eitaa logo
شهدا منارجنبان
4 دنبال‌کننده
63 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فرازی از زندگی نامه شهید عبدالرسول زارع چاوشی عبدالعلی او در سال ۱۳۴۴ در اصفهان متولد شد. ابتدا می خواستند نامش را علیرضا بگذارند ولی با مخالفت بزرگترها چون نام عمویش علیرضا بود این اسم را نپذیرفتند بنابراین نام او را عبدالرسول گذاشتند. سالها گذشت و رسول بزرگ شد و پا به مدرسه گذاشت و هم زمان با درس و مدرسه در مغازه ی پدر به او کمک می کرد. این شهید بزرگوار دوران ابتدایی را در مدرسه ی محل طی کرد و تا سوم دبیرستان ادامه داد. با اوج گیری انقلاب اسلامی شهید عبدالرسول در تظاهرات شرکت می کرد و همان کارهایی که سایر جوانها انجام میدادند را انجام میداد. یک بار هم به همراه پدرش به دیدار امام خمینی (ره) رفتند. از لحظات دیدار با امام بسیار تعریف می کرد. زمانی که امام رحمه الله علیه فرمان تشکیل بسیج را دادند. او نیز به عضویت بسیج درآمد و فعالیت هایش بیشتر و بیشتر شد. شهید عبدالرسول عشق فراوانی به حضرت امام حسین در ابر حضور در دسته های عزاداری وقتی عزاداری در منزلشان برگزار می شد با خانه را تمیز و از عزاداران پذیرایی می کرد و خودش را خادم امام حسین (ع) میدانست. شهید عبدالرسول اهل مزاح و شوخی بود مخصوصا با پسر عموهایش. اگر پول آن را برای ظاهر خود خرج نمی کرد بلکه سعی می کرد کتابی تهیه کند و از بین کت رسالهی امام خمینی (ره) و کتب دینی علاقه ی زیادی داشت. به سر و وضع و لباس خودد رسیدگی می کرد. حتی وقتی جبهه بود دوستانش می گفتند قبل از اینکه به عملیاتی خودش را مرتب می کرد و موهایش را شانه میزد و مقداری عطر به بدنش میزد. در هما عملیات با عطر و بوی خوش به فیض شهادت نائل آمد. زمانی که می خواست به جبهه برود اپدرش در مسافرت بود و مادر رضایتنامه او را امضا کرد و عازم جبهه شد. حدود سه ماه در جبهه بود و یک بار به مرخصی آمد وقتی دوباره می خواست برود با همه خداحافظی کرد دوستانش به او می گفتند این بار شهید میشوی و او می گفت من لیاقت ندارم، اعضای فامیل به او گفته بودند به جبهه نرو و او در جواب گفته بود من به دانشگاه می روم و جبهه جایی است که انسان در آن خود سازی می کند. یک بار هم خودش خواب دیده بود و اینگونه تعریف کرد که خواب دیدم شهید شدم و مرا در تابوت گذاشتند و برای من قبری گنده بودند و خودم را می دیدم که دور تا دورم شلوغ است. وقتی من را بلند کردند که در قبر بگذارند از خواب بیدار شدم. در نهایت وی پس از حضور در عملیات محرم در تاریخ ۱۳۶۱/۰۸/۱۱ و در منطقه عملیاتی عین خوش به فیض عظمای شهادت نائل و پیکر مطهرش پس از تشییع با شکوه در گلستان شهداء اصفهان بخاک سپرده شد. « روحش شاد » @monarjonban
فرازی از وصیت نامه شهید عبدالرسول زارع چاوشی عبدالعلی بسم الله الرحمن الرحيم ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم یرزقون شهادت می دهم به وحدانیت و یگانگی خدا ، به پیام آوری و رسولی محمد ، به امامی و رهبری علی (ع) و یازده فرزند درخشان او مخصوصا حضرت مهدی موعود (عج) و به نایبی خمینی که رحمت و درود شایان خدای عز و جل به همه آنها ، و خشم و غضب خدای تبارک و تعالی بر دشمنان آنها ، بت پرستان ( ماده پرستان ) و منافقان (داخلی و خارجی) باد. بعد از این که به این درجه اعلا نایل گردیدم ، از پدر و مادر ، خواهر و برادر، دوستان و آشنایان و اقوام خود طلب حلالیت می کنم ، و تمامی آنها را به این نکات جلب می کنم : البته این بنده حقیر خدا ، خیلی کوچکتر است از آنکه بخواهد به پدر و مادری که فرزند جوانش آن را تا سن ۱۸ سالگی با ناز و نعمت بزرگ کرده و آن را فدایی راه خدا می کنند، و آن خواهر و برادری که دست از محبت برادری خود کنده و به خود افتخار می کنند که برادرشان در جهاد في سبيل الله شهید شده ، و آن مردمی که از مال تا جان خود چنان ایثار می کنند که موجب شادی قلب رهبر شیعیان جهان مهدی موعود (عج) می شوند ، نصیحت و موعظه کنم ، ولی چه کنم که هرچه می خواهم صرف نظر کنم می ترسم از آینده ، و لذا مرا به مسؤلیت وا می دارد ، و از طرفی خدای کریم بندگان حقیرش را هم در برابر جریانات مسؤل می داند . به جبهه نرفتیم و از جان ایثار نکردیم مگر از برقراری صحیح نماز آنطوری که مورد توجه ائمه اطهار است ، سعی کنید که همیشه آن را به جماعت برقرار کنید تا روح اعتماد در جامعه ریشه گیرد . دروغ گفتن ، سوگند به دروغ ، غیبت ، ناسزا گفتن ، تهمت ، سخن چینی ، عیب جویی از مؤمن ، حسد ورزیدن ، ریا و خودنمایی را به کنار بگذارید ، زیرا اینها موجب آشفتگی در جامعه می گردد ، از درشتی در مقابل پدر و مادر ، نگاه کردن به نامحرم ، عهد و پیمان شکنی ، لهو و لعب گوش دادن ، همنشینی با فاسقان ، سبک شمردن نماز ، و کفران و ناسپاسی در مسئولیت ، خوردن مال حرام بپرهیزید که موجب بی بند و در جامعه می گردد ، وترک کنید خیانت در امانت ، کوچک شمردن گناهان ، شوخی، بخل ورزيدن ، و چاپلوسی را از خانه خارج گردد . و او بزله گویی ، شنیدن لغو و بیهوده ، اسراف ، کبر و غرور ، بخل ورزيدند که موجب تزلزل در ایمان است . خواهران را مخصوصا سفارش می کنم به حجاب آن جامعه ای که خود را اسلامی بنامد و خواهری بدون حجاب کامل از خانه خارجی از همه اینها به خدا پناه ببرید . در سخت ترین شرایط همه احتیاجات خود را از خداوند متعال بخواهید ، با خواند دعاها مخصوصا دعای کمیل و ندبه خود را در برابر خدای رحمان خاضع و خاشع بدانید یادتان نرود که خواندن قرآن در خانه ها موجب روشنی آن خانه است. خداوند انشاء الله به شما توفيق اطاعت و بندگی ترک حرام و فعل حلال و احساس مسئولیت عنایت بفرمایید . والسلام ۱۳۶۱/۰۸/۰۵ @monarjonban
علی نصر اصفهانی فرزند: عبدالحسین تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۸/۱۱ تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۰۱/۱۰ محل تولد: اصفهان محل شهادت: عین خوش علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱ ای شهیدی که ز خون تو کفن رنگین است شهر در سوگ تو ماتم زده و غمگین است سرخی خون تو هرگز نشود پاک ز خاک دلت آینه خورشید حقیقت بین است @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید علی نصر اصفهانی عبدالحسین شهید علی نصر اصفهانی فرزند عبدالحسین در تاریخ ۱۳۴۵/۰۱/۱۰ در محله ی کارلادان متولد. تحصیل را تا مقطع راهنمایی ادامه تحصیل داد. بعد از اتمام مدرسه به سر کار رفت. زمانی که انقلاب شروع شد بیشتر وقت خود را صرف امور بسیج و محله می کرد. مدتی نگذشته بود که از کاردست کشید و به پادگان غدیر اصفهان اعزام شد تا آموزش های نظامی خود را تکمیل کند. بعد از آموزش به کردستان اعزام شد و دو ماه در کردستان حضور فعال داشت. بعد از دو ماه که در کردستان بود خانواده نامه ایی برای او فرستادند که چرا برای پدر و مادرش نامه نمی فرستد و او نامه ایی برایشان فرستاد که در آن گفته بود کمی به فکر آنها بیافتید که بیش از ۲۰ ماه است به دست کردها اسير هستند آنها هم پدر و مادر دارند. من که دو ماه است از شما دور هستم ببینید چه به حال شماست وای به حال آن بند که فرزندشان ماه هاست در اسارتند. از خاطرات باقی مانده از آن شهید اینکه: شهید علی نصر بعد از سه ماه از کردیا به اصفهان آمد و مدت کمی نزد خانواده خود بود و دوباره به جبهه اعزام شد و در عملیات رمضان شرکت کرد. در آن عملیات ترکشی به بدنش اصابت کرد و او را به بیمارستان ژاندارمری تهران منتقل کردند. حدود هشت روز که در بیمارستان بود به برادرش تلفن زد و گفت که من در بیمارستان بستری هستم. پدر و مادرش به آن بیمارستان رفتند. وقتی چشمش به پدر مادرش افتاد گفت برای من ناراحت نباشید. و من از اینکه در این بیمارستان هستم ناراحتم که نمی توانم در عملیات بعدی شرکت کنم. می گفت: دوستان خوبی داشتم که پیش چشمانم شهید شدند و من چنین‌ لیاقتی نداشتم. بعد از مرخص شدن از بیمارستان حدود یک ماه در اصفهان بود و تمام این شب ها را در شبگردی و نگهبانی از محله به همراه دوستانش شرکت می کرد. به دلیل مجروحیت حال خوبی نداشت طوری که بچه های محل به او می گفتند على تو چرا به نگهبانی می آیی؟ تو مریض هستی و باید استراحت کنی. اما علی به این حرفها گوش نمیداد و هر طور بود در کنار بچه ها به نگهبانی می پرداخت. بعد از بیست روز استراحت دوباره به جبهه اعزام شد و در عملیات محرم شرکت کرد. برادرش یکی دو روز قبل از عملیات به دیدن علی در جبهه رفت و چند عکس یادگاری با هم گرفتند و پس از درد دل با هم خداحافظی کردند. آن عملیات با رمز یا زینب در منطقه عین خوش آغاز شد و علی در تاریخ ۱۳۶۱/۰۸/۱۱ بر اثر اصابت ترکش به لقاءالله پیوست و پس از انتقال به اصفهان در تاریخ ۱۳۶۱/۰۸/۱۸ به همراه سایر همرزمان شهیدش در گلستان شهدا به خاک سپرده شد. « روحش شاد » @monarjonban
وصیت نامه شهید علی نصراصفهانی عبدالحسین اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ملت ما با تمام قوا ایستاده اند (امام خمینی) ملت ما تنها در مقابل مرگ تسلیم است ، و هیچکاری از ابرقدرتها برنمی آید . پس چه بهتر که این مرگ در راه خدا باشد که انسان او را می پرستد، و در صورت شهادت انسان به خدا نزدیک می کند که آنرا ملكوتش نامند ، بهشتش نامند، زندگی خفت بار را هیچ وقت وقت قبول نخواهم کرد. مرگ سرخ و شهادت را بر آن ترجیح خواهم داد و به آرزوی خود خواهم رسید . شهادت شربتی است که هرکس توان آن را ندارد بنوشد، مگر اینکه از تمام قید و بند مادی و ظاهری گذشته ، راه حق علیه باطل را پیدا کند . بله این راه ، راه سعادت و پیروزی است ( بقول شهید شریعتی اگر میتوانی بمیران و اگر نمی توانی بمیر) . امین رب العالمين از خداوند طلب کردم تا زمانی که لیاقت شهید شدن را ندارم شهید نشوم ، و این را می دانم که آخرین لحظات خوشم همان لحظاتی است که چشمانم بسته می شود . از تمام ملت ایران می خواهم که با اطاعت از امام بزرگمرد ، که فقط برای خدا و بنفع مستضعفین عليه مستکبرین قیام کرد ، پشتیبانی کنند ، که انشا الله اسلام در سراسر جهان را خواهد گرفت . و به خانواده خود می گویم به تمام دوستان و آشنایان بگوئید : جان من هدیه ای در راه اسلام و امام است . به تمام این ملت گوش زد می کنم که قدر امام خود را بدانند و از بیانات گهر بارش استفاده کنند ... برادرانم : یاد خدا بهترین و برترین بادها است . برادرانم : اسلحه ام را زمین نگذارید و راهم را ادامه دهید که اطمینان دارم ادامه می دهید . سخنی هم به مادرم دارم ، مادر جان حال وقت آن رسیده که رسالتت را نشان دهی . مادر جان گریه نکن بخند و شاد باش زیرا در راه مقدسی جان خود را تسلیم کردم ، تسلیم خدای بزرگ و مادرم هرگونه افسردگی مطمئن باعث عذاب روحم می شود . مادر: من پسر خوبی نبودم امیدوارم مرا عفو کنی. اکنون که وصیت نامه مرا باز می کنید و می خوانید می دانم چشمانتان گریان می شود ، در نهاد هر خانواده ای است که هر وقت ، فردی از خانواده اش شهید می شود ، یا می میرد ، در لحظه اول غمگین می شود ، ولی من انتظار دارم در لحظه شنیدن مرگ من ، غمگین نباشید و خوشحال باشید . و در ضمن خرج دامادی من سه ماه روزه گرفته و نماز بخوانید . به امید پیروزی حق علیه باطل ... والسلام . على نصراصفهانی @monarjonban
سعید نصر کارلادانی فرزند: احمد تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۸/۱۱ تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۰۶/۳۱ محل تولد: اصفهان محل شهادت: رودخانه چم هندی علت شهادت: غرق شدن در رودخانه در عملیات محرم محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۶ در عشق نمی توان زبان بازی کرد می باید ایستاد و جانبازی کرد از خون شهید شرمتان باد مگر با حرمت لاله می توان بازی کرد @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید سعید نصرکارلادانی احمد « دومین شهید خانواده » سعید در سال ۱۳۴۷/۰۶/۳۱ در اصفهان در خانواده ای مذهبی و متدین به دنیا آمد. از همان ابتدا به مدرسه علاقه داشت و در برنامه های مذهبی شرکت می کرد. دوران دبستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت..  سعید اخلاقی نیکو داشت و خنده رو بود. پشت سر هیچکس حرف نمیزد و غیبت کسی را نمی کرد. با اینکه ۱۴ سال بیشتر نداشت اما وجودش سراسر عشق به خدا بود. گاهی اوقات از مادرش سئوالات عجیبی در مورد بهشت و جهنم و آخرت میپرسید ولی مادر معلومات زیادی نداشت و به او می گفت باید مرا ببخشی که نمی توانم جواب دهم و باید از کسی سوال کنی که بتواند جواب دهد. سعید در دعاهای کمیل و توسل و نماز جمعه شرکت می کرد. او در دوران انقلاب اسلامی در اکثر راهپیمایی هایی که علیه رژیم پهلوی بود شرکت می کرد تا اینکه شاه سرنگون شد. از آغاز جریانات انحرافی بنی صدر شدیدا با او مخالف بود تا معتقد به خط امام بود. نسبت به آیت الله بهشتی و دیگر یاران امام علاقه ی زیاد است. با آغاز جریانات منحرفانه منافقین نیز شدیدا با آنها مخالفت داشت و آنها را سدی در مقابل پیشرفت انقلاب میدانست. با شروع درگیری ها در کردستان، برادرش مجید که کلاس دوم دبیرستان بود درس را رها کرد و به جبهه رفت تا با ضد انقلاب مبارزه کند. مجید شش ماه در کردستان بود که جنگ شروع شد او از کردستان به اصفهان آمد و از آنجا به جبهه اعزام شد. قریب دو سال در جبهه حضور داشت و در اکثر حمله ها شرکت می کرد چندین بار هم زخمی شد و در نهایت در عملیات بیت المقدس در شهر خرمشهر شهید شد. سعید نصر بعد از شهادت برادرش (مجید) تحت تاثیر قرار گرفت و علاقه ی زیادی داشت که به جبهه برود. کلاس دوم راهنمایی را تقریبا تمام کرده بود که با برادران تدارکات به جبهه رفت. سه ماه در جبهه حضور داشت و در یکی از حملات نیز شرکت کرد. بعد از سه ماه مرخصی گرفت و به اصفهان آمد. می گفت: دوست ندارم در تدارکات تیپ امام حسین (ع) باشم و می خواهم این بار به عنوان رزمنده به جبهه بروم. بعد از ۱۰ روز که از آمده بود دوباره به مناطق جنگی بازگشت. تا اینکه عملیات محرم آغاز شد و در شب عملیات محرم در تاریخ ۱۳۶۱/۰۸/۱۱ در یکی از محورهای عملیاتی محرم در رودخانه ی چم ی غرق شد و به شهادت رسید و روح بلند و ملکوتی اش به برادر شهیدش پیوست. « روحش شاد » @monarjonban
وصیت نامه شهید سعید نصر کارلادانی احمد و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون مپندارید که شهیدان راه خدا مردند بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد پروردگارشان روزی خواهند خورد. با سلام و درود فراوان و پر افتخار به امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی و شهیدان به خون قلتان اسلام که در راه زنده کردن اسلام به شهادت رسیدند و راهی کوی حسین شدند. هم اکنون که شهادت نصیبم شده و پروردگار عالم مرا به درگاهش قبول کرده است، پس، پدر و مادرم و خواهر و برادرانم از شما می خواهم که برای من گریه نکنید، و هیچ ناراحت نباشید باید بدانید که " إنا لله و انا اليه راجعون " ما از پروردگار عالم هستیم و باید به سوی او برگردیم و اگر گریه کردید برای حسین گریه کنید، چون که ما راه حسین را رفته ایم و همین انقلابی که این همه جوان در راه به هدف رساندنش شهید شدند این انقلاب سر چشمه و ریشه اش از عاشورای حسین و خون های حسین است . پدر و مادرم من در حق شما بدی کردم مرا ببخشید تا خدا هم مرا ببخشد ، و پدرم و مادرم اگر شما ناراحت باشید من هم ناراحتم و اگر شما خوشحال باشید من هم خوشحالم، دیگر سخنم با دوستانم و آشنایانم است ، که از آن ها می خواهم که از هر اشتباهات فکری و نفسی دوری کنند و بر هواهای نفسانی خود غلبه کنند ، همان طوری که جهاد اصغر ، جهاد با تمام ابر قدرت ها است ، و جهاد اکبر، جهاد با هوای نفس است ، و من از شما می خواهم دست از روحانیت ندارید که اسلام بدون روحانیت غلط و اشتباه است. و همیشه اشعارتان دعا به ما باشد. و سلام علیکم و رحمه الله و بركاته خدایا خدایا تا انقلابی، مهدی خمینی را نگه دار سعید نصر کارلادانی ۱۳۶۱/۰۸/۰۷ @monarjonban
علیرضا شاه زمانی فرزند: حسن تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۸/۱۸ تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۰۲/۲۵ محل تولد: اصفهان محل شهادت: شلمچه علت شهادت: اصابت ترکش تاریخ خاکسپاری: ۱۳۷۱ (پس از ۱۰ سال) محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه ۳۲ پس از عمری غریبی بی نشانی خدا می خواست در غربت نمانی از آن سرو خرامان تو هر چند پلاکی بازگشت و استخوانی @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید علیرضا شاه زمانی این شهید بزرگوار در ۲۶ اردیبهشت سال ۱۳۴۳ چشم به جهان گشود که مصادف از ماه محرم بود . می خواستند نامش را حسین بگذارند ولی چون پدربزرگش این نام را داشت، نام او را علیرضا گذاشتند. او زیبا و خوش زبان و باهوش بود به خاطر همین در ۶ سالگی به اصرار خودش که دوست داشت به مدرسه برود، با یک تست هوش در مقابل مدیر مدرسه به کلاس اول وارد شد. در همین سن بود که از مسجد محل خواستند تا جزء بچه های هیئت اشون و سقای امام حسین (ع) در روزهای عزاداری باشد. . در دو سالگی هر دو دستش تا ارنج در یک حادثه سوخت ولی از خدا خواست این دست ها سالم بماند و فدای سالار و مولای خویش بشود. در ۸ سال مسجد محل در خیابان تاج رفت و نماز را نزد روحانی آن مسجد خواند و یک شلوار هدیه گرفت. هرچه بزرگتر شد تمایل بیشتری به افراد مذهبی پیدا می سالگی با جوانی به نام شیخ حسن آشنا شد که مذهبی و ضد شاه بود، بنابراین با آگاهی بیشتری به انقلاب پیوست و با اولین ندای رهبری امام خمینی که دستور دادند باید و بریزید و بر ضد شاه شعار دهید او همچون جوانان مسجد دیگر مردم محل به خیابان ها را و شب ها به مسجد می رفت و بعد هم با پیروزی انقلاب به عنوان یک بسیجی مخلص شی به فعالیت کرد. در اوایل انقلاب شبها برای امنیت محل از دست منافقان آن زمان به کشت و پاسداری مشغول بودند و روزها هم به درس و فعالیت های انقلابی برای مردم و دفاع از انقلاب می پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی او تقریبا درس را رها کرد و برای آموزش مراحل جنگی بده اهواز رفت و در جنگ های نامنظم دکتر چمران شرکت کرد و اولین دوره ی آموزشی را پشت سر گذاشت. نامه ی خود نوشته بود:« پدر جان من دارم کار با اسلحه آر پی جی را یاد میگیرم.» و بعد از این دوره بیشتر وقت خودش را در جبهه گذراند. از فعالیت های دیگر او رفتن به کرمانشاه بود. در روستای کنگاور شروع به تبلیغات اسلامی در آن محل کرد. غیر از پاسداری یکی از کارهایش این بود که معلم احکام آنجا باشد. هرچه بزرگتر شد با کمال تر و صبور تر شد. اخلاق خوش او باعث شده بود که جوانان بیشتری گرد هم جمع شوند و این هدف خوبی برای جذب آنان به انقلاب اسلامی بود. او تحصیل در دبیرستان را نا تمام رها کرد و دوباره عازم جبهه شد. در عملیات فتح المبین شرکت کرد و بعد از آن در عملیات آزادسازی خرمشهر و عملیات رمضان شرکت کرد. وقتی که عملیات رمضان بود به خانه آمد به مادرش گفت: مادر چه دعایی کرده بودی که همه دوستان من مثل گل پرپر شدند ولی من در آن جمع سالم ماندم و مادر گفت به خداوند گفتم: خدایا همان طور که شیشه را در بغل سنگ نگه میداری فرزند مرا هم مواظبت کن. به هر حال او برای بار دوم عازم کرمانشاه شد و سپس به مرخصی آمد و به مشهد مقدس و در آنجا با خدای خود و امام رئوف خود به راز و نیاز پرداخت بعد از آن سفر روحانی و معنوی با دلی آرام تر و با رضایت بیشتری که این بار از پدر و مادر خویش گرفته بود به جبهه رفت و در عملیات محرم در سال ۱۳۶۱ شرکت کرد. به مادر خود گفت: دور مرا یک خط قرمز بکش فرزندان دیگری هم داری هرچه حسرت برای من داری از خدا بخواه برای آنان برآورده کند، به پدر هم قول داد که بعد از این سفرش به جبهه برود. حتما سر کار میروند و یا درس را تمام می کنم او آنقدر مهربان و با التماس نگاه میکرد که پدر هم مخالفت کرد و همه راضی به رفتن او شدند.
عملیات محرم پایان گرفته بود و بیشتر هم رزمائش به شهادت رسیدند علیرضا در دوستی و رزم و گفتار خویش و در عمل ثابت قدم بود و این را در جبهه های جنگ حق علیه و ثابت کرد. تا اینکه بالاخره به فیض شهادت نائل آمد اما مدتها پیکر مطهرش مفقود الاثر بود و بعد از ده سال غریبی در خاک دشمن جسد مطهرش به وطن بازگشت، علیرضا در محرم سال ۱۳۴۳ به دنیا آمد و دهم محرم سال ۱۳۶۱ ( ۱۳۶۱/۰۸/۱۸ ) در عملیات محرم چشم از این دنیا فرو بست و به همراه دیگر یاران حسینی اش به خیل شهدا پیوست و در گلستان شهدا اصفهان به خاک سپرده شد. لازم به ذکر است پس از آنکه عملیات محرم به پایان رسید اکثر رزمندگان به خانه های خود بازگشتند و عده ای هم اسیر شدند ولی از علیرضا خبری نشد. در محل زمزمه هایی می کردند، ولی کسی به خانواده حرفی نمی زد . از هر رزمنده ای که برگشته بود می پرسیدند ولی آنها گفتند که ما او را ندیدیم و یا می گفتند به زودی برمی گردد. تا اینکه لباس های او را به تعاون سپاه آورده بودند و اطلاع دادند که علیرضا را پیدا نکردیم و ایشان مفقود شده است. خودش بارها گفته بود که عاشق مفقود شدن است. یک سال بعد از طرف سپاه به خانواده اعلام کردند که برای ایشان مراسم بگیرید. چند ماه بعد یکی از دوستانش که اهل نجف آباد بود به منزل شهید آمد و وقتی دید هنوز از علیرضا خبری نشده این گونه تعریف کرد که در شب عملیات، من علیرضا را دیدم که همراه دوست خود مهرابی داوطلب شدند تا برای شناسایی زودتر خط مقدم بروند. ساعت ۱۰ بود که آنان حرکت کرده اند، چهار تا موتور بودند و ۸ نفر که دو تای آنها آر پی جی زن بودند و علیرضا هم یکی از آن دو نفر بود. او با خنده به من گفت: چای را دم کن تا وقتی ما برگشتیم چای تازه دم بخوریم، قرار بود سر ساعت این دو گروه برگردند و خبر بدهند اما نیامدند و عملیات سال ۱۳۶۱ در ساعت ۱۲ انجام شد. سپیده ی صبح زد ولی آنها برنگشتند و هیچ اثری از این هشت نفر بعد از عملیات پیدا نشد با وجودی که منتظر برگشتش بودیم ولی از حرف های این دوستش معلوم شد که او دیگر پیش ما برنمی گردد. او همیشه می گفت بار خدایا چگونه زیستن را تو به من بیاموز و چگونه مردن راه تو به من بیاموز. عاشق امام خمینی بود و از کسانی بود که پیرو خط امام بودند. هميشها حدیث را زمزمه می کرد:« بزرگترین جهاد جهاد با نفس است.» « روحش شاد » @monarjonban
وصیت نامه شهید علیرضا شاه زمانی بسم الله الرحمن الرحيم اگر این لحظه که وصیت نامه من برای شما قرائت می شود من شهید شده باشم بدان که خدا پیش از آنچه در مغز خویش می پندارید بر من رحم کرده و به این درجه رسانده است. اللهم صل على محمد و آل محمد السلام علیک یا ابا عبد الله و یا انصار الحسن السلام علیک یا صاحب الزمان بابی انت و امی . سلام علیک ای شهیدان راه حق ، و سلام برتر ای خمینی ای روح خدا و ای نائب بر حق مهدی (عج) ای پیر متقی ای زاهد شب و شیر روند ای محمد زمان . و اینک ای پدر و مادر عزیزم که به راستی من هیچگونه خدمتی به شما نکرده بلکه باعث عذاب و ناراحتی شما نیز بوده ام و نمی دانم که بالاخره شما مرا حلال می کنید یا نه؟ و اما سلام بر شما ای امت مسلمان پیرو خط امام و ای امت شهید پرور ای دوستان و آشنایان. قبل از هر سخنی با شما از تمامی برادران که جهت تکامل من رحمت کشیده اند تشکر کرده و از آنان التماس دعا دارم . و اما سخنی را با شما و دوستان و امت قهرمان ایران به طور خلاصه آغاز میکنم ، و چه بهتر که این سخن را از زبان انبیاء و ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعین استفاده کنم شاید تاثیری بر روی جوانان ما بگذارد، و این سخن کلام گیرد. و بعد از پایان آن نماز تنها معبود خود را خدا بدانی و در کوچک ترین کارهایت به غیر از او از دیگری کمک نگیری و از گناهانی همچون حسد و غرور ریا و .... دوری کنی و تواضع داشته باشی آنهم فقط در برابر الله . و در آخر پدر و مادر گرامی عاجزانه تقاضای حالیت و احتیاج به دعاهای شما دارم ، در شهادت من اگر اشک ریختید برای پاکی گناهانم بریزید و مرا ببخشید که نتوانستم جبران زحمات شما را بکنم. ( والسلام . حقیر کربلای حسین) ، علیرضا شاه زمانی ۱۳۶۱/۰۸/۰۵ @monarjonban
حسنعلی نصر اصفهانی فرزند: حسینعلی تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۱/۲۱ تاریخ تولد: ۱۳۴۱ محل تولد: اصفهان محل شهادت: عین خوش (شرهانی) علت شهادت: انفجار مین محل مزار: مفقود الاثر به یاد شهید جاوید استخوانها به شهر بر گرديد، دلمان عطر خاک می خواهد آسمان هم برای دیدن خود ، تکه ای از پلاک می خواهد استخوانها کمی هوا ابریست ، چه بگویم شما که می دانید گفتن از بالهای خون آلود ، سینه ای چاک چاک می خواهد ماه هر شب از التهاب زمین، به خودش از حریق می پیچد اینطرف ها که نیستید از شرم ، ماه شاید مغاک می خواهد من از روزها دلم خون است ، تو کجایی که عشق بنویسی؟ شاید اصلا سرودن از تو و عشق ، قلمی دردناک می خواهد قاب عکست به سینه دیوار ، چشمهایت هوای رفتن داشت تو و انگشت های نا آرام... دستهایی که ساک می خواهد روی دستان شهر می پیچید ، عطرتان در مشام گنجشکان بین این روزهای مصنوعی ، کوچه ها عطر تاک می خواهد @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید حسنعلی نصر اصفهانی شهید حسنعلی نصر اصفهانی فرزند حاج حسینعلی در سال ۱۳۴۱ در محله ی کارلادان و در یک خانواده ی کاملأ مذهبی به دنیا آمد. پدرش مرحوم حاج حسینعلی به معتمدین و متدیین محله بود که در محافل مختلف با صدای خوش ادعیه می خواند این مرد این نکته قابل توجه است که حاج آقا صفوی (امام جماعت فقيد مسجد منارجنبان و پدر دو شهید) فرمودند:« حاج حسینعلی در سفر حج همراه کاروان ما بود من شاهد بودم که در مسجد الحرام ایشان در یک شب پانصد رکعت نماز خواندند و از این سفر پر فیض و معنوی توشه بسیار چیدند.» مادر شهید هم زنی با تقوا و مؤمنه، اهل ذکر و عبادت بود و این شهید در دامان چنین پدر و مادر با تقوایی پرورش و تقديم اسلام شد. شهید نصر در هفت سالگی پا به مدرسه گذاشت و تا سوم متوسطه در مدرسه مهرگان درس خواند و در کنار تحصیل به شغل کشاورزی در کنار پدر مشغول بود. او در عین حال علاقه ی زیادی به مسائل روز کشور داشت مخصوصا در دوران انقلاب که شور و حال وصف ناپذیری بین جوانان و نوجوانان جریان داشت و شهید حسنعلی از جمله کسانی بود که در صف اول تظاهرات علیه حکومت ستم شاهی حضور فعال داشت. بعد از انقلاب نیز همواره پیگیر مسائل بود، مخصوصا در زمان ریاست جمهوری بنی صدر با صراحت به مخافت با او پرداخت. در خاطره ای از زبان مادرش نقل شده که:« یک روز حسنعلی با پای برهنه وارد خانه شد و مادر علت را سوال کرد و حسنعلی گفت بنی صدر به اصفهان آمده بود برای سخنرانی در میدان امام قائله و دعواهایی که بین بچه های انقلابی و طرفداران بنی صدر رخ داد، من کفشهایم را به سمت بنی صدر ملعون پرت کردم. آن صحنه در تلویزیون هم نشان داده شد. در زمینه ی پخش اعلامیه علیه بنی صدر نیز فعال بود تا قبل از جنگ به واسطه ی کار و تلاشی که کرده بود مقدار زیادی لوازم منزل برای خودش تهیه کرده بود تا ازدواج کند اما با شروع درگیریها در کردستان و سپس در جنوب کشور احساس کرد که باید به مقابله با دشمنان این مرز و بوم به جبهه برود. طی چندین مرحله مأموریت پر خطر به کردستان اعزام شد و مدت مدیدی در مریوان، سقز و مناطق صعب العبور حضور داشت و سپس به مناطق جنگی جنوب کشور اعزام شد و به عنوان تخریب چی فعالیت در خط مقدم جنت انجام وظیفه می کرد تا اینکه در تاریخ ۱۳۶۱/۰۲/۲۱ در عملیات والفجر او در منطقه عملیاتی عین خوش (شرهانی) بر اثر انفجار مین به فیض عظمای شهادت نائل شد اما به دلیل حجمبالای آتش دشمن، جسم مطهرش در میان آتش و خون ماند، تا همچون مادر سادات جسد مطهرش تا این زمان مفقود الاثر ماند. در مورد شهادت او از زبان برادرش نقل شده که در آخرین روزهای حبانش در مناطق جنگی همراه او بودم. صراحتا به من گفت: «داداش مرا حلال کن چون ام شده، که رفتم خط مقدم شهید می شوم و بر نمی گردم. عصر همان روز هم با رفقایش عکس یادگاری گرفته و به آنها هم گفته بود که من شهید می شوم.. شهید حسنعلی یک روز به مادرمان گفته بود « مادر از خدا خواسته ام که چیزی از بدن مرا نیاورند. چرا که هم زندگیمان فقیرانه است مبادا که شما خجالت بکشید و هم اینکه مردم به زحمت نیوفتند.» از جمله دماها با این بود که خداوندا؛ از شما میخواهم که هر وقت خواستی مرا ببری با دستی پر و قلمی مالامال به عشق خودت به سوی تو عروج کنم « روحش شاد » @monarjonban
وصیت نامه شهید حسنعلی نصر اصفهانی اليوم لا تظلم نفس شيئا ولا تجزون إلا ما كنتم تعملون(سوره يس) امروز اندک ستمی به هیچ کس نخواهد شد و شما جز در مقابل کارهایی که می کردید پاداش نمی گیرید . اگر چنانچه قوج فوج از ما را بکشند بعديها باید بیایند و جایشان را پر کنند «امام خمینی» خدایا هدایتم کن زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است. به تام الله یگانه پاسدار حرمت خون شهیدان و با درود و سلام بر امام زمان و نائب بر حقش امام امت و امت شهید پرور ایران . آنانکه از جان و مال و فرزندان خویش دریغ کردند و به ندای "هل من ناصر ینصرنی" حسین زمان لبیک گفتند . ای بستگان من ای کاش زودتر به این دانشگاه الهی راه پیدا می کردم و درس مکتبم را می آموختم . اگر اشتباه نکنم تا چندی پیش که به جبهه راه یافتم و به مکتبم عشق ورزیدم نه تنها شعار می دادم، بلکه ادعای مسلمانی هم می کردم ، در حالی که می دیدم هر عملیاتی که می سد، صدها نفر به خاطر دین مبین اسلام به آرزوی دیرینه خود می رسیدند، و ما هم که توانی داشتیم فقط تماشا می کردیم ، أری روزی که پا به جبهه نهادم خیلی آموختم، حال فهمیده ام که چرا بهترین عزیزان این مملکت در زیر رگبار گلوله های می گویند ، زیرا اینان نه تنها فهمیده اند ، بگه يقين دارند که شهادت مرگ نیست ، حیاتی جاویدان است. قبل از انقلاب اسلامی می گفتیم: کاش ما در زمان امام حسین (ع) بودیم ، وج را یاری می کردیم ، حال پس چرا در خانه هایتان نشسته اید . الان موقع آن رسیده که از اسلامتان دفاع کنید ، تاریخ خونبار امروز ایران نقطه عطفی بس بزرگ در تاریخ اسلام است و بنگرید در ساختن و روند آن چه نقشی دارید ، ایثارگر مانع ، بی تفاوت و... ای جوانان که دلتان را برای دنیا خوش کرده اید و توانایی دارید که به جبهه بیایید ، نکند که در رختخواب ذلت بمیرید ، که امروز در بستر مرگ مردن ننگ است ." و يستبشرون بالذين لم يلحقو بهم من خلفهم الا خوف عليهم ولا يحزنون" و بشارت دهند به آن مومنانی که هنوز به آن ها نپیوسته اند و بعدا در پی آنها به سرای آخرت خواهند رفت . که از مردن هیچ نترسند و در آخر از تمام دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم . و از آنان می خواهم که از خدای بزرگ برایم طلب مغفرت کنند. و بعد طلب مغفرت برای پدرم ، از خدای بزرگ می خواهم که اگر لیاقت شهادت داشتم با دستی پر و قلبی خالص شهید شوم . یکسال نماز و دو سال برایم روزه بگیرید ، مبلغ ۱۰ هزار تومان برایم خمس و خیرات بدهید ، فرش ۲۸۳ را به خواهرم بدهید ، در ادای آن عجله نکنید. " والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته" حسنعلی نصر اصفهانی ۱۳۶۱/۱/۱۶ @monarjonban
عبدالرسول نصر اصفهانی فرزند: رحیم تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۴/۳۱ تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۰۹/۲۰ محل تولد: اصفهان محل شهادت: پیرانشهر علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱۰ ای شهیدان، عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست ای شقایق ها و ای آلاله ها دیدگانم دشت مفتون شماست @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید عبدالرسول نصر اصفهانی رحیم این شهید بزرگوار در تاریخ ۱۳۴۲/۰۹/۲۰ در یک خانواده ی مذهبی به دنیا آمد . پدرش رحیم نصر به شغل بنایی اشتغال داشت و از همان کودکی رسول به همراه پدر به محل کارش می رفت و کمک حالش بود. با رسیدن به هفت سالگی پا به فضای جدید مدرسه گذاشت و مراحل تحصیل را تا مقطع سوم متوسطه ادامه داد. وقتی که هنوز محصل بود عازم جبهه شد و پس از مدتی که آمد جهت ادامه تحصیل به مدرسه مراجعه کرد ولی چون زمان ثبت نام گذشته بود ابتدا قبول نمی کردند که در مدرسه ثبت نامش کنند ولی وقتی پرون و نمراتش را دیدند که همه در سطح بالایی است اسمش را نوشتند. البته ایشان قصد داشت در رشته ی ادبیات ثبت نام کند، ولی چون نمراتش بالا و خوب بود، مسؤلین مدرسه گفتند: حیف است که این بچه ی با استعداد در این رشته باشد و نام او را در رشته تجربی ثبت نام کردند. تیزهوش و دانا بود به طوری که همه مدیران و معلمان مدرسه او را دوست داشتند. علاقه ی زیادی به ورزش کاراته داشت و طنابی در منزل بسته بود و ورزش های تمرین می کرد. در کنار ورزش مدتی در کنار پدر به شغل بنایی مشغول شد. چنان چه دستمزدی می گرفت آنها را زیر دفترچه هایش قرار میداد و جمع آوری می کرد. ولخرج نبود. گاهی خودش تعریف می کرد که مقداری از پول را به فلان شخص که وضعیت مالی خوبی ندارد داده است و یا کرایه ماشین فلان شخص را حساب کرده است. گاهی هم با پولش برای پدر و مادر هدیه می خرید. چون مادرش سید اولاد پیغمبر بود به او کمک می کرد و می گفت: تو سید هستی و نباید همه کارها را انجام بدهی و برای خرید نروید و هرچه می خواهی به من بگویید تا بخرم. وقتی پدر و مادر در بین حرفهایشان از دنیا و مشکلات آن سخن گفتند، می گفت به فکر دنیا نباشید و این حرفها را از ذهنتان بیرون کنید. رسول پسر ساده زیست و کم خرجی بود. امانت دار بود و نمازهایش را با دقت و به موقع به جا می آورد. در عبادت ها مخصوصا نماز و روزه جدی و به خواندن قرآن در ماه مبارک رمضان توجه می کرد. قبل از انقلاب که خانواده ها دیدن تلویزیون را برای خود تحریم کرده بودند، این خانواده هم حرام می دانستند. اخبار و تحولات کشور را از طریق رادیو پیگیری می کرد. به خاطر عشق و علاقه اش به حضرت امام خمینی، یک عکس بزرگ از ایشان تهیه کرده بود که هنوز آن عکس را خانواده به عنوان یادگاری حفظ کرده اند. یک مادربزرگ در محله ی رهنان داشت که رسول گاهی به منزل او می رفت و دو یا سه شب آنجا می ماند و به گاو و گوسفندان و مرغ و خروس او رسیدگی می کرد. به صله ارحام اهمیت میداد و بنابراین از سرکشی به منزل مادر بزرگ، خاله ها و عموهایش غافل نمی شد. در مسافرت های حتما برای اهل خانه سوغاتی می آورد. حتی زمانی که به جبهه رفته بود از کردستان هم چیزهایی به عنوان هدیه برای خانواده آورده بود. پدرش می گفت یک جفت از آن دست ها که برای من آورده بود را ۲۰ سال داشتم و از آن استفاده می کردم. چون در خان مراسم روضه خوانی برگزار می شد رسول مانند یک خادم مخلص از مردم پذیرایی می عشق و علاقه زیادی به امام حسین و عزاداری و دسته های عزاداری امام حسین داشت. در عروسی های پر هزینه شرکت نمی کرد و می گفت حرام است و باید به جای این ولخرجی ها به فقرا کمک کنند. وقتی یکی از رزمندگان محله کارلادان شهید میشد ، تا گلستان شهدا با پای پیاده دنبال تابوت شهید میرفت. به خانواده ی خود تاکید می کرد که قدر شهدا را داشته باشند. یک بار پدر مبلغی برای رفتن به مشهد کنار گذاشته بود وقتی حاج آقا صفوی قبر امام جماعت مسجد اعظم اعلام کردند که برای ساخت مسجد به پول نیاز است پدر تمام آن پول را برای خرج مسجد تحویل متولیان داد و رسول از این کار پدر بسیار خوشحال شد و به او گفت: همین ها برایتان می ماند. اولین بار که به کردستان اعزام شد تا زمان شهادتش چندین بار رفت و آمد کرد. در هر بار حدود ۳ ماه در جبهه ها می ماند. بزرگترین آرزویش شهادت بود و می گفت: من به شهادت می رسم و دنیا را دوست ندارم، دنیا محل گذر است. پس از اینکه مدت ها در شرایط سخت در منطقه کردستان بود به اهواز اعزام شد. در عملیات های والفجر یک و دو وسه و چهار به صورت فعال شرکت کرد و در تاریخ ۱۳۶۲/۰۴/۳۱ بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید اما مدتی کسی از او خبر نداشت. پدر می گفت شبی خواب دیدم به جایی رفتم که حاج آقا خمینی آنجا نشسته بود وارد اتاق شدم دیدم در آن اتاق چهار نفر نشسته اند. گفتم بچه ام گمشده می خواهم او را پیدا کنم. به من گفتند: از این اطاق برو به فلان دفتر مراجعه کن. رفتم و سراغ رسول را گرفتم. گفتند: شهید شده. از خواب بیدار شدم و به هلال احمر رفتم آنها هم گفتند شهید شده و جزو مفقودالاثر هاست. مدتها در سردخانه ها سرکشی می کردم شاید بین شهدا پیدا کنم. از بس در بین جنازهی شهدا دنبال رسول می گشتم مدتی به بیماری دچار شدم و در خانه افتادم. تا اینکه بعد از دو م
ماه و نیم، دویست شهید به سردخانه ی کهندژ آورده اند و در بین آن شهدا رسول را پیدا کردم و چون از سر نشناختیم از دیگر نشانه هایی که در بدنش بود او را شناسایی کردیم. پس از سه ماه در تاریخ ۱۳۶۲/۰۷/۱۴ با حضور امت شهید پرور تشییع باشکوهی انجام شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. « روحش شاد » @monarjonban
وصیت نامه شهید عبدالرسول نصر اصفهانی رحیم فليقاتل في سبيل الله الذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخره و من يقاتل في سبيل الله في أو يغلب فسوف توتيه أجرا عظيما. مؤمنان باید در راه خدا با آنان که حیات مادی دنیا را بر آخرت گزیدند جهاد کنند و هرکس در جهاد به راه کشته شد یا فاتح گردید زود باشد که او را در بهشت ابدی) اجرى علیم دهیم. (نساء_۷۴) به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان راه حق و فضیلت . و با درود و سلام بر یگانه منجی بشریت فرمانده کل نیروهای اسلام حضرت صاحب الزمان و نایب بر حقش بنیانگذار جمهوری اسلامی و رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی . و با سلام بر ملت سلحشور و شهید پرور ایران . و با سلام بر خون پاک و گلگون تمامی شهدای راه حق از شهدای کربلای حسینی (ع) تا شهدای کربلای خمینی . و با سلام بر کلیه رزمندگان جان بر کفی که در جبهه های نور بر علیه ظلمت جان فشانی می کنند . متن وصیت نامه خود را شروع می کنم : برادران و خواهران مسلمان ما همه قبول داریم که خدایی هست و جهانی ، مرگی هست و روز محشری ، بهشتی هست و دوزخی، جزای هست و پاداشی ، فروریختن زمین و منظومه شمسی هست ، اما آیا این حرف ها را فقط از زبان جاری می کنیم یا از اعماق قلبمان بر می آید . آیا قلب هایمان باور کرده است اگر این حرف ها را از زبان جاری می کنیم . وای بر ماست اما اگر اعتقاد و ایمان به این مسائل دارین نباید بگذاریم که این ایمان در اسارت دنیا دوستی ، هوای نفس و کبر و ریا قرار گیرد . چون این ایمان نیست که انسان اعتقاد به این مسائل داشته باشند. ولی باز هم در مادیات جهان فرود رود ، و دست از دنیا و هستی بر ندارد . اما کسانی که این مسائل فرو رفت خاشعانه بر خاک می افتند و ضجه و زاری می کنند و چشم از مادیات و لذت های زود گذر این جهان می بندند و به جهاد في سبيل الله می پردازند و از جان و مال خود می گذرند و در معبود خود فانی می شوند . خدایا ، پروردگارا ، ای معشوق من ، قلبم تو را باور کرده است ، بدنم تو را حس می کند . چشم هایم تو را می بیند ، گوش هایم تو را می شنود ، زبانم تو را می خواند ، و آمده ام که در راه تو قربانی شوم ، مرا دریاب . اما ای امام عزیز ، ای امید مستضعفین و ای کسی که محبت تو بر قلوب ما نشسته کلامی هم با شما دارم و آن این است که ای امام ، فریادم بلند است که اگر در دین جدت با کشته شدن ما تداوم می یابد، پس ای گلوله ها ، ای خمپاره ها ببارید بر ما، در یابید ما را ، تکه تکه کنید مارا ، قطعه قطعه کنید مارا . قسم به کسی که جانم در تحت اختیار اوست سعادت جز بندگی خدا نیست ، جز ایمان نیست ، جز تقوا نیست، جز جهاد نیست و جز شهادت نیست. ای عزیزان ای خواهران و برادران مسلمان من خیلی کوچکتر از آن است که درباره شما حرف بزنم یا به سفارش زبان گشایم اما بر حسب وظیفه با شما دارم: ای عزیزان شما را سفارش می کنم به تقوا ، به دل بریدن از دنیا و لذت های زود گذر آن به ایمان خالص به جهاد في سبيل الله به پاسداری از انقلاب اسلامی و همچنین به تحمل سختی و به مقاومت کردن و مقابله کردن با شیاطین و بزرگترین سفارش من این است که در مقابل این همه نعمت که خداوند به شما عطا کرده است شکر گذار باشید چون اگر قدر آن نعمت ها را ندانستید و شکر گذار نبودید خدا آن نعمت را از همه می گیرد شکر گذاری کنید وجود امام عزیز علمای عظماء و جنگ را که از نعمت های بزرگ الهی بر نعمت ما است. انسان مانند ماهی می ماند که در آب است تا آن وقتی که در آب است قدر این نعمت را نمی فهمد ولی وقتی که آن را از آب بیرون می اندازیم تازه می فهمد که از کجا به کجا آمده و خدا چه نعمت بزرگی به او عطا کرده است . ما هم اگر قدر این نعمت ها را نداریم خداوند این نعمت ها را از ما می گیرد . همان طوری که نعمت بزرگی هم چون شهید مظلوم دکتر بهشتی و دیگر یارانش را از ما گرفت . و این چیزی جز کفران نعمت ما نبود چون قدر این نعمت را نمی دانستیم . همچنین به شما سفارش می کنم که دست از یاری دولت بر ندارید چون دولت ما دولت اسلامی است برخواسته از توده ی مردم است و در نماز جمعه ها ، نماز جماعت و در مجالس اسلامی شرکت کنید ، در صحنه های سیاسی و اجتماعی فعالانه شرکت سید . ( اگر چه من خود لیاقت پیدا نکردم در این مجالس شرکت فعالانه داشته باشم ). کمک به جبهه را فراموش نکنید ، تا آن جا که برایتان امکان دارد مستقیما در جبهه شرکت کنید و در غیر این صورت در پشت جبهه خدمت کنید و از جان و مال خود دریغ نکنید در پایان سفارش می کنم که شعار از جان برخاسته ملت را فراموش نکنید. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما همچنین از شما می خواهم که اگر بدی از من دیده اید یا حرف بدی از من شنیده اید، مرا ببخشید و از خدا بخواهید که گناهانم را ببخشد. "عبدالرسول نصر اصفهانی " @monarjonban
حسین نصر اصفهانی فرزند: عبدالحسین تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۸/۰۲ تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۱۰/۱۳ محل تولد: اصفهان محل شهادت: بانه علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱۰ ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم ، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند @monarjonban
زندگی نامه شهید حسین نصر اصفهانی فرزند عبدالحسین این شهید بزرگوار در تاریخ ۱۳ دی سال ۱۳۴۵ در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. از همان کودکی شبها برای آموختن قرآن و احکام دین به مسجد می رفت. کلاس اول و دوم ابتدایی را در محله پشت سر گذاشت و بعد از آن وارد مدرسه ی حسن صدر شد و تا کلاس پنجم را در آنجا ادامه داد. به دلیل پیشرفت درسهای دینی و قرآن از طرف معلمان درس دینی به او جوایزی اهدا می شد. در ادامه برای دوره ی راهنمایی وارد مدرسه نوردانش ربانی شد. هم زمان با آغاز حرکت های مردمی بر ضد حکومت ستم شاهی او نیز در شرکت می کرد برای پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت های زیادی انجام داد. بعد از پایان راهنمایی رشته ی تجربی را در دبیرستان شهید مصطفی خمینی انتخاب کرد. شانزده ساله ای بود که شوق زیادی برای رفتن به جبهه از خود نشان داد اما به دلیل سن کم او را نپذیرفتند ما نا امید نشد و برای اینکه لیاقت خود را نشان دهد به سپاه مراجعه کرد و پس از ثبت نام و پنج روز در پادگان خمینی شهر آموزش های لازم را فرا گرفت و در آن زمان موفق به حضور در جبهه را کسب کند. در تاریخ ۱۳۶۲/۰۱/۱۵ به اهواز اعزام شد و سه ماه با جنگی حضور فعال داشت. او در عملیات والفجر ا شرکت کرد و بعد از آن به مرخصی آمد و در طول مرخصی اغلب در بسیج به فعالیت مشغول بود و شبها برای نگهبانی به مسجد میرفت. تا اینکه پس از مدتی دوباره برای اعزام به جبهه به همراه چند نفر از دوستانش به هلال احمر مراجعه کرد و این بار به عنوان امدادگر در منطقهی کردستان به شهرستان بانه اعزام شد. او در مجموع دو یا سه بار و به مدت هفت ماه در جبهه های جنگ حضور داشت. در نهایت بعد از چند روز که در کردستان بود به تیپ نجف اشرف منتقل شد و در عملیات والفجر ۴ درمنطقه ی بانه شرکت کرد و در تاریخ ۱۳۶۲/۰۸/۰۲ در تپه های رقابیه بر اثر ترکش خمپاره در هفده سالگی به درجهی رفیع شهادت نائل شد. در مورد شهادتش اینگونه نقل کرده اند که: خمپاره ای به سنگری که او در آن موضع گرفته بود اصابت کرد و حسین زخمی شد و هنگامی که سینه خیز در حال خروج از سنگر بود خمپاره ی دیگری نزدیکش منفجر و او شهید شد. حسین بسیار خوش اخلاق و مهربان بود و قلبی رئوف داشت و با همه محترمانه حرف میزد. بر اقامه ی نماز جماعت و نماز جمعه تأکید می کرد. در مراسم های دعای کمیل و توسل شرکت می کرد. همیشه به خواهر و برادرانش و تمام جوانان سفارش می کرد که مبادا درس خواندن را رها کنند و همچنین حفظ حجاب را به خواهرانش سفارش می کرد. می گفت: ای برادران مبادا باعث شوید اسلحه ی برادران روی زمین بماند. حسین در اکثر مسابقات و برنامه های فرهنگی که در بسیج و سپاه قم بر پا میشد شرکت می کرد. بیشتر وقتش را در مسجد و بسیج محله ۱۵ خرداد سپری می کرد و قبل از اعزام به جبهه در کلاس های رزمی شور پیدا می کرد تا آمادگی لازم برای رفتن به جبهه را کسب کند. « روحش شاد » @monarjonban
وصیت نامه شهید حسین نصر اصفهانی عبدالحسین به نام خدا من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من على ديته فانا ديته آن کس که مرا طلب کند می یابد . آن کس که مرا یافت می شناسد . آن کس که مرا شناخت دوست می دارد. آن کسی که دوستم داشت به من عشق می ورزد ، آن کس که به من عشق ورزیده من نیز به او عشق می ورزم . آن کس که به او عشق ورزیدم میگشم او را ، و آن کس را که من بگشم خون بهایش بر من واجب است . و آن کس که خون بهایش بر من واجب است پس من خودم خونبهایش هستم. حدیث قدسی با نام خدا آفریننده جهان و با عرض درود و سلام خدمت منجی عالم بشریت امام زمان ، و با سلام خدمت نایب برحقش امام خمینی روشنایی دهنده جهان هستی خصوصا ایران اسلامی و با درود و سلام به مردم شهید پرور ایران خصوص آن خانواده های شهدا و معلولین و مجروحین . ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد . امام خمینی ای کسانی که این وصیتنامه را میخوانید : بدانید من قصد نوشتن وصیتنامه نداشتم ولی به حکم شرعی الهی من واجب است نوشتن وصیتنامه چرا که سازنده انسانها است خصوصا" وصیتنامه شهدا . حال شروع میکنم به سفارشهایی که نسبت به شما دارم : ۱ _ بدانید که من کور کورانه به این راه نرفتم و در این راه قدمی برنداشتم به جز با آگاهی نسبت به مسئله جهاد . ۲ _ ای کسی که این وصیت نامه را می خوانی بدان که من معتقد به ولایت فقیه بوده و به شما سفارش می کنم که از ولایت فقیه نهایت طرفداری را به نمایید . چرا که رهبر کبیر انقلاب فرمودند : اگر می خواهید این مملکت آباد باشد طرفدار ولایت فقیه باشید. می دانید چرا این سخن را امام گفتند: زیرا که ولایت فقیه نیابت امام زمان را در دوران غیبتش بر عهده دارد و رهبریت مردم را در این دوران نیز به عهده دارد . ای پدر عزیزم و ای مادر مهربانم ، اگر در دوران زندگی فرزند خوبی برای شما بودم ، باید مرا ببخشید ، چرا که حلالیت شما نسبت به من نیز دری است از درهای بهشت . خداوند مرا طلبید و شهید شدم . بدانید تنها شما فرزندتان را در راه خدا تقدیم نکرده اید که پدران و مادران زیادی وجود دارد که تنها فرزندشان را در راه خدا به قربانگاه جبهه فرستادند . اگر شهید شدم دوست ندارم که بی تابی در سوگ کنید ، چرا که اگر در سوگ شهید بی تابی شود ، شهید ناراحت می گردد. و اگر می خواهید گریه کنید به یاد مظلومیت حسین و یارانش گریه کنید . حال می گویم ای خواهران و برادر عزیز ، اگر من برای شما برادر خوبی نبودم مرا ببخشید . ای خواهران در دوران جوانی حجابتان عفت شماست . و ای برادر دست و زبانت را از عوامل منکر دور دار . و در دوران جوانی را هم را ادامه ده که این راه راهی است بس بزرگ و با عظمت . حال سفارش می کنم به دعا و نیایش به درگاه خداوند که از آن جمله است : دعاهای کمیل ، توسل ، و نیایشی عظیم به نام نماز جمعه ، که نمازی است سیاسی عبادی. در پایان شما را به مهمترین دعای امت مسلمان یعنی : "خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار " توصیه می کنم . وصیت من راه من است و من الله توفیق حسین نصر اصفهانی ۱۳۶۱/۱۱/۱۶ @monarjonban
عبدالعلی نصر اصفهانی فرزند: قربانعلی تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۸/۰۶ تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۴/۰۷ محل تولد: اصفهان محل شهادت: مریوان علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱۰ رفتن به جهاد نفس راهی است بزرگ از جبهه گریختن گناهی است بزرگ ما بر سر پست انقلابیم هنوز خفتن سر پست اشتباهی است بزرگ @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید عبدالعلی نصر اصفهانی قربانعلی شهید عبدالعلی در تاریخ ۱۳۴۴/۰۴/۰۷ در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. سومین فرزند خانواده از دو فرزند بود. دو نفر از فرزندان خانواده بر اثر بیماری فلج از دنیا رفته بودند. عبدالولی تا دوم دبیر دوستان درس خواند سپس با احساس مسئولیت تمام به جبهه های جنگ حق علیه باطل شتافت. به دلیل وضعیت جسمی نامساعد پدر و مادرش نیاز مبرم به کمک و حضورش بود اما او به هر حال اعزام شد و دو سال و اندی در مناطق جنگی غرب و جنوب کشور حضور فعال و چشمگیر داشت. عبدالعلی تا سوم راهنمایی به صورت روزانه درس خواند و سپس جذب محیط کار شد و روزها در کارگاه تجاری ساخت صندوق میوه و گه گاهی به شغل قالیبافی مشغول بود و در کنار کار ادامه تحصیل داد و تا دوم دبیرستان را به صورت شبانه درس خواند. از ویژگی های او شوخ طبعی بود، صرفه جو بود و به حلال و حرام اهمیت می داد و به همین خاطر اکثر اوقات اگر موردی مخصوصا در خانه می دهد، به آنها تذکر میداد. به خواهرانش سفارش می کرد وقتی از خانه بیرون می روند حتما همراه با چادر روسری نیز داشته باشند . در محافل دور همی اگر کسی امت می کرد تذکر می داد و می گفت :" الغيبت اشد .... " و تا همین جای حل بث را می خواند و ناراحت میشد. پدرش هیچ گاه نمازهایش را در خانه نمی خواند، و هر زمان به مساجد، می رفت عبدالعلی هم به دنبال پدر به مسجد می رفت و این حصلت مذهبی بودن را از کودکی فرا گرفت. هم رزمانش می گفتند: وقتی جبهه بود نماز پیش ترک نمیشد، و در مناجات با خدا حال و هوای خاصی داشت. یکی از دوستانش می گفت عبدالعلی در جبهه گاهی شعر می گفت اما از اشعارش چیزی در تبریں قدم. وقتی برای اولین بار از جبهه آمده بود از کردستان مقداری سوغات و ها به برای اعضای خانواده آورده بود و همه را خوشحال کرد. عشق و علاقه ی خاصی به اهل کت مخصوصا امام حسین (ع) داشت و اتفاقا در بیست و پنجم ماه محرم هم به شهادت رسید ، عبدالعلی به پدرش در کارهای کشاورزی و رسیدگی به امور باغ و تعمیر خانه کمک می کرد، برادر کوچکش را بسیار دوست داشت و از جبهه، برای او مرتب نامه می نوشت. اخرین نامه ای که برادر کوچکش برایش نوشته بود هرگز به دستش نرسید و بازگشت خورد چون ام العلی شهید شده بود. فامیل را خیلی دوست داشت و وقتی از جبهه نامه می فرستاد اسامی یک به یک آنها را در آن می نوشت و جویای احوالشان میشد و می گفت به آنها سلام برسانید. در جریانات انقلاب نیز تا زمانی که کوچک بود به همراه مادر به راهپیمایی و تظاهرات می رفت ولی کم کم که بزرگتر شد با دوستانش شبها در مسجد به نگهبانی می رفت و روی دیوارها شعار می نوشتند، تکبر می گفتند و در تمام صحنه های انقلاب حضوری فعال دانست، عاشق کتاب های استاد شهید مطهری و شهید دستغیب بود و آنها را خریده بود و به خواهرانش هم بسیاری می کرد که آنها را مطالعه کنند. روزی که می خواست به جبهه برود اما جهل و پنج روز در پادگان غدير آموزش دید بعد از آن تا سه ماه و ده روز به کردستان اعزام شد و دم و به اهواز و منطفهی دارخوین عزیمت کرد و حدود یک سال هم در آنجا بود، تا اینکه در عملیات والفجر ۴ پس از شکستن خط دشمن در تاریخ ۱۳۶۲/۰۸/۰۶ گلوله ای به زانویش اصابت کرد و در حین انتقال به پشت خط بر اثر انفجار مین به فيض عن شهادت نائل شد. لازم به ذکر است پس از انتقال پیکر مطهرش به اصفهان او به همراه ۲۳۰ شهید دیگر در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدا در کنار سایر همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد. شهید مهدی حسن پور "پسرخاله ی عبدالعلی" خاطره ای از او تعریف کرده است شب عملیات والفجر ۴ که در منطقه ی مریوان تپه سنگ معدن همه رزمندگان خط شکن آماده و با همدیگر وداع کردند. من هم رفتم با پسر خاله ام عبد العلی خداحافظی کنیم. در حین خداحافظی به او گفتم: عبدالعلی انگشتری که در دست داری را به من یادگاری بده او خودداری کرد و گفت: این انگشتر مسئله ای را برایم حل خواهد کرد و رفت. عملیات که آغاز شد پس از چند روز حمله و ضد حمله بالاخره رزمندگان به اهداف از پیش تعیین شدء رسیدند. عده ای جانشان را از دست دادند و پیکر شهدا را به پشت جبهه منتقل کردند ولی از عبدالعلی خبری نشد. چون منطقه کوهستانی بود با چند نفر دیگر و سوار بر چند قطر به اطراف مناطق فتح شده رفتیم و جستجو کردیم. هر چه جستجو می کردیم به جایی نرسیدیم تا اینکه از کنار میدان مین به اطراف پشت جبهه برگشتیم. نزدیک غروب بود و خورشید بر سطح زمین می تابید. یک دفعه برق چیزی در میدان مین و در لایلای بوته ها توجه مرا جلب کرد. انگار کسی ما را صدا کرده بود. به همراه یک نفر تخریب چی به طرف میدان مین رفتیم و پس از خنثی کردن چند مین به جنازهای رسیدیم که پیکرش شده قطعه شده بود اما دستش به طرف بالا بود. در کمال تعجب و حیرت متوجه شدم که این شهید عبدالعلی است و آنچه می درخشید همان انگشتری است که از او به یادگاری می
خواستم. در بهت و حیرت بودم که خدایا! او به یقین می دانست که این ماموریت آخر اوست و دیگر باز نخواهد گشت. انگار از سرنوشت بعد از شهادتش خبر داشت. پیکر مطهرش را پشت جبهه منتقل کردیم و برای تشییع به اصفهان فرستادیم . کانال @monarjonban