فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷 از ابتدای جهادش آرزو داشت شهید بشه
شهید سید حسن نصرالله در سال 1376 که مصاحبه کننده از ایشان پرسید: آرزوی شما چیست در پاسخ گفت: یکی از آرزوهای اصلی من این است که در راه خدا بمیرم.
#شهیدالقدس
#سیدحسن_نصرالله
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷🌷شهید میثم مدواری؛ شهیدی که ازکودکی حسینی و زینبی بودن را آموخت
شهید میثم مدواری در تاریخ بیست و سوم اردیبهشت سال ۶۳ در محله تختی نازی آباد واقع در تهران دیده به جهان گشود .
دوران کودکی خود را در کنار خانواده اش سپری کرد و در دامان مادر نهضت حسینی و مکتب زینبی را آموخت . از همان دوران طفولیت با هیئت و مسجد آشنا شد و همراه پدر در این مجالس شرکت میکرد.
🥀آقا میثم با شروع جنگ سوریه با داعش به این جبهه اعزام شد و از سال ۸۹ به دفاع ازدین و اسلام پرداخت.
بعد از رشادت های بسیار در ان زمینه و دفاع از حرمین شریفین؛ در آخرین بار به مدت چهل روز مقاومت در برابر کفار داعشی در صبح روز شانزدهم آبان ۹۴ پساز هشت ساعت درگیری سخت و طاقت فرسا به فیض شهادت نائل آمد و شهد شیرین شهادت را نوشید.
#شهید_میثم_مدواری
#مارامدافعان_حرم_آفریدند
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷روایت مادر شهید کمالی از ارادت شهید سلیمانی به خانواده شهدا
چی میشه زمانی که خبر شهادت حاج قاسم به شما میرسه،
اشکاتون جاری میشه؟
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷🌷«سرباز وظیفه پاسدار قاسم سلیمانی» شعار پنجمین سالگرد شهادت حاج قاسم
ستاد بزرگداشت پنجمین سالگرد شهادت حاج قاسم شعار «سرباز وظیفه پاسدار قاسم سلیمانی» را به عنوان شعار محوری مراسم امسال اعلام کرد
#سربازولایت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید
┏━━━━━━━━🌷🍃━┓
@shohadabarahin_amar
┗━━🌷🍃━━━━━━━┛
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
داستان«ماه آفتاب سوخته» قسمت 1⃣2⃣ ⭐️غروب دوازدهم ذی الحجه است، کاروان چهار روز است بی وقفه، شب و ر
🌙«ماه آفتاب سوخته»🌝
قسمت2⃣2⃣
🍀بیست و ششم ذی الحجه است و کاروان در منزلگاهی به نام«شراف» استراحت کردند و اینک قصد حرکت به طرف کوفه دارند، با اینکه سه روز قبل قاصد ابن اشعث فرمانده ابن زیاد به امام رسیده، گویا مسلم بن عقیل در آخرین لحظات حیات از او میخواهد تا به حسین نامه بنویسد و بگوید که کوفیان عهد را شکستند و حسین به کوفه نیا..
آن روز این خبر در کاروان پیچید و خیلی از کسانی که به عشق جاه و مقام و دنیا به امام پیوسته بودند با شنیدن خبر کشته شدن مسلم، از کاروان جدا شدند.
🍀حال امام در این منزلگاه دستور میدهد هر چه مشک در کاروان است، لبریز از آب نمایید، اهل کاروان متعجب میشوندکه امام اینهمه آب برای چه می خواهد؟!
ولی خیلی نمیگذرد که جواب سوالشان را میگیرند.
اذان ظهر است که کاروان در بیابانی خشک، سوارانی بیشمار را می بینند که به آنها نزدیک میشوند.
سواران تشنه و بی رمق می رسند، امام میپرسد کیستید و اینجا چه می کنید؟
فرمانده سپاه که گویی امام را خوب شناخته با صدایی ضعیف می گوید: ما سپاه کوفه هستیم و منم فرمانده شان حربن یزید ریاحی
امام می فرماید: ای حر به یاری ما آماده ای یا به جنگ؟!
🍀حر سرش را پایین می اندازد و میگوید: به جنگ اما اینک از تشنگی هلاکیم
امام که مهربانی اش از رحمانیت خدا نشأت می گیرد چون او حجت خداست و باید نشان خداوند را داشته باشد و چون خداوند،بخشنده و مهربان است،دستور می دهد که به سپاه دشمن آب دهند، هم سربازان و هم اسب ها را سیراب کنند و حتی بر یال اسب ها آب بریزند تا آنها هم جانی دوباره گیرند.
🍀حال همه سیراب شدند، ندای ملکوتی اذان در فضا میپیچد، سربازان دشمن جذب این ندا می شوند و ناخوداگاه و به حکم فطرتشان که فطرت هر انسان طالب خوبی هاست، پشت سر امام به نماز می ایستند
نماز تمام میشود و صدای امام در صحرا می پیچد:«ای مردم کوفه! مگر شما مرا به سوی خود دعوت نکرده اید؟ اگر مرا نمی خواهید از راهی که آمده ام بازگردم»
حر بن یزید ریاحی از جا بر می خیزد و میگوید: یا ابا عبدالله! من نامه ای به تو ننوشته ام و از آنچه می گویی بی خبرم
در این لحظه کیسه های نامه را نزد حر می آورند و حر به جای مردم بد عهد دیارش شرمنده میشود و نامهٔ سپاهیانش را داخل کیسه ها می بیند.
🍀حر با شرمندگی می گوید: من نامه ننوشتم و مامور ابن زیاد هستم تا تو را به کوفه برم
امام نگاه تندی به حر می کند و می فرماید: مرگ از این پیشنهاد بهتر است، ای کاروان حسین، برخیزید و سوار شوید که ما به مدینه باز می گردیم.
ادامه دارد...
🌱فکر میکردم پسرم یک رزمنده ساده است. برای دیدنش رفتم منطقه. دیدم مورد رجوع و احترام همه است. شب جای خواب مرا آماده کرد و رفت. نماز صبح که بیدار شدم دیدم با پوتين کنار در سنگر خوابیده! صبح طاقت نیاوردم.
خودش که چیزی نمیگفت! از یکی پرسیدم: ببخشید آقای عباسی چه کاره است؟ با تعجب گفت: فرمانده گردان حضرت رسول (ص)!
راوی :پدرشهید
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷آرامش الهی نصیب شما به دعای شهدا🌷
#الهی_بدماء_شهدائناعحل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 فرازهایی بسیار زیبا در مقام بیات
👤 استاد حمدی محمود الزامل
💠 سوره مبارکه اسراء
🥀🥀🥀🥀🥀
@shohadabarahin_amar