eitaa logo
شهدای نیروی انسانی
295 دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.8هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadanirooensani ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 ✨زندگینامه طلبه شهید✨ 🌹 🌹 ✅کودکی و نوجوانی در فضای سنگین و غم آلود دهه سی، ایامی که استکبار جهانی هر لحظه سلطه نحس خود را بر مردم ایران سنگین تر می کرد و اسلام زدایی به شکل ظریفی آغاز گردیده و کشور در تب و تاب نهضتی بزرگ (15 خرداد) بود، یعنی در سال 1338 یکی از سربازان راستین امام، عاشق و شیدای اسلام عزیز در میان خانواده ای سخت و معتقد به مکتب و قرآن پا به مرحله حیات گذاشت. نامش احمد، اسمی برگرفته از القاب پیامبرش و با این امید والدین که راه محمد (ص) را طی کند و چنین شد... احمد دروان کودکی را با جاری شدن سرخ پانزده خرداد و قیام امت به رهبری امام خمینی برای سرنگونی رژیم تا دندان مسلح شاه منفور در میان رگ های خویش گذرانده نوجوانی را در فضای آلوده و مسموم، ساخته دست رژیم، آنچنان پاک و مطهر زیست که مورد غبطه مردان و زنانی بود که فرزندانشان را دست پلید استعمار موفق شده بود برباید. همراه با تحصیل در دبیرستان، به کار در کنار پدر نیز پرداخت و زجر و درد کارگری را بخوبی احساس کرد و شاید همین احساس باعث شد که تا آخرین لحظه حیات، حتی لحظه ای به فکر زندگی مرفه نباشد.
✅احمد نوجوان اسوه بود احمد در نوجوانی اسوه ای بود برای دوستان، برادران و خواهران، عجیب است که در محیط فاسد شاهنشاهی از کوچکترین گناه وحشت داشت. گویا خدایش چنان قدرتی به او عطا کرده بود که هرگز پای در فضای مسموم شاهی نگذاشت و از ابتذال و افتضاح شاهنشاهی بدور ماند و برای همه آشنایان تجسم پاکی وعزت نفس شد. او که تابع محض ولی فقیه و رهبر خود بود، بی هیچ مکث و تاملی در تظاهرات شرکت کرد؛ طبیعی است چنین جوان پاک و مخلصی پس از پیروزی انقلاب اسلامی نمی توانست آرام بنشیند. ایام پرشکوه انقلاب را با شرکت در تظاهرات و گاه توزیع اعلامیه و تصاویر حضرت امام گذراند و به محض اخذ دیپلم به عضویت سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی درآمد. چند روزی بیشتر ، از شروع حمله ناجوانمردانه دشمن بعثی به میهن اسلامی نمی گذشت که شهید اسکاره تهرانی هنوز در مراحل آموزش نظامی و فراگیری فنون رزمی بود و با صدا در آمدن شیپور جنگ به جبهه های جنگ شتافت و همراه دیگر رزمندگان در مقابل تجاوزات دشمن دست نشانده سدمحکمی شد.  آخرین بار که به بدرقه او رفتم حس کردم پرواز کرد. طیبه اکبری خادم، همسر این شهید والامقام از 7 سال زندگی خود با همسرش می گوید: در شهریور 60 زندگی پر از عشق و احساس و ساده ما شروع شد. صحبت هایی که برای درکنار هم ماندن بین ما رد و بدل شد به جز کم توقع بودن و داشتن یک زندگی ساده همراه با معنویات چیزی بیان نشد. خیلی به نماز شب، جماعت و جمعه علاقه داشت، همیشه هم در نمازهایش آرزوی شهادت می کرد. بهترین مسافرتی که با ایشان داشتم ماه عسلی بود که به مشهد رفتیم که بعد از آن به خاطر مشغله کاری و ماموریت هایی که داشتند دیگر فرصت سفر برای ما پیش نیامد. خیلی آرام و احساساتی و مهربان و کم حرف بود؛ احساس مسئولیتش در همه امور زیاد بود و به حلال و حرام و رعایت بیت المال خیلی تاکید داشت. به طوری که حتی از خودکار و یا ماشین شخصی که سپاه در اختیار آنها می گذاشتند استفاده نمی کرد. سال 65 برای بار دوم که ابوالفضل را باردار بودم همزمان بود با ماموریت شوهرم در عملیاتی که رزمنده های غواص به فاو و اروند رود رفتند که در نهایت آنجا را پس گرفتند. ایشان وقتی برگشتند چون که شیمیایی شده بودند بلافاصله وقتی از جبهه به منزل رسیدند، به حمام رفتند وقتی ابوالفضل به دنیا آمد، گفت: یک ختم قرآن نذر کرده بودم که بچه آسیب نبیند و یک النگو هم برای من خرید. بعد از تولد او هر موقع به چشمهای او نگاه می کرد، می گفت: با چشمهای معصوم و نگاه زیبای تو چگونه بروم. خیلی جالب بود که اصلا نمی خواست کسی او را با اسم، سمت و یا کاری که انجام می دهد بشناسد. از داشتن مقام و منصب دوری می کرد حتی همیشه از تجربیات خود برای کارشان در اختیار همکاران خود قرار می داد. ✅صدای تپش قلب او  " یاحی و یا قیوم " بود "یکی از خاطراتی که در جبهه داشته را شهید اسکاره تهرانی برای همسرش اینگونه بیان می کند: پیرمردی را که مجروح شده بود و از سر و روی او به شدت خون می ریخت به بیمارستان صحرایی آورده بودند. آنجا پر از مجروح بود. او هم با دیدن رزمنده های خسته برای نیرو دادن به آنها با تمام توان و قدرت خود گفت: بر خاتم انبیاء محمد صلوات... اتفاقا در همان حین پزشکی در این بیمارستان قلب یکی از بچه ها را با همان امکانات ضعیف، عمل می کرد او قلب رزمنده را برای عمل باز کرد که صدای تپش قلب او یا "حی و یا قیوم" بود و این خیلی برای من و او خیلی شگفت انگیز بود". ✅طاقت ناراحتی من را نداشت و همیشه می گفت: بهترین جا برای من خانه است. با ادامه تحصیل من موافقت کرد مشتاق درس خواندن من بود و هر بار که در منزل بود، وقت می گذاشت و کمکم می کرد. به مطالعه فوق العاده علاقه داشت، هدیه هایی که به من می داد همیشه کتاب بود. کتاب نظام حقوق زن در اسلام یکی از تحفه های با ارزش ایشان است که هنوز آن را نگه داشته ام. ✅ احساس مسئولیت زیادی داشت یک روز که به نماز جمعه رفتیم با یک خانم در آنجا آشنا شدم از حرف هایش متوجه شدم که شوهر ندارد و در یک زیر پله که تقریبا نیم ساخته است زندگی می کند که مطروکه و پر از آشغال است. جریان را که به احمد گفتم او آنجا را آنقدر تمیز و قابل استفاده کرد که از آن سال به بعد هر موقع که از آنجا رد می شوم خانواده ای جدید در آنجا زندگی می کند. ✅خواستگاری برای حسین برای پسر بزرگم حسین جایی خواستگاری رفتیم، مادرش گفت: دخترم خیلی کوچک است فعلا نمی خواهد ازدواج کند. فردای آنروز مادر همین دختر به منزل ما آمد و گفت: در خواب همسرتان را دیدم که به خانه ما آمد و قرآن خواند و از دخترم خواستگاری کرد و به نشانه تایید این موضوع برای پذیرفتن این مراسم آمده بود. ما خیلی هم عقیده بودیم، دفعه آخر که می خواست به ماموریت برود از طریق خبرها متوجه شدیم که امام قطعنامه 598 را پذیرفته است، از این نظر که می خواست نظر من را در مورد رفتنش بداند
حرف به میان آورد و گفت: وقتی قطعنامه امضا شده بروم چکار کنم. که من به ایشان گفتم وظیفه ما محافظت از اسلام است. او از جان و دل کار سپاه را انجام می داد نه به خاطر اضافه حقوق و این حرف ها، بلکه به خاطر علاقه و احساس مسئولیت زیادی که نسبت به کارش داشت. ✅ وابستگی حسین به پدرش حسین خیلی وابسته به پدرش بود؛ وقتی همسرم به جبهه می رفت مریض می شد و تب می کرد. کلاس های آمادگی که می رفت حاضر نمی شد. دکتر هم گفته بود که بیماری پسرم عصبی است و چون علاقه شدیدی به پدرش دارد این حالت برایش پیش می آید؛ اما وقتی پدرش از جبهه می آمد حالش خوب می شد. آخرین باری که رفت و دیگر برنگشت برای خداحافظی با پدر و مادرش دست او را گرفت و به خانه آنها رفت. آنقدر که ناراحت بود گردنش راست نمی شد و آن را کج نگه داشته بود، آقا جون گفت: چرا حسین گردنش را این حالتی نگه داشته است. احمد گفت: ناراحت این است که به جبهه می روم که آن لحظه قطره اشکی از گوشه چشمان او به پایین سرازیر شد.  هر موقع مارش جبهه در تلویزویون پخش می شد، به دلم الهام شده بود که احمد شهید می شود و همیشه به این حس یقین داشتم. صبح زیبایی که آب و قرآن به دست، برای بدرقه اش از خانه بیرون رفتم، بعد از خداحافظی وقتی به آن سوی خیابان رفت یک آن از نظرم پنهان شد و هر قدر که خواستم او را ببینم هیچ اثری از او نبود در آن لحظه احساس کردم او پرواز کرد. بعد از شهادتش هر وقت مشکلی و کاری برایم پیش می آید به خوابم آمده و مرا راهنمایی می کند. احمد اسکاره تهرانی در عملیات مرصاد، پس از مجاهدتهای فراوان در تاریخ ۱۳۶۷/۵/۵ به ملکوت اعلی پیوست و دو فرزند خردسال خود را برای تداوم راه پدر و پیروی از طریق حسین(ع) و ابوالفضل (ع) به همسرش سپرد. و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. و چه زیبا امام عزیز خمینی کبیر ره در وصف حال یاران با وفایش فرمودند: شهدا شمع محفل دوستانند شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان "عند ربهم یرزقون" اند و از نفوس مطمئنه ای هستند که مورد خطاب "فادخلی فی عبادی و وادخلی جنتی" پروردگارند. . کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
شهدای نیروی انسانی: 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 خاطره ای از شهید احمد اسکاره تهرانی راوی: پدر شهید والامقام احمد آقا   نان و پنیرغذای رییس و روسا نمی شود! شهید احمد اسکاره تهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوال پرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی  پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد. سر ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره تهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است. نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد. بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است. به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود. در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟ احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!. . کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🌹✨ السّلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ✨🌹 🌹خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند. خوشا به حال آنان که در این قافله نور جان و سر باختند. خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند.   🌹همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. 🌷✨ ✨🌷 به ترتیب تاریخ شهادت، معرفی و پاسداشت یاد و نام رهروان راه ثارالله ✅ امشب 🌹✨🕊️ ✨🌹 🌷🇮🇷 پرویز دستاربندانی 🕊 🌷🇮🇷 محمدرضا رسولی 🕊 🌷🇮🇷 جاویدالاثر یاسر مامانی 🕊 صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🥀🌺🍃🕊🍃🌺🥀 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
حاج قاسم سلیمانی شاگرد خلف حضرت عباس سلام الله علیه
💚 خیلی گران تمام شد این آب خواستن یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت 🌻علی‌اکبر لطیفیان 🖤بِدم المظلوم عجل فرج المظلوم