eitaa logo
شهدای شهرستان مبارکه
337 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
656 ویدیو
14 فایل
#این کانال جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت ومعرفی شهدای شهرستان مبارکه ایجاد شده است ⚘️ شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹۲۷ آذرماه، سالروز شهادت آیت الله مفتح گرامی باد 💠شهید مفتح جز کسانی بود که معتقد بود حوزه علمیه باید این حصاری که به دور خود کشیده باز کند.
♨️برادر گرانقدر،سرباز مجاهد ولایت و انقلاب اسلامی، جناب سرهنگ پاسدار حسن امینی هرندی سلام علیکم 💠انتصاب شایسته جنابعالی به سمت فرماندهی لشکر مقدس ۱۴ حضرت امام حسین علیه السلام را که بیانگر تعهد، کارآمدی و شایستگی‌های برجسته در صحنه‌های مختلف خدمت صادقانه به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است، صمیمانه تبریک و تهنیت عرض می‌نمایم. 💠بی تردید تجارب ارزنده خدمتی شما در مسئولیت‌های حساس پیشین، یاری‌بخش جنابعالی در مسئولیت جدید خواهد بود. 💠با آرزوی توفیقات روزافزون، سربلندی حضرتعالی را در سایه توجهات حضرت ولی عصر (عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف) و رهنمود‌های مقام عظمای ولایت،حضرت امام خامنه‌ای عزیز (مدظله‌العالی) از درگاه خداوند متعال مسئلت دارم. سرهنگ پاسدار سیدمهدی فاطمی فرمانده ناحیه مقاومت بسیج سپاه شهرستان جرقویه
🔸نتانیاهو: 60 درصد خاک سوریه باید به نفع اسرائیل امضا شود. 🔹 حدود ۱۸۰ فروند هواپیمای سوریه ، کلیه تأسیسات پدافندی، نیروی دریایی و زاغه های مهمات سوریه توسط اسراییل نابود شد. 🔹فقط حدود ۵۰ میگ ۲۹ مجموعا «۳ میلیارد دلار»! 🔹قیمت ۱۲۰ فروند دیگر و هزاران تن مهمات و دهها سامانه پدافندی و کشتی جنگی را به این عدد اضافه کنید! 🔹 سوریه دهها سال طول می کشد تا بتواند این توان را بازیابی کند. و چه زیبا فرمود حضرت آقا که هزینه سازش از مقاومت بیشتر است و حالا یک سوریه ماند و عروس هزار داماد ، بدون زیرساخت و اقتصاد فرو پاشیده پناه بر خدا چقدر زیبا گفت امیر المومنین علی علیه السلام، عبرت ها زیاد عبرت آموزان کم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیا فقط۵۰درصد مسلمون هستند؟!! خاطره جالب استاد از مسجدی که "مرگ بر آمریکا" نمی‌گفتند! شهدای شهرستان مبارکه
ارواح مطهر شهدا و امام شهدا صلوات بر محمد و آل محمد شهدای شهرستان مبارکه
🔹 تلاوت نور به روح مطهر حضرت زهرای مرضیه(س) شهدای مقاومت، شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای گمنام، شهدای مدافع حرم، شهدای امنیت، شهدای مظلوم غزه فلسطین، و شهدای چهارمین هفته آذر شهرستان مبارکه شهیدان: ابراهیم مهدوی محمدرضا باقریان محمود علامی محمود کریمی محمد یزدانی حشمت‌اله مرادی حجت اله ایرانپور قاسمعلی بابائی حسن قدیری محمدرضا محمدی حسين قدیری خدا بخش ضیایی محمد رحیمی عباس ذبیحی عزیز اله ترابی نعمت اله فروغی حسین شفیعی اصغر شهریاری 🌹🌹🌹 🔹 قاری قرآن جناب آقای حاج اصغر سلطانی 🔹 صفحه‌ ۱۷۸ ، سوره مبارکه انفال، آیه ۹ 🔹 زمان جمعه ۳۰،آذر ۱۴۰۳، سی دقیقه قبل از شروع خطبه های عبادی سياسی نماز جمعه 🔹 مکان‌ مصلای نماز جمعه مسجد جامع مبارکه @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
چنگیز خان مغول هر چه کرد . نتوانست بخارا را تسخیر کند . لذا اعلام کرد تمام کسانیکه با ما باشند وبما کمک کنن بعد از گرفتن شهر نه تنها جانشان در امان است بلکه پست های دولتی را به آنها. خواهیم داد لذا دو دستگتی ایجاد شد و بخارا به دست چنگیز افتاد . دستور داد همه را قتل عام کنن .فرماندهانش گفتند عده زیادی به ما کمک کردند و باعث پیروزی ما شدند . آیا این افراد را هم بکشیم چنگیز گفت بله کسانیکه به هم وطنانشان خیانت کنن بما نمی کنند ؟ پس بکشید همه را !!! شهدای شهرستان مبارکه
📸گزارش تصویری از مراسم جشن روز مادر در این مراسم با شکوه که به مناسبت، ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا(س) با حضور مادران و همسران شهدا،همسران جانبازان و همسران جانبازان متوفی شهرستان مبارکه در تالار آداک شهر کرکوند و همچنین با حضور نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی،فرماندار،امام جمعه شهر کرکوند،بخشدار مرکزی،بخشدار گرکن جنوبی، شهرداران مبارکه،دیزیچه،کرکوند،فرمانده سپاه پاسداران ناحیه،رياست آموزش و پرورش شهرستان،همراه با گروه سرود یاوران ولی عصر،خادمین افتخاری کانون خدمت رضوی ایثار و شهادت، و مدیحه سرایی برادران وکیلی انجام گرفت از مقام شامخ شهدا و ایثارگران گرامی تجليل بعمل آمد. 🔸 شنبه، یکم، دی ماه ۱۴۰۳ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان قسمت : ۱۲۲ موضوع : اولین روزهای بعداز اسارت در پایتخت شهدای ایران نجف آباد قهرمان شهر خودم بعد ازچندسال اسارت🌻 آقا مردم دسته دسته میومدند دیدن من و به پدر و مادرم تبریک و شادباش می‌گفتند منزل پدرم دوقسمت شده بود شمال قسمت زنانه و جنوب منزل قسمت مردانه که با یک پَرده پارچه ای از هم جدا می‌شد 🥀 سقف حیاط منزل رو هم پوش پارچه ای زده بودند از تمام کسانی که میومدند دیدن من به نحو احسن پذیرای می‌شد شیرینی و شربت آبلیمو و میوه 💐 جمعاً سه شبانه روز پدرم از مردم پذیرایی کرد ناهار چلوکباب و شام چلومرغ باز فرداش غذای ناهار و شام رو عوض میکرد 😂 آخه پدرم کاسب بازار بود و سرشناس محل تمام مشتری های که داشت از روستاهای اطراف میومدند دیدنم آخه اون ۷ راس گوسفندی که کُشته بود باید کباب می‌شد و به مردم تقدیم میشد😂 به پول سال ۶۹ پدرم دویست هزار تومان خرج کرد 🥴 وقتی مردم میومدند دیدنم من بعدش احساس می‌کردم سَر گونه های صورت درد داره یعنی دست که می‌گذاشتم به گونه هام درد داشت ..هِی پیش خودم فکر میکردم آخه چرا گونه هام درد داره من که مریض نیستم !!! بعد متوجه شدم مردم که منو بوس می‌کنند خییییلی محکم گونه هامو بوس میکنند😂🥴 یا مثلا روزی دو پیراهن سفید عوض میکردم ...میدیدم سینه پیراهنم (بالا) سیاه میشه خدایا من این پیراهن رو صبح یا ظهر عوض کردم چرا سیاه برگشته و کثیف شده؟؟ بعد متوجه شدم بعضی از مردم که میاند دیدنم شغلشون مثلا مکانیک یا بنا یا صافکاری ماشین هست منو محکم بغل می‌کنند و بخودشون می‌چسبانند از سر محبت اونوقت پیراهن من کثیف میشه😂 مادر خدا بیامرزم راه به راه برام شربت خاکشیر و تخم شربتی ( ریحان ) میاورد و سفارش میکرد حتماً بخور 🥴 بعضی از خانواده شهدا که بچه هاشون مفقود بودند عکس شهیدشان رو می‌آوردند و ازمن سراغ می‌گرفتن اینجای کار خیلی برام سخت بود 😢 یه پیرمردی اومد دیدن من گفت من پدر تقی جهانیان هستم پسرم توی فاو مفقود شده ازش خبر داری؟؟ بهش گفتم بله !!! گفت چی شده؟؟ گفتم پسرت زنده هست و خودم توی بیمارستان تکریت دیدمش اسهال داشت و حتماً با گروه های بعدی میاد...آقا این پیرمرد از خوشحالی نمی‌دونست گریه کنه یا بخنده😂 از جا بلند شد یه خدا حافظی کرد و دوچرخه اش رو برداشت سمت منزلشون و با سرعت دِ برو که خبر بده تقی زنده هست😂 یه پیرمرد دیگه اومد دیدنم گفت من حاج رمضان پیرمرادیانم دو پسرم در فاو باهم مفقود شدند ازشون خبر داری ؟؟ گفتم بله!! گفت چی شدند ؟؟ گفتم زنده هستند از توی بیمارستان تکریت خبرشون رو تقی جهانیان بهم داد که باهم توی اردوگاه ۱۲ هستند و حتماً با گروه های بعدی میاند..😊 این پیرمرد که همراه با پسر دیگرش بود از شوق خوشحالی فقط می‌خندید و بهم میگفت الهی همیشه خوش خبر باشی❤️ قسمت آخر ....🌺 راوی : محمدعلی نوریان 🌼 تکریت ۱۱ 🥀 انشالله بزودی چگونگی نحوه اسارتم را در قسمت های بعدی خواهم گفت @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان قسمت : ۱۲۳ موضوع : سازماندهی در گردان ۱۴ معصوم قبل از ماموریت شناسایی و اسارت در عملیات کربلای ۵ بهمن ماه ۶۵ که به شدت مجروح شدم یه مقدار که درمان کردم و حالم بهتر شد باز دوباره اعزام شدم به جبهه و در پادگان انبیا در یکی از چادر های باقیمانده گردان انبیاء به اتفاق شهید اکبر رفیعی بودم که یه روز از داخل چادر صدای توقف یک ماشین تویوتا رو شنیدم که دو نفر پیاده شدند و درب چادر رو زدند بالا و داخل شدند ....سلام و حال و احوال کردند ..هر دو را شناختم یکی حسین محبی اهل خمینی شهر و از نیروهای رده فرماندهی اطلاعات عملیات لشگر و دیگری محمود ترک زاده اهل خمینی شهر که هر دومون در گردان قمربنی هاشم عملیات والفجر۸ (فاو) فرمانده گروهان بودیم 🥴 یه موقع دیدم حسین محبی به من گفت آقای نوریان من فرمانده گردان ۱۴ معصوم هستم و یک برگه از جیبش درآورد و خطاب به من گفت حاج احمد فرمانده لشگر دستور داده که شما خودت رو به گردان ۱۴ معصوم معرفی کنی😳 من بهش گفتم من شدید مجروح شدم و هنوز حالم زیاد خوب نیست!!! بهم گفت من یک نفر کمکی کنارت قرار میدم کارهات رو انجام بده توفقط مدیریت کن 🥴 اکبر رفیعی گفت آقای نوریان نرو حاج مصطفی نصر میاد و دوباره گردان انبیاء سازماندهی میشه😟 پیش خودم فکر گردم گردان انبیاء دیگه بجای نخواهد بود چون در عملیات کربلای ۵ سه مرحله وارد عمل شده و دیگه ن کادر فرماندهی داره و نه نیروی کافی 😔 بهرجهت راضی به رفتن شدم و دنبال حسین محبی سوار ماشین شدم و به مقر گردان ۱۴ معصوم رفتم.... این گردان معمولاً به اسم بچه های خمینی شهر شناخته می‌شد و اغلب فرماندهان آن هم خمینی شهری بودند🙁 من بعنوان فرمانده گروهان معرفی شدم جانشین گروهان و دو فرمانده دسته خمینی شهری بودند و یکی از فرمانده دسته ها نجف آبادی بود گردان سازمان آموزش بخودش گرفت و ما شروع به آموزش دادن نیرو ها شدیم ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
در سالروز ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر صورت گرفت دیدار با مادر شهید والامقام احمد رضا سلطانی در محله دهنو در این ديدار که با حضور نماینده ولی فقیه و ریاست عقیدتی سیاسی،ریاست پلیس اجتماعی ،مسؤل امورایثارگران نیروی انتظامی شهرستان و نماینده بنياد شهید مبارکه انجام گرفت از مقام شامخ شهید و شهادت تجليل بعمل آمد. 🔹لازم به توضیح اینکه شهید احمد رضا سلطانی،از شهدای نیروی انتظامی فرزند مرحوم نبی اله در تاریخ ۳۰ ،خرداد ۱۳۴۰ در محله دهنو شهر مبارکه متولد و در تاریخ ۱۰ دی ماه ۱۳۵۹ در منطقه عملیاتی ماهشهر به فيض عظمای شهادت نائل آمدند یکشنبه، ۲ دی ماه ۱۴۰۳ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان قسمت : ۱۲۴ موضوع : سازماندهی در گردان ۱۴ معصوم قبل از ماموریت شناسایی و اسارت وقتی که ما در گردان ۱۴ معصوم مشغول آموزش نیروها بودیم یه روزی حاج احمد کاظمی جهت سرکشی و بازدید به گردان ما اومد و درمحل نمازخانه گردان برای نیروها صحبت کرد در وسط صحبت هاش به اینجا رسید که وقتی عراقیها از ما اسیر می‌گیرند در بازجویی‌ها از اُسرا سوال می‌کنند که کدام یک از سلاح های ما بیشتر از شما تلفات( شهید و زخمی ) می‌گیره؟؟؟ بعدش اُسرا هر سلاحی رو که بیشتر بگويند!!! عراقیها همان سلاح رو در جبهه هاشون بیشتر تقویت میکنند😳 من به صحبت های حاج احمد با دقت گوش میدادم و این قسمت از صحبتش در ذهنم جا گرفت بعد که اسیر شدم خیلی بدردم خورد که در آینده به آن خواهم پرداخت🥴 یادم میاد در آن مقطع زمانی که از بلندگوی تبلیغات گردان بعضاً بعضی از هنرمندان موسیقی مثل شهرام ناظری سروده های هنری شون پخش می‌شد مثلا: اینجای که میگه اندک اندک جمع مستان می‌رسد 🌹 اونوقت بعضی از رزمنده ها که شوخ طبع بودند این اشعار رو جابجا میکردند و خودشون یه طنزی بهش اضافه میکردند مثلا: می‌گفتند اندک اندک تخم زردک از زمین می‌رسد 😂 یا مثلا اشعارحماسی صادق آهنگران که همراه با سینه زنی بود... اونجایی که میگه بانوای کاروان بار بندید همرهان این غافله عزم کرببلا دارد رو جابجا میکردند و از خودشون طنزی اضافه میکردند مثلا: یه جمع رزمنده می‌شدند و یکی می‌خواند و بقیه سینه میزدند ..بانوای دایی قُلی می‌رویم خونه قُلی ..خونه قُلی دوره استمبالی( برنج ) شوره😂 در این مقطع من سرباز و ظیفه بودم یعنی از اواخر سال ۶۰ الی ۱ _ ۱ _ ۶۴ بسیجی بودم از این تاریخ الی ۱ _۱ _۶۶ مدت ۲ سال سربازی من طول کشید که در تمام این مدت در جبهه و در گردان‌های خط شکن بودم 🥴 حالا چون در گردان ۱۴ معصوم بودم پیگیر تصفیه حساب و گرفتن پایان خدمت از لشگر شدم رفتم ستاد لشگر قسمت نیروانسانی ( جذب سرباز ) مسئولش آقای محمدی بود اهل نجف آباد( قلعه سفید )داخل اطاقش نشسته بود محل مراجعاتش از پشت پنجره بود رفتم بهش گفتم آقای محمدی من ۱۶ روز دیگه دارم تصویه کنم سربازیم تموم بشه میشه این ۱۶ روز رو به من ببخشید🥴 ادامه دارد... شهدای شهرستان مبارکه
رهبر انقلاب: یک عنصر آمریکایی در لفافه می‌گوید هر که در ایران اغتشاش کند ما کمکش می‌کنیم؛ احمق‌ها بوی کباب شنیدند ✅ رهبر انقلاب: ملت ایران هر کسی را که مزدوری آمریکا را در این زمینه قبول بکند، در زیر گام‌های خود لگدمال خواهد کرد شهدای شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹به چشمان ترم آقا ببر من رو حرم آقا با نوای: جواد مقدم ‌‌‍‌ شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان قسمت : ۱۲۵🥀 موضوع:سازماندهی درگردان۱۴ معصوم قبل از ماموریت شناسایی و اسارت💐 وقتی چنین درخواستی رو کردم آقای محمدی گفت نمیشه😖 ملتمسانه گفتم آقاااای محمدی چیو نمیشه؟؟ جان من یه کاریش بکُن !!🙃 گفت باشه بیا ۶ روزش رو بهت بخشیدم بهش گفتم دستت درد نکنه تشکر کردم خوشحال!!! از ستاد لشگر اومدم توی گردان باز فرداش پیش خودم یه کمی فکر کردم 😇 دیدم نه اینجوری نمیشه باید بروم کار رو تمام کنم ...باز اومدم پیش آقای محمدی و سلام و حال و احوال کردم ...بهم گفت ها کارت چیه؟؟ باز ملتمسانه گفتم آقااااای محمدی اگه میشه اون ۱۰ روز رو هم ببخش کارو تمام کن🥴 گفت اصلاً نمیشه!! گفتم چرا نمیشه ؟؟ گفت خُب دیگه !!! دیدم نخیر اینجوری حریفش نمیشم ...بهش گفتم آقای محمدی !! گفت بله 😏 گفتم چطور وقتی مارو توی منطقه چند ماه بدون مرخصی نگه می‌دارید و میگید بخاطر رضای خدا بمونید خُب تو هم حالا بخاطر رضای خدا این ۱۰ روز رو ببخش دیگه🙃 آقا یه نگاهی به من کرد دید من وِل کن معامله نیستم و سِمج شدم و یه جورایی هم دارم التماس میکنم گفت خاب بیا این برگه فُرم تصفیه رو بگیر برو امضا های یگانها و فرمانده مافوقت رو بگیر و بیا ...آقا منم خوشحااااال 😊 برگه فُرم رو گرفتم اومدم گردان پیش حسین محبی فرمانده گردان امضاشو گرفتم بعدش سریع رفتم تسلیحات (که اگه سلاح تحویلم هست) اونم امضاشو گرفتم بعدش تبلیغات و تدارکات اونهارو هم امضاشون رو گرفتم شد تمام🙃 اومدم پیش آقای محمدی گفتم بفرما تمام امضا های تصفیه یگانهارو گرفتم ... برگه فُرم رو از من گرفت یه بَرسی کرد و برگه فُرم تصفیه رو پاکت نامه کرد درشو چسب کرد مُهر محرمانه زد بهم داد گفت هر وقت رفتی اصفهان برو کارت پایان خدمتت رو بگیر آقایی که شما باشید منم خوشحال اومدم گردان پاکت نامه رو گذاشتم داخل ساک شخصی ام که لوازمم داخلش بود حالا خیلی احساس خوشحالی و غرور داشتم که باز دوباره بسیجی شدم 😊 اما به دلم بود که این دفعه توی این ماموریت یه اتفاق خاصی برام رُخ میده و به قول معروف ( این دفعه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست ) و یه سرنوشت خاصی برام رقم میخوره نمیدونم چرا دل و قلبم اینجوری برام گواهی میداد🥴 ادامه دارد... شهدای شهرستان مبارکه
✳️ تمدید مهلت ثبت نام آزمون استخدام بانک مهر سال ۱۴۰۳ https://shenasname.ir/?p=68426 ✔️ شناسنامه قانون | اداری و استخدامی https://eitaa.com/joinchat/1523318784C8518e39256
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان قسمت : ۱۲۶🥀 سازماندهی در گردان ۱۴ معصوم قبل از ماموریت شناسایی و اسارت🌻 چرخ روزگار چرخیدو چرخید تا یک شب قبل از عملیات رفتم جهت شناسایی منطقه دشمن و داخل میدان مین مجروح شدم و بعدشم اسیر شدم که چگونگی اش را در آینده توضیح خواهم داد ...آقا حالا نامه تصویه حساب توی ساکم و منم اسیر شدم🥴 بعد ۳۸ ماه اسارت (مفقودالاثری ) که برگشتم یه روزی رفتم دَم مغازه مرحوم پدر خدا بیامرزم بهش گفتم آقا !!! گفت بله چی میگی ؟؟ گفتم اونوقت که من اسیر شدم کسی ساک شخصی منو نیاورد بهت بده؟؟ گفت چرا !!! خوشحال شدم گفتم کو ؟؟ کجاست ؟؟ گفت یکی از رفیق هات ( محمدرضا قربعلی) آورد گفت این ساک محمدعلی هست !! منم چون خودت مفقود بودی و ازت خبری نبود از بَس ناراحت بودم ازش گرفتم و پَرت کردم اون بالا ( سقف حُجره داخل مغازه ) برو ببین لای اون گونی ها باید باشه🙃 سریع رفتم روی سقف حُجره دیدم یا حضرت عباس چقدر گونی خالی و گردو خاک هست !!! گونی هارو به هم ریختم یه گرد و غباری شد ساکم رو پیدا کردم ... حالا پدرم داشت نگاه می‌کرد و هِی میگفت درست بگرد تا پیداش کنی😂 ساک رو آوردم پائین گرد و غبار که روی ساکم بعد از چند سال نشسته بود رو پاک کردم زیپ ساکم رو کشیدم درشو باز کردم.. دیدم پاکت نامه درش باز شده اما داخل ساک لای لباسهام هست تمام وسایل شخصی ام مثل لباس بسیجی و شورت و زیرپوش و حوله ام بود😂 پاکت نامه رو برداشتم به پدرم گفتم آقا دنبال این می‌گشتم پدرم گفت این چیه؟؟ گفتم آقا نامه اعمالمه 😂 برگه تصویه حساب پایان خدمتم هستش..پدرم گفت حالا میخوای چکارش کنی ؟؟ گفتم ببرم بدمش سپاه و کارت پایان خدمت بگیرم🥴 رفتم داخل پادگان عاشورا که متعلق به لشگر ۸ نجف بود قسمتی که مربوط به سربازها بود باز دوباره پشت پنجره ایستادم😂 تا نوبتم شد یه پاسداری مسئول کار بود سلام کردم گفت بفرما؟؟ گفتم یه برگه تصفیه دارم ...گفت بده ببینم !!! وقتی پاکت نامه رو دادم دستش گفت چرا درشو باز کردی و شروع کرد نَهیب کردن و با عصبانیت حرف زدن 🥴 وقتی برگه فُرم رو نگاه کرد چشمش به تاریخ هاش افتاد چشمهاش چهارتا شد 😂 تُف توی دهانش خُشگ شد 🙃 یه نگاه به برگه میکرد یه نگاه به من و هِی مرتب پشت سرهم به من می‌گفت این مال تو هست پس تو از اون روز تا حالا کجا بودی😳 منم قاه قاه بهش می‌خندیدم 😂😂 گفت چرا میخندی؟؟ من از تو سوال میکنم تو میخندی!! خوب که خنده هامو کردم حالا همه افرادی که اونجا بودند با تعجب داشتند منو تماشا میکردن ادامه دارد... شهدای شهرستان مبارکه
شهدای شهرستان مبارکه
سلام و عرض ادب و احترام 💐 خاطرات اسارت 🌷 قسمت : ۵ و آخر🌾 موضوع : آن نیمه شب لعنتی 🥀 عدنان ایستاد رو به کاظم کرد گفت: دیگه کی حرف اضافه می‌زنه، مثل اینکه این گرگ سیرایی نداشت. آن شب چه قصدی داشت؟ کاظم وسط آسایشگاه گشتی زد و نوجوان بوشهری را به نام علی ملقب به گرگعلی نشان داد چون علی نام پدربزرگش گرگعلی بود، بچه‌ها او را با نام گرگعلی صدا می‌کردند. گرگعلی پسر لاغر اندام ۱۷ ساله ای اهل بوشهر با اندامی ریز نقش بود. عدنان رفت سراغ گرگعلی و یقه او را گرفت و از زمین بلندش کرد . عدنان هیکل بزرگی داشت و علی ریز نقش بود . پاهای گرگعلی از زمین بلند شد . مانند پاندول ساعت به چرخش افتاد. عدنان چنان سیلی محکمی بر صورت گرگعلی زد و او را رها کرد که بیچاره این اسیر نوجوان چند‌ متر آنطرف تر کنار پای علی امریکایی بر زمین افتاد. حالا نوبت علی آمریکایی بود. علی آمریکایی نگهبان عراقی بود به اسم علی ، چون او موهای بور و چشمهای رنگی داشت و با قد بلند و هیکل قوی لباس کماندوهای آمریکایی ها را میپوشید بچه ها اسم علی آمریکایی را بر روی او گذاشته بودند. همه چیزش متفاوت بود. او نقشه بافت یک شلاق با طناب پلاستیکی خشک زخیم را به اسرای کارگر داده بود و آنها برایش شلاق منحصر به فردی را بافته بودند. آسیب آن شلاق بسیار متفاوت بود. ضربه آن شلاق دردی همچون شکستگی را به همراه سوزش برجا میگذاشت. گرگ علی جلوی علی آمریکایی نقش بر زمین شد ولی بلافاصله بلند شد و لباسش را مرتب کرد. این بار نوبت این نگهبان وحشی افتاد او در زدن سیلی به نام بود. او قبل از سیلی زدن خم میشد و در چشمان اسیر نگاه میکرد و آرام در صورت اسیر فوت میکرد لبخندی زیرکانه ای میزد و با دو دست چنان در گوش اسیر میزد که فرد یک لحظه بی هوش میشد و بر زمین می افتاد . گرگ علی بعد از هر سیلی مجدد بلند میشد و لباسش را مرتب میکرد و صورتش را بالا می آورد و آماده سیلی بعدی میشد. علی آمریکایی بعد از چند سیلی وحشی وار با آن کابل طناب سفیدش شروع به زدن گرگعلی کرد. وقتی زدن گرگعلی تمام شد، عدنان وسط آسایشگاه رو به همه اسیران ایستاد و با فریاد به کل آسایشگاه فحش های ناموسی داد و گفت: هیچ‌کس حق ندارد حرفی از خمینی بزند فهمیدید. همه آسایشگاه بلند گفتند نعم سیدی. عدنان به سرعت بیرون رفت و به دنبال او بقیه نگهبانان از آسایشگاه بیرون رفتند و با همان سر و صدا و با سرعت درب اسایشگاه را قفل کردند، هیچ کس با دیگری صحبت نمی‌کرد، همگی آرام رفتند تا خواب نصفه نیمه خود را ادامه دهند نزدیک اذان صبح بود عده ای هم وضو گرفتند و خوابیده زیر پتو مشغول به خواندن نماز شب شدند و پرونده یک نیمه شب سرد لعنتی بسته شد هر چند تا زمانی که اسیران آسایشگاه یک شبها موقع خواب با سیلی نگهبانان عراقی از خواب می‌پرند ویا بر سر عزیزترین هایشان فریاد میزنند و یا سوت ممتد در گوش آنها صدا میکند و از سردرد های عصبی به خود می‌پیچند و درد و سوزش کابلها را احساس میکنند این پرونده بسته نخواهد شد. لازم به ذکر می‌دانم که علی آمریکایی را یکی از رزمنده‌های مدافع حرم در سوریه دیده بود که به او گفته بود من توبه کردم و مادرم از من خواست که به جنگ داعش در سوریه بیاییم. از اسیران تکریت۱۱ برایم حلالیت بطلبید. چند هفته بعد در یک حمله داعش به شهادت رسید. قسمت آخر🌹 راوی : علی رضا صادق زاده پوده 🌼 نیروی غواص عملیات کربلای چهار شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت 🌻 قسمت ۱۳۷ 🥀 موضوع : سازماندهی در گردان ۱۴ معصوم قبل از ماموریت شناسایی و اسارت🌸 اون برادر پاسداری که داخل اطاقش بود از پشت پنجره گفت چرا میخندی؟؟ بهش گفتم ای بابا من این چند سال اسیر بودم🥴 گفت جدی میگی؟؟ گفتم مگه شوخی دارم باهات!!! بلند شد سرپا ایستاد دست به سینه گذاشت از من معذرت خواهی کرد و براش خیییلی عجیب بود این وضعیت من 🙃 سریع برگه فُرم رو ضمیمه یک برگه دیگه کرد مُهر و امضا کرد باز دوباره پاکت نامه کرد داد دستم بهم گفت ببر اصفهان خیابان شمس آبادی یه جایی رو آدرس داد حالا دقیق یادم نیست کجا بود!!! پاکت رو تحویل بده کارت پایان خدمتت رو تحویل بگیر سریع خدا حافظی کردم😯 اومدم اصفهان روی اون آدرسی که داده بود باز دیدم یا حضرت عباس یه صف سرباز هستند پشت یک پنجره دوباره منم ایستادم توی صف😂 نوبت من شد طرف از پشت پنجره داخل اطاقش گفت بفرما کارت چیه ؟؟ گفتم هیچی یه نامه تصفیه پایان خدمت دارم!! گفت بده ببینم چیه...پاکت رو دادم دستش اما نگاهش میکردم ببینم چه عکس العملی نشان میده😂 دیدم پاکت رو باز کرد برگه فُرم رو دید باز چشمهاش چهارتا شد😳 یه نگاه به برگه فُرم میکرد یه نگاه به من ...میگفت این برگه مال خودته؟؟ گفتم آره مال خودمه پَ مال کیه🙃 گفت پسر تو این چندسال کجا بودی که الان به فکر کارت پایان خدمت افتادی؟؟ گفتم زندان 🤥 گفت کجا ؟؟ برای چی؟؟ گفتم هیچی توی عراق!!! گفت اسیر بودی گفتم آره!! از روی صندلیش پرید بالا دوباره باهام سلام حال و احوال کرد بهم دست داد ازمن تشکر کرد😊 بهم گفت باشه کارهای پرونده ات رو زود انجام میدم یک ماه دیگه بیا کارت پایان خدمتت رو بگیر😂 وقتی که اردیبهشت سال ۶۶ توی گردان ۱۴ معصوم بودم حسین محبی فرمانده گردان بهم گفت نیروهای گروهانت رو آماده کن چادرها رو جمع کنید تحویل تدارکات بدید الان اتوبوس میاد باید حرکت کنیم !! گفتم انشالله بسلامتی کجا ؟؟ گفت منطقه غرب سنندج🤨 حالا ما اینجا توی پادگان انبیاء کنار شهر شوشتر بودیم ... اتوبوس ها اومدند تمام نیروها رو سوار کردیم شب رسیدیم سنندج یه پادگانی بود متعلق به لشگر ۸ نجف به اسم دیدگاه که تقریباً روی یه بلندی قرار داست که مُشرف به اطراف بود🌹 ادامه دارد... شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت 🌼 قسمت : ۱۳۸ 🥀 موضوع: سازماندهی در گردان ۱۴ معصوم قبل از ماموریت شناسایی و اسارت🌻 فکر کنم ۲ الی ۳ روزی در پادگان دیدگاه سنندج بودیم که همین جا کل گردان به سلاح سازمانی شون مسلح شدند و مهمات لازم رو تحویل گرفتیم ...آخه دهه ۶۰ تقریباً خیلی از مناطق کردستان آلوده به گروهک های کومله و دمکرات بود و گه گاهی برامون دردسر درست میکردند🥴 آرپی جی زن ها قبضه آرپی جی همراه با موشک... تیربارچی ها قبضه تیربار گیرینوف همراه با مهمات.... تک تیراندازها اسلحه کلاشینکف همراه با خشاب و مهمات لازم به اضافه نارنجک ... منم سلاح سازمانیم یک قبضه کلاشینکف زیر تاشو به اضافه یک قبضه کلت مُنور و یک عدد قطب نمای سبز رنگ آمریکای و مهمات های لازم از قبیل فشنگ کلاشینکف و گلوله مُنور و ۴ عدد نارنجک چهل تیکه ...بیسیم چی گروهان هم یک دستگاه بیسیم همراه با یک باطری زاپاس....باز اینجا یه روز صبح زود سوار اتوبوس شدیم و به سمت منطقه سردشت حرکت کردیم به منطقه که رسیدیم از جاده آسفالت داخل جاده های خاکی و گردنه های صعب العبور حرکت می‌کردیم یه گردنه سختی بود اتوبوس ایستاد 😔 آخه راننده شخصی بود از بچه های سپاه و بسیج نبود🥴...به راننده گفتم چرا ایستادی حرکت کن ممکنه از گروهک ها کمین بخوریم دردسر بشه برامون 😖 گفت ماشینم نمیکشه !!! گفتم جان بچه های مردم در خطره تو فکر ماشینت هستی...دیدم نخیر به هیچ صراطی مستقیم نیست🥴 اسلحه مسلح کردم لوله اسلحه گذاشتم پشت گردنش تهدید کردم اگه حرکت نکنی به حضرت عباس میزنم 😂 طرف دید دچار یه بسیجی دیوانه شده اتوبوس رو روشن کرد پاشو گذاشت روی گاز 🥴 منم که نمی‌زدم الکی داد و فریاد میکردم اما خدائیش توی دلم از کمین گروهک ها می ترسیدم که بهمون ضربه بزنند بهرجهت رسیدیم یه جای مَقر عملیاتی لشگر ۸ نجف بود از ورودی مَقر اولین گردان ما بودیم که چادرهامون رو برپا کردیم و مستقر شدیم🍁 ادامه دارد....🌺 راوی : محمدعلی نوریان 🌸 شهدای شهرستان
♦️‌سلام امام زمانم   🔹‌من سالهاست ميوۀ خوبی نداده‌ام وقـتش نیـامده که شکوفا کنی مرا؟ آقا برای تو نه! برای خودم بد است هر هفته در گناه ، تمـاشا کنی مرا 🔹‌اللّهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ  🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ شهدای شهرستان مبارکه
🔹تلاوت نور به روح مطهر شهدای مقاومت، شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای گمنام، شهدای مدافع حرم، شهدای امنیت، شهدای مظلوم غزه فلسطین، و شهدای اولین هفته دی شهرستان مبارکه شهیدان: رمضان جعفری مهر علی نصیری آقا بیک نفری محمود علامی محمود کریمی محمد یزدانی حشمت‌اله مرادی حجت اله ایرانپور قاسمعلی بابائی حسن قدیری رمضان ایرانپور محمدرضا اسدی اسماعیل ایرانپور سید مرتضی خرمی امراله مومنی 🌹🌹🌹 🔹 قاری قرآن جناب آقای حاج حسين پیراکه 🔹 صفحه‌ ۱۷۸ ، سوره مبارکه انفال، آیه ۹ 🔹 زمان جمعه ۷،دی ۱۴۰۳، سی دقیقه قبل از شروع خطبه های عبادی سياسی نماز جمعه 🔹 مکان‌ مصلای نماز جمعه مسجد جامع مبارکه @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
‌سلام ایام و عاقبتتان بخیر امام سجاد (علیه السلام) : ‌ سه حالت و خصلت در هر يك از مؤمنين باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قيامت در سايه رحمت عرش الهى مى باشد و از سختى ها و شدايد صحراى محشر در امان است : اوّل : آن كه در كارگشائى و كمك به نيازمندان و درخواست كنندگان دريغ ننمايد. دوّم: آن كه قبل از هر نوع حركتى بينديشد كه كارى را كه مى خواهد انجام دهد يا هر سخنى را كه مى خواهد بگويد آيا رضايت و خوشنودى خداوند در آن است يا مورد غضب و سخط او مى‌باشد. سوّم : قبل از عيب جوئى و بازگوئى عيب ديگران ، سعى كند عيب‌هاى خود را برطرف نمايد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خاطرات اسارت 🌻 قسمت : ۱۳۹ 🌸 موضوع : سازماندهی در گردان ۱۴ معصوم قبل از ماموریت شناسایی و اسارت🌺 آقا وقتی که خواستیم چادر ها رو برپا کنیم قبل از ما مهندسی رزمی لشگر اومده بود با بلدوزر جای چادرهارو صاف کرده بود و جانمایی کرده بود و در فاصله یه کم از مَقر گردان دور تر یه چاله حَفر کرده بودند برای توالت ها اما هنوز توالت ها ساخته نشده بود من دیدم چیزی که الان لازم و واجب‌تر هست ساخت توالت ها هستش 🤔 به فرمانده هان دسته گروهانم دستور دادم چادر هاشون رو برپا کنند و به معاون گروهان حسن عسگری که اهل خمینی شهر بود گفتم نظارت کنه رو کارشون خودم اومدم پیش فرمانده گردان حسین محبی بهش گفتم ساخت توالت لازم هست سریع باید اقدام کرد!!! گفت خاب چه کنیم ؟؟؟ گفتم به من واگذار کن من کار بلدم🙃 گفت جدی بلدی ؟؟ گفتم آره !!! آخه تا این لحظه حدود ۵۰ ماه سابقه جبهه داشتم و توی مَقر خاکی های لشگر دیده بودم که مهندسی چطوری توالت می‌سازه 🤨 گفت باشه چند نیرو بردار کمکی و برو خدا خیرت هم بده... وسایل و لوازماتش از قبل مهندسی آورده بود مثل ۲ عدد الوار چوبی و پلاستیک و گونی های سنگری و سنگ توالت که از جنس فلز ( وَرق حلبی بود ) مهندسی یه کانال به عمق ۸۰ سانت و طول حدود ۷ متر و عرض ۶۰ سانت با فاصله حدود ۱ متر با چاله فاضلاب حَفر کرده بود🥴 چند نفر از بچه ها رو مامور کردم سریع گونی سنگری ها رو با بیل پُر از خاک کنند ..خودم شدم جناب مهندس توالت ساز😂😂 اون پلاستیک رو انداختم داخل کانال و لبهاشو گذاشتم روی لبه کانال وسطشو باز با یه کانال فرعی راه دادم به چاله فاضلاب ...به بچه ها دستور دادم الوار ها رو گذاشتند سمت چپ و راست کانال روی پلاستیک که پلاستیک محکم گیر کنه😠 بعدش با فاصله ۱/۵ متری اون سنگ توالت فلزی ها رو گذاشتم بین دو الوار که دقیقاً قرار بگیره وسط کانال ...حالا فاصله خروجی سنگ توالت رو با کف کانال که پلاستیک پهن بود ۴۰ سانتی قرار دادم و سنگ توالت های فلزی زو محکم میخکوب کردم به الوارهای چوبی که تکان نخوره و بهم دیگه خوب متصل بشوند🥴 بعدش خودم بعنوان استاد کار شروع کردم با گونی های سنگری که پُر از خاک بود دیوار چینی کنم و حدود ۶ توالت ساختم که ارتفاع دیوار ها حدود ۱/۷۰ بود بعدش بجای درب توالت پتو نصب کردم...این شد چند توالت صحرای خودم لذت مهندسی خودمو رو میکردم آخه توی اون شرایط یه شاهکار بود بعدش خودمم اولین کسی بودم که افتتاحش کردم😂😂 ادامه دارد.... راوی : محمدعلی نوریان کانال شهدای شهرستان مبارکه