💝🕊💝🕊💝🕊💝
#داستان_واقعی
#قصه_دلبری
#قسمت_۵۴
نمی توانستم دل بکنم💔
بعد از۹۹روز دوری ,
نیم ساعت ⏱
که چیزی نبود. .
باز دوباره گفتند:.
( پیکر باید فریزر بشه)
داشتم دیوانه می شدم 😖
هی می گفتند فریزر فریزر.
بلند شدن از بالای سر شهید🌷,
قوت زانو می خواست که نداشتم. حریف نشدم.
تابوت ⚰را بردند داخل حسینیه که رفقا وحاج خانم با او وداع کنند.
زیر لب گفتم:
( یا زینب, باز خدا رو شکر🙏
که جنازه رو می برن نه من رو!)
بعد از معراج , تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم موقع تشیع خیلی سریع حرکت کردند.
پشت تابوتش که راه می رفتم🚶♀, زمزمه می کردم :
( ای کاروان آهسته ران آرام
جانم❤️ می رود!)
این تک مصراع را تکرار می کردم و نمی توانستم به پای جمیعت برسم😢
فردا صبح, در شهرک شهید محلاتی از مسجد 🕌
نزدیک خانه مان تا مقبره الشهدا تشیع شد.
همان جا کنار شهید🌷 نمازش را خواندند.
یاد شب عروسی 💞افتادم, قبل از اینکه از تالار برویم خانه🏚, رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک. مداح داشت روضه ی علی😍 اصغر(علیه السلام) می خواند. نمی دانستم آنجا چه خبر است. شروع کرد به لالایی خواندن.
بعد هم گفت: همین دفعه ی آخر که داشت می رفت به من گفت:( من دارم می رم و دیگه بر
نمی گردم. توی مراسمم برای بچه ام لالایی بخون! )
محمد حسین نوحه ی
( رسیدی به کرب وبلا خیره شو/ به گنبد🕌 به گلدسته ها خیره شو/ اگر قطره اشکی😢 چکیداز چشات/ به بارون🌨 این قطره ها خیره شو)
را خیلی دوست داشت.
نمی دانم کسی به گوش👂
مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود که آن را بخواند. یکی از رفقای محمد حسین که جزو مدافعان هم بود, آمد که ( اگه می خواین? بیاین با آمپولانس 🚑 همراه تابوت ⚰برین بهشت زهرا!) خواهر ومادر محمد حسین هم بودند.
موقع سوار شدن به من گفت: ( محمد حسین خیلی سفارش شما رو پیش من کرده, اونجا با هم عهد کردیم هر کدوم زودتر شهید شد, اون یکی هوای زن وبچه اش رو داشته باشه)👌
گفتم:( می تونین کاری کنین برم توی قبر? )
خیلی همراهی و راهنمایی ام کرد. آبان ماه بود وخیلی سرد
باران 🌦هم نم نم می بارید. وقتی رفتم پایین قبر, تمام تنم مور مور شده و
بدنم به لرزه افتاد😰
👈 ادامه دارد... 🔜👉
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#داستان_واقعی
#قصه_دلبری
#قسمت_۵۵
همه ی روضه هایی راکه برایم خوانده بود, زمزمه کردم👌
خاک قبر خیس بود وسرد.
گفته بود:( داخل قبر برام روضه بخون, زیارت عاشورا بخون, اشک گریه😭 بر امام حسین
《 علیه السلام》
رو بریز توی قبر.
تا حدی که یه خرده از خاکش گل بشه.!)
برایش خواندم. همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه می خواندند.
خیلی دوستش داشت😍:
****
و دل❤️ من بسته به روضه هات/جونم فدات می میرم برات
پدر ومادرمن فدات/جونم فدات می میرم برات
چی می شه باخیل نوکرات/جونم فدات می میرم برات
سرجدا بیام پایین پات/جونم فدات می میرم برات😭
صدای🗣 ( این گل 🌷پرپر از
کجا آمده)
نزدیک تر می شد.
سعی کردم احساساتم را کنترل کنم.
می خواستم واقعاً آن اشکی😭
که داخل قبر می ریزم ,
اشک بر روضه امام حسین《 علیه السلام》 باشد✅
نه اشک از دست دادن محمد حسین.
هرچه روضه به ذهنم😇
می رسید, می خواندم و گریه می کردم😭
دست وپاهایم کرخت شده بود و نمی توانستم تکان بخورم.
یاد روز خاستگاری💞 افتادم
که پاهایم خواب رفته بود
و به من می گفت:
( شما زودتر برو بیرون )
نگاهی👀 به قبر انداختم,
باید می رفتم.
فقط صداهای درهم برهمی
می شنیدم که از من
می خواستند بروم بالا اما
نمی توانستم🙈
تازه داشت گرم می شد.
👈 ادامه دارد... 🔜👉
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#داستان_واقعی
#قصه_دلبری
#قسمت_۵۶
دایی ام آمد وبه زور من رابرد بیرون😔
مو به مو همه ی وصیت هایش
را انجام داده بودم,
درست مثل همان بازی ها👌
سخت بود در آن همه شلوغی
و گریه زاری با کسی صحبت کنم. آقایی 👨رفت پایین قبر در تابوت⚰ را باز کردند.
وداع برایم سخت بود.
ولی دل کندن 💔سخت تر.
چشم هایش کامل بسته نمی شد. می بستند, دوباره باز می شد. وقتی بدن را فرستادن
در سراشیبی قبر😵,
پاهایم بی حس شد.
کنار قبر زانو زدم.
همه جانم را آوردم در دهنم که به این آقا حالی کنم که با او کار دارم .
از داخل کیفم 👜لباس مشکی اش را بیرون آوردم .
همان که محرم ها می پوشید✅ چفیه مشکی هم بود.
صدایم می لرزید😨
به آن آقا گفتم:
( این لباس واین چفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش)
خدا خیرش بدهد, در آن قیامت , با وسواس پیراهن را کشید روی تنش و چفیه را انداخت دور گردنش.
فقط مانده بود یک کار دیگر,
به آن آقا گفتم:
( شهید می خواست برایش
سینه بزنم شما می تونید?) بُغضش ترکید دست و پایش را گم کرده بود😲
نمی توانست حرف بزند🤐
چند دفعه زد روی سینه اش. بهش گفتم :( نوحه هم بخوانید) برگشت نگاهم کرد👀
صورتش خیس بود نمی دانم اشک بود یا آب باران🌨
پرسید:( چی بخوانم?)
گفتم:( هرچه به زبونتون اومد)
گفت:( خودت بگو)
نفسم بالا نمی آمد.
انگار یکی چنگ انداخته بود و گلویم را فشار می داد😖
خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم.
گفتم:
****
( از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین🌷/
دست وپامی زد حسین🌷
زینب صدا می زد حسین🌷)
سینه می زد برای محمد حسین وشانه هایش تکان می خورد. برگشت با اشاره به من فهماند که( همه را انجام دادم) 👌
خیالت راحت شد.
پیشِ پای ارباب تازه سینه زده بود✅
🌷🌷🌷🌷🌷
💠بزرگواران برای خواندن متن نامه ها💌
و اشعار شهید🌷
به کتاب: قصه دلبری💖
مراجعه کنید🙏
پایان
🌷🌷🌷
🌷شـ🕊ـهداے تـفحص🌷
🕊شـهید سعید
🥀شـاهدے
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷🌷🌷
به مناسبت سالروز شهادت سعید شاهدی تفحصگر شهدای دفاع مقدس، روایتی از همسر این شهید والامقام درباره مخالفت فرماندهاش با اعزام او به تفحص را مشاهده میکنید.
جستجوگران نور یا همان تفحصگران، دنبال کننده راه پر نور و آگاهی شهدا هستند و در راه فداکاری و ایثاری که در پیش میگیرند، حتی از تقدیم جان شیرین خود هم دریغ نمیکنند.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷
لذت پیدا کردن نشانهای هر چند کوچک از پیکر شهدای دفاع مقدس و امید بخشیدن به دل پدران و مادران شهدا تنها چیزی است که یاران تفحص را به مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس میکشاند و گاهی رزق شهادت و گاهی هم زرق جانبازی را برای آنها رقم میزند.
شهید سعید شاهدی از جمله نیروهای تفحص است که پا به پای دیگر جستجوگران نور برای پیدا کردن پیکر مطهر شهدا پا به میدان نهاد و در یکی از عملیاتهای تفحص به دوستان شهید خود پیوست.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💥در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود
💥که از خط خارج شد
💥موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد می شد که
💥روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یا زهرا (س)
💥و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد ...
💥تیر خورده بود توی شش و سینه اش و خس خس میکرد
💥و یا حسین و یا زهرا میگفت
💥بهم گفت آب داری ؟؟
💥گفتم نه ...
💥گفت پس جیب خشاب رو باز کن
💥داره رو سینم سنگینی میکنه
💥جیب خشاب رو باز کردم شروع کرد به شهادتین گفتن
💥گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت
💥گفت نمیخواد
💥و لحظاتی بعد شهید شد
💥پیکر مطهرش هم همونجا موند
💥وصیت شهید_حجت_الاسلام مجید_سلمانیان :
💥اگر خواستید نذر کنید فقط گناه نکنید
💥مثلا بگید نذر می کنم یه روز گناه نمی کنم
💥هدیه به حضرت صاحب الزمان از طرف مجید
💥یعنی از طرف من این رو انجام بدید
💥برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج
💥یکی از مجرب ترین کارها برای امام زمانه
💥جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج)
💥و هدیہ به روح مطهر شهید صلواتـــــ
اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313