eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
226 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یلدا برای ما فقط یک شب نیست؛ یلدای ما از آن شبی شروع شد که قاب عکست شد همدم تنهایمان... ❤️نازگل‌های شهید #علی_اکبر_زوار #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313
🕊🌹ایستادن پای امام زمان خویش امروز ۳۰آذر ماه سالگرد شهادت شهیدان مدافع حرم🕊🌹 #داود_جوانمرد #محسن_فرامرزی #علی_شاهسنایی #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🌹شهدای شب یلدا، «شهدای خان طومان» گردش سال فقط یک شب یلدا دارد من بدون تو هزاران شب یلدا دارم #یلداتون_شهدایی🌹🍃 #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼نماهنگی زیباتقدیم به مدافعان حرم عمه جان حضرت زینب.س.😭😭 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🌹🍃 #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه دلبری: شهید مدافع حرم؛ محمدحسین محمدخانی به روایت همسرشهید مرجان در علی به قلم:محمدعلی جعفری 🆔 @shohada_tmersad313
💝🕊💝🕊💝🕊💝 ۴۵ *═✧❁﷽❁✧═* در کنار همه ی کارهای هنری اش, خوش 😍خط بود‌. ثلث ونستعلین وشکسته را قشنگ می نوشت👌 این خوش خطی در دوران دانشجویی و در اردوهای بیشتر نمود پیدا می کرد: پارچه ی جلوی اتوبوس🚎, روی درهای🚪 ورودی و دیوارهای مسجد وحسینیه ها: می روم تا انتقام سیلی زهرا 《سلام الله علیها》 بگیرم. منم گدای فاطمه✅ گاهی وقتی از شهادت🌷 صحبت می کرد, هر چند شوخی ومسخره داری بود😏, ولی گاهی اشکم😭 را در می آورد. به قول خودش , فیلم هندی می شد وجمعش می کرد. گاهی برای اینکه لجم را در آورد 😬صدایم زد: ( همسر شهید محمد خانی😱) من هم حسابی افتادم روی دنده ی لج که از خر شیطان👹 پیاده شود.. همه چیز را تعطیل می کردم🚫 مثلاً وقتی می رفتم بیرون, به خاطر این حرفش می نشستم سر جایم و تکان نمی خوردم☹️ حسابی از خجالت در آمدم تا دیگر از زبانش افتاد که بگوید: ( همسر شهید محمدخانی) روزی از طرف محل کارش خانواده ها را دعوت کردند برای جشن. نا سازگاری ام گُل 🌺کرد که ( این چه جشنی بود?) این همه نشستیم که همسران شهید🌷 بیان روی صحنه ویه پتو از شما هدیه 🎁بگیرن! این شد شوهر برای این زن😏 اون الان محتاج پتوی شما بود?! آهنگ سلام آخرِ خواجه امیری رو گذاشتن واشک 😭مردم در اومد که چی? (همه چی عادی شد? ) باید می رفتیم روی جایگاه و هدیه می گرفتیم که من نرفتم❌ فردایش داده بودند به خودش آورد خانه🏚 گفت: ( چرا نرفتی بگیری?) آتش گرفتم😡 با غیظ گفتم: ( ملت رو مث نونوایی صف کرده بودن که برن یکی یکی کارت💳 هدیه بگیرن! برم جلو بگم من همسرفلانی ام و جلوی اسمت رو امضا کنم? محتاج چندرغاز پولش نبودم)👌 گمان کردم قانع شد که دیگر من را نبرد سرکار ش, حتی گفت: ( اگه شهید هم شدم , نرو❌) همیشه عجله داشت برای رفتن. اما نمی دانم چرا این دفعه, این قدر با طمانینه رفتار می کرد. رفتیم پلیس +۱۰ پاسپورت امیر حسین را بگیریم, بعد هم کافی شاپ. می گفتم:( تو چرا این قدر بی خیالی? مگه بعد از ظهر پرواز✈️ نداری⁉️) بیرون که آمدیم, رفت برایم کیک🎂 بزرگی خرید. گفتم: ( برای چی?) گفت: 《 تولدته😍》 تولدم نبود. رفتیم خانه ی مادرم و دور هم خوردیم😋 ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 👉
💝🕊💝🕊💝🕊💝 ۴۶ *═✧❁﷽❁✧═* از زیر آینه , قرآن ردش کردم. خداحافظی کرد رفت کلید🔑 آسانسور را زد, برگشت وخیلی قربان صدقه ام😍 رفت: هم من, هم امیرحسین. چشمش👀 به من بود که رفت داخل آسانسور . برایش پیامک فرستادم: 《لطفی کرده ای تو به من, مادرم نکرد*** ای مهربان تر 😍از پدر ومادرم حسین》👌 ۲۵روزش پر شد, نیامد😔 بعد از شصت هفتاد روز زنگ زد📞 که (با پدرم بیا توی منطقه که زودتر بیام) قرار بود حداکثر تایک هفته همه ی کارهایش را راست وریس کند وخودش را برساند. بعد هم با هم بر گردیم ایران. با بچه, جمع وجور کردن و مسافرت خیلی سخت بود😟 از طرفی هم دیگر تحمل دوری اش را نداشتم😢 با خودم گفتم: ( اگه برم, زودتر از منطقه دل می کنه💔) از پیام هایش می فهمیدم خیلی سرش شلوغ شده. چون دیربه دیر به تلگرام وصل می شد. وقتی هم وصل می شد, بد موقع بود و عجله ای😬 زنگ هایش خیلی کمتر وتلگرامی ترشده بود. وقتی بهش اعتراض کردم😡 که (این چه وضیعه برام درست کردی?) نوشت:( دارم یه نفری بار پنج نفر رو می کشم😱) اهل قهر و دعوا هم نبودیم❌ یعنی از اول قرار گذاشت در جلسه ی خواستگاری💞 به من گفت: ( توی زندگی مون چیزی به اسم قهر نداریم. نهایتاً نیم ساعت)✅ بحث های پیش پا افتاده را جدی نمی گرفتیم. قهرهایمان هم خنده دار😊 بود. سر اینکه امشب برویم مجلس حاج محمود کریمی یا حاج منصور ارضی. خیلی پافشاری می کرد. من قهر می کردم☹️ می افتاد به لودگی ومسخره بازی. خیلی وقت ها کاری می کرد, نتونستم جلوی خند ه ام😊 رابگیرم. می گفت:( آشتی, آشتی) 😍 و سروته قضیه را به هم می آورد. اگر خیلی این تو بمیری از آن تو بمیری ها بود, می رفت جلوی ساعت⏱ می نشست, دستش را می گذاشت زیر چانه ومی گفت: ( قول دادی باید پاشم وایستی☹️) با این مسخره بازی هایش, خود به خود قهر کردنم تمام می شد👌 ══ ೋ⚜♻️⚜ೋ══ 👈 ادامه دارد... 👉