eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
230 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💠امروز هفتم آذرماه ۱۴۰۰ مصادف با ۲۲ ربیع الثانی 📿 ذکر روز یکشنبه: یا ذَالجَلالِ وَالاِکرم (صد مرتبه) ✳️ ذکر این روز موجب فتح و نصرت می‌شود 🕊سالروز شهادت دانشمند هسته ای و دفاعی ، محسن فخری زاده ⚓️ روز نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران 💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🆔️ @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨ 📄بخشی از وصیت شهید مدافع حرم "علیرضا قلی پور "به دختر شش ساله: فاطمه جان سلام بابا جان! خیلی دوست دارم، درسهایت را مرتب بخوان و به حرف مادرت گوش کن. نماز و حجاب یادت نره، یادت نره که وقتی چادر به سر میکردی خوشکل و ناز میشدی، همیشه به یادت هستم، تو هم به یاد من باش باباجونی. ❤️ سالروز_شهادت🌷 🆔️ @shohada_tmersad313
‍ 🌷🌷🌷 💌یادنامه اے براے سـردار شهید : 🕊شهیـد‌مدافــعـــ‌حــرمـــ 🕊عبدالرشیــد رشـــوند ((به مناسبت سالروز آسمانے شدن ایشان)) 💢راوے همسـر بزرگوار شهیـد💢 🆔️ @shohada_tmersad313 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🌷🌷 🔰زندگینامه شهیـ🕊ـد عبدالرشید رشوند در اول مهرماه سال 46 بدنیا آمد ،دوران کودکی رشید در روستای آوه از توابع الموت سپری شد ، پدرش در روستا دامداری میکرد و مادرش همانند تمام اهالی روستا خانه داری و در کارهای کشاورزی و دامداری به کمک پدر می شتافت. بعدها جهت ادامه تحصیل به کرج نزد خواهرش آمد همزمان با رزمندگانی که جهت حفظ کیان کشورمان به جبهه می رفتند به جبهه اعزام شد و نه ماه در جبهه ها ماند در همین ایام بود که دو برادر بزرگترش به نام حاج داود رشوند و رحیم رشوند به افتخار جانبازی نایل آمدند، رشید در کمک به برادر بزرگتر خود که جانباز 70 درصد بود از هیچ کمکی دریغ نمیکرد و به همین جهت بعد از تشکیل خانواده و ازدواج در سن بیست سالگی ، ترجیح داد که در کنار خانواده برادرش در طبقه پایین منزل آنها سکنی گزیند. 🆔️ @shohada_tmersad313 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
👆👆👆 همسرم سال 1365 وارد سپاه شد. آن زمان به من گفت كه مأموريت‌هاي من گاه و بيگاه است. شايد ماه‌ها و مدت‌ها بروم و نباشم. من همه شرايط ايشان را پذيرفتم، چراكه خودم عاشق جبهه و جنگ بودم و برادرشان كه جانباز قطع نخاع بودند هميشه در مقابل چشمانم بود. خود شهيد درباره دوري و نبودن‌هايش به شوخي مي‌گفت خانم از قديم گفته‌اند دوري و دوستي. ما هر چقدر دور باشيم دوستي مان بيشتر خواهد بود.» همسر شهيد شرط و شروط ازدواج شان را هم اين‌طور بيان مي‌كند: «شهيد اولين شرطش اين بود كه من اجازه بدهم تا ايشان طبق عهدي كه سال‌ها پيش با دوستانش بسته است كليه‌اش را ببخشد. دومين شرطش هم سفر به لبنان براي مجاهدت بود. وقتي به اين شرطش رسيد با تعجب گفتم مگر هنوز جنگ داريم؟ گفت بله هست فلسطين همچنان در جنگ به سر مي‌برد. در جنگ خودمان به خاطر شرايط سني كه امكان حضور چنداني برايم فراهم نشد. سومين در‌خواست ايشان هم دعا براي شهادت بود. من گفتم ان‌شاءالله. گفت ناراحت نيستي؟ گفتم نه. گفت شما از شهيدت (پسرخاله لطف‌الله) كه تو را دوست داشت بخواه كه من را شفاعت كند. 🆔️ @shohada_tmersad313 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
👆👆👆 رشید قبل از ازدواج با بنده به عضویت سپاه در آمده بود و در رشته های مختلف غواصی ، چتر بازی، دریا نوردی دوره های تخصصی ویژه ای گذراند و همزمان تا مرحله کارشناسی ادامه تحصیل داد، ادامه خدمت در سپاه پاسداران باعث ارتقاء درجه ایشان تا سرهنگی گردید. ما هیچگونه اطلاعی از فعالیت ها و درجه او در سپاه نداشتیم و هر موقع از او سوال میکردیم که در سپاه چه کار میکنی میگفت: به کار نظافت جارو و تمیز کردن پادگان مشغول هستم. رشید بسیار بسیار خاکی بود و در کمک به دیگران از هیج کوششی فروگذار نمی کرد ، با توجه به اینکه ساکن کرج شده بودیم از هر فرصتی برای رسیدگی به امور خانواده پدری خود دریغ نمی کرد و در تجهیز منزل، برداشت محصول و ... به پدرشان کمک می کرد، نسبت به فرزندان برادران جانباز خود بی نهایت مهربان بود و علاقه وافری نسبت به آنها داشت و در همه مراحل زندگی به آنها کمک میکرد. علاقه وی به کوهنوردی بسیار زیاد بود خاطرات زیادی از چیدن قارچ و سبزی و داشتن کندوی عسل در کوه از ایشان برای ما به جا مانده علاقه زیادی به رشته زنبورداری داشت و تصمیم گرفته بود بعد از بازنشستگی کندوی عسل داشته باشد که متاسفانه میسر نشد. 🆔️ @shohada_tmersad313 🌷🍃🌷
👆👆👆 «ما اهل روستاي اوه هستيم. روستايي در شهرستان الموت قزوين. ايشان پسر دايي من هستند. عبدالرشيد رشوند متولد 1346 است و من متولد 1352. ما اهل يك روستا بوديم و همه نزديك به هم زندگي مي‌كرديم. مادرم آن زمان فرزندي نداشت، علاقه زيادي هم به عبدالرشيد داشت. شب تولد من عبدالرشيد مهمان خانه ما بود. نزديكي‌هاي صبح من به دنيا مي‌آيم. آن زمان عبدالرشيد شش سال بيشتر نداشت اما برايم از آن شب هميشه تعريف مي‌كرد. از شب تولد من. گويي وقتي مي‌خواستند ناف را ببرند، گفته بودند به نام مهمان كوچك خانه عبدالرشيد مي‌بريم. اينطور مي‌شود كه من و عبدالرشيد به نام هم شديم، اما خب روزگار است ديگر. شش ماه بيشتر نداشتم كه مادرم را از دست دادم. تا دو سالگي هم كنار خانواده عبدالرشيد بودم و هم در كنار خانواده خاله‌ام، تا اينكه پدرم ازدواج كرد و ما از روستا به تهران مهاجرت كرديم و اينگونه ارتباط من با خانواده مادري‌ام قطع شد. 10 سال، سختي و ناراحتي‌هاي زيادي را تحمل كردم بي‌آنكه بدانم مادرم به رحمت خدا رفته است. 10 سال بعد به روستايمان رفتيم و دختر عمويم سنگ مزاري را به من نشان داد و گفت اين مزار مادرت است. آن روز بر من خيلي سخت گذشت. 10 سال بي‌مادري.... آنجا بود كه علت محبت‌هاي نديده‌ام را در اين مدت دانستم. كمي بعد افت تحصيلي كرده و درسم را رها كردم. آن زمان خانواده عبدالرشيد خانه ييلاقي و قشلاقي داشتند. در همان ايام شهيد رشوند آمد من و برادرم را با خود به ييلاق برد. ما سه روزي در منزل دايي‌ام بوديم و آن چند روز مهماني بهانه‌اي شد تا دايي بار ديگر من را براي ازدواج با عبدالرشيد در نظر بگيرد.» 🆔️ @shohada_tmersad313 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🌷🌷 🔰مدافع حريم آل الله «دو سالي از اتفاقات سوريه مي‌گذشت كه گفت مي‌خواهم به سوريه بروم، اما نمي‌دانم چرا جور نمي‌شود. مهر 1393بود. مدارك را كه جمع آوري مي‌كرد از ايشان پرسيدم با چه كسي قرار است بروي؟ گفت با بچه‌هاي تبوك. بچه‌هاي تبوك همان دوستان و همرزمان شهيد از دوران دفاع مقدس بودند كه از سال 1365 با هم بودند. يك بار كه براي ديدار يكي از جانبازان جبهه مقاومت رفته بوديم به يكي از دوستانش سفارش كردم گفتم اين بنده خدا بال بال مي‌زند و اگر امكان دارد كارش را درست كنيد كه برود. براي راهي شدن عبدالرشيد دست به دامانشان شدم. دوستش گفت دلخور نمي‌شويد كه برود؟ گفتم نه. ايشان با تجربه است بايد برود و از تجربياتش در آن منطقه استفاده شود. در راه بازگشت بوديم كه به ايشان گفتم من براي اعزامت دست به دامان دوستت شدم. گفت جدي؟! گفتم بله. گفت اگر تو گفته باشي حتماً درست مي‌شود. يك روز خوشحال و خندان بشكن زنان وارد خانه شد گفت دلت بسوزد من گذرنامه‌ام را گرفته‌ام. وقتي گفت ته دلم خالي شد گفتم واقعا رفتني شدي، مباركت باشد. به سلامتي.» «فرزندانم خبر نداشتند. اصلاً كسي خبر نداشت ولي زمان خداحافظي آنها را در جريان گذاشت، اما اين مأموريت‌ها براي روح‌الله و مطهره كاملاً عادي بود. آنها هميشه پدرشان را در حال جهاد و مأموريت ديده بودند. در نهايت عبدالرشيد در 15 خرداد سال 1394 راهي شد و 25 مرداد برگشت. در مدت مرخصي‌اش عروسي دخترمان را برگزار كرد و با خيالي آسوده‌تر براي دومين بار و آخرين بار در تاريخ 15مهر94 راهي شد. زمان اعزام دومش از ايشان خواستم برادر و همسر ايشان را در جريان قرار دهد. حال و هوايش تغيير كرده بود هر كسي در مدت مرخصي‌اش ايشان را مي‌ديد مي‌گفت كه عبدالرشيد گويي آسماني شده، اينجايي نيست. آخرين بار از زير قرآن ردش كردم. همسرم به آنچه سال‌ها در پي آن مجاهدت نمود رسيد. 6 آذر ماه سال 1394. وقتي دوستش آقاسيد جانباز شد من ته دلم خالي شد. با خودم گفتم كه حتماً عبدالرشيد شهيد مي‌شود. گذشت تا شهادتش. بارها خواب ديده بوديم كه مراسم با شكوهي را در اربعين برگزار مي‌كنيم اما قبل از شهادتش خودش هم خواب ديده بود كه در حياط مسجد جمكران قبري مي‌كند وقتي نام متوفي را مي‌پرسد صدايي از داخل مزار به گوش مي‌رسد كه اين مزار شماست. همان لحظه از مناره‌هاي مسجد صداي اذان به گوش مي‌رسد. اين خواب را براي همسر برادرش تعريف كرد و تعبيرش را خواست. ايشان هم گفته بود تعبيرش شهادت است. 🆔️ @shohada_tmersad313 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🌷🌷 🔰يڪ‌شنبه به يادماندنے يك روز قبل از شهادت به من زنگ زد و گفت ان‌شاء‌الله يك شنبه مي‌آيم. اينجا كار نيمه تمامي دارم. همان يك شنبه بود كه بچه‌هاي پادگان خبر شهادتش را برايم آوردند. در نهايت هم با تشييع بسيار با شكوهي در قطعه شهداي مدافع حرم امامزاده محمد به خاك سپرده شد. انتهاي همكلامي مان كه فرا مي‌رسد از ارتباط شهيد با برادر جانبازشان كه سال‌ها در كنار هم زندگي كرده بودند مي‌پرسم. ارتباط خوبي بين برادرها و خانواده‌هايمان برقرار بود. ايشان بسيار به امورات برادر جانبازشان رسيدگي مي‌كرد. هر زمان از پادگان مي‌رسيد ابتدا به ديدار برادرش مي‌رفت. همان لحظه ورود يك سلام نظامي به برادرش مي‌داد و منتظر آزاد باش ايشان مي‌ماند. شايد اين سلام نظامي يك ربع طول مي‌كشيد اما او همچنان منتظر مي‌شد تا برادرش آزاد باش بگويد. بيشتر اوقات برنامه ناهار را در كنار ايشان داشت. وقتي هم كه پيكر همسرم را آوردند، ابتدا نزد برادرش بردند و در كنار تخت ايشان گذاشتند. همسرشان گفته بود آقا حالا به ايشان آزاد باش مي‌گوييد؟! برادرش گفته بود بله مي‌گويم آزاد. 🆔️ @shohada_tmetsad313 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🍃درمیان غوغای ناغافل زندگی،هستند کسانی که غفلت برایشان، رنگ و بویی دیگر داشت و ، آوازه ای تازه. 🍃سرزمین ما، قلمروی نیک صفتان و بیشه گاه یلان پر آوازه بوده و هست. مردانی غیور و شیردل و همزمان و زلال🙂 سرزمین ما، بیکران رشد .حامدی که مستشار عشق بود و خود را رهایی داد از بند . به آسمان گروید و شد❤️ 🍃حامدی که میخواست دورانش شود. غیرت را پرچم راهش کند و عشقی در میان سوز و گداز روزگار باشد . 🍃حامد قصه ی ما ، سرشار از نیروی و ، پدری بود با سیمای خورشید و همسری به تلاطم گلبرگ گل. حامدی که با ضمانت شاه ، عاشقانه ترک همسر و فرزند گفت و به همه ثابت کرد، که مرد ها هم میتوانند فرشته باشند🌺 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۷ آذر ۱۳۵۹ 📅تاریخ شهادت : ۷ آبان ۱۳۹۸ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۵۳ 🕊محل شهادت : سوریه ، لاذقیه 🆔️ @shohada_tmersad313
در گوشه ی آغوش تــو آرام ترینم آغوش تـو می خانه ی هر روز منست...! شهید 🌷 🆔️ @shohada_tmersad313
‍ ♡بسم رب الشهید♡ 🍃 ها کم غم ندارد ، از شب قبلش دلمان پر میکشد به ؛ گوش ها و دلهایمان را به ناله های میسپاریم و چشم هایمان بارانیِ غم (ع) و اصحابش میشود ... 🍃اصلا تا نام شبِ جمعه می آید ، بی اراده انگشت و انگشتر میان لب هایمان جاری میشود ، چشمه گریه هایمان مسیرش را از دیده های سرخی که به خیره شده اند آغاز میکند و ردِ داغ ها شکستگیِ قلبمان را بیشتر میکند . 🍃اینبار هم یکی از همان جمعه های دلهره آور کشورمان شد ؛ ردِ را گرفت و هدفش مجاهدی بود که همچنان طرحِ لبخندش دل های بیقرار است !سال گذشته ، هفتمین روز آذر مزین به پر کشیدن محسن فخری زاده شد. با رفتنش ، روضه های سیزدهم دی تداعی شد و کمرها هر چند شکست اما سرها بالا رفت !غرورها گرفت و اشک هایمان نشان از او داشت . 🍃هفتم آذر سالروز دانشمندِ ایران زمین است اما جایی در کنار این مناسبت باید# ترس رژیم صهیونیستی را در این روز به خاطرها نشاند و در جهان فریاد زد که احدی توان مقابله ی رو در رو با سربازانِ سیدعلی را ندارد ؛ برای آن ها از پا درآمدن بی معناست و تنها راه مقابله خنجرهایی است که از پشت آن هارا میگیرد ، همان رویه ی این روزهای دشمنانی بزدل که از سایه ی عباس های نیز هراس دارند . 🍃محسن فخری زاده با قدم هایی استوار به ی عاشوراییانِ (عج) رسید 🆔️ @shohada_tmersad313
🌷 ۳۵۸۰ ! 🌷وقتی من داشتم برنامه روايت فتح را نگاه می‌كردم. داشتند با خانواده‌های شاهد مصاحبه می‌كردند. محمدجعفر هميشه مرا مشهدی فاطمه صدا می‌زد با اين‌كه هنوز به مشهد نرفته بودم! با لحن خاصی به من می‌گفت: مشهدی فاطمه يك روز هم می‌آيند و با تو مصاحبه می‌كنند. من از اين حرف او تعجب كردم و به او گفتم: اين چه حرفی است كه می‌زنی؟ گفت: بالاخره من هم شهيد می‌شوم. 🌷....بعد از اين قضيه دو ماه بعد همسرم عازم به جبهه شد و در عمليات كربلای ۴ به درجه رفيع شهادت نائل گرديد و بعد از ۱۰ سال مفقودالاثر[ی] پيكر اين بزرگوار را به شهرستان آوردند و بعد از يك سال برنامه روایت فتح آمد و با من و بچه‌هايم مصاحبه كرد و بعد من منظور گفته آن شهيد را فهميدم. 🌹خاطره ای به یاد پاسدار شهید محمدجعفر سعیدی راوی: سرکار خانم فاطمه خدری همسر گرامی شهید منبع: سایت نوید شاهد 🆔️ @shohada_tmersad313
🌷 ۳۵۸۱ 🌷بنده در ابتدای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در پادگان ابوذر در حال عملیات بودم؛ رهبر معظم انقلاب با لباس بسیجی به پادگان ابوذر تشریف آوردند، شهید مجید حداد عادل به من گفت: «آقا میرزا شما ایشان را می‌توانید سوار کبرا کنید و دور پادگان چرخی بزنید؟» گفتم: «بله.» ایشان سوار کابین جلو شدند و کلاه پرواز گذاشتند. 🌷به ایشان گفتم: «موقع پرواز دست‌هایتان را بالای سر یا روی صندلی بگذارید؛ در صورت مانور و شیرجه رفتن ناگهانی، روی فرامین نروید.» آماده پرواز شدیم؛ بعد از زدن استارت، بالای پادگان دوری زدیم؛ بعد هم از سمت پاسگاه باویسی وارد خاک دشمن شدیم و عملیاتی در آن‌جا انجام دادم. چند راکت زدم؛ این عملیات حدود ۲۰ دقیقه انجام گرفت؛ به پادگان ابوذر برگشتیم و نشستیم. 🌷هلی‌کوپتر ما ۱۷ تا گلوله خورده بود؛ به محض رسیدن به پادگان، آتش‌نشانی و آمبولانس به طرف ما آمدند؛ مجید حداد عادل هم به سمت ما آمد و گفت: «میرزا چه کار کردی؟» گفتم: «رفتم، تانک زدم، نفربر زدم، نیروی بعثی زدم و برگشتم.» آقای خامنه‌ای هم از این پرواز و عملیاتی که به این سرعت انجام گرفته بود، تعجب کردند. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مجید حداد عادل راوی: سرهنگ خلبان جانباز ایرج میرزایی 🆔️ @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨ 🌷 اے داغ تو یادآور داغ همه خوبان تا وَقتۍ ڪَسۍ شَهید نَباشَد شَهید نِمۍ‌شَود شَرط شَهید شُدن شَهید بودَن است...؛ اَگر امروز ڪَسۍ را دیدید ڪه بوۍ شَهید از ڪَلام،رَفتار و اخلاق او اِستشمام شُد بِدانید او شَهید خواهدشُد...🕊 . ❤️ ❤️ 🆔️ @shohada_tmersad313
🚨 پیکر مطهر شهید مدافع حرم محمدرضا( علی ) بیات کشف و شناسایی شد. 🕊شهید بیات فروردین ماه ۱۳۹۵ در منطقه تل العیس سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد و پیکرش در منطقه ماند. 💐شادی ارواح طیبه شهدا 🆔️ @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ◇بسم الله الرحمن الرحیم◇ 🍃شهید ابراهیم سال ۱۳۲۹ در محله قصرالدشت مسجدالرضا شیراز دنیا آمد. تحصیلاتش را با نمرات عالی تا مقطع دیپلم در کازرون و شیراز سپری کرد. به علت علاقه وافر به در امتحان شرکت کرد. سال ۵۰ و ۵۱ پس از گذراندن آموزش مقدماتی در ایران، برای هواپیماهای جنگی به آمریکا فرستاده شد. 🍃شهید ابراهیم در ایام ، همراه همفکران نیروی هوایی چاش به فعالیت انقلابی پرداخت و حامی رهبر انقلاب شد. پس از پیروزی کرد و از پروردگار یک هدیه گرفت. 🍃با آغاز به بوشهر منتقل شد و همراه خلبانان شجاع نیروی هوایی به نبرد با دشمن پرداخت. شهید ابراهیم در مدت دو ماه ابتدای جنگ، ۵۰ پرواز برون مرزی داشت و ۸۰ پرواز عملیاتی موفق و از تیمسار فکوری چندین لوح اخذ کرد. 🍃سرانجام در مروارید،پس ازشکست دادن صدام، داخل آبهای خلیج فارس، همراه ناو پیکان همیشه جاوید ایران، مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفت و با لقب به پرواز کرد. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ مهر ۱۳۲۹ 📅تاریخ شهادت : ۷ آذر ۱۳۵۹ 🥀مزار شهید : 🕊محل شهادت : اب های خلیج فارس 🆔️@shohada_tmersad313
‍ 🍃به تابلوی می نگرم. آن چشم های آرام حالا روشن تر و زیباتر از هر زمانی به نظرم می‌آمد. عکس برای چند ماه پیش بود ولی انگار روز قبل رفتنش آن را گرفته بود‌. 🍃یادم است روزی که میخواست برود نتوانستم یک دل سیر به تماشایش بنشینم، نشد آن دو گوی بلورین چشم‌هایش را ببوسم. فقط توانستم از نگرانی های برایش حرف بزنم. اینکه رفتنش برایم تاب و توان نمیگذارد، اینکه اگر برود چه بر سر می‌آید و هزاران "اگر" دیگر... 🍃میخواستم مجابش کنم که بماند. از اش گفتم؛ زمانی که سال چهل و چهار متولد شد و نام را برایش انتخاب کرد. از آن روزی حرف زدم که برای اولین بار کلمه بابا را ادا کرد. گفتم که قد کشیدنش را دیدم، رویاهایم پیش چشمانم قد علم کردند، رخت را در تنش دیدم و لحظه شماری کردم برای شدنشان. 🍃از و پشتکارش برای زمین زدن رژیم گفتم که آنها را در شب بیداری ها و و اعلامیه نوشتن هایش دیده بودم. هر شب که برای گشت بیرون میزد از خانه، دلم آب میشد و پشت سرش می‌ریخت. نذرش میکردم که سالم برگردد. 🍃اینها همه را گفتم و تاکید کردم که تو را دو سال پیش ادا کردی، بمان و اینجا خدمت کند، پشت ! یک کلمه گفت: مرگ با اگر خونین، بهتر از زندگی . و من خاموش گشتم، دلم نیز هم... 🍃دیگر نکردم، دیگر از شب بیداری هایم در دوران طفولیتش نگفتم، نخواستم بماند و جبران کند، از تا به الان برای این دیار نگفتم، منتی نبود! هرچه بود برای کرده بود... فقط دل و زبانم یک چیز را گفت: خدا به همرات! دلم آب شد و ریخت پشت سرش اما دیگر دلم شور نخورد، دیگر نشد. آرام گرفت و جگر گوشه اش را به امان خدا سپرد. و چه امانی بهتر و خوب تر از خدا! آنقدر خوب که کرد سمت خدا، آن‌هم به وقت آذر هزار و سیصد و شصت در جبهه ... ◇سالگرد حیدرم!◇ ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ اسفند ۱۳۴۴ 📅تاریخ شهادت : ۷ آذر ۱۳۶۰ 🥀مزار شهید : اطلاعاتی در دسترس نیست. 🕊محل شهادت : مریوان 🆔️ @shohada_tmersad313