذکر یا حسین دم گرفتند، رجز خواندند و حماسه آفریدند و ما پای قاب عکسشان یا حسین گفتیم و به یادشان گرد هم جمع شدیم. راستش امشب برای گریه نرفته بودیم، اما اشک شدیم و بیش از پیش حسرت خوردیم که چرا شبهای جبهه را تجربه نکردیم. امشب دیدار حال و هوای جبهه داشت و عطر کربلا.
۷. با جزئیات کوچک و معنادار شروع کنید. بجای توصیف کلیات روی یک تصویر ساده کار کنید ولی همون رو بصورت عمیق مطرح کنید. مثلا شروع یکی از متنهای من اینجوری بود: با بَلَد طی طریق میکردم. چپ و راست خیابانها را بی اینکه به اسمشان نگاه کنم میگذراندم. آدم با بلد راه را گم نمیکند، اشتباه هم که بروی، دو خیابان جلوتر نزدیکترین و سرراست ترین مسیر را بهت پیشنهاد میدهد.
۸. روایت در حال حرکت؛ شروع کنید به روایت رخدادها پشت سر هم. هر لحظه اتفاقی میافته. شبیه این متن نزارید تب روایت بخوابه «پیاده گز میکنم سمت منزل شهید. یکی از رفقا قرار بود ده دقیقه به ۷ بیاید دنبالم و حالا ساعت از هفت هم گذشته. با آدمی که آنتایم نباشد مشکل دارم. طی الارض میکنم و پشت تلفنی که جواب نمیدهد فحش آبدار نثارش. دندش نرم میخواست سر موقع بیاید یا حداقل تلفنش را جواب دهد. پنج دقیقه دم در خانه شهید راه میروم و می ایستم تا برسد. از همان دور که میآید شروع میکند به عذرخواهی.»
سید محمد فرزند دوم خانواده بود. متولد ۴۱. از همان اوایل جنگ اعزام میشد جبهه، کادر سپاه بود. توی خانوادهها غالبا یک فرزند پیش پدر و مادر دردانه است. مادر از بین بچهها او را بیشتر از همه دوست داشت. عملیات رمضان شهید شد. تازه دو ماه میشد که عقد کرده بود، همه خوشحال بودیم از اینکه داماد شده، بیشتر از همه مادر. هنوز ۲۱ سالش نشده بود.
شهید سید محمد علوی
اهل مطالعه بود. از همان موقع پیگیر مباحث شهید مطهری و مرحوم صفاییحائری بود. هنوز کتاب روش نقد ع.ص توی کتابخانهاش هست. شجاعت نقد تفکرات مخالف انقلاب را در هر صنفی که بودند داشت. فرقی نمیکرد در چه لباسی باشند. حتی روحانیت، با کمال احترام مواضعشان را نقد میکرد.
شهید سید محمد علوی
میگفت من دوست دارم شهید شوم. اصلا علت اینکه سپاه را انتخاب کرد هم همین بود. با همه طی کرده بود، من ماندنی نیستم. جوری مادر را قانع کرده بود که همهجوره آماده شهادتش بود. هر وقت کمی دیر میکرد مادر خیلی عادی میگفت بالاخره سیدمحمد شهید شد.
شهید سید محمد علوی
دعواهای بین برادرها را که همیشه هست. با اینکه بزرگتر بودم اما بیشتر اوقات من باعث و بانی بحثها و درگیریها بودم. وقتی بحث بالا میگرفت میگفت: زورت را دارم اما بخاطر اینکه بزرگتری کاری بهت ندارم. چه در خوشحالی چه موقع عصبانیت، همیشه احترام بزرگتر را داشت.
شهید سید محمد علوی
30.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه سختی جبهه رو انتخاب میکرد. فکرش رو کنید یه آدمی که روحیه فرهنگی داره، طبع نرم داره اما شیر روزه. شهید سید محمد علوی از میدان نبرد تا سنگر فرهنگ ...
@shohada_mohebandez
27.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی میرید گلزار شهدا، برای شهدا فاتحه میخونید، ارتباطی هم برقرار میشه؟ شهید سید محمد علوی جواب این سوال رو میده...
@shohada_mohebandez
"بسم رب الشهدا"
#گزارش_تصویری 📸
#چهارشنبه_های_شهدایی
📌دیدار شماره ۲۴۵
🔰دیدار با خانواده شهید سید محمد علوی
🗓️چهارشنبه ۲۱ آذر ماه ۱۴۰۳
@shohada_mohebandez