eitaa logo
شهدا منارجنبان
4 دنبال‌کننده
63 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حسنعلی نصر اصفهانی فرزند: حسینعلی تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۱/۲۱ تاریخ تولد: ۱۳۴۱ محل تولد: اصفهان محل شهادت: عین خوش (شرهانی) علت شهادت: انفجار مین محل مزار: مفقود الاثر به یاد شهید جاوید استخوانها به شهر بر گرديد، دلمان عطر خاک می خواهد آسمان هم برای دیدن خود ، تکه ای از پلاک می خواهد استخوانها کمی هوا ابریست ، چه بگویم شما که می دانید گفتن از بالهای خون آلود ، سینه ای چاک چاک می خواهد ماه هر شب از التهاب زمین، به خودش از حریق می پیچد اینطرف ها که نیستید از شرم ، ماه شاید مغاک می خواهد من از روزها دلم خون است ، تو کجایی که عشق بنویسی؟ شاید اصلا سرودن از تو و عشق ، قلمی دردناک می خواهد قاب عکست به سینه دیوار ، چشمهایت هوای رفتن داشت تو و انگشت های نا آرام... دستهایی که ساک می خواهد روی دستان شهر می پیچید ، عطرتان در مشام گنجشکان بین این روزهای مصنوعی ، کوچه ها عطر تاک می خواهد @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید حسنعلی نصر اصفهانی شهید حسنعلی نصر اصفهانی فرزند حاج حسینعلی در سال ۱۳۴۱ در محله ی کارلادان و در یک خانواده ی کاملأ مذهبی به دنیا آمد. پدرش مرحوم حاج حسینعلی به معتمدین و متدیین محله بود که در محافل مختلف با صدای خوش ادعیه می خواند این مرد این نکته قابل توجه است که حاج آقا صفوی (امام جماعت فقيد مسجد منارجنبان و پدر دو شهید) فرمودند:« حاج حسینعلی در سفر حج همراه کاروان ما بود من شاهد بودم که در مسجد الحرام ایشان در یک شب پانصد رکعت نماز خواندند و از این سفر پر فیض و معنوی توشه بسیار چیدند.» مادر شهید هم زنی با تقوا و مؤمنه، اهل ذکر و عبادت بود و این شهید در دامان چنین پدر و مادر با تقوایی پرورش و تقديم اسلام شد. شهید نصر در هفت سالگی پا به مدرسه گذاشت و تا سوم متوسطه در مدرسه مهرگان درس خواند و در کنار تحصیل به شغل کشاورزی در کنار پدر مشغول بود. او در عین حال علاقه ی زیادی به مسائل روز کشور داشت مخصوصا در دوران انقلاب که شور و حال وصف ناپذیری بین جوانان و نوجوانان جریان داشت و شهید حسنعلی از جمله کسانی بود که در صف اول تظاهرات علیه حکومت ستم شاهی حضور فعال داشت. بعد از انقلاب نیز همواره پیگیر مسائل بود، مخصوصا در زمان ریاست جمهوری بنی صدر با صراحت به مخافت با او پرداخت. در خاطره ای از زبان مادرش نقل شده که:« یک روز حسنعلی با پای برهنه وارد خانه شد و مادر علت را سوال کرد و حسنعلی گفت بنی صدر به اصفهان آمده بود برای سخنرانی در میدان امام قائله و دعواهایی که بین بچه های انقلابی و طرفداران بنی صدر رخ داد، من کفشهایم را به سمت بنی صدر ملعون پرت کردم. آن صحنه در تلویزیون هم نشان داده شد. در زمینه ی پخش اعلامیه علیه بنی صدر نیز فعال بود تا قبل از جنگ به واسطه ی کار و تلاشی که کرده بود مقدار زیادی لوازم منزل برای خودش تهیه کرده بود تا ازدواج کند اما با شروع درگیریها در کردستان و سپس در جنوب کشور احساس کرد که باید به مقابله با دشمنان این مرز و بوم به جبهه برود. طی چندین مرحله مأموریت پر خطر به کردستان اعزام شد و مدت مدیدی در مریوان، سقز و مناطق صعب العبور حضور داشت و سپس به مناطق جنگی جنوب کشور اعزام شد و به عنوان تخریب چی فعالیت در خط مقدم جنت انجام وظیفه می کرد تا اینکه در تاریخ ۱۳۶۱/۰۲/۲۱ در عملیات والفجر او در منطقه عملیاتی عین خوش (شرهانی) بر اثر انفجار مین به فیض عظمای شهادت نائل شد اما به دلیل حجمبالای آتش دشمن، جسم مطهرش در میان آتش و خون ماند، تا همچون مادر سادات جسد مطهرش تا این زمان مفقود الاثر ماند. در مورد شهادت او از زبان برادرش نقل شده که در آخرین روزهای حبانش در مناطق جنگی همراه او بودم. صراحتا به من گفت: «داداش مرا حلال کن چون ام شده، که رفتم خط مقدم شهید می شوم و بر نمی گردم. عصر همان روز هم با رفقایش عکس یادگاری گرفته و به آنها هم گفته بود که من شهید می شوم.. شهید حسنعلی یک روز به مادرمان گفته بود « مادر از خدا خواسته ام که چیزی از بدن مرا نیاورند. چرا که هم زندگیمان فقیرانه است مبادا که شما خجالت بکشید و هم اینکه مردم به زحمت نیوفتند.» از جمله دماها با این بود که خداوندا؛ از شما میخواهم که هر وقت خواستی مرا ببری با دستی پر و قلمی مالامال به عشق خودت به سوی تو عروج کنم « روحش شاد » @monarjonban
وصیت نامه شهید حسنعلی نصر اصفهانی اليوم لا تظلم نفس شيئا ولا تجزون إلا ما كنتم تعملون(سوره يس) امروز اندک ستمی به هیچ کس نخواهد شد و شما جز در مقابل کارهایی که می کردید پاداش نمی گیرید . اگر چنانچه قوج فوج از ما را بکشند بعديها باید بیایند و جایشان را پر کنند «امام خمینی» خدایا هدایتم کن زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است. به تام الله یگانه پاسدار حرمت خون شهیدان و با درود و سلام بر امام زمان و نائب بر حقش امام امت و امت شهید پرور ایران . آنانکه از جان و مال و فرزندان خویش دریغ کردند و به ندای "هل من ناصر ینصرنی" حسین زمان لبیک گفتند . ای بستگان من ای کاش زودتر به این دانشگاه الهی راه پیدا می کردم و درس مکتبم را می آموختم . اگر اشتباه نکنم تا چندی پیش که به جبهه راه یافتم و به مکتبم عشق ورزیدم نه تنها شعار می دادم، بلکه ادعای مسلمانی هم می کردم ، در حالی که می دیدم هر عملیاتی که می سد، صدها نفر به خاطر دین مبین اسلام به آرزوی دیرینه خود می رسیدند، و ما هم که توانی داشتیم فقط تماشا می کردیم ، أری روزی که پا به جبهه نهادم خیلی آموختم، حال فهمیده ام که چرا بهترین عزیزان این مملکت در زیر رگبار گلوله های می گویند ، زیرا اینان نه تنها فهمیده اند ، بگه يقين دارند که شهادت مرگ نیست ، حیاتی جاویدان است. قبل از انقلاب اسلامی می گفتیم: کاش ما در زمان امام حسین (ع) بودیم ، وج را یاری می کردیم ، حال پس چرا در خانه هایتان نشسته اید . الان موقع آن رسیده که از اسلامتان دفاع کنید ، تاریخ خونبار امروز ایران نقطه عطفی بس بزرگ در تاریخ اسلام است و بنگرید در ساختن و روند آن چه نقشی دارید ، ایثارگر مانع ، بی تفاوت و... ای جوانان که دلتان را برای دنیا خوش کرده اید و توانایی دارید که به جبهه بیایید ، نکند که در رختخواب ذلت بمیرید ، که امروز در بستر مرگ مردن ننگ است ." و يستبشرون بالذين لم يلحقو بهم من خلفهم الا خوف عليهم ولا يحزنون" و بشارت دهند به آن مومنانی که هنوز به آن ها نپیوسته اند و بعدا در پی آنها به سرای آخرت خواهند رفت . که از مردن هیچ نترسند و در آخر از تمام دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم . و از آنان می خواهم که از خدای بزرگ برایم طلب مغفرت کنند. و بعد طلب مغفرت برای پدرم ، از خدای بزرگ می خواهم که اگر لیاقت شهادت داشتم با دستی پر و قلبی خالص شهید شوم . یکسال نماز و دو سال برایم روزه بگیرید ، مبلغ ۱۰ هزار تومان برایم خمس و خیرات بدهید ، فرش ۲۸۳ را به خواهرم بدهید ، در ادای آن عجله نکنید. " والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته" حسنعلی نصر اصفهانی ۱۳۶۱/۱/۱۶ @monarjonban
عبدالرسول نصر اصفهانی فرزند: رحیم تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۴/۳۱ تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۰۹/۲۰ محل تولد: اصفهان محل شهادت: پیرانشهر علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱۰ ای شهیدان، عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست ای شقایق ها و ای آلاله ها دیدگانم دشت مفتون شماست @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید عبدالرسول نصر اصفهانی رحیم این شهید بزرگوار در تاریخ ۱۳۴۲/۰۹/۲۰ در یک خانواده ی مذهبی به دنیا آمد . پدرش رحیم نصر به شغل بنایی اشتغال داشت و از همان کودکی رسول به همراه پدر به محل کارش می رفت و کمک حالش بود. با رسیدن به هفت سالگی پا به فضای جدید مدرسه گذاشت و مراحل تحصیل را تا مقطع سوم متوسطه ادامه داد. وقتی که هنوز محصل بود عازم جبهه شد و پس از مدتی که آمد جهت ادامه تحصیل به مدرسه مراجعه کرد ولی چون زمان ثبت نام گذشته بود ابتدا قبول نمی کردند که در مدرسه ثبت نامش کنند ولی وقتی پرون و نمراتش را دیدند که همه در سطح بالایی است اسمش را نوشتند. البته ایشان قصد داشت در رشته ی ادبیات ثبت نام کند، ولی چون نمراتش بالا و خوب بود، مسؤلین مدرسه گفتند: حیف است که این بچه ی با استعداد در این رشته باشد و نام او را در رشته تجربی ثبت نام کردند. تیزهوش و دانا بود به طوری که همه مدیران و معلمان مدرسه او را دوست داشتند. علاقه ی زیادی به ورزش کاراته داشت و طنابی در منزل بسته بود و ورزش های تمرین می کرد. در کنار ورزش مدتی در کنار پدر به شغل بنایی مشغول شد. چنان چه دستمزدی می گرفت آنها را زیر دفترچه هایش قرار میداد و جمع آوری می کرد. ولخرج نبود. گاهی خودش تعریف می کرد که مقداری از پول را به فلان شخص که وضعیت مالی خوبی ندارد داده است و یا کرایه ماشین فلان شخص را حساب کرده است. گاهی هم با پولش برای پدر و مادر هدیه می خرید. چون مادرش سید اولاد پیغمبر بود به او کمک می کرد و می گفت: تو سید هستی و نباید همه کارها را انجام بدهی و برای خرید نروید و هرچه می خواهی به من بگویید تا بخرم. وقتی پدر و مادر در بین حرفهایشان از دنیا و مشکلات آن سخن گفتند، می گفت به فکر دنیا نباشید و این حرفها را از ذهنتان بیرون کنید. رسول پسر ساده زیست و کم خرجی بود. امانت دار بود و نمازهایش را با دقت و به موقع به جا می آورد. در عبادت ها مخصوصا نماز و روزه جدی و به خواندن قرآن در ماه مبارک رمضان توجه می کرد. قبل از انقلاب که خانواده ها دیدن تلویزیون را برای خود تحریم کرده بودند، این خانواده هم حرام می دانستند. اخبار و تحولات کشور را از طریق رادیو پیگیری می کرد. به خاطر عشق و علاقه اش به حضرت امام خمینی، یک عکس بزرگ از ایشان تهیه کرده بود که هنوز آن عکس را خانواده به عنوان یادگاری حفظ کرده اند. یک مادربزرگ در محله ی رهنان داشت که رسول گاهی به منزل او می رفت و دو یا سه شب آنجا می ماند و به گاو و گوسفندان و مرغ و خروس او رسیدگی می کرد. به صله ارحام اهمیت میداد و بنابراین از سرکشی به منزل مادر بزرگ، خاله ها و عموهایش غافل نمی شد. در مسافرت های حتما برای اهل خانه سوغاتی می آورد. حتی زمانی که به جبهه رفته بود از کردستان هم چیزهایی به عنوان هدیه برای خانواده آورده بود. پدرش می گفت یک جفت از آن دست ها که برای من آورده بود را ۲۰ سال داشتم و از آن استفاده می کردم. چون در خان مراسم روضه خوانی برگزار می شد رسول مانند یک خادم مخلص از مردم پذیرایی می عشق و علاقه زیادی به امام حسین و عزاداری و دسته های عزاداری امام حسین داشت. در عروسی های پر هزینه شرکت نمی کرد و می گفت حرام است و باید به جای این ولخرجی ها به فقرا کمک کنند. وقتی یکی از رزمندگان محله کارلادان شهید میشد ، تا گلستان شهدا با پای پیاده دنبال تابوت شهید میرفت. به خانواده ی خود تاکید می کرد که قدر شهدا را داشته باشند. یک بار پدر مبلغی برای رفتن به مشهد کنار گذاشته بود وقتی حاج آقا صفوی قبر امام جماعت مسجد اعظم اعلام کردند که برای ساخت مسجد به پول نیاز است پدر تمام آن پول را برای خرج مسجد تحویل متولیان داد و رسول از این کار پدر بسیار خوشحال شد و به او گفت: همین ها برایتان می ماند. اولین بار که به کردستان اعزام شد تا زمان شهادتش چندین بار رفت و آمد کرد. در هر بار حدود ۳ ماه در جبهه ها می ماند. بزرگترین آرزویش شهادت بود و می گفت: من به شهادت می رسم و دنیا را دوست ندارم، دنیا محل گذر است. پس از اینکه مدت ها در شرایط سخت در منطقه کردستان بود به اهواز اعزام شد. در عملیات های والفجر یک و دو وسه و چهار به صورت فعال شرکت کرد و در تاریخ ۱۳۶۲/۰۴/۳۱ بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید اما مدتی کسی از او خبر نداشت. پدر می گفت شبی خواب دیدم به جایی رفتم که حاج آقا خمینی آنجا نشسته بود وارد اتاق شدم دیدم در آن اتاق چهار نفر نشسته اند. گفتم بچه ام گمشده می خواهم او را پیدا کنم. به من گفتند: از این اطاق برو به فلان دفتر مراجعه کن. رفتم و سراغ رسول را گرفتم. گفتند: شهید شده. از خواب بیدار شدم و به هلال احمر رفتم آنها هم گفتند شهید شده و جزو مفقودالاثر هاست. مدتها در سردخانه ها سرکشی می کردم شاید بین شهدا پیدا کنم. از بس در بین جنازهی شهدا دنبال رسول می گشتم مدتی به بیماری دچار شدم و در خانه افتادم. تا اینکه بعد از دو م
ماه و نیم، دویست شهید به سردخانه ی کهندژ آورده اند و در بین آن شهدا رسول را پیدا کردم و چون از سر نشناختیم از دیگر نشانه هایی که در بدنش بود او را شناسایی کردیم. پس از سه ماه در تاریخ ۱۳۶۲/۰۷/۱۴ با حضور امت شهید پرور تشییع باشکوهی انجام شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. « روحش شاد » @monarjonban
وصیت نامه شهید عبدالرسول نصر اصفهانی رحیم فليقاتل في سبيل الله الذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخره و من يقاتل في سبيل الله في أو يغلب فسوف توتيه أجرا عظيما. مؤمنان باید در راه خدا با آنان که حیات مادی دنیا را بر آخرت گزیدند جهاد کنند و هرکس در جهاد به راه کشته شد یا فاتح گردید زود باشد که او را در بهشت ابدی) اجرى علیم دهیم. (نساء_۷۴) به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان راه حق و فضیلت . و با درود و سلام بر یگانه منجی بشریت فرمانده کل نیروهای اسلام حضرت صاحب الزمان و نایب بر حقش بنیانگذار جمهوری اسلامی و رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی . و با سلام بر ملت سلحشور و شهید پرور ایران . و با سلام بر خون پاک و گلگون تمامی شهدای راه حق از شهدای کربلای حسینی (ع) تا شهدای کربلای خمینی . و با سلام بر کلیه رزمندگان جان بر کفی که در جبهه های نور بر علیه ظلمت جان فشانی می کنند . متن وصیت نامه خود را شروع می کنم : برادران و خواهران مسلمان ما همه قبول داریم که خدایی هست و جهانی ، مرگی هست و روز محشری ، بهشتی هست و دوزخی، جزای هست و پاداشی ، فروریختن زمین و منظومه شمسی هست ، اما آیا این حرف ها را فقط از زبان جاری می کنیم یا از اعماق قلبمان بر می آید . آیا قلب هایمان باور کرده است اگر این حرف ها را از زبان جاری می کنیم . وای بر ماست اما اگر اعتقاد و ایمان به این مسائل دارین نباید بگذاریم که این ایمان در اسارت دنیا دوستی ، هوای نفس و کبر و ریا قرار گیرد . چون این ایمان نیست که انسان اعتقاد به این مسائل داشته باشند. ولی باز هم در مادیات جهان فرود رود ، و دست از دنیا و هستی بر ندارد . اما کسانی که این مسائل فرو رفت خاشعانه بر خاک می افتند و ضجه و زاری می کنند و چشم از مادیات و لذت های زود گذر این جهان می بندند و به جهاد في سبيل الله می پردازند و از جان و مال خود می گذرند و در معبود خود فانی می شوند . خدایا ، پروردگارا ، ای معشوق من ، قلبم تو را باور کرده است ، بدنم تو را حس می کند . چشم هایم تو را می بیند ، گوش هایم تو را می شنود ، زبانم تو را می خواند ، و آمده ام که در راه تو قربانی شوم ، مرا دریاب . اما ای امام عزیز ، ای امید مستضعفین و ای کسی که محبت تو بر قلوب ما نشسته کلامی هم با شما دارم و آن این است که ای امام ، فریادم بلند است که اگر در دین جدت با کشته شدن ما تداوم می یابد، پس ای گلوله ها ، ای خمپاره ها ببارید بر ما، در یابید ما را ، تکه تکه کنید مارا ، قطعه قطعه کنید مارا . قسم به کسی که جانم در تحت اختیار اوست سعادت جز بندگی خدا نیست ، جز ایمان نیست ، جز تقوا نیست، جز جهاد نیست و جز شهادت نیست. ای عزیزان ای خواهران و برادران مسلمان من خیلی کوچکتر از آن است که درباره شما حرف بزنم یا به سفارش زبان گشایم اما بر حسب وظیفه با شما دارم: ای عزیزان شما را سفارش می کنم به تقوا ، به دل بریدن از دنیا و لذت های زود گذر آن به ایمان خالص به جهاد في سبيل الله به پاسداری از انقلاب اسلامی و همچنین به تحمل سختی و به مقاومت کردن و مقابله کردن با شیاطین و بزرگترین سفارش من این است که در مقابل این همه نعمت که خداوند به شما عطا کرده است شکر گذار باشید چون اگر قدر آن نعمت ها را ندانستید و شکر گذار نبودید خدا آن نعمت را از همه می گیرد شکر گذاری کنید وجود امام عزیز علمای عظماء و جنگ را که از نعمت های بزرگ الهی بر نعمت ما است. انسان مانند ماهی می ماند که در آب است تا آن وقتی که در آب است قدر این نعمت را نمی فهمد ولی وقتی که آن را از آب بیرون می اندازیم تازه می فهمد که از کجا به کجا آمده و خدا چه نعمت بزرگی به او عطا کرده است . ما هم اگر قدر این نعمت ها را نداریم خداوند این نعمت ها را از ما می گیرد . همان طوری که نعمت بزرگی هم چون شهید مظلوم دکتر بهشتی و دیگر یارانش را از ما گرفت . و این چیزی جز کفران نعمت ما نبود چون قدر این نعمت را نمی دانستیم . همچنین به شما سفارش می کنم که دست از یاری دولت بر ندارید چون دولت ما دولت اسلامی است برخواسته از توده ی مردم است و در نماز جمعه ها ، نماز جماعت و در مجالس اسلامی شرکت کنید ، در صحنه های سیاسی و اجتماعی فعالانه شرکت سید . ( اگر چه من خود لیاقت پیدا نکردم در این مجالس شرکت فعالانه داشته باشم ). کمک به جبهه را فراموش نکنید ، تا آن جا که برایتان امکان دارد مستقیما در جبهه شرکت کنید و در غیر این صورت در پشت جبهه خدمت کنید و از جان و مال خود دریغ نکنید در پایان سفارش می کنم که شعار از جان برخاسته ملت را فراموش نکنید. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما همچنین از شما می خواهم که اگر بدی از من دیده اید یا حرف بدی از من شنیده اید، مرا ببخشید و از خدا بخواهید که گناهانم را ببخشد. "عبدالرسول نصر اصفهانی " @monarjonban
حسین نصر اصفهانی فرزند: عبدالحسین تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۸/۰۲ تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۱۰/۱۳ محل تولد: اصفهان محل شهادت: بانه علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱۰ ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم ، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند @monarjonban
زندگی نامه شهید حسین نصر اصفهانی فرزند عبدالحسین این شهید بزرگوار در تاریخ ۱۳ دی سال ۱۳۴۵ در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. از همان کودکی شبها برای آموختن قرآن و احکام دین به مسجد می رفت. کلاس اول و دوم ابتدایی را در محله پشت سر گذاشت و بعد از آن وارد مدرسه ی حسن صدر شد و تا کلاس پنجم را در آنجا ادامه داد. به دلیل پیشرفت درسهای دینی و قرآن از طرف معلمان درس دینی به او جوایزی اهدا می شد. در ادامه برای دوره ی راهنمایی وارد مدرسه نوردانش ربانی شد. هم زمان با آغاز حرکت های مردمی بر ضد حکومت ستم شاهی او نیز در شرکت می کرد برای پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت های زیادی انجام داد. بعد از پایان راهنمایی رشته ی تجربی را در دبیرستان شهید مصطفی خمینی انتخاب کرد. شانزده ساله ای بود که شوق زیادی برای رفتن به جبهه از خود نشان داد اما به دلیل سن کم او را نپذیرفتند ما نا امید نشد و برای اینکه لیاقت خود را نشان دهد به سپاه مراجعه کرد و پس از ثبت نام و پنج روز در پادگان خمینی شهر آموزش های لازم را فرا گرفت و در آن زمان موفق به حضور در جبهه را کسب کند. در تاریخ ۱۳۶۲/۰۱/۱۵ به اهواز اعزام شد و سه ماه با جنگی حضور فعال داشت. او در عملیات والفجر ا شرکت کرد و بعد از آن به مرخصی آمد و در طول مرخصی اغلب در بسیج به فعالیت مشغول بود و شبها برای نگهبانی به مسجد میرفت. تا اینکه پس از مدتی دوباره برای اعزام به جبهه به همراه چند نفر از دوستانش به هلال احمر مراجعه کرد و این بار به عنوان امدادگر در منطقهی کردستان به شهرستان بانه اعزام شد. او در مجموع دو یا سه بار و به مدت هفت ماه در جبهه های جنگ حضور داشت. در نهایت بعد از چند روز که در کردستان بود به تیپ نجف اشرف منتقل شد و در عملیات والفجر ۴ درمنطقه ی بانه شرکت کرد و در تاریخ ۱۳۶۲/۰۸/۰۲ در تپه های رقابیه بر اثر ترکش خمپاره در هفده سالگی به درجهی رفیع شهادت نائل شد. در مورد شهادتش اینگونه نقل کرده اند که: خمپاره ای به سنگری که او در آن موضع گرفته بود اصابت کرد و حسین زخمی شد و هنگامی که سینه خیز در حال خروج از سنگر بود خمپاره ی دیگری نزدیکش منفجر و او شهید شد. حسین بسیار خوش اخلاق و مهربان بود و قلبی رئوف داشت و با همه محترمانه حرف میزد. بر اقامه ی نماز جماعت و نماز جمعه تأکید می کرد. در مراسم های دعای کمیل و توسل شرکت می کرد. همیشه به خواهر و برادرانش و تمام جوانان سفارش می کرد که مبادا درس خواندن را رها کنند و همچنین حفظ حجاب را به خواهرانش سفارش می کرد. می گفت: ای برادران مبادا باعث شوید اسلحه ی برادران روی زمین بماند. حسین در اکثر مسابقات و برنامه های فرهنگی که در بسیج و سپاه قم بر پا میشد شرکت می کرد. بیشتر وقتش را در مسجد و بسیج محله ۱۵ خرداد سپری می کرد و قبل از اعزام به جبهه در کلاس های رزمی شور پیدا می کرد تا آمادگی لازم برای رفتن به جبهه را کسب کند. « روحش شاد » @monarjonban
وصیت نامه شهید حسین نصر اصفهانی عبدالحسین به نام خدا من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من على ديته فانا ديته آن کس که مرا طلب کند می یابد . آن کس که مرا یافت می شناسد . آن کس که مرا شناخت دوست می دارد. آن کسی که دوستم داشت به من عشق می ورزد ، آن کس که به من عشق ورزیده من نیز به او عشق می ورزم . آن کس که به او عشق ورزیدم میگشم او را ، و آن کس را که من بگشم خون بهایش بر من واجب است . و آن کس که خون بهایش بر من واجب است پس من خودم خونبهایش هستم. حدیث قدسی با نام خدا آفریننده جهان و با عرض درود و سلام خدمت منجی عالم بشریت امام زمان ، و با سلام خدمت نایب برحقش امام خمینی روشنایی دهنده جهان هستی خصوصا ایران اسلامی و با درود و سلام به مردم شهید پرور ایران خصوص آن خانواده های شهدا و معلولین و مجروحین . ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد . امام خمینی ای کسانی که این وصیتنامه را میخوانید : بدانید من قصد نوشتن وصیتنامه نداشتم ولی به حکم شرعی الهی من واجب است نوشتن وصیتنامه چرا که سازنده انسانها است خصوصا" وصیتنامه شهدا . حال شروع میکنم به سفارشهایی که نسبت به شما دارم : ۱ _ بدانید که من کور کورانه به این راه نرفتم و در این راه قدمی برنداشتم به جز با آگاهی نسبت به مسئله جهاد . ۲ _ ای کسی که این وصیت نامه را می خوانی بدان که من معتقد به ولایت فقیه بوده و به شما سفارش می کنم که از ولایت فقیه نهایت طرفداری را به نمایید . چرا که رهبر کبیر انقلاب فرمودند : اگر می خواهید این مملکت آباد باشد طرفدار ولایت فقیه باشید. می دانید چرا این سخن را امام گفتند: زیرا که ولایت فقیه نیابت امام زمان را در دوران غیبتش بر عهده دارد و رهبریت مردم را در این دوران نیز به عهده دارد . ای پدر عزیزم و ای مادر مهربانم ، اگر در دوران زندگی فرزند خوبی برای شما بودم ، باید مرا ببخشید ، چرا که حلالیت شما نسبت به من نیز دری است از درهای بهشت . خداوند مرا طلبید و شهید شدم . بدانید تنها شما فرزندتان را در راه خدا تقدیم نکرده اید که پدران و مادران زیادی وجود دارد که تنها فرزندشان را در راه خدا به قربانگاه جبهه فرستادند . اگر شهید شدم دوست ندارم که بی تابی در سوگ کنید ، چرا که اگر در سوگ شهید بی تابی شود ، شهید ناراحت می گردد. و اگر می خواهید گریه کنید به یاد مظلومیت حسین و یارانش گریه کنید . حال می گویم ای خواهران و برادر عزیز ، اگر من برای شما برادر خوبی نبودم مرا ببخشید . ای خواهران در دوران جوانی حجابتان عفت شماست . و ای برادر دست و زبانت را از عوامل منکر دور دار . و در دوران جوانی را هم را ادامه ده که این راه راهی است بس بزرگ و با عظمت . حال سفارش می کنم به دعا و نیایش به درگاه خداوند که از آن جمله است : دعاهای کمیل ، توسل ، و نیایشی عظیم به نام نماز جمعه ، که نمازی است سیاسی عبادی. در پایان شما را به مهمترین دعای امت مسلمان یعنی : "خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار " توصیه می کنم . وصیت من راه من است و من الله توفیق حسین نصر اصفهانی ۱۳۶۱/۱۱/۱۶ @monarjonban
عبدالعلی نصر اصفهانی فرزند: قربانعلی تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۸/۰۶ تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۴/۰۷ محل تولد: اصفهان محل شهادت: مریوان علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱۰ رفتن به جهاد نفس راهی است بزرگ از جبهه گریختن گناهی است بزرگ ما بر سر پست انقلابیم هنوز خفتن سر پست اشتباهی است بزرگ @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید عبدالعلی نصر اصفهانی قربانعلی شهید عبدالعلی در تاریخ ۱۳۴۴/۰۴/۰۷ در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. سومین فرزند خانواده از دو فرزند بود. دو نفر از فرزندان خانواده بر اثر بیماری فلج از دنیا رفته بودند. عبدالولی تا دوم دبیر دوستان درس خواند سپس با احساس مسئولیت تمام به جبهه های جنگ حق علیه باطل شتافت. به دلیل وضعیت جسمی نامساعد پدر و مادرش نیاز مبرم به کمک و حضورش بود اما او به هر حال اعزام شد و دو سال و اندی در مناطق جنگی غرب و جنوب کشور حضور فعال و چشمگیر داشت. عبدالعلی تا سوم راهنمایی به صورت روزانه درس خواند و سپس جذب محیط کار شد و روزها در کارگاه تجاری ساخت صندوق میوه و گه گاهی به شغل قالیبافی مشغول بود و در کنار کار ادامه تحصیل داد و تا دوم دبیرستان را به صورت شبانه درس خواند. از ویژگی های او شوخ طبعی بود، صرفه جو بود و به حلال و حرام اهمیت می داد و به همین خاطر اکثر اوقات اگر موردی مخصوصا در خانه می دهد، به آنها تذکر میداد. به خواهرانش سفارش می کرد وقتی از خانه بیرون می روند حتما همراه با چادر روسری نیز داشته باشند . در محافل دور همی اگر کسی امت می کرد تذکر می داد و می گفت :" الغيبت اشد .... " و تا همین جای حل بث را می خواند و ناراحت میشد. پدرش هیچ گاه نمازهایش را در خانه نمی خواند، و هر زمان به مساجد، می رفت عبدالعلی هم به دنبال پدر به مسجد می رفت و این حصلت مذهبی بودن را از کودکی فرا گرفت. هم رزمانش می گفتند: وقتی جبهه بود نماز پیش ترک نمیشد، و در مناجات با خدا حال و هوای خاصی داشت. یکی از دوستانش می گفت عبدالعلی در جبهه گاهی شعر می گفت اما از اشعارش چیزی در تبریں قدم. وقتی برای اولین بار از جبهه آمده بود از کردستان مقداری سوغات و ها به برای اعضای خانواده آورده بود و همه را خوشحال کرد. عشق و علاقه ی خاصی به اهل کت مخصوصا امام حسین (ع) داشت و اتفاقا در بیست و پنجم ماه محرم هم به شهادت رسید ، عبدالعلی به پدرش در کارهای کشاورزی و رسیدگی به امور باغ و تعمیر خانه کمک می کرد، برادر کوچکش را بسیار دوست داشت و از جبهه، برای او مرتب نامه می نوشت. اخرین نامه ای که برادر کوچکش برایش نوشته بود هرگز به دستش نرسید و بازگشت خورد چون ام العلی شهید شده بود. فامیل را خیلی دوست داشت و وقتی از جبهه نامه می فرستاد اسامی یک به یک آنها را در آن می نوشت و جویای احوالشان میشد و می گفت به آنها سلام برسانید. در جریانات انقلاب نیز تا زمانی که کوچک بود به همراه مادر به راهپیمایی و تظاهرات می رفت ولی کم کم که بزرگتر شد با دوستانش شبها در مسجد به نگهبانی می رفت و روی دیوارها شعار می نوشتند، تکبر می گفتند و در تمام صحنه های انقلاب حضوری فعال دانست، عاشق کتاب های استاد شهید مطهری و شهید دستغیب بود و آنها را خریده بود و به خواهرانش هم بسیاری می کرد که آنها را مطالعه کنند. روزی که می خواست به جبهه برود اما جهل و پنج روز در پادگان غدير آموزش دید بعد از آن تا سه ماه و ده روز به کردستان اعزام شد و دم و به اهواز و منطفهی دارخوین عزیمت کرد و حدود یک سال هم در آنجا بود، تا اینکه در عملیات والفجر ۴ پس از شکستن خط دشمن در تاریخ ۱۳۶۲/۰۸/۰۶ گلوله ای به زانویش اصابت کرد و در حین انتقال به پشت خط بر اثر انفجار مین به فيض عن شهادت نائل شد. لازم به ذکر است پس از انتقال پیکر مطهرش به اصفهان او به همراه ۲۳۰ شهید دیگر در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدا در کنار سایر همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد. شهید مهدی حسن پور "پسرخاله ی عبدالعلی" خاطره ای از او تعریف کرده است شب عملیات والفجر ۴ که در منطقه ی مریوان تپه سنگ معدن همه رزمندگان خط شکن آماده و با همدیگر وداع کردند. من هم رفتم با پسر خاله ام عبد العلی خداحافظی کنیم. در حین خداحافظی به او گفتم: عبدالعلی انگشتری که در دست داری را به من یادگاری بده او خودداری کرد و گفت: این انگشتر مسئله ای را برایم حل خواهد کرد و رفت. عملیات که آغاز شد پس از چند روز حمله و ضد حمله بالاخره رزمندگان به اهداف از پیش تعیین شدء رسیدند. عده ای جانشان را از دست دادند و پیکر شهدا را به پشت جبهه منتقل کردند ولی از عبدالعلی خبری نشد. چون منطقه کوهستانی بود با چند نفر دیگر و سوار بر چند قطر به اطراف مناطق فتح شده رفتیم و جستجو کردیم. هر چه جستجو می کردیم به جایی نرسیدیم تا اینکه از کنار میدان مین به اطراف پشت جبهه برگشتیم. نزدیک غروب بود و خورشید بر سطح زمین می تابید. یک دفعه برق چیزی در میدان مین و در لایلای بوته ها توجه مرا جلب کرد. انگار کسی ما را صدا کرده بود. به همراه یک نفر تخریب چی به طرف میدان مین رفتیم و پس از خنثی کردن چند مین به جنازهای رسیدیم که پیکرش شده قطعه شده بود اما دستش به طرف بالا بود. در کمال تعجب و حیرت متوجه شدم که این شهید عبدالعلی است و آنچه می درخشید همان انگشتری است که از او به یادگاری می
خواستم. در بهت و حیرت بودم که خدایا! او به یقین می دانست که این ماموریت آخر اوست و دیگر باز نخواهد گشت. انگار از سرنوشت بعد از شهادتش خبر داشت. پیکر مطهرش را پشت جبهه منتقل کردیم و برای تشییع به اصفهان فرستادیم . کانال @monarjonban
وصیت نامه شهید عبدالعلی نصر اصفهانی قربانعلی لا تتبلونگم حتى تعلم المجاهدين منگم والصابرين وتبلوا خباركم ( البته ما شما را در مقام امتحان می آورم ، تا آنکه در راه خدا مجاهده و کوشش دارد . و پر رنج آن صبر می کند مقامش معلوم سازید . و اخبار و اظهارات شما را هم بیازماییم) إن الذين آمنو والذين هاجرو و جاهدو في سبيل الله أولئك يرجعون رحمت الله و الله غفور رحيم. (آنان که به دین اسلام گرویدند و از وطن خود هجرت کردند و در راه خدا جهاد کردند آنان امیدوار و منتظر رحمت خدا باشند که خدای بر آن ها بخشنده و مهربان است.) با درود به امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام خمینی ، و با درود و سلام بر تمامی شهدای اسلام از صدر تا کنون . سپاس ستایش خدای عزوجل که یاری دهنده ستمدیدگان و ضعیفان و در هم کوبنده ستمگران است . سپاس خداوند را که در چنین زمانی ما را حیات داد. زمانی که دین اسلام در حال شکوفایی است و هر روز بر قدرت و عظمتش افزوده می گردد و در مقابل دشمنان اسلام بر توطئه های شیطانی خود افزوده و جانی تر از همیشه رخ می نمایانند . ملت عزیز و شهید پرور ایران می دانند که خداوند آن هایی را که به خدا ایمان می آورند بالاخره روزی مورد امتحان قرار می دهد و الان نوبت شما ملت عزیز و شهید پرور ایران است . پس خوشا به حال آنان که از این امتحان قبول بیرون آیند هم اکنون که خداوند بر ما منت نهاده و این نعمت عظیم که دری است از درهای بهشت ، یعنی جهاد را به ما داده پس ما هم باید قدر این نعمت را بدانیم و از آن استفاده کامل را بکنیم و جیره های حق علیه باطل را پر کنیم اگر که انشاء الله پیروز بر گشتیم خداوند اجر شهید را به ما می دهد و اگر شهادت نصیبمان شد چه بهتر چون این دنیا فانی و آخر تمام شدنی پس چه افتخار بزرگی نصیبمان شده. عزیزان ما باید بکوشیم که با توشه ای پر به دنیای ابدی برویم " انا لله و انا اله راجعون " همه ما از طرف خدا آمده ایم و به سوی او باز می گردیم ، نماز های جمعه را حتما بروید . البته خود بهتر از من می دانید من قابل این نیستم که برای شما پیام بدهم. عزیران کمک به جبهه را فراموش نشوید که اجرتان با خداوند باد ان شاء الله .و اما پدر مادر عزیزم : از شما تشکر می کنم که مرا به اینجا رساندید . من پسر خوبی برای شما نبودم . امیدوارم که شما مرا ببخشید تا خداوند هم مرا مورد رخت خود قرار داد ، از خدا برایم طلب رحمت کنید . خدایا مرا ببخش ، طاقت عذاب تو را دارم" یا رب ارحم ضعف بدنی" خدایا ظلم کردم به خودم . يا غفار يا غفار یا غار و یا ستار العيوب. برای من ۳ سال نماز و ۳ ماه روزه بگیرید و هزار تومان رد مظالم بدهید. "والسلام " عبدالعلی نصر اصفهانی @monarjonban
محسن نصر اصفهانی فرزند: حسین تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۸/۰۶ تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۵/۲۳ محل تولد: اصفهان محل شهادت: مریوان علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱۰ من بال و پر شهید را می بوسم پا تا به سر شهید را می بوسم دستم نرسد اگر به دامان شهید دست پدر شهید را می بوسم @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید محسن نصر اصفهانی شهید محسن نصر اصفهانی فرزند حسین در تاریخ ۱۳۴۴/۰۵۲۳ در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. پدرش کارگر کارخانه بود و پدربزرگش مرحوم محمد نصر معروف به محمد صابری یکی از کسانی بود که سالها برای بازدید کنندگان منارجنبان را تکان می داد و هنگامی که از دنیا رفت در روزنامه کیهان در وصف وی نوشته شده بود که: منارجنبان مرد. این شهید بزرگوار در یک خانواده ی مذهبی به دنیا آمد و مراحل تحصیل را تا اول راهنمایی در محله ی منارجنبان طی کرد و مدتی هم به شغل نجاری و پرده دوزی و تراشکاری مشغول گردید. از ویژگی های فردی او مقید بودن به نماز و روزه بود به طوری که در آخرین روز اعزامش به جبهه روزه گرفت و بعد از ظهرش با زبان روزه به جبهه اعزام شد. به نقل از هم رزمانش گاهی شب ها که رزمندگان خواب بودند کفشهایشان را تمیز می کرد و واک و لباس هایشان را می شست. همچنین نقل کردند که شبها از سنگر خارج می شد و در می رفت و به ذکر و دعا و گریه و مناجات با خدا می پرداخت. در جریانات انقلاب اسلام صورت فعال شرکت داشت و کمتر به خانه می رفت و هنگامی که مادر او را نصیحت می کرد که ممکن است صدمه ببینی در جواب می گفت: مادر ما که یک جان بیشتر نداریم پس بدت است در راه خدا هر چه مصلحت است بشود. هنگامی که جنگ تحمیلی آغاز شد مصمم بود که همچون دیگر جوانان پر شور به جبهه های جنگ حق علیه باطل بشتابد. برای این کار نیاز به رضایت پدر و مادر داشت و پس از چندین بار بالاخره رضایت آنها را کسب کرد و به جبهه اعزام شد. از زمان اعزام تا شهادت حدود یک سال در جبهه بود و در سمت دیدبان انجام وظیفه می کرد. در مدت حضورش در جبهه دو بار مجروح شد یک بار در عملیات بیت المقدس دست و پایش شکست و چندین ترکش به بدنش اصابت کرد و بار دیگر در عملیات طریق القدس به شدت مجروح شد اما هر بار قبل از اینکه بهبودی کامل حاصل شود به جبهه بازگشت. یک بار هم به او خبر دادند عروسی خواهرت است ولی او می گفت: نمیروم چون میترسم عملیات بشود و حضور نداشته باشم. با اصرار دوستان به اصفهان آمد اما زمانی رسید که عروسی تمام شده بود. وقتی به او گفتند بمان و ازدواج کن می گفت: بعد که از جبهه آمدم. و پس از یکی دو روز دوباره به جبهه بازگشت و در محرم همان سال در تاریخ ۶۲/۰۸/۰۶ در عمليات و الفجر در حالی که در خط مقدم بر روی خاکریز در حال حرکت و در حال جنگ تن به تن با دشمن بود بر اثر ترکش به لقاءالله پیوست و پس از انتقال به اصفهان توسط مردم خداجوی و در گلستان شهداء در کنار سایر همرزمانش به خاک سپرده شد. « روحش شاد » @monarjonban
فرازی از وصیت نامه شهید محسن نصر اصفهانی حسین من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من أحبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من على ديته فانا ديته. هرکس که مرا طلب می کند می یابد ، و هرکس که مرا یافت می شناسد ، هرکس که مرا شناخت دوست می دارد، و هر کس که مرا دوست داشت به من عشق می ورزد ، هر کس که من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم ، و هر کس که من عاشق او شدم او را می گشم ، و هر کس که من او را گشتم پس خون بهایش بر من واجب است ، آنکس که خونبهایش بر من واجب شد پس خود خونبهای او می شوم. « حدیث قدسی » بار الها سپاس و ستایش را مخصوص تو و فقط تو می دانم ، و سپاسگذاری را مخصوص بندگان خاص تو. ای پروردگاری که مسئولیت خودسازی و انتخاب راه را بر گردن انسانها نهاده ای . و محرومین و محکومین زمان را وعده وراثشان را بر زمین داده ای ما را بخود وامگذار . و یاریمان كن و هادیمان باش تا بتوانیم در راه حقیقی تو که امروز در خط امام کبیرمان خمینی عزیز تبلور یافته ، انتخاب کنیم و توفیقمان ده تا بتوانیم در این راه جان ناقابل خود را فدا کنیم. اما به یاران همسنگر و هم هدفم . اولا ؛ از همه شما عذر می خواهم و امیدوارم که خداوند توفیقتان دهد تا بتوانید این بار را شانه به شانه ببرید تا به دست امام مهدی(عج) بسپارید . اما ای برادران ؛ با شما وصیتی دارم و اگر بخواهم تمام آن را در یک کلام خلاصه کنم و آن را اطاعت و پیروی از امام است . آری شما راهی را انتخاب کردید طولانی تاریخی، او پر پیچ و خم و راهی از میان هزاران راه فریبنده و گول زننده و در میان تاریکی ها که روشنی آن را همه کس نمی تواند ببیند . راهی که علی (ع) نیز انتخاب کرد و او با "نه" خود در شورای عمر و شما با "نه "تان در مقابل شرق و غرب. اری ای برادران و خواهران عزیز ؛ همیشه به یاد خدا باشید و با حرکت و عمل خود در راه او از نعمت های بی انتهایی که او شامل حالمان کرده سپاسگذاری کنیم و مواظب باشید که اگر از خداوند غافل شوید و به خود مغرور گردید ، یعنی از موقعیتی که خدا به شما داده و زمینه ای که برای رشد و تربیت شما ایجاد کرده استفاده نکنید خدا نیز نو های خود را خواهد گرفت . ای برادران و خواهران عزیز برای امام دعا کنید . برای خان حضرت مهدی (عج) دعا کنید و بدانید که ما غیر از خدا هیچ کس و هیچ چیزی نداریم. در پایان از شما التماس دعا دارم ، و از شما می خواهم که برای آمرزش این حقیر دعا کنید . به مادرم و خانواده و به طور کلی به خانواده های شهدا برای شما از درگاه خداوند منان صبر طلب می کنم ، و امیدوارم وقتی خبر کشته شدن فرزندانتان را می شنوید ناراحت نشوید و شکر خدای را به جای آورید ، و برای ظهور حضرت مهدی(عج) و طلوع عمر امام دعا کنید . و تو ای مادرم هنگامی که خبر کشته شدنم را شنیدی احساس آن کن که برایم خواستگاری رفته ای . و هنگامی که مرا جهت غسل دادن به غسالخانه می برید ، احساس آن کن که بر حمام قبل از عروسی رفته ام و وقتی که مرا در تابوت می گذارند و بر سر دست ها می برند ، احساس آن کن که مرا سر دست به سوی حجله عروسی می برند، و هنگامی که مرا در قبر نهادند احساس آن کن که وارد حجله شده ام . حجله ای که عروس آن شهادت است . و فرزند و محصول آن جمهوری اسلامی است . از خواهرم می خواهم که همچون زینب (س) پیام رسان خون شهدا باشد. ضمنا این حقیر ۱۵روزه نگرفته و ۳ماه نماز نخوانده دارم ، از پدر و مادرم عزیزم می خواهم که جبران این نماز و روزه را بنمایند . ای خداوند بزرگ ، این امتی که اگر خون داد برای تو داد ، اگر قیام کرد برای تو کرد ، اگر مقاومت می کند برای رضای تو ، واتر موافقت و مخالفتی می کند تو را در نظر می گیرد ، آخر از تو انتظار دارد ، و منتظر و تو است که حضرت موعودش ، حجت و نور خود مهدی را بیاریش برسانی. "والسلام علی عبدالله الصالحين" محسن نصر اصفهانی ۶۱/۰۴/۰۱ @monarjonban
حسنعلی کرمانی فرزند: مهدی تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۰۳ تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۱۰/۰۴ محل تولد: اصفهان محل شهادت: جزیره مجنون علت شهادت: ....... محل مزار: مفقود الاثر دید در معرض تهدید دل و دینش را رفت با مرگ خود احیا کند آیین را رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید حسنعلی کرمانی فرزند مهدی « دومین شهید خانواده » شهید حسنعلی کرمانی سومین فرزند خانواده بود که در تاریخ ۴ دی ۱۳۳۸ در محله منارجنبان به دنیا آمد. پدرش به دلیل عشق و علاقه به مولای متقیان نام تمام فرزندانش را همراه با نام علی انتخاب کرد. او علاقه ی زیادی به درس خواندن داشت اما تا پایان دورهی ابتدایی درس خواند و هم زمان به خیاطی روی آورد. گاهی هم برای کار میوه چینی به باغ های کشاورزی می رفت. گه گاهی هم به همراه دیگران حاصل باغ ها را اجاره و در فصل برداشت آنها را برداشت می کرد. به دلیل زیاد بودن اعضای خانواده سعی می کرد خرج و مخارج خودش را در بیاورد و آنچه لازم داشت را خریداری کند. به دلیل فضای مذهبی خانواده که هم پدر و هم مادر به صورت سه وقت برای اقامه ی نماز به مسجد می رفتند، او و سایر برادرانش نیز از کودکی همراه آنها بودند و درس دین و دینداری از کودکی در وجود همه آنها نهادینه شد. حسنعلی، خوش قول و صادق و صرفه جو بود در تمام شئونات زندگی خصوصا در زمینه خرید لباس و کفش مواظب بود اسراف نکند. وابسته به دنیا نبود و با تمام وجود مراعات حال پدر و مادر را می کرد. برای اینکه احترام دیگران را داشته باشد معمولا کم سخن می گفت و یا اصلا اظهار نظر نمی کرد. به کار خیاطی بسیار علاقه مند بود و در کارش زرنگ و مورد توجه و با وجود پیچیدگی چرخ های خیاطی از همان نوجوانی فوت و فن آن را فرا گرفت و در بسیاری از موارد خرابی چرخ خیاطی را خودش برطرف می کرد. توجه ویژه ای به ماه مبارک رمضان داشت و در جلسات قرآن که در مسجد و در منازل برگزار می شد شرکت می کرد. به خواندن کتاب علاقه مند بود و گه گاهی به کتابخانه ای که در محله بود می رفت و کتاب می گرفت و مطالعه می کرد. در ایام محرم و صفر در عزاداری ها و دسته های عزا شرکت می کرد و عاشقانه اشک می ریخت و عزاداری می کرد. گردش و تفریح او فقط رفتن به مشهد مقدس بود. در زمان قبل از انقلاب به سن قانونی رسیده بود که باید به سربازی می رفت ولی می گفت: من برای حکومت ظالم و ستمگر خدمت نمی روم و برای بیداری مردم به جمع مبارزان علیه حکومت ستم شاهی شتافت. در سخنرانی هایی که در مسجد حکیم یا مسجد اسید و سایر مکان ها که مخفی برپا می شد شرکت می کرد و روز به روز به روشنگری خود می افزود. در زمانی که شاه دوستان به محله ها حمله می کردند او به همراه دوستانش به حفاظت از جان و مال مردم برخاست و با تشکیل گروه هایی به گشت و نگهبانی و حفاظت از محل می پرداختند. وقتی که انقلاب به سرانجام رسید و دیگر خبری از حکومت ستمگر نبود به خدمت مقدس سربازی رفت و همان سالهای اول انقلاب آن را به پایان رساند. چون عاشق امام و انقلاب بود به فرمان حضرت امام به جبهه ها شتافت مخصوصا اینکه برادرش غلامعلی نیز به شهادت رسیده بود و احساس مسئولیت می کرد که باید جای او را پر کند و سنگرش را خالی نگذارد. در همان زمان شهید حسنعلی در حالی که ۲۳ سال سن داشت به خواستگاری دختری رفت و ازدواج کرد اما عشق به جبهه باعث شد به جنگ برگردد و در عملیات خیبر شرکت کند. دوستانش از دلاوری های او تعریف می کردند که چگونه در ان سرمای طاقت فرسا هم رزمانش را که در آب گرفتار شده بودند را نجات می داد و خودش وقتی از آب بیرون آمد یخ زده بود و ۲۴ ساعت چندین پتو روی بدنش انداختند تا کم کم حالش بهتر شد. شهید حسنعلی هفت ماه در جبهه های جنگ حضور داشت و هر بار که به مرخصی میامد خلوص در چهرهی او هویدا بود و روز به روز نورانی تر می شد. بالاخره در آخرین حضورش در جبهه در جزایر مجنون حاضر شد و در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۰۳ به فیض عظمای شهادت نائل آمد. تا چندین سال خبری از او نبود و کسی نمی دانست که او شهید شده یا اسیر است. مدتها مادر و خانواده اش به گمان این که حسنعلی اسیر شده به انتظار نشستند. بعدها وقتی که قرار شد اسرا آزاد شوند خود را آماده ی پذیرایی آزادی او و استقبال از مردم کردند اما هر چه انتظار کشیدند او نیامد و هنوز هم بعد از سالها خبری از او به خانواده نرسیده و جزء مفقودین باقی مانده است. از خانواده ی کرمانی سه شهید به نام های شهید غلامعلی : ( شهادت ۶۱/۰۳/۰۲ )، شهید حسنعلی: (شهادت ۶۲/۱۲/۰۳ )، شهید حسینعلی: (شهادت ۶۵/۰۶/۲۷ ) و یک جانباز تقدیم انقلاب اسلامی شده است. « روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد » @monarjonban
حسینعلی نصر اصفهانی فرزند: مهدی تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۲۴ تاریخ تولد: ۱۳۳۹ محل تولد: اصفهان محل شهادت: جزیره مجنون علت شهادت: نرکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱ و کاش آن روزگاران گم نمی شد هوای خوب باران گم‌ نمی شد صفای جبهه ها می ماند ای کاش صدای پای یاران گم‌ نمی شود @monarjonban
فرازی زندگی نامه شهید حسینعلی نصر اصفهانی فرزند مهدی « اولین شهید خانواده » شهید حسینعلی نصراصفهانی فرزند مهدی در سال ۱۳۳۹ در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. از همان کودکی تمیز و با نظم و ترتیب بود و به خاطر مذهبی بودن فضای خانواده به نماز و سایر عبادات آشنا و علاقه مند شد. همیشه آرام بود هیچ گاه اهل شر و شیطنت نبود. از همان کودکی در گوشه ای آرام و بی سر و صدا برای خودش بازی می کرد و تنها هم بازی او برادرش علی بود که با هم فوتبال بازی می کردند (علی نیز در تاریخ ۶۴/۱۲/۱۱ به شهادت رسید) شهید حسینعلی از کودکی به درس علاقه مند بود و به نوعی این سکوت و آرامش را صرف تحصیل علم می کرد. از زمانی که پا به مدرسه گذاشت همیشه به عنوان یک شاگرد ممتاز و درس خوان مورد توجه بود و مراحل تحصیل را با علاقه و نمرات بالا تا دیپلم ادامه داد. در کنار تحصیل به مغازه ی پدرش می رفت و به او کمک می کرد. چون به پدرش کمک کرد همیشه مقداری پول به عنوان مزد دریافت می کرد اما آنها را بیهوده خرج نمی کرد بلکه اغلب برای خرید کتاب های درسی و یا خرید بقیهی کتاب های مذهبی استفاده علاقه ی زیادی به مطالعه کتب شهید مطهری داشت و به خواهر و برادرش نیز اش می کرد که همیشه مطالعه داشته باشند. حسینعلی در محیط خانواده از کمک به مادر نیز دریغ نمی کرد و همین کارهایی که گاهی نزد ما کم ارزش است، مانند پهن کردن نوعی غذا و یا خرید خانه با جدیت کمک حال خانواده بود. او اهل شوخی و مزاح بی مورد نبود و اگر شوخی می کرد در چارچوب مسائل دینی بود و هرگز شوخی بی جا که موجب آزار کسی شود نمی کرد. در زمان انقلاب و موقع ورود حضرت امام، شهید حسینعلی به همراه برادرش شهید علی و نیز مرحوم پدرش حاج مهدی و چند نفر از دوستان به تهران رفتند و در مراسم استقبال از امام حضور داشتند و سخنرانی امام را در بهشت زهرا از نزدیک گوش می دادند. شهید حسینعلی از سال ۱۳۶۱ به عضویت رسمی سپاه درآمد و ابتدا مدتی در اصفهان و سپس در سپاه لردگان مشغول شد. در حفظ اموال بیت المال بسیار دقت می کرد. اگر از ماموریت به اصفهان می آمد یک وسیله ی نقلیه در اختیار او بود و وقتی به منزل میرفت آن را در پارکینگ منزل پارک می کرد و هیچ گاه برای امور شخصی از آن استفاده نمی کرد. بارها همسر و یا فرزندش بیمار شده بودند اما برای بردن آنها به مطب دکتر از خودروی اطرافیان استفاده می کرد. به حلال و حرام بودن امور اطراف خود اهمیت فراوان میدا . مقید به حضور در نماز جماعت بود و حدود الهی و شرع را رعایت می کرد و نماز و ا روزه هایش همراه با خشوع و خضوع وصف ناپذیری بود مخصوصا به نماز شب اهمیت میداد. در مراسم های مختلف مانند احیا و دعای ابوحمزه ثمالی و سایر برنامه های مذهبی با عشق فراوان حاضر می شد. در زمان حضورش در سپاه لردگان با امام جمعه این شهرستان ارتباط تنگاتنگی داشت و مرتب از او برای حضور در جلسات بسیج دعوت می کرد. در سال ۱۳۶۰ به پیشنهاد خانواده به خواستگاری دختری رفت و مراسم عقد و عروسی ساده ای برگزار کردند و صاحب یک فرزند دختر شدند. لازم به ذکر است حسینعلی وقتی دیپلمش را گرفت قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود که برای ادامه تحصیل قصد رفتن به خارج از کشور را داشت اما با پیروزی انقلاب از این کار منصرف شد و تصمیم گرفت در کشور بماند و به مردم و انقلاب خدمت کند. به انقلابی پیوست و جزو اولین افراد اصلی تشکیل دهنده ی بسیج سپاه پاسداران امن سال ۱۳۶۰ بود که بعد از تاسیس بسیج در خیابان شمس آبادی اصفهان مسئولیت این نیرو و پذیرش افراد بسیجی جدید را بر عهده داشت و مسئولیت تعیین صلاحیت افراد جن اعزام به جبهه را برعهده گرفت. بعد از اینکه حدود دو سال در اصفهان بود طبق صلاحدید مسئولین سپاه به مسئولیت و فرماندهی سپاه لردگان انتخاب شد و در این مسئولیت جدید نیز مدتی به صورت شبانه روز فعالیت می کرد و علاوه بر امور بسیج و سپاه چنان چه افراد محلی جهت رفع مشکلاتی به او مراجعه می کردند، حل و فصل می نمود. کمتر به خانه می رفت و بیشتر در محل کار و سرکشی به پایگاه های بسیج و رفع مشکلات آنجا مشغول بود. زمانی که فرمانده ی بسیج سپاه لردگان بود چند بار به جبهه اعزام شده بود و در آخرین مرحله از سپاه مرخصی گرفت و به عنوان یک فرد ناشناس و بسیجی به لشکر مقدس امام حسین(ع) مراجعه کرد ولی او را شناسایی کردند و از او خواستند به عنوان فرمانده گردان مشغول خدمت شود اما نپذیرفت و گفته بود می خواهم به عنوان یک بسیجی تک تیرانداز انجام وظیفه کنم. در نهایت پس از اعزام به خط مقدم با تمام خضوع و خشوع به | عنوان یک بسیجی در سنگر حضور داشت. هنوز هشت روز از آخرین حضورش در جبهه | نگذشته بود که عملیات خیبر در جزایر مجنون آغاز شد و هنگامی که در سنگر در حال ا خواندن زیارتنامه بود در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۲۴ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و به جمع سایر شهدای گلگون کفن وطن پیوست. پیکر این شهید
بزرگوار پس از تشييع با شکوه در گلستان شهداء اصفهان بخاک سپرده شد. « روحش شاد » @monarjonban
امیرهوشنگ نصر اصفهانی فرزند: حسین تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۳/۲۰ تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۱/۰۱ محل تولد: اصفهان محل شهادت: پاسگاه زید علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه ۸ ای روشنای خانه امید ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید امیر هوشنگ نصر اصفهانی حسین این شهید بزرگوار در تاریخ ۱ فروردین سال ۱۳۴۴ در محله ی کارلادان واقع در خیابان آتشگاه به دنیا آمد. خانواده ی او مذهبی و معتقد به اسلام بودند. ابتدایی را در مدرسه ی مهرگان منارجنبان گذراند و تا دوران راهنمایی در آن مکان به تحصیل پرداخت سپس به دبیرستان صائب اصفهان در رشته ی اقتصاد راه یافت و دیپلم گرفت. شهید امیرهوشنگ انسانی مهربان و رئوف و همیشه با اخلاق نیکو با همه برخورد می کرد. در هفده سالگی در سال ۱۳۶۰ به جبهه های جنگ حق علیه باطل اعزام شد. در طی این مدت ایک بار از ناحیه پا مجروح گردید. شهید امیر هوشنگ به طور کل حدود سه سال در جبهه بودند و در این مدت در عملیات های متعدد به عنوان بیسیم چی در کنار رزمندگان اسلام بود و به دلیل اطلاعات بالا از وضعیت مناطق جنگی مدتی نیز به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات مشغول فعالیت شدند. تا اینکه در رمضان سال ۱۳۶۳ از ناحیه گردن مجروح از سه روز بستری در بیمارستان در تاریخ ۱۳۶۳/۰۳/۲۰ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ایشان در روز ۲۱ ماه مبارک رمضان سال ۶۳ مصادف با روز شهادت حضرت امیرالمومنین علی (ع) در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. @monarjonban
وصیت نامه شهید امیر هوشنگ نصر اصفهانی حسین به نام خدا یا ایها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين كفروا وقالوا لاخوانهم اذا ضربوا في الأرض أو كانوا غيرى لوكانوا عندنا ما ماتوا وما قتلوا ای گرویدندگان به دین اسلام ، شما بمانید آنانکه راه کفر و نفاق پیمودند ، نشنیدید که گفتند : اگر برادران و خویشان ما به سفر نرفته و یا به جنگ حاضر نمی شدند به چنگ مرگ نمی افتادند. (آل عمران - آیه ۱۵۵) من صارع الحق صرعه : کسی که با حق در آویزد حق او را به خاک افکند . ( امام علی علیه السلام ) با سلام و درود بر امام زمان و نایب بر حقش امام خمینی ، این یگانه ناخدای کشتی انقلاب اسلامی ایران . و با درود و سلام به روان پاک شهدای اسلام و خصوصا یگانه سالار کاروان شهیدان و رهبر آزادگان آقا حسین ابن علی (ع) . و با درود و سلام به شما امت قهرمان و شهید پرور ایران که بعد از چهارده قرن اینچنین در راه اعتلای کلمه حق و اسلام عزیز بر خواسته اید ، و از جان و مال خود دریغ نمی کنید . و با سلام به پدر و مادر عزیز خودم و سایر پدر و مادرهای شهدا که به حقیقت چشم و چراغ این ملتند. برادران و خواهران عزیز چند سخنی با شما داشتم هرچند که خود را قابل و دارای لیاقت سخن گفتن برای شما نمی بینم ، ولی به هر حال چند مسئله را تذکر میدهم . اسلام عزیز از اول ظهور خویش همیشه در خور توطئه های کفار و منافقین بوده و هست و همیشه حق و باطل درگیر بوده اند . ولی آنچه برای ما مطرح است تشخیص حق و باطل است و پیروی کردن از حق . البته این مسئله بوده و هست که در این زمان و حتی در آینده ممکن است مدت کوتاهی باطل بر حق غليه کند ، ولی آیا به صورت مداوم است ؟ خیر اینطور نیست . و خواهر و برادر این تو هستی که در همین زمان های حساس آزمایش می شوی . و حق همیشه رسوا کننده باطل است . ما می بینیم که همان اوایل ظهور اسلام ، حضرت علی (ع) می فرماید : هر که با حق در آویزد حق او را به خاک می افکند ، و این باید برای من و تو که شیعه علی هستیم واضح و روشن باشد و حق و باطل مثل ابر و خورشید است که گاهی اتفاق می افتد ابرها بر نور خورشید غلبه کرده و جلوی آن را می گیرند، و باطل هم به همین صورت است ، که گروهی جلوی تابندگی حق و اسلام را می گیرد. بارالها ؛ ما را به راه راست هدایت بفرما و قلب ما را به نور ایمان روشن بگردان ، و ما را جزء لشکریانت قرار بده . برادر و خواهر پیر و جوان ، اگر شما در تشخیص حق و باطل کوتاهی کرده و در انجام عمل در امور دین مقدس اسلام و فراگیری آن کوتاهی نموده ، و بی اعتنایی نسبت به سخنان و اوامر امام امت خمینی کبیر که در قلب من و سایر دوستان من که شهید شدیم نمودی ، و به " هل من ناصر ینصرنی " او پاسخ مثبت ندادی ، و خدای ناکرده در این جنگ کوتاهی نموده و ذلت را پذیرفتید ، من روز قیامت و روز محاسبه جلوی شما را خواهم گرفت ، و بدانید که مدیون خون شهدا و من هستی . من به شما توصیه می کنم که با قرآن کریم و نهج البلاغه بیشتر انس بگیرید ، که به حقیقت روشنگر و هدایت کننده راه مؤمنان و نیکوکاران است . و مسئله دیگر اینکه ای عزیزانم ، جوانان عزیز ، فریب این منافقان از خدا بی خبر را نخورید و بخاطر خدا با آنها مبارزه کنید و آنها را از میان جامعه اسلامی ریشه کن کنید و بدانید که منافقین از کفار بدترند که حکومت حضرت علی را ساقط کردند و هوشیار باشید . و اما پدر و مادر عزیزم ، ان شاء اله که مرا ببخشید و صبر و پایداری و استقامت را پیش گیرید و شهادت من بر شما مبارک باشد . از شما می خواهم که حدود سه سال برای من نماز و روزه بگیرید . خدایا به محمد و آل محمد فرج امام زمان را هرچه زودتر نزدیک گردان . خدایا بارالها این پیره جماران خمینی کبیر را در پناه خوت حفظ و طول عمر او را به ظهور مهدی متصل بگردان . خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. و السلام علیکم و رحمة الله و بركاته. امیر هوشنگ نصر اصفهانی ۱۳۶۱/۰۸/۰۳ (۷/محرم/۱۴۰۳) @monarjonban