#چادرانه
🦋
همه مے گویند :
میان عده اے با ڪلاس
امل بودن جرأتــ مے خواهد...😒
اما من مے گویم :
میان عده اے حرمتـ شڪن
حـرمتــ نگـہ داشتن , شجاعتــ استــ😍.
شیرزن !
به خودتــ ببال 💪
بدان کـہ از میان عده ے ڪثیرے
لیـــاقـتـ داشتے ڪـہ مدافع
چـادر مــ💚ــادر باشے.
@shohadaiy1399
🍀🕊
"هرموقعبہبهشتزهرامیرفت
آبیبرمیداشتوقبورشهدارو
میشستمیگفت:باشهداقرار
گذاشتمکہمنغباررو از رویِ
قبرهایآنهابشورموآنهاهمغبارِ
گناهرو از رویِدلمنبشورند🖐🏻😔"
#شهید_رسول_خلیلی 🌸
@shohadaiy1399
تجلی خداست در نگاهش؛
که اینگونه مایه آرامش دلهاست ...
@shohadaiy1399
پاوه که بودیم، حاج احمد صبحها بعد از نماز ما را به ارتفاعات شهر میبرد و توی آن برف و یخبندان باید از کوه بالا میرفتیم🧗🏻♂
بالا رفتن از کوه خیلی سخت بود آن هم صبح زود اما پایین آمدن راحت بود؛ روی برفها سُر میخوردیم و ده دقیقهای برمیگشتیم😁
حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما میایستاد و به بچهها خسته نباشید میگفت و از آنها پذیرایی میکرد😊
یکبار که در حال برداشتن خرما بودم، گفتم «مرسی برادر» گفت: «چی گفتی؟»، فهمیدم چه اشتباهی کردم😩
گفتم: «هیچی گفتم دست شما درد نکنه» گفت: «گفتم چی گفتی؟» گفتم: «برادر گفتم خیلی ممنون» دوباره گفت: «نه اون اول چی گفتی؟» من که دیگر راه برگشتی نمیدیدم😕
گفتم: «خرما را که تعارف کردین گفتم مرسی» گفت: «بخیز🤯»
سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت هشت صبح واقعاً کار دشواری بود❄️
اما چارهای نبود باید اطاعت امر میکردم بیست متری که رفتم، دیگر نتوانستم ادامه بدهم😢
انرژیام تحلیل رفته بود روی زمین ولو شدم و گفتم: «دیگه نمیتونم»حاج احمد گفت: «باید بری» گفتم: «نمیتونم» والله نمیتونم» بعد با ضربهای به پشتم زد که نفهمیدم از کجا خوردم😑
ظهر که همدیگر را دوباره دیدیم، گفتم: «حاج احمد اون چه کاری بود که شما با من کردی😤مگه من چی گفتم😐
به خاطر یک کلمه برای چی منو زدین😬»گفت: «ما یک رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون کردیم ما خودمون فرهنگ داریم زبان داریم شما نباید نشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید به جای این حرفها بگو خدا پدرت رو بیامرزه🖐🏻»
#یادتباشه❤️
﴿ #دعادرمانے🍬﴾
امام صـــــادق ؏
فرمودند:
🍃رســــــــــول خدا ﷺ
درهرروز ۳۶۰ مرتبہ و بہ تعداد رگ های اصلے بدن حمد خدا مےکرد
و مے فرمود :
"الحمدُلله ربّ العالمین کثیرا علے کل حال ❤️"
#سننالنبی
#هرروز