eitaa logo
مدیـونیــن الشهـــــدا🇵🇸
132 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
39 فایل
🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود ، عَقْل عاشق مے شود ، آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌹اوج آرزوی ما : اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک...🌹 حضورشما = نگاه شـ❤ــهـید کپی:حلالت رفیق😉 شما دعوت شده از طرف شهیدید🕊 لفت ندید💚 برای پیشنهاد/انتقاد/تبادل 👈 @abdollahi1409
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ✍همسرش میگہ: یہ روز اومدم خونہ، چشماش سرخ شده بود. نگاه ڪردم دیدم کتاب گناهان ڪبیره شهید دستغیب توے دستاش گرفتہ. بهش گفتم: گریه کردے؟ یه نگاهے به من ڪرد و گفت:راستے اگہ خدا اینطورے کہ توی این ڪتاب نوشتہ با ما معاملہ ڪنه عاقبت ما چے میشه؟ مدتے بعد براے گروه خودشون یہ صندوق درست ڪرده بود و بہ دوستاش گفته بود:هرکے غیبت کنہ باید پنجاه تومن بندازه توے صندوق. باید جریمہ بدیم تا گناه تڪرار نشه. 📚منبع:ڪتاب ڪوله پشتےبه نقل از افلاڪیان 🌷شهید محمدحسن فایده🌷 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 •🕊🍃..🌷..🍃🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش پژمان هست🥰✋ *ورزشکار قهرمان*🕊️ *شهید پژمان توفیقی*🌹 تاریخ تولد: ۱۰ / ۱۱ / ۱۳۷۰ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۱۱ / ۱۳۹۴ محل تولد: کازرون، فارس محل شهادت: سوریه *🌹از کودکی به ورزش علاقه داشت که در این زمینه موفقیتهای زیادی هم کسب کرد،🍃دو نمونه از این قهرمانی: مقام اول موتور سواری در شهرستان کازرون،🎗️مقام اول دوچرخه سواری در کازرون بود..🎗️نمازاشو اول وقت میخوند📿از غیبت و دروغ و قضاوت دیگران متنفر بود🍂و شدیدا طرف دار امربه معروف و نهی از منکر..🌙دست به خیر بود،💫 همیشه حسرت می خورد که چرا در جنگ ۸ سال دفاع مقدس نبود،🥀عمویش شهید عبدالرسول توفیقی (نادر) در دفاع مقدس شهید شده بود🕊️و بسیار به عمویش علاقه داشت،💫 از انجام هیچ‌کاری ابا نداشت، و به همسرش کمک میکرد،💕 مثل ظرف شستن، لباس شستن، جاروزدن، گردگیری و..🍃آچار فرانسه بود محال بود وسیله ای خراب باشد و تعمیر نکند،🔧 ماشینی که چند سال خراب بود وکسی نتوانسته بود درستش کند، اما پژمان با یک بار دیدن ، ماشین را تعمیر کرد...🛠️پژمان در انجام حرکات نمایشی با موتور و دوچرخه مهارت داشت،🚲 مثل عبور از حلقه آتش و پرش از روی چندین موتورسیکلت و..🏍️شغل پژمان مکانیک موتور بود 🏍️و به عنوان بسیجی داوطلب به سوریه رفت💫و عاقبت با اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهیدمحمد‌کاظم‌(پژمان)توفیقی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 *ساعتی قبل برخی از شبکه های رسانه ملی توسط گروه تروریستی منافقین برای لحظاتی هک شد و تصاویر سرکردگان آن به تصویر کشیده شد.بنا به پیشنهاد فعالان مجازی کشور این نماهنگ زیبا را جهت حمایت از مقام معظم رهبری در وضعیت ها و استوری ها قرار دهید.* ▪️منتظران ظهور غریب ترین امام▪️ جانم فــــــــــــداے پدرم❤️💪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 همه مے گویند : میان عده اے با ڪلاس امل بودن جرأتــ مے خواهد...😒 اما من مے گویم : میان عده اے حرمتـ شڪن حـرمتــ نگـہ داشتن , شجاعتــ استــ😍. شیرزن ! به خودتــ ببال 💪 بدان کـہ از میان عده ے ڪثیرے لیـــاقـتـ داشتے ڪـہ مدافع چـادر مــ💚ــادر باشے. @shohadaiy1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀🕊 "هر‌موقع‌بہ‌بهشت‌زهرا‌میرفت آبی‌بر‌میداشت‌‌وقبور‌شهدا‌رو می‌شست‌میگفت‌:با‌شهدا‌قرار‌ گذاشتم‌‌کہ‌من‌‌غبار‌رو از‌ رویِ‌ قبر‌های‌آنها‌بشورم‌وآنهاهم‌غبار‌ِ گناه‌‌رو از‌ رویِ‌دل‌‌من‌‌بشورند🖐🏻😔" 🌸 @shohadaiy1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏تجلی خداست در نگاهش؛ که اینگونه مایه‌ آرامش دل‌‌هاست ... @shohadaiy1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاوه که بودیم، حاج احمد صبح‌ها بعد از نماز ما را به ارتفاعات شهر می‌برد و توی آن برف و یخبندان باید از کوه بالا می‌رفتیم🧗🏻‍♂ بالا رفتن از کوه خیلی سخت بود آن هم صبح زود اما پایین آمدن راحت بود؛ روی برف‌ها سُر می‌خوردیم و ده دقیقه‌ای برمی‌گشتیم😁 حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما می‌ایستاد و به بچه‌ها خسته نباشید می‌گفت و از آنها پذیرایی می‌کرد😊 یک‌بار که در حال برداشتن خرما بودم، گفتم «مرسی برادر» گفت: «چی گفتی؟»، فهمیدم چه اشتباهی کردم😩 گفتم: «هیچی گفتم دست شما درد نکنه» گفت: «گفتم چی گفتی؟» گفتم: «برادر گفتم خیلی ممنون» دوباره گفت: «نه اون اول چی گفتی؟» من که دیگر راه برگشتی نمی‌دیدم😕 گفتم: «خرما را که تعارف کردین گفتم مرسی» گفت: «بخیز🤯» سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت هشت صبح واقعاً کار دشواری بود❄️ اما چاره‌ای نبود باید اطاعت امر می‌کردم بیست متری که رفتم، دیگر نتوانستم ادامه بدهم😢 انرژی‌ام تحلیل رفته بود روی زمین ولو شدم و گفتم: «دیگه نمی‌تونم»حاج احمد گفت: «باید بری» گفتم: «نمی‌تونم» والله نمی‌تونم» بعد با ضربه‌ای به پشتم زد که نفهمیدم از کجا خوردم😑 ظهر که همدیگر را دوباره دیدیم، گفتم: «حاج احمد اون چه کاری بود که شما با من کردی😤مگه من چی گفتم😐 به خاطر یک کلمه برای چی منو زدین😬»گفت: «ما یک رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون کردیم ما خودمون فرهنگ داریم زبان داریم شما نباید نشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید به جای این حرف‌ها بگو خدا پدرت رو بیامرزه🖐🏻» ❤️