🌠☫﷽☫🌠
🔻توئیت رسانه KHAMENEI.IR در پی اعلام آتشبس در غزه
🔹در پی اعلام آتشبس در غزه، حسابهای رسانه KHAMENEI.IR در شبکههای اجتماعی، جملهای از رهبر انقلاب را به زبانهای مختلف منتشر کردند که متن آن به شرح زیر است.
🔹رهبر انقلاب: امروز دنیا فهمید که صبر مردم #غزه و ایستادگی مقاومت فلسطینی، رژیم صهیونیستی را وادار به عقبنشینی کرده است.
🔹در کتابها خواهند نوشت که روزی، جماعتی صهیونیست، با فجیعترین جنایات، هزاران زن و کودک را کشتند و در آخر شکست خوردند.
#وعده_صادق
https://eitaa.com/shohadaiyan
🔻اینجا منزل ساده قاضی #شهید_مقیسه است!
یه عده به خاطر دروغای فضای مجازی فکر میکنن همهٔ مسئولین دزدن و تو کاخ زندگی میکنن...
💕ماه رجب را خیلی دوست داشت.
میگفت: هر چه در ماه رمضان گیرمان می آید به برکت #ماه_رجب است.
شهید#مجید_پازوکی🕊🌹
در جهان
کسی هست
که به تو فکر میکند
نگرانِ توست
و از تو برای خود منافعی نمیخواهد
در انجیل او را فرزندِ آدم نامیدهاند
یهودیها او را ماشیح میدانند
بوداییها او را بودای پنجم
زرتشتیان به او سوشیانت میگویند
و
نزدِ مسلمانان، مهــــدی نام دارد
هر زمان که گرفتار میشوی
صادقانه به او بیندیش
در کنارِ توست...
#مفرد_مؤنث_مخاطب♥⃢
رتبهاولکنکورسال64بود 📚🔐
ودانشجـویپـزشڪی✌️ 🌸
دانـشگاهشهـیدبهشــتــی 😎
آخریـندسـتنوشتهاشاینبود:
صفایینداردارسطوشدنخوشا
پــرڪشیدنپــرســتـوشــدن...💗
#شهـیداحمدرضااحدی 🕊 🌱
#شهیدانه
https://eitaa.com/shohadaiyan
شهید علیرضا یاسینی
🍀 شهید یاسینی با این که چند بار به دلایل مختلف از هواپیما اجکت (خارج شدن اضطراری از هواپیما) داشت و از ناحیه کمر جانباز 55 درصد بود، ولی هیچ گاه درد کمر و مسئولیت های فراوانی که داشت مانع از پروازهای جنگی او نمی شد. به قدری متواضع بود که حتی برادرش خبر نداشت که او جانباز می باشد.
شهید یاسینی عاشق پرواز بود. او با انواع مختلف هواپیما از جمله اف 4 – اف 5 – میگ 29 – سوخو 24 و پی 3 اف پرواز کرد که از این حیث، از خود یک رکورد بجای گذاشت ولی هواپیمای محبوب شهید یاسینی، اف 4 (فانتوم ) بود.
یاسینی تا زمان شهادت با این که به عنوان یکی از فرماندهان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی بود و تمام فعالیت های ستادی را انجام می داد در کنار آن به عنوان یکی از استادان خلبان مشغول آموزش دانشجویان خلبانی بود.
#شهیدیاسنی
https://eitaa.com/shohadaiyan
خیلی جالبه بخونید!!!
🌹دختری که دوست داشت مانند شهیدمطهری به شهادت برسد و بعد از یک خواب عجیب به آرزویش رسید
سلام
نمی دونم از کجا شروع کنم ، زندگیِ شهیده نسرین افضل اونقد زیبایی داره که قطعا توی یک پستِ تلگرامی نمیگنجه
دختری که توی جمعِ دوستانش شوخ و شاد بود و توی روضه ها بارونی میشد و آسمونی
کسی که وقتِ کار برای خدا پر تلاش و قهرمان ، و به گفتهٔ شوهرش در جایگاهِ همسری رفیقی بود تمام عیار و ناب...
بانوی مجاهدی که قبل از انقلاب به حکومت شاه اعتراض کرد و تحت تعقیب قرار گرفت ، بعد از انقلاب هم با حضور در جهاد سازندگی و کمیته امداد کارش شده بود خدمت به مردم محروم روستاها...
حتی این همه فعالیت هم آرومش نکرد و با پیشنهاد برادر شهیدش (احمد افضل) رفت کردستان. اونجا هم تا دلتون بخواد کار کرد. مدتی مسئول تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد بود. بعد به خاطر نیازِ شدید آموزش و پرورش به عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند.
.
بگذریم!
می خوام از آرزوی ایشون براتون بگم. نسرین افضل آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسه ، که بعد از یک خواب عجیب به آرزوش رسید
نسرین مدتی قبل از شهادتش اومد شیراز خونه خواهرش. توی اتاق نشست و زل زد به قاب عکس شهید مطهری که تیر به پیشانیاش خورده و خون می یومد...
نسرین همونجور که به عکس شهیدمطهری زل زده بود، خوابِ چند شب پیشش رو مرور کرد:
خواب دیده بود یه کتاب دستشه و داره از راهی مه آلود عبور میکنه .یهو توی خواب گرگی بهش حمله کرد. نسرین موقعِ فرار ، پاهاش به سنگی خورد ، اما زمین نیفتاد. تا اینکه رسید به بالای کوهی که از آسمان گذشته بود. اونجا روی زمین افتاد و از سرش خون جاری شد...
.
همچنان زل زده بود به قاب عکس و به خوابش فکر می کرد ، که خواهرش با سینی چای وارد شد. نسرین همین جور که به قاب عکس شهید مطهری زل زده بود ، گفت: «من هم همین جای سرم تیر میخورد، انشاءالله »
.
مدتی از این قضیه گذشت و نسرین برگشت مهاباد...
و یه شب که تب شدیدی هم داشت، با اصرار از همسرش خواست تا ببردش دعای کمیل. حالِ نسرین اون شب توی مراسم به شدت منقلب بود. ساعت 10 شب دعا تموم شد. وقتی میخواستند سوار ماشین بشن ، صدای تک تیرهای دشمن به گوش میرسید، به ماشین که نزدیک شدن نسرین گفت: بچهها شهادتینتون رو بگید، دلم شور میزنه. یکی گفت: دلشورهات به خاطر اینه که تب داری... ما که تب نداریم شهادتین رو نمیگیم، فقط تو بگو نسرین جان...
.
همگی سوار ماشین شده بودند. نسرین کنار در نشسته و شهادتین را میگفت که تیری شلیک شد و درست به سرش اصابت کرد. و همان طوری که آرزو داشت، شامگاه دهم تیر ۱۳۶۱ ، مانند شهید مطهری به شهادت رسید.
https://eitaa.com/shohadaiyan
🌹 خاطره ای از شهید محمود کاوه/ ساکنان ملک اعظم،ص88
مفقود الاثر
می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام".در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد.می گفت:" آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد".
در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:" دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستس، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد".
یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده:" دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است".
موج انفجار رگهای بدنش را نابود کرده بود ولی اوذکریا مهدی و یاحسین بر سر زبان داشت. حسن را سوار بالگرد کردیم. اما حسن در راه بیمارستان به شهادت رسید و به دیدار معبودش رفت...
شهید سردار حسن باقری
https://eitaa.com/shohadaiyan