وصیت نامه شهید حسین نصر اصفهانی عبدالحسین
به نام خدا
من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من على ديته فانا ديته
آن کس که مرا طلب کند می یابد . آن کس که مرا یافت می شناسد . آن کس که مرا شناخت دوست می دارد. آن کسی که دوستم داشت به من عشق می ورزد ، آن کس که به من عشق ورزیده من نیز به او عشق می ورزم . آن کس که به او عشق ورزیدم میگشم او را ، و آن کس را که من بگشم خون بهایش بر من واجب است . و آن کس که خون بهایش بر من واجب است پس من خودم خونبهایش هستم. حدیث قدسی
با نام خدا آفریننده جهان و با عرض درود و سلام خدمت منجی عالم بشریت امام زمان ، و با سلام خدمت نایب برحقش امام خمینی روشنایی دهنده جهان هستی خصوصا ایران اسلامی و با درود و سلام به مردم شهید پرور ایران خصوص آن خانواده های شهدا و معلولین و مجروحین .
ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد . امام خمینی
ای کسانی که این وصیتنامه را میخوانید : بدانید من قصد نوشتن وصیتنامه نداشتم ولی به حکم شرعی الهی من واجب است نوشتن وصیتنامه چرا که سازنده انسانها است خصوصا" وصیتنامه شهدا .
حال شروع میکنم به سفارشهایی که نسبت به شما دارم :
۱ _ بدانید که من کور کورانه به این راه نرفتم و در این راه قدمی برنداشتم به جز با آگاهی نسبت به مسئله جهاد .
۲ _ ای کسی که این وصیت نامه را می خوانی بدان که من معتقد به ولایت فقیه بوده و به شما سفارش می کنم که از ولایت فقیه نهایت طرفداری را به نمایید . چرا که رهبر کبیر انقلاب فرمودند : اگر می خواهید این مملکت آباد باشد طرفدار ولایت فقیه باشید. می دانید چرا این سخن را امام گفتند: زیرا که ولایت فقیه نیابت امام زمان را در دوران غیبتش بر عهده دارد و رهبریت مردم را در این دوران نیز به عهده دارد .
ای پدر عزیزم و ای مادر مهربانم ، اگر در دوران زندگی فرزند خوبی برای شما بودم ، باید مرا ببخشید ، چرا که حلالیت شما نسبت به من نیز دری است از درهای بهشت . خداوند مرا طلبید و شهید شدم . بدانید تنها شما فرزندتان را در راه خدا تقدیم نکرده اید که پدران و مادران زیادی وجود دارد که تنها فرزندشان را در راه خدا به قربانگاه جبهه فرستادند . اگر شهید شدم دوست ندارم که بی تابی در سوگ کنید ، چرا که اگر در سوگ شهید بی تابی شود ، شهید ناراحت می گردد. و اگر می خواهید گریه کنید به یاد مظلومیت حسین و یارانش گریه کنید .
حال می گویم ای خواهران و برادر عزیز ، اگر من برای شما برادر خوبی نبودم مرا ببخشید . ای خواهران در دوران جوانی حجابتان عفت شماست . و ای برادر دست و زبانت را از عوامل منکر دور دار . و در دوران جوانی را هم را ادامه ده که این راه راهی است بس بزرگ و با عظمت . حال سفارش می کنم به دعا و نیایش به درگاه خداوند که از آن جمله است : دعاهای کمیل ، توسل ، و نیایشی عظیم به نام نماز جمعه ، که نمازی است سیاسی عبادی.
در پایان شما را به مهمترین دعای امت مسلمان یعنی : "خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار " توصیه می کنم .
وصیت من راه من است
و من الله توفیق
حسین نصر اصفهانی
۱۳۶۱/۱۱/۱۶
@monarjonban
#سی_و_هشتمین_شهید_محل
عبدالعلی نصر اصفهانی
فرزند: قربانعلی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۸/۰۶
تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۴/۰۷
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: مریوان
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱۰
رفتن به جهاد نفس راهی است بزرگ
از جبهه گریختن گناهی است بزرگ
ما بر سر پست انقلابیم هنوز
خفتن سر پست اشتباهی است بزرگ
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید عبدالعلی نصر اصفهانی قربانعلی
شهید عبدالعلی در تاریخ ۱۳۴۴/۰۴/۰۷ در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. سومین فرزند خانواده از دو فرزند بود. دو نفر از فرزندان خانواده بر اثر بیماری فلج از دنیا رفته بودند. عبدالولی تا دوم دبیر دوستان درس خواند سپس با احساس مسئولیت تمام به جبهه های جنگ حق علیه باطل شتافت. به دلیل وضعیت جسمی نامساعد پدر و مادرش نیاز مبرم به کمک و حضورش بود اما او به هر حال اعزام شد و دو سال و اندی در مناطق جنگی غرب و جنوب کشور حضور فعال و چشمگیر داشت.
عبدالعلی تا سوم راهنمایی به صورت روزانه درس خواند و سپس جذب محیط کار شد و روزها در کارگاه تجاری ساخت صندوق میوه و گه گاهی به شغل قالیبافی مشغول بود و در کنار کار ادامه تحصیل داد و تا دوم دبیرستان را به صورت شبانه درس خواند. از ویژگی های او شوخ طبعی بود، صرفه جو بود و به حلال و حرام اهمیت می داد و به همین خاطر اکثر اوقات اگر موردی مخصوصا در خانه می دهد، به آنها تذکر میداد. به خواهرانش سفارش می کرد وقتی از خانه بیرون می روند حتما همراه با چادر روسری نیز داشته باشند . در محافل دور همی اگر کسی امت می کرد تذکر می داد و می گفت :" الغيبت اشد .... " و تا همین جای حل بث را می خواند و ناراحت میشد. پدرش هیچ گاه نمازهایش را در خانه نمی خواند، و هر زمان به مساجد، می رفت عبدالعلی هم به دنبال پدر به مسجد می رفت و این حصلت مذهبی بودن را از کودکی فرا گرفت. هم رزمانش می گفتند: وقتی جبهه بود نماز پیش ترک نمیشد، و در مناجات با خدا حال و هوای خاصی داشت.
یکی از دوستانش می گفت عبدالعلی در جبهه گاهی شعر می گفت اما از اشعارش چیزی در تبریں قدم. وقتی برای اولین بار از جبهه آمده بود از کردستان مقداری سوغات و ها به برای اعضای خانواده آورده بود و همه را خوشحال کرد. عشق و علاقه ی خاصی به اهل کت مخصوصا امام حسین (ع) داشت و اتفاقا در بیست و پنجم ماه محرم هم به شهادت رسید ، عبدالعلی به پدرش در کارهای کشاورزی و رسیدگی به امور باغ و تعمیر خانه کمک می کرد، برادر کوچکش را بسیار دوست داشت و از جبهه، برای او مرتب نامه می نوشت. اخرین نامه ای که برادر کوچکش برایش نوشته بود هرگز به دستش نرسید و بازگشت خورد چون ام العلی شهید شده بود. فامیل را خیلی دوست داشت و وقتی از جبهه نامه می فرستاد اسامی یک به یک آنها را در آن می نوشت و جویای احوالشان میشد و می گفت به آنها سلام برسانید.
در جریانات انقلاب نیز تا زمانی که کوچک بود به همراه مادر به راهپیمایی و تظاهرات می رفت ولی کم کم که بزرگتر شد با دوستانش شبها در مسجد به نگهبانی می رفت و روی دیوارها شعار می نوشتند، تکبر می گفتند و در تمام صحنه های انقلاب حضوری فعال دانست، عاشق کتاب های استاد شهید مطهری و شهید دستغیب بود و آنها را خریده بود و به خواهرانش هم بسیاری می کرد که آنها را مطالعه کنند. روزی که می خواست به جبهه برود اما جهل و پنج روز در پادگان غدير آموزش دید بعد از آن تا سه ماه و ده روز به کردستان اعزام شد و دم و به اهواز و منطفهی دارخوین عزیمت کرد و حدود یک سال هم در آنجا بود، تا اینکه در عملیات والفجر ۴ پس از شکستن خط دشمن در تاریخ ۱۳۶۲/۰۸/۰۶ گلوله ای به زانویش اصابت کرد و در حین انتقال به پشت خط بر اثر انفجار مین به فيض عن شهادت نائل شد.
لازم به ذکر است پس از انتقال پیکر مطهرش به اصفهان او به همراه ۲۳۰ شهید دیگر در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدا در کنار سایر همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد.
شهید مهدی حسن پور "پسرخاله ی عبدالعلی" خاطره ای از او تعریف کرده است شب عملیات والفجر ۴ که در منطقه ی مریوان تپه سنگ معدن همه رزمندگان خط شکن آماده و با همدیگر وداع کردند. من هم رفتم با پسر خاله ام عبد العلی خداحافظی کنیم. در حین خداحافظی به او گفتم: عبدالعلی انگشتری که در دست داری را به من یادگاری بده او خودداری کرد و گفت: این انگشتر مسئله ای را برایم حل خواهد کرد و رفت. عملیات که آغاز شد پس از چند روز حمله و ضد حمله بالاخره رزمندگان به اهداف از پیش تعیین شدء رسیدند. عده ای جانشان را از دست دادند و پیکر شهدا را به پشت جبهه منتقل کردند ولی از عبدالعلی خبری نشد. چون منطقه کوهستانی بود با چند نفر دیگر و سوار بر چند قطر به اطراف مناطق فتح شده رفتیم و جستجو کردیم. هر چه جستجو می کردیم به جایی نرسیدیم تا اینکه از کنار میدان مین به اطراف پشت جبهه برگشتیم. نزدیک غروب بود و خورشید بر سطح زمین می تابید. یک دفعه برق چیزی در میدان مین و در لایلای بوته ها توجه مرا جلب کرد. انگار کسی ما را صدا کرده بود. به همراه یک نفر تخریب چی به طرف میدان مین رفتیم و پس از خنثی کردن چند مین به جنازهای رسیدیم که پیکرش شده قطعه شده بود اما دستش به طرف بالا بود. در کمال تعجب و حیرت متوجه شدم که این شهید عبدالعلی است و آنچه می درخشید همان انگشتری است که از او به یادگاری می
خواستم. در بهت و حیرت بودم که خدایا! او به یقین می دانست که این ماموریت آخر اوست و دیگر باز نخواهد گشت. انگار از سرنوشت بعد از شهادتش خبر داشت. پیکر مطهرش را پشت جبهه منتقل کردیم و برای تشییع به اصفهان فرستادیم .
کانال #شهدای_منارجنبان
@monarjonban
وصیت نامه شهید عبدالعلی نصر اصفهانی قربانعلی
لا تتبلونگم حتى تعلم المجاهدين منگم والصابرين وتبلوا خباركم ( البته ما شما را در مقام امتحان می آورم ، تا آنکه در راه خدا مجاهده و کوشش دارد . و پر رنج آن صبر می کند مقامش معلوم سازید . و اخبار و اظهارات شما را هم بیازماییم)
إن الذين آمنو والذين هاجرو و جاهدو في سبيل الله أولئك يرجعون رحمت الله و الله غفور رحيم. (آنان که به دین اسلام گرویدند و از وطن خود هجرت کردند و در راه خدا جهاد کردند آنان امیدوار و منتظر رحمت خدا باشند که خدای بر آن ها بخشنده و مهربان است.)
با درود به امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام خمینی ، و با درود و سلام بر تمامی شهدای اسلام از صدر تا کنون . سپاس ستایش خدای عزوجل که یاری دهنده ستمدیدگان و ضعیفان و در هم کوبنده ستمگران است . سپاس خداوند را که در چنین زمانی ما را حیات داد. زمانی که دین اسلام در حال شکوفایی است و هر روز بر قدرت و عظمتش افزوده می گردد و در مقابل دشمنان اسلام بر توطئه های شیطانی خود افزوده و جانی تر از همیشه رخ می نمایانند . ملت عزیز و شهید پرور ایران می دانند که خداوند آن هایی را که به خدا ایمان می آورند بالاخره روزی مورد امتحان قرار می دهد و الان نوبت شما ملت عزیز و شهید پرور ایران است . پس خوشا به حال آنان که از این امتحان قبول بیرون آیند هم اکنون که خداوند بر ما منت نهاده و این نعمت عظیم که دری است از درهای بهشت ، یعنی جهاد را به ما داده پس ما هم باید قدر این نعمت را بدانیم و از آن استفاده کامل را بکنیم و جیره های حق علیه باطل را پر کنیم اگر که انشاء الله پیروز بر گشتیم خداوند اجر شهید را به ما می دهد و اگر شهادت نصیبمان شد چه بهتر چون این دنیا فانی و آخر تمام شدنی پس چه افتخار بزرگی نصیبمان شده.
عزیزان ما باید بکوشیم که با توشه ای پر به دنیای ابدی برویم " انا لله و انا اله راجعون " همه ما از طرف خدا آمده ایم و به سوی او باز می گردیم ، نماز های جمعه را حتما بروید . البته خود بهتر از من می دانید من قابل این نیستم که برای شما پیام بدهم. عزیران کمک به جبهه را فراموش نشوید که اجرتان با خداوند باد ان شاء الله .و اما پدر مادر عزیزم : از شما تشکر می کنم که مرا به اینجا رساندید . من پسر خوبی برای شما نبودم . امیدوارم که شما مرا ببخشید تا خداوند هم مرا مورد رخت خود قرار داد ، از خدا برایم طلب رحمت کنید . خدایا مرا ببخش ، طاقت عذاب تو را دارم" یا رب ارحم ضعف بدنی" خدایا ظلم کردم به خودم . يا غفار يا غفار یا غار و یا ستار العيوب.
برای من ۳ سال نماز و ۳ ماه روزه بگیرید و هزار تومان رد مظالم بدهید.
"والسلام "
عبدالعلی نصر اصفهانی
@monarjonban
#سی_و_نهمین_شهید_محل
محسن نصر اصفهانی
فرزند: حسین
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۸/۰۶
تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۵/۲۳
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: مریوان
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱۰
من بال و پر شهید را می بوسم
پا تا به سر شهید را می بوسم
دستم نرسد اگر به دامان شهید
دست پدر شهید را می بوسم
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید محسن نصر اصفهانی
شهید محسن نصر اصفهانی فرزند حسین در تاریخ ۱۳۴۴/۰۵۲۳ در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. پدرش کارگر کارخانه بود و پدربزرگش مرحوم محمد نصر معروف به محمد صابری یکی از کسانی بود که سالها برای بازدید کنندگان منارجنبان را تکان می داد و هنگامی که از دنیا رفت در روزنامه کیهان در وصف وی نوشته شده بود که: منارجنبان مرد. این شهید بزرگوار در یک خانواده ی مذهبی به دنیا آمد و مراحل تحصیل را تا اول راهنمایی در محله ی منارجنبان طی کرد و مدتی هم به شغل نجاری و پرده دوزی و تراشکاری مشغول گردید.
از ویژگی های فردی او مقید بودن به نماز و روزه بود به طوری که در آخرین روز اعزامش به جبهه روزه گرفت و بعد از ظهرش با زبان روزه به جبهه اعزام شد. به نقل از هم رزمانش گاهی شب ها که رزمندگان خواب بودند کفشهایشان را تمیز می کرد و واک و لباس هایشان را می شست. همچنین نقل کردند که شبها از سنگر خارج می شد و در می رفت و به ذکر و دعا و گریه و مناجات با خدا می پرداخت. در جریانات انقلاب اسلام صورت فعال شرکت داشت و کمتر به خانه می رفت و هنگامی که مادر او را نصیحت می کرد که ممکن است صدمه ببینی در جواب می گفت: مادر ما که یک جان بیشتر نداریم پس بدت است در راه خدا هر چه مصلحت است بشود.
هنگامی که جنگ تحمیلی آغاز شد مصمم بود که همچون دیگر جوانان پر شور به جبهه های جنگ حق علیه باطل بشتابد. برای این کار نیاز به رضایت پدر و مادر داشت و پس از چندین بار بالاخره رضایت آنها را کسب کرد و به جبهه اعزام شد. از زمان اعزام تا شهادت حدود یک سال در جبهه بود و در سمت دیدبان انجام وظیفه می کرد. در مدت حضورش در جبهه دو بار مجروح شد یک بار در عملیات بیت المقدس دست و پایش شکست و چندین ترکش به بدنش اصابت کرد و بار دیگر در عملیات طریق القدس به شدت مجروح شد اما هر بار قبل از اینکه بهبودی کامل حاصل شود به جبهه بازگشت. یک بار هم به او خبر دادند عروسی خواهرت است ولی او می گفت: نمیروم چون میترسم عملیات بشود و حضور نداشته باشم. با اصرار دوستان به اصفهان آمد اما زمانی رسید که عروسی تمام شده بود. وقتی به او گفتند بمان و ازدواج کن می گفت: بعد که از جبهه آمدم. و پس از یکی دو روز دوباره به جبهه بازگشت و در محرم همان سال در تاریخ ۶۲/۰۸/۰۶ در عمليات و الفجر در حالی که در خط مقدم بر روی خاکریز در حال حرکت و در حال جنگ تن به تن با دشمن بود بر اثر ترکش به لقاءالله پیوست و پس از انتقال به اصفهان توسط مردم خداجوی و در گلستان شهداء در کنار سایر همرزمانش به خاک سپرده شد.
« روحش شاد »
@monarjonban
فرازی از وصیت نامه شهید محسن نصر اصفهانی حسین
من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من أحبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من على ديته فانا ديته.
هرکس که مرا طلب می کند می یابد ، و هرکس که مرا یافت می شناسد ، هرکس که مرا شناخت دوست می دارد، و هر کس که مرا دوست داشت به من عشق می ورزد ، هر کس که من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم ، و هر کس که من عاشق او شدم او را می گشم ، و هر کس که من او را گشتم پس خون بهایش بر من واجب است ، آنکس که خونبهایش بر من واجب شد پس خود خونبهای او می شوم. « حدیث قدسی »
بار الها سپاس و ستایش را مخصوص تو و فقط تو می دانم ، و سپاسگذاری را مخصوص بندگان خاص تو. ای پروردگاری که مسئولیت خودسازی و انتخاب راه را بر گردن انسانها نهاده ای . و محرومین و محکومین زمان را وعده وراثشان را بر زمین داده ای ما را بخود وامگذار . و یاریمان كن و هادیمان باش تا بتوانیم در راه حقیقی تو که امروز در خط امام کبیرمان خمینی عزیز تبلور یافته ، انتخاب کنیم و توفیقمان ده تا بتوانیم در این راه جان ناقابل خود را فدا کنیم.
اما به یاران همسنگر و هم هدفم .
اولا ؛ از همه شما عذر می خواهم و امیدوارم که خداوند توفیقتان دهد تا بتوانید این بار را شانه به شانه ببرید تا به دست امام مهدی(عج) بسپارید .
اما ای برادران ؛ با شما وصیتی دارم و اگر بخواهم تمام آن را در یک کلام خلاصه کنم و آن را اطاعت و پیروی از امام است . آری شما راهی را انتخاب کردید طولانی تاریخی، او پر پیچ و خم و راهی از میان هزاران راه فریبنده و گول زننده و در میان تاریکی ها که روشنی آن را همه کس نمی تواند ببیند . راهی که علی (ع) نیز انتخاب کرد و او با "نه" خود در شورای عمر و شما با "نه "تان در مقابل شرق و غرب.
اری ای برادران و خواهران عزیز ؛ همیشه به یاد خدا باشید و با حرکت و عمل خود در راه او از نعمت های بی انتهایی که او شامل حالمان کرده سپاسگذاری کنیم و مواظب باشید که اگر از خداوند غافل شوید و به خود مغرور گردید ، یعنی از موقعیتی که خدا به شما داده و زمینه ای که برای رشد و تربیت شما ایجاد کرده استفاده نکنید خدا نیز نو های خود را خواهد گرفت . ای برادران و خواهران عزیز برای امام دعا کنید . برای خان حضرت مهدی (عج) دعا کنید و بدانید که ما غیر از خدا هیچ کس و هیچ چیزی نداریم.
در پایان از شما التماس دعا دارم ، و از شما می خواهم که برای آمرزش این حقیر دعا کنید . به مادرم و خانواده و به طور کلی به خانواده های شهدا برای شما از درگاه خداوند منان صبر طلب می کنم ، و امیدوارم وقتی خبر کشته شدن فرزندانتان را می شنوید ناراحت نشوید و شکر خدای را به جای آورید ، و برای ظهور حضرت مهدی(عج) و طلوع عمر امام دعا کنید . و تو ای مادرم هنگامی که خبر کشته شدنم را شنیدی احساس آن کن که برایم خواستگاری رفته ای . و هنگامی که مرا جهت غسل دادن به غسالخانه می برید ، احساس آن کن که بر حمام قبل از عروسی رفته ام و وقتی که مرا در تابوت می گذارند و بر سر دست ها می برند ، احساس آن کن که مرا سر دست به سوی حجله عروسی می برند، و هنگامی که مرا در قبر نهادند احساس آن کن که وارد حجله شده ام . حجله ای که عروس آن شهادت است . و فرزند و محصول آن جمهوری اسلامی است . از خواهرم می خواهم که همچون زینب (س) پیام رسان خون شهدا باشد.
ضمنا این حقیر ۱۵روزه نگرفته و ۳ماه نماز نخوانده دارم ، از پدر و مادرم عزیزم می خواهم که جبران این نماز و روزه را بنمایند . ای خداوند بزرگ ، این امتی که اگر خون داد برای تو داد ، اگر قیام کرد برای تو کرد ، اگر مقاومت می کند برای رضای تو ، واتر موافقت و مخالفتی می کند تو را در نظر می گیرد ، آخر از تو انتظار دارد ، و منتظر و تو است که حضرت موعودش ، حجت و نور خود مهدی را بیاریش برسانی.
"والسلام علی عبدالله الصالحين"
محسن نصر اصفهانی
۶۱/۰۴/۰۱
@monarjonban
#چهل_اُمین_شهید_محل
حسنعلی کرمانی
فرزند: مهدی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۰۳
تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۱۰/۰۴
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: جزیره مجنون
علت شهادت: .......
محل مزار: مفقود الاثر
دید در معرض تهدید دل و دینش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیین را
رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید حسنعلی کرمانی فرزند مهدی
« دومین شهید خانواده »
شهید حسنعلی کرمانی سومین فرزند خانواده بود که در تاریخ ۴ دی ۱۳۳۸ در محله منارجنبان به دنیا آمد. پدرش به دلیل عشق و علاقه به مولای متقیان نام تمام فرزندانش را همراه با نام علی انتخاب کرد. او علاقه ی زیادی به درس خواندن داشت اما تا پایان دورهی ابتدایی درس خواند و هم زمان به خیاطی روی آورد. گاهی هم برای کار میوه چینی به باغ های کشاورزی می رفت. گه گاهی هم به همراه دیگران حاصل باغ ها را اجاره و در فصل برداشت آنها را برداشت می کرد. به دلیل زیاد بودن اعضای خانواده سعی می کرد خرج و مخارج خودش را در بیاورد و آنچه لازم داشت را خریداری کند. به دلیل فضای مذهبی خانواده که هم پدر و هم مادر به صورت سه وقت برای اقامه ی نماز به مسجد می رفتند، او و سایر برادرانش نیز از کودکی همراه آنها بودند و درس دین و دینداری از کودکی در وجود همه آنها نهادینه شد.
حسنعلی، خوش قول و صادق و صرفه جو بود در تمام شئونات زندگی خصوصا در زمینه خرید لباس و کفش مواظب بود اسراف نکند. وابسته به دنیا نبود و با تمام وجود مراعات حال پدر و مادر را می کرد. برای اینکه احترام دیگران را داشته باشد معمولا کم سخن می گفت و یا اصلا اظهار نظر نمی کرد. به کار خیاطی بسیار علاقه مند بود و در کارش زرنگ و مورد توجه و با وجود پیچیدگی چرخ های خیاطی از همان نوجوانی فوت و فن آن را فرا گرفت و در بسیاری از موارد خرابی چرخ خیاطی را خودش برطرف می کرد. توجه ویژه ای به ماه مبارک رمضان داشت و در جلسات قرآن که در مسجد و در منازل برگزار می شد شرکت می کرد. به خواندن کتاب علاقه مند بود و گه گاهی به کتابخانه ای که در محله بود می رفت و کتاب می گرفت و مطالعه می کرد. در ایام محرم و صفر در عزاداری ها و دسته های عزا شرکت می کرد و عاشقانه اشک می ریخت و عزاداری می کرد. گردش و تفریح او فقط رفتن به مشهد مقدس بود.
در زمان قبل از انقلاب به سن قانونی رسیده بود که باید به سربازی می رفت ولی می گفت: من برای حکومت ظالم و ستمگر خدمت نمی روم و برای بیداری مردم به جمع مبارزان علیه حکومت ستم شاهی شتافت. در سخنرانی هایی که در مسجد حکیم یا مسجد اسید و سایر مکان ها که مخفی برپا می شد شرکت می کرد و روز به روز به روشنگری خود می افزود. در زمانی که شاه دوستان به محله ها حمله می کردند او به همراه دوستانش به حفاظت از جان و مال مردم برخاست و با تشکیل گروه هایی به گشت و نگهبانی و حفاظت از محل می پرداختند. وقتی که انقلاب به سرانجام رسید و دیگر خبری از حکومت ستمگر نبود به خدمت مقدس سربازی رفت و همان سالهای اول انقلاب آن را به پایان رساند. چون عاشق امام و انقلاب بود به فرمان حضرت امام به جبهه ها شتافت مخصوصا اینکه برادرش غلامعلی نیز به شهادت رسیده بود و احساس مسئولیت می کرد که باید جای او را پر کند و سنگرش را خالی نگذارد. در همان زمان شهید حسنعلی در حالی که ۲۳ سال سن داشت به خواستگاری دختری رفت و ازدواج کرد اما عشق به جبهه باعث شد به جنگ برگردد و در عملیات خیبر شرکت کند. دوستانش از دلاوری های او تعریف می کردند که چگونه در ان سرمای طاقت فرسا هم رزمانش را که در آب گرفتار شده بودند را نجات می داد و خودش وقتی از آب بیرون آمد یخ زده بود و ۲۴ ساعت چندین پتو روی بدنش انداختند تا کم کم حالش بهتر شد.
شهید حسنعلی هفت ماه در جبهه های جنگ حضور داشت و هر بار که به مرخصی میامد خلوص در چهرهی او هویدا بود و روز به روز نورانی تر می شد. بالاخره در آخرین حضورش در جبهه در جزایر مجنون حاضر شد و در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۰۳ به فیض عظمای شهادت نائل آمد. تا چندین سال خبری از او نبود و کسی نمی دانست که او شهید شده یا اسیر است. مدتها مادر و خانواده اش به گمان این که حسنعلی اسیر شده به انتظار نشستند. بعدها وقتی که قرار شد اسرا آزاد شوند خود را آماده ی پذیرایی آزادی او و استقبال از مردم کردند اما هر چه انتظار کشیدند او نیامد و هنوز هم بعد از سالها خبری از او به خانواده نرسیده و جزء مفقودین باقی مانده است.
از خانواده ی کرمانی سه شهید به نام های شهید غلامعلی : ( شهادت ۶۱/۰۳/۰۲ )، شهید حسنعلی: (شهادت ۶۲/۱۲/۰۳ )، شهید حسینعلی: (شهادت ۶۵/۰۶/۲۷ ) و یک جانباز تقدیم انقلاب اسلامی شده است.
« روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد »
@monarjonban
#چهل_و_یکمین_شهید_محل
حسینعلی نصر اصفهانی
فرزند: مهدی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۲۴
تاریخ تولد: ۱۳۳۹
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: جزیره مجنون
علت شهادت: نرکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱
و کاش آن روزگاران گم نمی شد
هوای خوب باران گم نمی شد
صفای جبهه ها می ماند ای کاش
صدای پای یاران گم نمی شود
@monarjonban
فرازی زندگی نامه شهید حسینعلی نصر اصفهانی فرزند مهدی
« اولین شهید خانواده »
شهید حسینعلی نصراصفهانی فرزند مهدی در سال ۱۳۳۹ در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. از همان کودکی تمیز و با نظم و ترتیب بود و به خاطر مذهبی بودن فضای خانواده به نماز و سایر عبادات آشنا و علاقه مند شد. همیشه آرام بود هیچ گاه اهل شر و شیطنت نبود. از همان کودکی در گوشه ای آرام و بی سر و صدا برای خودش بازی می کرد و تنها هم بازی او برادرش علی بود که با هم فوتبال بازی می کردند (علی نیز در تاریخ ۶۴/۱۲/۱۱ به شهادت رسید) شهید حسینعلی از کودکی به درس علاقه مند بود و به نوعی این سکوت و آرامش را صرف تحصیل علم می کرد. از زمانی که پا به مدرسه گذاشت همیشه به عنوان یک شاگرد ممتاز و درس خوان مورد توجه بود و مراحل تحصیل را با علاقه و نمرات بالا تا دیپلم ادامه داد. در کنار تحصیل به مغازه ی پدرش می رفت و به او کمک می کرد. چون به پدرش کمک کرد همیشه مقداری پول به عنوان مزد دریافت می کرد اما آنها را بیهوده خرج نمی کرد بلکه اغلب برای خرید کتاب های درسی و یا خرید بقیهی کتاب های مذهبی استفاده
علاقه ی زیادی به مطالعه کتب شهید مطهری داشت و به خواهر و برادرش نیز اش می کرد که همیشه مطالعه داشته باشند. حسینعلی در محیط خانواده از کمک به مادر نیز دریغ نمی کرد و همین کارهایی که گاهی نزد ما کم ارزش است، مانند پهن کردن نوعی غذا و یا خرید خانه با جدیت کمک حال خانواده بود. او اهل شوخی و مزاح بی مورد نبود و اگر شوخی می کرد در چارچوب مسائل دینی بود و هرگز شوخی بی جا که موجب آزار کسی شود نمی کرد. در زمان انقلاب و موقع ورود حضرت امام، شهید حسینعلی به همراه برادرش شهید علی و نیز مرحوم پدرش حاج مهدی و چند نفر از دوستان به تهران رفتند و در مراسم استقبال از امام حضور داشتند و سخنرانی امام را در بهشت زهرا از نزدیک گوش می دادند.
شهید حسینعلی از سال ۱۳۶۱ به عضویت رسمی سپاه درآمد و ابتدا مدتی در اصفهان و سپس در سپاه لردگان مشغول شد. در حفظ اموال بیت المال بسیار دقت می کرد. اگر از ماموریت به اصفهان می آمد یک وسیله ی نقلیه در اختیار او بود و وقتی به منزل میرفت آن را در پارکینگ منزل پارک می کرد و هیچ گاه برای امور شخصی از آن استفاده نمی کرد. بارها همسر و یا فرزندش بیمار شده بودند اما برای بردن آنها به مطب دکتر از خودروی اطرافیان استفاده می کرد. به حلال و حرام بودن امور اطراف خود اهمیت فراوان میدا . مقید به حضور در نماز جماعت بود و حدود الهی و شرع را رعایت می کرد و نماز و ا روزه هایش همراه با خشوع و خضوع وصف ناپذیری بود مخصوصا به نماز شب اهمیت میداد. در مراسم های مختلف مانند احیا و دعای ابوحمزه ثمالی و سایر برنامه های مذهبی با عشق فراوان حاضر می شد. در زمان حضورش در سپاه لردگان با امام جمعه این شهرستان ارتباط تنگاتنگی داشت و مرتب از او برای حضور در جلسات بسیج دعوت می کرد. در سال ۱۳۶۰ به پیشنهاد خانواده به خواستگاری دختری رفت و مراسم عقد و عروسی ساده ای برگزار کردند و صاحب یک فرزند دختر شدند.
لازم به ذکر است حسینعلی وقتی دیپلمش را گرفت قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود که برای ادامه تحصیل قصد رفتن به خارج از کشور را داشت اما با پیروزی انقلاب از این کار منصرف شد و تصمیم گرفت در کشور بماند و به مردم و انقلاب خدمت کند. به انقلابی پیوست و جزو اولین افراد اصلی تشکیل دهنده ی بسیج سپاه پاسداران امن سال ۱۳۶۰ بود که بعد از تاسیس بسیج در خیابان شمس آبادی اصفهان مسئولیت این نیرو و پذیرش افراد بسیجی جدید را بر عهده داشت و مسئولیت تعیین صلاحیت افراد جن اعزام به جبهه را برعهده گرفت. بعد از اینکه حدود دو سال در اصفهان بود طبق صلاحدید مسئولین سپاه به مسئولیت و فرماندهی سپاه لردگان انتخاب شد و در این مسئولیت جدید نیز مدتی به صورت شبانه روز فعالیت می کرد و علاوه بر امور بسیج و سپاه چنان چه افراد محلی جهت رفع مشکلاتی به او مراجعه می کردند، حل و فصل می نمود. کمتر به خانه می رفت و بیشتر در محل کار و سرکشی به پایگاه های بسیج و رفع مشکلات آنجا مشغول بود.
زمانی که فرمانده ی بسیج سپاه لردگان بود چند بار به جبهه اعزام شده بود و در آخرین مرحله از سپاه مرخصی گرفت و به عنوان یک فرد ناشناس و بسیجی به لشکر مقدس امام حسین(ع) مراجعه کرد ولی او را شناسایی کردند و از او خواستند به عنوان فرمانده گردان مشغول خدمت شود اما نپذیرفت و گفته بود می خواهم به عنوان یک بسیجی تک تیرانداز انجام وظیفه کنم. در نهایت پس از اعزام به خط مقدم با تمام خضوع و خشوع به | عنوان یک بسیجی در سنگر حضور داشت. هنوز هشت روز از آخرین حضورش در جبهه | نگذشته بود که عملیات خیبر در جزایر مجنون آغاز شد و هنگامی که در سنگر در حال ا خواندن زیارتنامه بود در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۲۴ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و به جمع سایر شهدای گلگون کفن وطن پیوست. پیکر این شهید
بزرگوار پس از تشييع با شکوه در گلستان شهداء اصفهان بخاک سپرده شد.
« روحش شاد »
@monarjonban
#چهل_و_دومین_شهید_محل
امیرهوشنگ نصر اصفهانی
فرزند: حسین
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۳/۲۰
تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۱/۰۱
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: پاسگاه زید
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه ۸
ای روشنای خانه امید ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید امیر هوشنگ نصر اصفهانی حسین
این شهید بزرگوار در تاریخ ۱ فروردین سال ۱۳۴۴ در محله ی کارلادان واقع در خیابان آتشگاه به دنیا آمد. خانواده ی او مذهبی و معتقد به اسلام بودند. ابتدایی را در مدرسه ی مهرگان منارجنبان گذراند و تا دوران راهنمایی در آن مکان به تحصیل پرداخت سپس به دبیرستان صائب اصفهان در رشته ی اقتصاد راه یافت و دیپلم گرفت.
شهید امیرهوشنگ انسانی مهربان و رئوف و همیشه با اخلاق نیکو با همه برخورد می کرد. در هفده سالگی در سال ۱۳۶۰ به جبهه های جنگ حق علیه باطل اعزام شد. در طی این مدت ایک بار از ناحیه پا مجروح گردید. شهید امیر هوشنگ به طور کل حدود سه سال در جبهه بودند و در این مدت در عملیات های متعدد به عنوان بیسیم چی در کنار رزمندگان اسلام بود و به دلیل اطلاعات بالا از وضعیت مناطق جنگی مدتی نیز به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات مشغول فعالیت شدند. تا اینکه در رمضان سال ۱۳۶۳ از ناحیه گردن مجروح از سه روز بستری در بیمارستان در تاریخ ۱۳۶۳/۰۳/۲۰ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ایشان در روز ۲۱ ماه مبارک رمضان سال ۶۳ مصادف با روز شهادت حضرت امیرالمومنین علی (ع) در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
@monarjonban
وصیت نامه شهید امیر هوشنگ نصر اصفهانی حسین
به نام خدا
یا ایها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين كفروا وقالوا لاخوانهم اذا ضربوا في الأرض أو كانوا غيرى لوكانوا عندنا ما ماتوا وما قتلوا
ای گرویدندگان به دین اسلام ، شما بمانید آنانکه راه کفر و نفاق پیمودند ، نشنیدید که گفتند : اگر برادران و خویشان ما به سفر نرفته و یا به جنگ حاضر نمی شدند به چنگ مرگ نمی افتادند. (آل عمران - آیه ۱۵۵)
من صارع الحق صرعه : کسی که با حق در آویزد حق او را به خاک افکند .
( امام علی علیه السلام )
با سلام و درود بر امام زمان و نایب بر حقش امام خمینی ، این یگانه ناخدای کشتی انقلاب اسلامی ایران . و با درود و سلام به روان پاک شهدای اسلام و خصوصا یگانه سالار کاروان شهیدان و رهبر آزادگان آقا حسین ابن علی (ع) . و با درود و سلام به شما امت قهرمان و شهید پرور ایران که بعد از چهارده قرن اینچنین در راه اعتلای کلمه حق و اسلام عزیز بر خواسته اید ، و از جان و مال خود دریغ نمی کنید . و با سلام به پدر و مادر عزیز خودم و سایر پدر و مادرهای شهدا که به حقیقت چشم و چراغ این ملتند. برادران و خواهران عزیز چند سخنی با شما داشتم هرچند که خود را قابل و دارای لیاقت سخن گفتن برای شما نمی بینم ، ولی به هر حال چند مسئله را تذکر میدهم . اسلام عزیز از اول ظهور خویش همیشه در خور توطئه های کفار و منافقین بوده و هست و همیشه حق و باطل درگیر بوده اند . ولی آنچه برای ما مطرح است تشخیص حق و باطل است و پیروی کردن از حق . البته این مسئله بوده و هست که در این زمان و حتی در آینده ممکن است مدت کوتاهی باطل بر حق غليه کند ، ولی آیا به صورت مداوم است ؟ خیر اینطور نیست . و خواهر و برادر این تو هستی که در همین زمان های حساس آزمایش می شوی . و حق همیشه رسوا کننده باطل است . ما می بینیم که همان اوایل ظهور اسلام ، حضرت علی (ع) می فرماید : هر که با حق در آویزد حق او را به خاک می افکند ، و این باید برای من و تو که شیعه علی هستیم واضح و روشن باشد و حق و باطل مثل ابر و خورشید است که گاهی اتفاق می افتد ابرها بر نور خورشید غلبه کرده و جلوی آن را می گیرند، و باطل هم به همین صورت است ، که گروهی جلوی تابندگی حق و اسلام را می گیرد.
بارالها ؛ ما را به راه راست هدایت بفرما و قلب ما را به نور ایمان روشن بگردان ، و ما را جزء لشکریانت قرار بده . برادر و خواهر پیر و جوان ، اگر شما در تشخیص حق و باطل کوتاهی کرده و در انجام عمل در امور دین مقدس اسلام و فراگیری آن کوتاهی نموده ، و بی اعتنایی نسبت به سخنان و اوامر امام امت خمینی کبیر که در قلب من و سایر دوستان من که شهید شدیم نمودی ، و به " هل من ناصر ینصرنی " او پاسخ مثبت ندادی ، و خدای ناکرده در این جنگ کوتاهی نموده و ذلت را پذیرفتید ، من روز قیامت و روز محاسبه جلوی شما را خواهم گرفت ، و بدانید که مدیون خون شهدا و من هستی . من به شما توصیه می کنم که با قرآن کریم و نهج البلاغه بیشتر انس بگیرید ، که به حقیقت روشنگر و هدایت کننده راه مؤمنان و نیکوکاران است . و مسئله دیگر اینکه ای عزیزانم ، جوانان عزیز ، فریب این منافقان از خدا بی خبر را نخورید و بخاطر خدا با آنها مبارزه کنید و آنها را از میان جامعه اسلامی ریشه کن کنید و بدانید که منافقین از کفار بدترند که حکومت حضرت علی را ساقط کردند و هوشیار باشید .
و اما پدر و مادر عزیزم ، ان شاء اله که مرا ببخشید و صبر و پایداری و استقامت را پیش گیرید و شهادت من بر شما مبارک باشد . از شما می خواهم که حدود سه سال برای من نماز و روزه بگیرید .
خدایا به محمد و آل محمد فرج امام زمان را هرچه زودتر نزدیک گردان . خدایا بارالها این پیره جماران خمینی کبیر را در پناه خوت حفظ و طول عمر او را به ظهور مهدی متصل بگردان . خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
و السلام علیکم و رحمة الله و بركاته. امیر هوشنگ نصر اصفهانی
۱۳۶۱/۰۸/۰۳ (۷/محرم/۱۴۰۳)
@monarjonban
#چهل_و_سومین_شهید_محل
حسن نصر اصفهانی
فرزند: کریم
تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۶
تاریخ تولد: ۱۳۳۱/۰۹/۰۱
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: شرق بصره
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱۳
ایران کند به خون شهید افتخار ها
زین پشتوانه یافت وطن اعتبار ها
از قطره های خون شهیدان گرفته رنگ
هر لاله ای که بر دمد از لاله زارها
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید حسن نصر اصفهانی کریم
پاسدار شهید حسن نصراصفهانی فرزند کریم روز شنبه، اول آذرماه سال ۳۲۱ در شهر اصفهان، محله منارجنبان (کارلادان) از پدری مؤمن و مادری مؤ مته دیده به جهان گشود. او سومین فرزند خانواده بود . پدرش کارگر کارخانه بافندگی بود، وی پس از گرانسان تحصیلات ابتدایی، به دلیل مشکلاتی که آن سالها بر برخی خانواده ها سایه افکنده بود مشغول کار می شود . در سال ۱۳۵۰ به خدمت سربازی فراخوانده شد و در لباس پلیس وظیفه دوره سربازی را به پایان رساند. در سال ۱۳۵۲ ازدواج نمود و در همین سال تیر به استخدام صنایع بافندگی در آمد و در آنجا مشغول کار شد. ثمره ازدواج او یک پسر و دو دختر است.
با اوج گیری مبارزات علیه رژیم طاغوت، همواره در اجتماعات و درگیریهای مامانی مرکز شهر اصفهان شرکت میکرد. وی علاقه ی عمیقی به حضرت امام داشت. با اعلام ورود امام خمینی «ره» به ایران در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، خود را به تهران، فرودگاه مهرآباد رساند تا در مراسم استقبال شرکت و آن مرد الهی را از نزدیک زیارت کند. به نقل از دوستان حسن، و در فرودگاه از بس مسیرهای طولانی را دویده بود تا خود را از میان موجهای عظیم آن جمعیت سیل آساء به خودروی حامل حضرت امام برساند ، پس از بازگشت از تهران چندین کیلو از وزن بدنش کم شده بود.
حسن که حال به چهره ای انقلابی تبدیل شده بود با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران (۳۱ شهریور ۱۳۵۹)، از همان روزهای اول جنگ ۔ پس از آموزشهای مقدماتی - به مناطق عملیاتی جنوب شتافت و عملا وارد عرصه دفاع مقدس گردید. و از تاریخ ۱۳۵۹/۰۸/۰۷ لغایت ۱۳۵۹/۱۲/۲۱ در مناطق عملیاتی جنوب حضور فعال داشت. به علت حضور مکرر در جبهه های نبرد و غیبت های طولانی او در محل کار، مدیر صنایع بافندگی - که او در آن استخدام بود - معترض می شود و از او می خواهد که بین «کار» با «جبهه» یکی را انتخاب کند. بنابراین شهید نصراصفهانی تکلیف شرعی و دفاع از دین و کشور را بر آب و نان ترجیح داده استعفا می دهد و باز در قالب نیروهای بسیجی راهی جبهه می شود. مدتی بعد با عضویت رسمی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در لباس سبز رنگ زیبا و مقدس سپاه - که خود در کاست صوتی برجای مانده اشاره می کند: «عاشق این لباس بودم. » جانی تازه می گیرد.
از تاریخ ۱۳۶۰/۱۲/۲۶ لغایت ۱۳۶۱/۰۳/۲۵ را به مدت چهار ماه درمناطق عملیاتی کردستان جوانمردانه و جان برکف مبارزه کرد. وی حدود ۳ماه بدون مرخصی در کردستان بود و چون خبری از او نبود شایعه می شود گمله ها در کردستان سر او را از بدن جدا کرده اند، ایشان در یکی از مراحل حضور در مناطق جنگی مورد اصابت ترکش خمپاره به کمر قرار می گیرد و این ترکش تا موقع شهادت در بدن او بود.
از جمله اقدامات او تشکیل بسیج نوجوانان در محله منارجنبان بود. در ایامی که از مناطق جنگی برای سرکشی به خانواده ی خود به اصفهان می آمد بیکار نمی نشست و مقدمات تشکیل این بسیج را فراهم کرد. از بنیانگذاران این تشکل در محله بود و در
راه ایجاد آن زحمات زیادی را متحمل شد، سلیقه به خرج داد و لباس و کفشی متحدالشکل که تا آن موقع در هیچ محله ای مرسوم نبود را برای بچه های بسیج فراهم کرد، آنچنان فعال بود که به «حسن بسیجی» معروف شده بود و اهالی محل همچنان او را به همین نام می شناسند. بسیجیان آن سالها، با گذشت بیش از ۳۰ سال، هنوز خاطرات آموزشهای رزمی، اردوهای کوهنوردی، نان و پنیر و خرما، و شور و هیجان آن ایام را از یاد نبرده اند..
دوران طلائی زندگی شهید حسن نصراصفهانی و خانواده اش ایامی است که توفیق حضور در جماران و حفاظت از بیت حضرت امام خمینی رحمة الله عليه را می یابد این ایام که به مدت هشت ماه ( ۶۲/۰۸ الی ۶۳/۴) است، اگرچه بر او و خانواده او سخت گذشت و زمستان سختی را در برف و سرمای شدید شمال تهران در منطقه ای کوهستانی و مرطوب در یک اتاق بدون هیچ امکاناتی حتی حمام و وسایل کافی برای زندگی، با سه فرزند کودک و خردسال اسپری نمودند اما توفیق ملاقاتها و دستبوسی های مکرر حضرت امام، این سختیها را مبدل به شیرینی و حلاوتی وصف ناشدنی نموده بود.
شهید حسن نصراصفهانی در نامه ای در تاریخ ۱۳۶۲/۱۱/۲۸ از جماران به پدر و مادر خود چنین می نویسد:
من در جانی قرار گرفته ام که فکر نمی کنم قسمت هرکسی بشود، جائی که روح خدا، قلب ایران و مسلمانان جهان در اینجا است . فکر نمی کنم که دیگر چنین جائی قسمت من بشود. خداوند انشالله این پاسداری را قبول کند.
حضورش در جماران زمینه ای شد تا تعدادی از بستگان و اهالی محله منارجنبان نیز به واسطهی پیگیری های او موفق به زیارت حضرت امام شوند. اما شیرینی حضور در جماران، برای شهید حسن نصراصفهانی به درازا نکشید، مأموریتش به اتمام رسید و راهی اصفهان شد، خانواده را به محل سکونت رسانده و پس از یک مأموریت کوتاه در دادسرای انقلاب اسلامی، مجددا عازم مناطق جنگی گردید و در تا
تاریخ ۱۳۶۳/۰۸/۱۲ به عضویت شد ۸ نجف اشرف درآمد. طبق اسناد موجود، در تاریخهای ۶۳/۰۸/۱۲ - ۶۳/۰۸/۲۵
۶۳/۱۱/۰۵ و ۶۳/۱۲/۱۱ در مناطق جنگی حضور داشته، تا اینکه بالاخره در روز پنجشنبه ۶۳/۱۲/۲۳ بین ساعت ۲ الی ۳ بعدازظهر، در سن ۳۲ سالگی در عملیات بدر که همراه با گردان خط شکن چهارده معصوم علیهم السلام شرکت کرده بود، در اثر اصابت ترکشهای خمپاره به تمام بدنش به درجه رفیع شهادت نائل آمد، بال در بال ملائک گشود و آسمانی شد.
مزار وی در گلستان شهدا، قطعه شهدای عملیات بدر، ( همردیف با مزار سردار شهید عرب ) میزبان صاحبدلان است.
« روحش شاد »
@monarjonban
فرازی از وصیت نامه شهید حسن نصراصفهانی کریم
انا لله و انا اليه راجعون
و اما پدر و مادر وصیت نامه را از شما شروع می کنم ، هرچند که من فرزند خوبی نبودم اما شما پدر و مادر خوبی بودید برای من ، هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی . انشا الله امیدوارم که مرا حلال کنید و در حق من دعا کنید که خداوند گناهان مرا ببخشد . و وصیتی که به شما پدر و مادر دارم این است که اگر من لیاقت پیدا کردم و شهید شدم ، همین که خبر شهادت من به شما رسید ، دستها را به سوی آسمان بلند کنید و بگویید : خدایا ؛ امانتی که به من داده ای قبول کن . مبادا ذره ای به خود ناراحتی راه بدهید ، این امانتی بود خدا به شما داده و حالا هم پس گرفت . پس امانتی که به صاحبش برگشت ناله ندارد. شما پدر و مادر طوری باید در عزای من شرکت کنید که مردم شما را نشناسند که شما پدر و مادر شهید هستید . مثل شب عروسی شب عروسی من چقدر خوشحال بودید مثل همان شب . می دانید که وصیت عمل کردنش واجب است از من گفتن و از شما هم شنیدن .
و اما ای خواهر و برادر ، من خودم این را میدانم که حق خواهری و برادری را ادا نکردم . شما هم ان شاءاله مرا می بخشید و حلالم می کنید و امیدوارم که خواهرم زینب وار و برادرم حسین وار این راه را ادامه بدهند ، همانطور که دارید ادامه می دهید ، و مبادا کوچکترین ناراحتی به خودتان را ه بدهید ، برادرم را مطمئن هستم که ناراحتی به خود راه نمی دهد . چون این موارد را درک کرده که دشمن را خوشحال میکند . سفارشی که به خواهرم دارم این است که نگویید حالا به من می گویند چرا خواهر شهید گریه نمی کند حالا می گویند چرا ناراحت نیست و این حرف هایی که می زنند. می خواهم مثل زينب وار استقامت کنید ..... و از خواهر و برادر می خواهم که فرزندان من را یادشان نرود هرچند همسرم خودش شیر زن است یک یک از شما حلالیت می طلیم و خداحافظی می کنیم . و اما همسرم ، با تو چه بگویم ، درد و دل ها زیاد است . مثل همان بی بی که استقامت کرد تو هم میتوانی استقامت کنی ... تو در این چند سال زحمت زیادی کشیدی ، چه از خانه سازی چه از بچه داری چه از خانه داری ، اگر خوبی بدی تو از من دیدی تو را به خدا حکم کن ، از این بچه ها به خوبی مواظبت کن ، یعنی مانند آن موقعی که من بودم مواظبت کن و بچه هایی بار بیاور که به درد این جامعه بخورند و از هر سه فرزندم می خواهم که به مادرشان کمک کنند ..... انشاء الله که خداوند به همه شما صبر بدهد و به رزمندگان اسلام پیروزی .
و السلام علیکم و رحمت الله و بركاته .
حسن نصر
@monarjonban
#چهل_و_چهارمین_شهید_محل
عبدالمجید نصر اصفهانی
فرزند: غلامعلی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۰۲/۲۱
تاریخ تولد: ۱۳۴۵
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: جاده خندق
علت شهادت: اصابت ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱۳
و ما گرد مداری از خطر می گردیم
تا صبح به دنبال سحر می گردیم
سوگند به لاله ها که همچون خورشید
زرد آمده ایم و سرخ بر می گردیم
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید عبدالمجید نصر اصفهانی غلامعلی
این شهید بزرگوار در سال ۱۳۴۵ در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. به گفته ی خانواده اش خوش قدم بود و با تولد او شرایط زندگی خانواده بسیار خوب شد. از همان کودکی مظلوم و آرام و معمولا بی سر و صدا در گوشه ای می رفت و برای خودش بازی می کرد. این پسر دوست داشتنی از همان کودکی نماز را از پدر و مادر یاد گرفت با آن دستان کوچکش سجاده ای که برایش تهیه شده بود را باز می کرد و در کنار پدر و مادر به نماز می ایستاد . در اولین روز حضورش در دبستان خیلی زود دوستانی پیدا کرد و با شوق و علاقه به درس و تحصیل پرداخت و به دلیل اینکه آرام و متین بود ، لذا همه معلم ها از دست او راضی بودند و هرگز شکایتی نداشتند. از نظر درسی هم در حد متوسط بود و همیشه پس از برگشتن از مدرسه مشغول نوشتن مشق و خواندن درس هایش می شد. در زمان انقلاب به همراه پدرش در راهپیمایی ها شرکت می کرد و شعارهایی که بزرگترها می دادند را تکرار می کرد هم که قرار بود در پشت بام ها تکبیر گفته شود مجید با صدای بلند تکبیر می گفت.
بعد از پیروزی انقلاب به عضویت بسیج در آمد و در فعالیت های بسیج اعم از نگهبان در شب ها حضور در جلسات متعدد خود سازی شرکت می کرد. به روضه و دسته جات عزاداری عشق می ورزیده اهل تجملات دنیا نبود ساده زیست تمیز و مؤدب بود. در این اواخر یک ده کوچک میوه فروشی باز کرده بود و با نهایت انصاف و خوش رویی با مردم و مشتریان برخورد می کرد . دست و دلبازی وی زیاترد دوستانش بود . در زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد و می خواست به جبهه برود اول مقداری پول که ذخیره کرده بود را در صندوق کمک به جبهه ريخت . و به پدرش نیز سفارش می کرد به جبهه و جنگ کمک کند..
عبدالمجید وقتی به جبهه اعزام شد در واحد تدارکات مشغول گردید و وظیفه داشت سنگر به سنگر مراجعه و غذای رزمندگان را تحویل دهند ، یک بار هم در حالی که مشغول حمل غذا بود از طرف یک هواپیمای عراقی شناسایی شد و لذا موتور خود را بر زمین می اندازد و پشت تپه ای مخفی می شود و بعد از آن ماجرا، مسیر مراجعه به همرزمانش را گم می کند و پس از مدتی که حیران بوده ، با دیدن یک بیرق سیز مسیر حرکتش را پیدا می کند و به جمع رزمندگان می پیوندد . بعد از مدتی حضور مؤثر در جبهه به مرخصی می رود ، اما این بار که می خواست برگردد حالت عجیبی داشت و قبل از رفتن به پدر گفته بود که این بار بر نمیگردم و مرا حلال کن . یکی از همرزمانش می گفت : صبح روزی که شهید شد ، او را از خواب بیدار کردم، صدایش زدم که بلند شو و شهید عبدالمجید گفت: چرا مرا بیدار کردی داشتم در خون خودم می غلطیدم و شهید می شوم و در همان روز یعنی در تاریخ ۱۳۶۲/۰۲/۲۱ در حین انجام وظیفه در جاده خندق در سن نوزده سالگی بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و روح بلند و ملکوتی اش به اعلا عليين ملحق و پیر مطهرش در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
روحش شاد »
@monarjonban
#چهل_و_پنجمین_شهید_محل
مهدی حسنپور
فرزند: رجبعلی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۰۷/۲۷
تاریخ تولد: ۱۳۵۵/۱۱/۲۰
محل تولد: کرمانشاه
محل شهادت: مریوان
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱۳
شهیدان جمله کوشیدند و رفتند
چو دریایی خروشیدند و رفتند
به اوج آسمانها پر کشیدند
ره صد ساله را یک روز رفتند
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید مهدی حسن پور فرزند رجبعلی
این شهید بزرگوار در تاریخ ۱۳۴۵/۱۱/۲۰ در کرمانشاه به دنیا آمد . دوران کودکی را در آن سامان طی کرد تا اینکه پا به مدرسه نهاد و تا مقطع اول راهنمایی درس خواند ایشان در دوران تحصیل به ورزش فوتبال علاقه خاصی داشت ولی با شروع جنگ تحمیلی اظهار داشته بود که چون جنگ شروع شده دیگر به مدرسه نمی روم و باید به کمک رزمندگان باشم ، لذا هر چند یک نوجوان حدودا ۱۳ ساله بود اما از نظر جثه با قد ۱۹۵ سانتیمتری دارای بدنی بزرگ و قوی هیکل بود که با اعزامش به جبهه موافقت شده بود لذا در اولین اعزامش به کردستان رفت و پس از آن به مدت پنج سال در مناطق مختلف جنگی فعالیت می کرد. و حتی در هر بار که به مرخصی می آمد اغلب در بسیج و زمینهای ورزشی با دوستانش به مسابقات فوتبال می پرداخت . از نظر دینی فرد فوق العاده ایی بود ، مخصوصاحضوری مستمر در مسجد و در نماز جمعه داشت و البته بدلیل اخلاق نیکو و جنا داشت ، دوستانش وی را رها نمی کردند و علاقمند دوستی و هم کلامی با وی بودند.
در آخرین اعزامش به جبهه چند روزی به مرخصی آمده بود اما پدر و مادرش مسافرت سوریه رفته بودند لذا سفارشاتی را به اطرافیان نموده بود از جمله اینکه می گفت من اینبار که رفتم شهید می شوم و لذا جنازه مرا روز جمعه بخاک بسپارید . حتی گفته بود چون قد من بلند است، طابوت به اندازه من وجود ندارد لذا یک تابوت بزرگتر برای من بسازید . و نهایتا پس از چندین سال مجاهدت در راه خدا در تاریخ ۱۳۶۴/۰۷/۲۷ در منطقه مریوان و در عملیات بدر کردستان بر اثر اصابت ترکش به آرزوی دیرینه اش که شهادت در راه خدا بود رسید و به خیل شهداء راه حق و حقیقت پیوست . بعد از اینکه وی شهید شد روز سه شنبه جنازه او را به اصفهان آوردند و تا روز جمعه در سرد خانه اصفهان نگهداری و اقوام و دوستان در این مدت هر روز از جنازه وی در سرخانه دیدن می کردند و در روز تشییع نیز تعداد سه تابوت تعویض کردند که بالاخره یکی از تابوتها اندازه قد مطهر وی بود و با شور وصف ناپذیری بر روی دستان مردم خدا جوی تشییع و در گلستان شهدای اصفهان در کنار سایر همرزمان شهیدش در خاک آرمید .
مادرش می گفت: یک بار که به مرخصی آمده بود از او سوال کردم آنجا چکار می کنی و او می گفت: وقتی رزمندگان خواب هستند کفشهایشان واکس میزنم تا برای روز بعد آماده و مهیا باشند. مادرش ادامه داد: چندین بار در خواب فرزندم را دیدم و در دو مورد آن اینگونه نقل کرد که: پس از یک سال که شهید شده بود بخوابم آمد. نمی دانستم که شهید شده لذا دیدم در گلستان شهدا با لباس سفید راه می رود ، گفتم : چرا لباس سفید پوشیده ایی و جواب داد مادر من شهید شده ام . در جایی دیگر در خواب به مادرش گفته بود مادر در فلان جای کردستان که نام مرا بر آن کوه نوشته اند و در فلان جا کوله پشتی خود را گذاشته ام ... مادرش می گفت در یک سفر که به کردستان رفتیم با نشانی که داده بود و نام کوهی که اسمش روی آن بود به محل مورد نظر رفتیم و کوله پشتی را پیدا و به خانه آوردیم.
« روحش شاد »
@monarjonban
وصیت نامه پاسدار شهید مهدی حسن پور فرزند رجبعلی
يا أيها الذين آمنواستعينوا بالصبر الصلوه إن الله مع الصابرين ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات أحياء ولكن لا تشعرون.
ای اهل ایمان در پیشرفت کار خود در صبر و مقاومت پیشه کنید و به ذکر خدا و نماز توسل جویید که خدا با صابران است و آن کسی که در راه خدا کشته شد ، مرده نپندارید بلکه او زنده است ولیکن همه شما این حقیقت را نخواهید یافت.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و درهم کوبنده ستمگران و با درود و سلام به خدمت منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) و با درود و سلام بر تمام شهیدان از صدر اسلام تا کنون . خداوندا تو را شکر که ما را در چنین زمانی قرار دادی که رهبری چون پیر جماران داریم و در صفی می جنگیم که انشاء الله برای رضایت توست . خداوندا یارانمان رفتند که تنها بودیم و تنهاتر شدیم ، مهاجران رفتند بی انصار شديم ، دلاوران قبیله نور در نبرد با ظلمت شب شرکت کردند و رفتند تا قله فلاح را فتح نمایند ، تا قله توحید را با فتح بگشایند خدایا قرن ها بود که زنجیر بر پایمان زدند ، زندان ها و شکنجه ها همراه مان بود ، پایمان را شکستند تا نرویم ، زبانمان را بریدند تا نگوییم ، خونمان را ریختند تا نباشیم ، تا اینکه تو رهبری چون پیر جماران خمینی بت شکن را بر سر راه این ملت آوردی تا راه تو را به ما نشان دهد ، و فهمیدیم که راه تو بهترین و برترین راه هاست ، و با توفیقی که دادی در این راه پا نهادیم . خداوندا تو خود ما را به این راه کشاندی پس ما را در این راه ثابت قدم دار و گناهانمان را ببخش "یا رب الرحم ضعف بدنی". خدایا به این بدن ضعیفم رحم کن ، من قابل پیام نیستم ولی وظیفه دارم چیزی را که می بینم برای شما بنویسم.
ملت عزیز در یک کلمه بگوییم پیرو خط امام باشید و بدانید اگر در راه امام حرکت کردید پیروزید . و ای شمایی که فقط شعار می دهید دیگر موقع شعار نیست ، باید عمل کرد شمایی که همیشه دم از مخالفت می زنید ، شما مردمی هستید که هیچ وقت خود را سلیم حق نمی کنید. شمایی که همیشه انقلاب را تضعیف می کنید ، شما مردمی هستید که به فکر منافع خود هستید . ولی اگر خواستند حق و عدالت را در ایمان پیاده کنند مخالفت می کنید . پس شما گروهی که مخالفت با انقلاب می کنید بدانید دنیا فانی است و انسان باید از این دنیا هجرت کند و به دنیای ابدی برود ، پس سعی کنید توشه ای برای آن را جمع آوری کنید . شما دلتان به حال ما نسوزد . شمایی به اصطلاح به ما دیوانه گوید ، دیوانه هستیم ولی نه دیوانه روحی ، بلکه ما دیوانه عشق خداییم ، ما دیوانه .. حسینیم ، حسینی که به خاطر اسلام از طفل شیرخواره خود هم گذشت ، ولی شما از بی ارزش ترین چیز دنیا هم در راه اسلام نمی گذرید .و شما مردمی هستید که باید جواب شهدا را در آن دنیا بدهید . باید جواب خدا و پیغمبر را بدهید که چرا خون شهدا را پایمال کردید و بدانید ما دست بسته و چشم بسته به این راه نرفته ایم . ما راه خود را پیدا کرده ایم و در این راه رفته ایم . و شما بدانید که آخرتی هم هست که پاداش نیکوکاران و جزای استمکاران را هم می دهد . ولی شما گروهی که در خط امام هستید ، سعی کنید به حرفهای امام گوش کنید و به آن عمل کنید و جبهه را گرم نگه دارید ، خدا شما ملت را برای امتحان خود انتخاب کرده ، همیشه از خدا بخواهید شما را در این انتخاب قبول کند و نگذارید شما را از خط امام منحرف کنند، دشمن سعی دارد شما را از امام جدا کند ولی با تمام قدرت با این ضد انقلابی ها مبارزه کنید و بدانید پیروزید .
و اما پدر و مادر عزیزم : می دانم برای شما فرزند خوبی نبوده ام و شما سال های سال در شهرهای مختلف برای من زحمت کشیده اید ، ولی اسلام احتیاج به خون و حمایت دارد و مرا عفو کنید و برایم دعا کنید ، و در این برهه از زمان برای فرزندانتان ارزوی پیوستن به علی اکبر و حسین را بکنید . بر خود ببالید که امانت خدا را در راه خودش شد کردید . و از شما فقط یک تقاضا دارم و آن این است که این راه واقعا راه خوشبختی است و همان طور که مرا فرستادید ، برادرم را هم در راه خدمت به اسلام و خلق مسلمان بھر و به آن ها بگویید راه خدا بهترین و برترین راه هاست . خواهرانم ، زینب گونه پیام شهدا را به تمام بلاد مسلمین صادر کنید و همیشه به یاد خدا باشید و در راه خدا از هیچ چیزی دریغ نکنید و برایم دعا کنید از همه دوستان و رفقایم برایم طلب حلالیت کنید.
به امید پیروزی اسلام دیدار به قیامت انشاء الله با سر افرازی
والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته
مهدی حسن پور ۱۳۶۴/۰۴/۲۷
@monarjonban