eitaa logo
گلزارشهدای نجف شهر
177 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
739 ویدیو
7 فایل
امروز قرارگاه حسین‌بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی ارتباط باما : @ADMINIEta
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 سه دقیقه صحبت کردم؛ از حقوقم کم شود! 💠 از مواردی که شهید صیاد رعایت می‌کرد حقوق #بیت‌المال بود. من شاهد بودم که از منطقه با من که در دفتر ایشان بودم، تماس می‌گرفت و می‌گفت مثلا سه دقیقه با مشهد با پدرم صحبت تلفنی کرده‌ام. ما در طول این مدت تماس‌های شخصی او را یادداشت می‌کردیم سر ماه جمع‌بندی می‌کردیم و پولش را از محل حقوق وی کسر و به حساب بیت‌المال واریز می‌کردیم که رسید همه‌ی این پرداختی‌ها هم موجود است. شهید صیاد یک پیکان داشت در حالی که ده‌ها ماشین مدل بالا در اختیار ما بود، اما ایشان پرهیز می‌کرد و می‌گفت کارهای شخصی را با ماشین شخصی‌ام پیگیری کنید. 📙 کتاب #صیاد_دل‌ها @shohadaaaaa
✍️ 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ✍️نویسنده: @shohadaaaaa
🔴 کرونا و غفلت ما از و منطقه! 🔻 ویروس همزمان با اینکه همه جهان را درگیر کرده و ما نیز در داخل ایران به خودمان مشغول شده ایم اما غفلتی هم برای ما پیش آورده و آن غفلت از اتفاقات و تحولات منطقه است. 🔹حملات بیشتر ائتلاف سعودی به یمن، تحرکات آمریکا در عراق و سوریه و افغانستان بخشی از این اتفاقات است. بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس حملات گروه های مردمی و مقاومت به پایگاه های آمریکایی در منطقه و عراق شدت گرفت به نوعی که آمریکایی ها چندین پایگاه نظامی خود را خالی کرده و به عین الاسد عقب نشینی کرده اند و سفارت آمریکا در عراق تقریباً به حالت نیمه تعطیل درآمده. 🔸 آمریکایی ها هفته قبل با عملیات روانی گسترده سعی کردند با ایجاد ترس و هراس سیاست خود را در عراق پیاده کند. بطور کلی آمریکا بدنبال یک دولت دست نشانده و هماهنگ با خود در عراق است تا بتواند پایگاه های نظامی و حضور نظامی خودش را ادامه داده و فرآیند غارت نفت و منابع عراق نیز ادامه پیدا کند. آمریکا به فردی از جنس صدام و مطیع نیاز دارد. 🔹 در چندماه گذشته نیز سعی کرده بود با آشوب های داخلی، دولت عبدالمهدی را سرنگون کند اما وقتی نتوانست، تصمیم به ترور فرماندهان جبهه مقاومت گرفت. تا در غیاب فرماندهان جبهه مقاومت بتواند دولتی همسو و مطیع خود را در عراق روی کار آورد. 🔸 حالا دولت ضدآمریکایی عبدالمهدی سقوط کرده و مرحله بعدی یعنی روی کار آوردن یک دولت همسو و مطیع کلید خورده است. 🔹 آرایش سیاسی عراق تا حالا بدین گونه بوده که رئیس جمهوری از کردها باشد، رئیس مجلس از اهل سنت و رئیس وزرا (نخست وزیر) از شیعیان و همیشه از گروه های مقاومت. آمریکا حالا بنا دارد این ترکیب را بهم بزند و نخست وزیری از دست گروه های مقاومت خارج شود. 🔸 یکی از گزینه های مورد حمایت آمریکا در این شرایط مصطفی عبدالطیف مشتت معروف به مصطفی الکاظمی رئیس پیشین اطلاعات عراق است. الکاظمی یک آمریکایی دوست وغربگراست. به گزارش سران حشدالشعبی وی از متهمین اصلی ترور فرماندهان مقاومت است و طی سالهای گذشته همکاری های مشترکی را با آمریکایی داشته. او با شرکت های نفتی آمریکایی همکاری ویژه ای نیز داشته است. 🔹 اما همراهی دولت غربگرای ایران با این سیاست آمریکا بدترین اتفاقی بود که افتاده! که به احتمال با وعده رفع تحریم ها این همراهی صورت گرفته! متأسفانه باید عرض کنیم بعد از شهادت حاج قاسم، دولت تدبیر و امید راه را باز دیده تا برجام منطقه ای را در پیش بگیرد. گروه های مقاومت عراقی نظیر کتائب، سرایا و نجبا علیه مصطفی الکاظمی بیانیه داده اند اما در کمال ناباوری علی شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ایران با نظر حسن روحانی به عراق می رود و با الکاظمی نیز دیدار می کند و حمایت ایران را از وی اعلام می کند! 🔸 ایجاد دوگانگی در سیاست خارجه و جبهه مقاومت توسط دولت تدبیر که سیاست های داخلی و خارجی اش طی 7 سال اخیر به بن بست رسیده، خطرناک ترین کار حسن روحانی است که نیاز است نهادهای مسئول و مربوطه با این رویه مقابله نمایند. ⭕️ اصحاب رسانه و فعالان سیاسی باید در این مسئله حساسیت بیشتری به خرج داده و مسئله کرونا باعث غفلت آنها نشود. چنانچه رهبری در ایام اخیر نیز فرموده اند: «ما وقتی که راجع به این قضیّه[کرونا] فکر میکنیم از بقیّه‌ی حوادث مهمّی که در دنیا همواره وجود داشته نبایستی غفلت بکنیم و بدانیم که همین حالا هم میلیون‌ها انسان زیر فشار ظلم و ستم دشمن و دشمنی‌های دشمنان و قدرتمندان رنج میبرند؛ مردم در یمن، مردم در فلسطین و در بسیاری از نقاط دیگر جهان زیر فشار هستند. پس مسئله‌ی کرونا ما را از توطئه‌ی دشمنها غافل نکند، از توطئه‌ی استکبار غافل نکند». ✅ داود مدرسی یان @shohadaaaaa
🔴الکاظمی عراق، همان روحانی 92 ماست! 🔸️ یکسالی می‌شود که شرایط سیاسی امنیتی در عراق پرتلاطم و بهم ریخته شده است. با توطئه آمریکا ابتدا عده ای اراذل و اوباش و گوش به حرف لیدرهای میدانی مزدور آمریکا به خیابان‌های بغداد و بصره و کربلا و نجف و... آمدند. جریان صدر در این پازل فریب خورد و علیه عبدالمهدی به میدان آمد. اعتراضات تبدیل به اغتشاش شد. رفتارهای داعشی وار در کف خیابان ها رونق یافت تا آنجا که یک نوجوان 16 ساله را دار زدند و سپس سر بریدند. حکومت نظامی در برخی شهرها اعلام شد و بازهم افاقه نکرد. 🔹عبدالمهدی را وادار به استعفا کردند. سپس گفتند تا برپایی دولت انتقالی ادامه دهند. جریانات مقاومت به لانه جاسوسی آمریکا در بغداد حمله کردند و قصد داشتند آنجا را تسخیر کنند که با دستور فرماندهان عقب نشینی کردند. چند روز بعد فرماندهان جبهه مقاومت توسط ارتش تروریستی آمریکا به شهادت رسیدند. ایران اسلامی انتقام گرفت. اما عراق با ممانعت رئیس جمهورش اجازه انتقام نیافت. 🔹بعد از همه آن ماجراها آمریکا شرایط را مساعد معرفی شخصی به نام الزورفی می‌دید، تمام لابی های سیاسی خود را به کار گرفت، اما بازهم راه به جایی نبرد. در 2هفته اخیر با اجرای در زمین نظامی در یک تغییر جهت چند درجه ای نام شخص دیگری بر سر زبان‌ها افتاد. مصطفی الکاظمی رئیس دستگاه اطلاعاتی عراق به عنوان گزینه مورد نظر به جریانات سیاسی عراق با هر ترفندی بود تحمیل شد و همه جریانات سیاسی از او حمایت کردند. شاید به قول آن دوستمان جریانات سیاسی زمین دادند تا زمان بخرند. اما ما قصد نداریم روی تحلیل دیگران تحلیل بیاوریم. اما فقط به همین چند جمله بسنده می‌کنیم و منتظر اتفاقات بعدی عراق می‌مانیم. 👇 اگر در ایران جریان غربگرا نتوانست در 88 کار نظام اسلامی را یکسره کند، با انتخاب روحانی به صورت نرم از ریل انقلاب خارج شدیم و به دامن آمریکا افتادند. در عراق نیز وقتی نتوانستند با کودتا و آشوب کار عراق را یکسره کنند، با انتخاب الکاظمی قصد ایجاد تغییرات نرم دارند. در واقع می‌توان اینگونه گفت: مصطفی الکاظمی عراق، همان حسن روحانی 92 ایران است. پ.ن: ان شاء الله که جریانات سیاسی عراقی بتوانند از این شرایط سخت عبور کنند و به مرحله گذار از فتنه برسند. ✍آقای الف(سید بدون سانسور) @shohadaaaaa
یازهرا: ✍️ 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 💠 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!» انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد :«مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!» 💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.» 💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به می‌رفت. تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. 💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. 💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. 💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. 💠 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم. 💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!» کشتن مردان و به بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم... ✍️نویسنده: @shohadaaaaa
توییت برگزیده
🌷 برای بهترین دوستان خود، آرزوی #شهادت کنید...🌷 ✅ داود مدرسی یان: @shohadaaaaa
#شایعات_پهلوی #شایعه: محمدرضا پهلوی نمیخواست مردم را بکشد به همین خاطر از ایران رفت .. پاسخ: شاه مخلوع تا میتوانست مردم را کشت اما وقتی که دید دیگر فایده ندارد، فرار کرد . 🔹بر اساس اسناد خارجی مکزیکو : شاه ، 360 هزار ایرانی را در 30 سال کشت. این کشته ها یا اعدام شده اند و یا زیر شکنجه جان سپرده اند و گناهشان این بوده که از سیاست خارجی و داخلی و اقتصادی شاه انتقاد میکردند 🔻طبق سند منتشر شده تنها در سالهای 1977_1978میلادی (56 _57 شمسی)113 هزار نفر بدست پلیس مخفی شاه سازمان ساواک به قتل رسیده اند . #جنایات_پهلوی 📗روزنامه کیهان ، 7 مرداد 1358 @shohadaaaaa
💥متن روی عکس بالا: کرامت 💥متن روی عکس پایین: حقارت 📷 عکس بالا: توزیع مواد غذایی و مواد ضدعفونی کننده رایگان درب منازل در ایران 📷 عکس پایین: کیلومترها صف و ساعت های انتظار در #نیویورک و #فلوریدا (و البته تمام ایالت های آمریکا) برای دریافت غذای رایگان در ایام #کرونا ❌ حاکمیت در #آمریکا نه مایحتاج مردم را نمی توانند تهیه کنند و نه مدیریت بحران درستی بلد هستند و نه با موضوعی به نام "احترام به شخصیت" شهروندان آشنا هستند. @shohadaaaaa
🔸استاد فاطمی نیا: از شیخ حسنعلی نخودکی پرسیدند:چگونه به این مقام رسیدید؟ فرمود: گره گشایی از کار مردم. #کمک_مومنانه
✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: @shohadaaaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا