eitaa logo
شهدا مــــــــــردان بـــــی ادعا
184 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
325 ویدیو
24 فایل
شهدا مــــــــــردان بـــــی ادعا ⚜ارتباط با ادمین🔰 @Mousavi48 کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است
مشاهده در ایتا
دانلود
از مقداد سوال شد هنگام حمله به خانه فاطمه چه ميكردي؟ گفت:مامور به سكوت بوديم ولي من دست بر قبضه وچشم درچشم علي(ع) منتظراشاره بودم. سلام بر بسيجياني كه امروز منتظر اشاره سيد علي هستند 🌺🌺🌺🌺 هفته بسیج مبارک باد🌺 @shohadamardanebiedea🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹رویــش مـحبت🌹 🔹ویژه هفته بسیج🔹 🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز ۹۷/۰۹/۰۷ به نیابت از شهید حمید سیاهکالی مرادی زیارت عاشورا خواهیم خواند ان شاء الله با دعای این شهدای بزرگوار دستمان به دست اربابمون امام حسین " علیه السلام " خواهد رسید 🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #شادی_روح_شهدا_صلوات 🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاسدار رشید اسلام حمید سیاهکالی مرادی دومین شهید سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان قزوین می باشد. شهید حمید سیاهکالی مرادی به تاریخ ۴اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ درقزوین ولادت یافته اند. 5 آذر ماه سال 94 در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در نبرد با تروریست‌های تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید. 🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
گفتگو با همسر شهید مدافع حرم «حمید سیاهکالی مرادی» بهترین اتفاقات زندگی شهید حمید سیاهکالی مرادی مدافع ۲۶ ساله حرم بانو زینب(س) همیشه در پاییز می‌افتاد؛ مثل ازدواج و این بار مهر زندگی او با همسرش هم در پاییز طلایی شهادت، جاودانه شد. از آن روز که خبر شهادت پاسدار رشیدش را برایش آوردند، دیگر بانوی بسیجی ۲۲ ساله «همسر شهید» خوانده می‌شود؛ اما بانویی که خودش هم دختر یک پاسدار است، هیچگاه با مفهوم پاسداری و شهادت غریبه نبوده و از کودکی در خانواده‌ای بالیده است که بوی دفاع مقدس می‌دهد. فرزانه سیاهکالی مرادی، دانشجوی رشته مهندسی بهداشت حرفه‌ای دانشگاه علوم پزشکی قزوین همسر جوان ۲۶ ساله‌ای است که پنجم آذرماه امسال کیلومترها آن سوتر از مرزهای ایران، در دفاع از حرم بانوی رشید کربلا خون داد و سه روز بعد، مردم قزوین قهرمان ملی‌شان را تا گلزار شهدا بدرقه کردند. اینک بانویی که روزهای هفته‌اش را بر مزار همسر شهیدش می‌گذراند و با او حرف می‌زند، از لحظه‌هایی می‌گوید که با او زندگی کرد‌ و زندگی‌اش را با یک پاسدار شریک شد، لحظه‌هایی که با اشک نام گلدوزی‌شده‌اش را از روی لباس نظامی‌اش کند؛ همان را که روزی خودش با تمام عشق و علاقه بر لباس همسر پاسدارش دوخته بود و هنوز همانجا بر اوپن آشپزخانه مانده است. او از راهی روایت می‌کند که زمانی آرزوی خود و همسرش بود و اکنون‌که همسرش به آرزوی خود رسیده، او نیز با تمام توان می‌خواهد در آن گام بردارد. ادامه دارد ... 🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
صحبتهای همسر شهید بزرگوار : از روزهای آشنایی‌تان تعریف کنید. همسرم پسرعمه من بود و از کودکی یکدیگر را می‌شناختیم؛ اما به دلیل فضا و اعتقادات مذهبی فامیل، تداخل محرم و نامحرم در آن وجود نداشت و همین هم سبب می‌شد که ما در دوران کودکی نیز با یکدیگر هم‌بازی نشویم. وقتی بزرگ‌تر شدیم، آبان ماه سال ۹۱ عقد کردیم و یک ماه پس‌ از آن نیز هم‌زمان با عید غدیر خم عروسی برگزار شد، در طول زندگی مشترکمان به دلیل فعالیت‌هایی که داشتیم، مدت زیادی را با یکدیگر نمی‌گذراندیم. *علت این موضوع چه بود؟ هردوی ما دانشجو بودیم و بخشی از زمان خود را در دانشگاه به سر می‌بردیم، از سوی دیگر رشد کردن در خانواده‌های مذهبی به ما آموخته بود که باید زکات دانش خود را به هر شکل ممکن بپردازیم و از همین رو در جلسات مذهبی به آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن می‌پرداختیم. روزهایی از هفته را نیز در باشگاه نزد پدرم به ورزش کاراته می‌پرداخت، وی همچنین مربی حلقه‌های صالحین بود و هر هفته در پایگاه شهدای صادقیه جلسه داشت. ادامه دارد ... 🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
صحبتهای همسر شهید بزرگوار : در روزهای نزدیک به عید که زمان شست‌وشوی موکت‌های حسینیه سپاه بود، همسرم به سربازان کمک می‌کرد تا خسته نشوند و بتوانند از دوران سربازی خود لذت ببرند. همسرم علاوه بر انجام وظایف و شرکت در رزمایش‌ها و مأموریت‌های کاری، در هیئت خیمه‌العباس نیز فعالیت داشت و پنجشنبه هر هفته در آن حضور می‌یافت؛ ضمن اینکه جلساتی نیز به‌صورت متفرقه در هیئت برگزار می‌شد اما در مجموع فکر نمی‌کردیم عمرزندگی‌ ما تا این اندازه کوتاه باشد. از برخی ویژگی‌های شهیدتان بگویید. این ویژگی‌ها به‌واقع اغراق و کلیشه نیست، همسرم همیشه نماز اول وقت و نماز شب می‌خواند، از غیبت بیزار بود، اینکه می‌گویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمی‌کند، در مورد همسرم صدق می‌کرد، دانشجوی نمره الف دانشگاه بود، شکم، چشم و زبان را همیشه و به‌ویژه در میهمانی‌ها حفظ می‌کرد و به من بسیار احترام می کرد و محبت داشت. خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت می‌کرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش می‌ماند تا تمام حقوقی که دریافت می‌کند حلال باشد. وقتی کسی مبلغی قرض می‌خواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض می‌گرفت و به او می‌داد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد. بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک می‌کرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد، وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است. در تمام مأموریت‌ها قرآن را به همراه داشت و در مأموریت سوریه نیز قرآن را درون ساکش قراردادم که این کار او را بسیار خوشحال کرد. ادامه دارد ... 🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
صحبتهای همسر شهید بزرگوار : چگونه شد که همسرتان تصمیم گرفت به سوریه برود؟ اردیبهشت‌ماه ۹۴ برای رفتن به سوریه داوطلب شده و تا پای هواپیما رفته بود؛ اما برگشته بود، شهریورماه نیز قرار بود اعزام شود؛ اما لغو شد و این موضوع او را بسیار ناراحت می‌کرد، بر سر سجاده بسیار با گریه کردن از خدا شهادت می‌خواست تا اینکه دوباره در آبان ماه صحبت اعزام به سوریه به میان آمد و همسرم گفت که قرار شده چند روز دیگر به سوریه بروم. *آن روزها چگونه می‌گذشت؟ همسرم فرمانده مخابرات و مسئول فرهنگی گردان سیدالشهدا(ع) بود و گرچه خودش علاقه‌ای به‌عکس گرفتن از خود نداشت؛ امابرای گردان عکس و فیلم تهیه می‌کرد، آن روزها هم لباس نظامی‌اش را به خانه آورده بود و تعداد زیادی عکس با لباس نظامی گرفت؛ در حالی‌که برای لباس نظامی ۹ قطعه عکس نیاز نبود، وقتی علت این کار را باوجود بی‌علاقگی‌اش به‌ عکس گرفتن از او پرسیدم در پاسخ گفت که «این عکس‌ها لازم می‌شود و از سپاه می‌آیند و می‌برند»؛ موضوعی که پس از شهادتش به واقعیت پیوست. در تمام مدتی که می‌خواست به سوریه برود، پیش او گریه نکردم؛ اما او متوجه می‌شد. ادامه دارد ... 🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b