#پنجاه_اُمین_شهید_محل
حسینعلی کرمانی
فرزند: مهدی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۶/۲۷
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۰۲/۱۱
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: فاو
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۶
من آن سرباز جانباز حسین
سرافرازم که سرباز حسینم
من آن قربانی راه خدایم
شهیدی از دیار کربلایم
حسینم را ز جان یاری نمایم
ره عزت سوی عالم گشودم
@monarjonban
زندگی نامه شهید حسینعلی کرمانی کارلادانی فرزند مهدی
« سومین شهید خانواده »
شهید حسینعلی کرمانی در ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۴۵ در محله منارجنبان اصفهان به دنیا آمد و همان طور که قبلا به شرح زندگی دو برادر شهیدش ذکر شد، پدرش به خاطر عشق به مولا امیرالمومنین (ع) نام فرزندانش را با نام علی همراه کرد. اسم او را حسینعلی تهاد. مادرش می گفت: هشت ماهه بودم که وی به دنیا آمد و ابتدا دکتر ها می گفتند: او در شکم مادر از دنیا رفته است و وقتی برای زایمان به بیمارستان رفتم، هیچ لباس و لوازمی برای نوزاد نبردیم اما تقدیر الهی اینگونه بود که او سالم به دنیا بیاید و نوزاد را در یک ملافه
بیمارستانی قرار دادند و تحویل ما دادند و آن را به خانه آورده ایم. درست این ماجرا در ۲۰ سالگی حسینعلی دوباره اتفاق افتاد و این بار پیکر بی جان او را در کفن سفید پیچیدند و تحویلمان دادند که من این دو واقعه و این لحظه را هرگز از یاد نمی برم. به هر حال تقدير الهی این گونه بود که او سالم بماند و زمانی به یاری دین خدا برخیزد. دوران کودکی را پشت سر گذاشت و هنگامی که پا به دبستان گذاشت هم زمان به کار کردن علاقه مند شد و همراه پدر جهت برداشت میوه های باغ به او کمک می کرد. یک لحظه از کار کردن خسته نمی شد و حتی علاوه بر کمک به پدر و مادر در امر کشاورزی باغات مجاور نیز به کمک همسایگان می رفت.
چون در خانواده همه مذهبی بودند، حسینعلی هم از همان کودکی نماز و روزه و اعتقادات دینی و تعلیمات لازم را فرا گرفت و اغلب در سه نوبت صبح و ظهر و شب جهت اقامه نماز به مسجد می رفت. انس عظیمی به نماز و مسجد پیدا کرده بود، شرکت در جلسات قرآن دعا احیا و عزاداری های ائمه اطهار، مخصوصا در ماه محرم و صفر را دوست می داشت و حتما در آن شرکت می کرد و روز به روز به معنویت و خالص کردن روح ادامه می داد. آنقدر خلوص داشت که وقتی به جبهه رفت، جهت اقامه نماز جماعت بعنوان امام جماعت جلو می ایستاد و سایر رزمندگان پشت سر او اقتداء می کردند. در جبهه قبری حفر کرده بود و شبهای جمعه بداخل آن می رفت و با خدای خود مناجات می کرد و نماز شب می خواند. به حرام حلال خدا بسیار مواظبت می کرد و گاهی که از جبهه برمی گشت اگر احیانا لباسش درجنگ پاره شده بود آن را وصله می زد که بتواند دوباره از آن استفاده کند. در دوران انقلاب هم مانند همه جوانان در صحنه ها حضور داشت، از شرکت در راهپیمایی ها گرفته تا حضور در جلسات روشنگری. وی در هنگام جنگ به همراه دو برادر دیگرش در جبهه بودند. زمانی که دو برادرش (عبدالعلی و حسنعلی) شهید شدند مصمم تر شد که سنگر آنها را خالی نگذارد. یک بار که از جبهه به مرخصی آمد به مشهد مقدس رفت و وقتی در مشهد بود عملیات بزرگی انجام شد حسینعلی از این بابت بسیار ناراحت شده بود که چرا در آن عملیات حضور نداشته است و از ناراحتی کیف دستی خود را بر زمین می کوبد و می گوید: چرا من لیاقت شهادت را نداشتم.
یک بار هم به علت مجروحیت به مرخصی آمد و مدت ده روز در خانه استراحت کرد و دوباره به جبهه های جنگ اعزام شد. بارها به منطقه جنگی کردستان و جنوب رفته بود. تا اینکه در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو شرکت کرد و بالاخره به آرزوی دیرینه او رسید و در تاریخ ۱۳۶۵/۰۶/۲۷ بر اثر اصابت ترکش جان به جان آفرین تسلیم و به دیدار دو برادر شهیدش "حسنعلی و غلامعلی" پیوست و به عنوان سومین شهید خانواده در دفتر خاطره ها جاودان ماند. و پس از انتقال پیکر مطهرش به اصفهان بر روی دستان پر شور امت اسلامی تشییع و در گلستان شهدا به خاک سپرده شد.
« روحش شاد »
@monarjonban
#پنجاه_و_یکمین_شهید_محل
مجتبی(حسن) نصر اصفهانی
فرزند: محمدعلی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۰۴
تاریخ تولد: ۱۳۴۷
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: شلمچه
علت شهادت: غرق شدن
تاریخ خاکسپاری: ۱۳۷۶ (پس از ۱۱ سال مفقودی)
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۲۹
یعقوب بیا که کاروان آمده است
از یوسف بی نشان نشان آمده است
فرزندانت درست گفتند به تو
پیراهن و مشتی استخوان آمده است
@monarjonban
شهدای محله منارجنبان :
فرازی از زندگی نامه شهید مجتبی (حسن) نصر اصفهانی محمدعلی
« دومین شهید خانواده »
همانطور که در شرح زندگی شهید رضا نصر اصفهانی (سی و یکمین شهید) گفته شد که مادر شهید رضا بر اثر بیماری از دنیا می رود و پدر خانواده برای نگهداری از فرزندان يتيمش با خانمی ازدواج می کند که ماحصل آن ازدواج شهید مجتبی (حسن) می باشد آری رضا کوچولو خیلی زود صاحب یک برادر به نام حسن میشود که در سال ۱۳۴۷ به دنیا می آید. رضا ۵ ساله و حسن تازه متولد شده با همدیگر انس می گیرند و در کنار هم رشد و نمو می کنند. و نامادری مانند یک مادر واقعی نسبت به رضا و نیز فرزند خودش رفتارمی نماید. روزی که وی به دنیا آمد ایام ولادت امام حسن مجتبی بود و لذا پدر و مادر دو اسم برای او انتخاب کردند. یک گوشش را حسن و گوش دیگرش را مجتبی نام نهادند.
روزها و شب ها این دو برادر با هم بودند و در کنار هم بزرگ شدند و یک بار حسن در کودکی به بیماری سختی است دچار شده که گویا فلج اطفال بوده و پدر و مادر با توسل و راز و نیاز به مداوای وی پرداختند و با صرف هزینه زیاد حسن را از بیماری نجات دادن کم کم حسن بزرگ شد و پا به دوستان گذاشت. در جریان انقلاب اسلامی حسن نه ساله شده بود و به همراه برادرش رضا و سایر بچه ها به تظاهرات می رفتند. یک بار هم پارچه سفیدی از مادر گرفته و روی آن می نویسد: "حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست " و با آن پارچه در تظاهرات شرکت می کند. یک بار هم هم یک پارچه سفید برداشته بود به صورت نفت در آورده و بر روی آن با رنگ قرمز نوشته بود: با خون خود نوشتم یا مرگ یا خمینی
درس و نمرات حسن در مدرسه کمی از برادرش رضا بهتر بود و وقتی کلاس نهم بود هم زمان در کلاسهای طرح کاد و در رشته تراشکاری شرکت می نمود. در آن زمان به کارگاه مینیاتوری می رفت و ساعت پنج تومان دستمزد می گرفت. پس از مدتی ۱۵۰۰ تومان جمع آوری کرده بود و آنها را به پدر و مادر داد که برای خواهرش جهیزیه بخرند. یک بار دیگر جهت تهیه لوازم سیسمونی مبلغی به مادرش داد تا خرج کند.
این شهید بزرگوار دوران دبستان را در مدرسه حکمت و دوران راهنمایی را در مدرسه هاشمی نژاد به پایان رساند و سپس به دبیرستان اشرفی اصفهانی راه یافت و در حالی که در آن شبیرستان مشغول تحصیل بود به جبهه رفت و درسش را در جبهه ادامه و به صورت متفرقه امتحان و موفق به کسب مدرک دیپلم شد. شهید حسن نصر خط زیبایی نداشت و علاقه او به خواندن قرآن و حضور در جلسات مذهبی زیاد بود. انس عجیبی با شهدای محله داشت به طوری که مرتب مخصوص شب های جمعه به گلستان شهدا می رفت و قبور شدن را تمیز می کرد . از دروغ گفتن و غیبت کردن پرهیز می کرد، وی فردی صرفه جو و مهربان بود. این پسر بسیار مهربان و رئوف بود و چون می دانست خواهران و برادر ناتنی ام مادر ندارند، اما نسبت به آنها مهربان و خوش برخورد بود. وقتی که برادرش رضا شهيد - حسن ۱۲ سال داشت و برای اینکه بتواند به جبهه برود در شناسنامه اش دست برده بر آن را ۱۴ ساله کرده بود و بدین صورت موفق شد جهت گذراندن دوره آموزشی به پادگان
نظامی خمینی شهر برود و بعد هم به جبهه اعزام شد. هر چه به او گفته شد: تازه برادرت شهید شده. می گفت: باید وظیفه شرعی خودم را ادا کنم و از همه حلالیت طلبید و به جبهه های جنگ حق علیه باطل رفت. یک بار هم به مرخصی آمد و چون شب هنگام رسیده بود برای اینکه درب منزل را نزند و باعث ناراحتی کسی نشود تا صبح کنار قرض الحسنه محله نشسته بود.
وی پس از چند روز استراحت مجددأ خداحافظی کرد. ولی این بار خداحافظی او نوع دیگری بود. چرا که عملیات بزرگی در راه بود و آن عملیات کربلای ۴ بود. حسن در آن عملیات به عنوان غواص حضور پیدا کرد و جزء اولین گروهی بود که جهت انجام عملیات به آب زدند. غواص شدن یعنی دل به دریا زدن دل از دنیا کندن و بی نام و نشان بودن غواص یعنی بعد از شهادت یک سنگ قبر هم نداشتن. و شهید مجتبی در شب عملیات حدود ساعت ۱۱ شب به همراه بچه های گردان یونس ابتدا وارد آبهای سرد نهر ارایض شدند آن تهر به اروند رود متصل می شد و این گردان بعنوان خط شکن باید ابتدا در سه جزیره ام الرصاص، ماهی و بالجانيه حاضر می شدند و پس از شکسته شدن خط سایر رزمندگان بوسیله قایقهای تند رو به آنها ملحق شوند اما به دلیل آماده بودن دشمن بچه در آبها به گلوله بسته شدند و این درگیری ۳۶ ساعت بطول انجامید که نهایتا تعداد زیادی از بچه ها به شهادت رسیدند و حتی رزمندگان قادر نبودند اجساد مطهر شهدا را به عقب برگردانند و تعدادی نیز از آنها از جمله مجتبی مفقود الاثر گردیدند.
آری شهید مجتبی نصر نیز در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۰۴ در آن عملیات به شهادت رسید و مفقودالاثر گردید و جسد مطهرش سالها در خاک دشمن باقی ماند تا اینکه پس از ۱۱ سال و چهارماه، در سال ۱۳۷۶ پیکر مطهرش توسط گروه تفحص پیدا و به خانواده رسید و پس از تشییع باشکوه توسط مردم خدا جو و انقلابی در گلستان
شهداء اصفهان به خاک سپرده شد.
بر روی سنگ مزار مرحوم حاج محمدعلی ( پدر شهیدان رضا و شهید مجتبی) اشعاری حک شده که ایشان در فراق فرزندان شهیدش سروده:
بوسه بر رویت زدم ، چشمت بود مست و خواب/ شانه بر زلفت زدم تا که در آمد آفتاب
چو در آمد آفتاب دشت و چمن شادان شدند / وای من جفت گلانم از نظر پنهان شدند
میشود جمعه همه در باغ و بستان می روند / من بمیرم ما به گلزار شهیدان می رویم
@monarjonban
#پنجاه_و_دومین_شهید_محل
محسن نصر اصفهانی
فرزند: رضا
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۲
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۰۳/۲۱
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: شلمچه
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۲۲
از شهر غریب سفر باید کرد
معراج به قبله ی خطر باید کرد
بر خرمن اهرمن شرر باید زد
از کشور عشق رفع شر باید کرد
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید محسن نصر اصفهانی رضا
شهید محسن اصفهانی فرزند پنجم خانواده بود که در تاریخ ۲۱ خرداد سال ۱۳۴۵ در محله منارجنبان به دنیا آمد. از همان کودکی پسری حرف گوش کن و ساکت بود و وقتی پا به مدرسه گذاشت تا کلاس دوم راهنمایی به تحصیل ادامه داد و سپس ترک تحصیل کرد و جهت انجام کار به مغازه فروش لوازم موتور که متعلق به پدرش بود رفت تا به او کمک کند. در خانواده هفته ایی یک روز یکی از روحانیون جهت روضه خوانی مراجعه می کرد و محسن از کودکی به احکام اسلام آشنا و کم کم به خواندن نماز و روزه گرفتن انس پیدا کرد و با فلسفه آنها آشنا شد. در ایام انقلاب به همراه پدر در راهپیمایی ها شرکت می کرد و یک بار در ازدحام تظاهرات نزدیک بود محسن در بین جمعیت خفه شود. و چون مکرر در تظاهرات شرکت می کردند گاهی کفش هایشان را در بین جمعیت از دست می دادند و پدر همیشه تعدادی کفش اضافه خریده و در منزل قرار داده بود به خصوص موقع چسباندن اره دا چون مامورین آنها را می دیدند و مجبور بودند که فرار کنند کفش هایشان را جا می گذاشتند. یک بار هم یکی از دوستانش که فقیر بود و کفش نامناسب داشت محسن بیماری هایش را به او داد و خودش با پای برهنه به خانه مراجعه کرد.
به هر حال با آغاز انقلاب اسلامی در سال ۵۷ وی به تهذیب نفس پرداخت و تا قبل آغاز جنگ، در مسجد و برنامه های فرهنگی شرکت می کرد. تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز و در آن زمان که هنوز ۱۶ سال بیشتر نداشت نزد پدر رفت و اجازه گرفت که به جبهه برود. و بالاخره با آموزش هایی که دید در سال ۱۳۶۵ عازم جبهه شد و در اولین حضورش در جنگ به مدت سه ماه به سنندج رفت سپس عازم مناطق جنوب شد و در عملیات رمضان شرکت و این بار از ناحیه شکم مجروح و به مدت دو ماه در بستر افتاد. اما پس از بهبودی کسی مجددا به جبهه اعزام و در عملیات خیبر و سپس در عملیات محرم شرکت نمود. در عملیات خیبر مجددا از ناحیه سر و صورت مجروح و سپس در عملیات بدر نیز از ناحیه دست مصدوم گردید. همچنین در عملیات والفجر ۸ و عملیات کربلای ۵ در جبهه حضور داشت تا اینکه در تاریخ ۲۲ دی ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش به دیار حق شتافت به خیل شهدا پیوست و پس از انتقال پیکر مطهرش در اصفهان بطور باشکوهی تشییع و در گلستان شهداء اصفهان بخاک سپرده شد.
زمانی که در جبهه حضور داشت و عملیاتی در کار نبود با این که او به عنوان رزمنده به جبهه اعزام شد، برای اینکه بیکار نباشد به نانوایی لشکر مراجعه می کرد و خمیر نان می گرفت و اجازه نمیداد اوقات فراغتش بیهوده سپری شود. شهید محسن در جبهه سمت آرپی جی زن داشت و یا به تعبیری شکارچی تانک بود و معمولا در خط مقدم وظیفه جلوگیری از پیشروی دشمن را برعهده داشت. شهید محسن نصر به انقلاب و به امام عشق می ورزید. در ماه های محرم و صفر به سوگواری و عزاداری برای آقا اباعبدالله الحسین می پرداخت و الدرس عشق و آزادگی را از ایشان آموخت و باعث شد که در جریان انقلاب اسلامی به تبعیت از آن امام همام به دفاع از انقلاب اسلامی برخیزد.
« روحش شاد »
@monarjonban
وصیت نامه شهید محسن نصر اصفهانی رضا
برخی از آن مؤمنان بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند . پس برخی بر آن عهد وفا کردند تا به راه خدا شهید شدند ، و برخی به انتظار فیض شهادت مقاومت کردند ، و هیچ عهد خود را تغییر ندادند ، تا اینکه خدا آن مردان راستگوی را از صدق ایمانشان پاداش نیکو بدهد ، و منافقان را عذاب کند اگر بخواهد یا به لطف توبه شان بپذیرد که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است .
(احزاب آیه ۲۲ تا ۲۴)
به نام خدا و با یاد خدا و با توکل بر خدا او که جان دهنده و جان گیرنده است ، سخنی برای نوشتن ندارم ولی خوب بر حسب وظیفه چند سخنی می نویسم .
الحمد الله رب العالمين بعد از شهادت به یگانگی خدا و بر حق بودن رسولانش و امامان معصومین با خدای خود می گویم .خداوندا در میان این جمع عاشقان من را هم بپذیر که جز تو کسی دیگر و جز این راه راهی دیگر برای رسیدن به تو ندارم ، که جز تو توانا بر احوال بندگانت نیست . خداوندا ؛ می دانم که ما هم که آمده ایم بدون باری تو در همه حال مردودیم ، و چه سخت است اینجا مردود شدن .خداوندا از تو می خواهم که اگر قرار است اینجا دست رد بر سینه ام بزنی . چه بهتر که این توفیق را از من می گرفتی که زیان کار نباشم . چه سخت است در میان عاشقان مردود شدن که هیچ جای جبران نیست . یا رب از تو می خواهم و در نهایت ضعف از تو می خواهم که عاقبت همه و این بنده را به خیر ختم کنی و دراین راه به تو توگل می کنم که تو رحمن و رحیمی . خداوندا چگونه می توان دست از پاری او که مطیع کامل فرمان توست برداشت و در این زمان بی تفاوت نشست ، پس تو کمک کن که حال که دست بیعت با او داده ایم تا آخرکه دفع فتنه و جهان گیر شدن اسلام است جزء یاوران او باشیم که نائب بر حق مهدی (عج) است . و در این راه بی یاری و نصرت تو ممکن نیست . یارب حال که رحمتت بر این ملت ما نازل شده است سعی کنید حافظ این رحمت باشید . انشاءالله خداوند بر همه توفیق دهد. در آخرین لحظات احساس می کنم که هیچ کاری بهتر از انجام رضای خدا نیست و در این زمان رضای خدا برآنهایی که توانایی جهاد را دارند فقط انجام نماز و روزه نیست ، بلکه جهاد به گفته امام عزیز از اهم واجبات است و در این لحظات احساس می کنم کار برای رضای خدا انجام مداده ام و فقط به رحمت خداوند سبحان امیدوارم.
خداوندا ؛ رحمت بی منتهایت و آمرزش پی کرانت را شامل حال پدران و مادرانم ای رحمت کشیده و ما را بزرگ کرده اند ، و برای دفاع از دین مقدس أساام راهی کردند این جا از پدر و مادرم تشکر می کنم دوست داشتم در این آخرین لحظات دست و پا استان بودم و حلالیت می طلبیدم ، که اگر شما راضی نباشید، از فرزندانتان خداوند، هم راضی نیست. ولی دیگر وقت نیست . خداوندا تو شاهد بر احوال پدران و مادرانی هستی که فرزندان خود را بزرگ کرده ، و فقط برای رضای تو ، دوری از خانواده هاشان و در نهایت شهادت آنها را قبول می کند . ولی پدر و مادر عزیزم پس از طلب، دعای خیر شما در حق فرزند و فرزندانتان از شما می خواهم مواظب باشید که هیچ عملی بهتر از کار کردن برای رضای خدا نیست . می ترسم از آنچه فکر می کنید فرزند شما شهید شد و او را نزد خداوند آبروئی است ولی جز این باشد . پس پشت گرم به عمل خود باشید که بازگشت همه بسوی اوست و او آمرزنده و مهربان است . و مواظب باشید که در پستی و بلندی دنیا روزی نگوئیا شهید داده ایم که البته اگر لیاقتی بوده انجام وظیفه و امانتی بوده که پس داده اید و خداوند به شما صبر دنیوی و اجر اخروی عنایت کند. انشاء الله.
از برادران عزیز و گرامی ام آقا مجتبی ، مجید ، حسین ، عباسعلی ، علیرضا و خواهر گرامیم ، یک به یک حلالیت می طلبم و دوست داشتم که یک به یک می آمدم و حلالیت می طلبیدم ولی دیگر وقت نیست . شما هم خود را آماده کنید که دنیا زود گذر است و امید وارم که همگی این بنده ضعیف را حلال کنید و در حقش دعای خیر و عاقبت به خیری را فراموش نکنید. و با همدیگر برادرانه و دوست دار هم باشید و در امر وظیفه های اسلامی موفق و پیروز باشید. این بنده ضعیف هم همه را حلال می کنم و امیدوارم که همه هم من را حلال کنند. و خداوند هم به همه آنها عوض دهد که خداوند همه را می بخشد به جز حق الناس که آن بنده ضعيف ذره ای طاقت عذاب الهی را ندارم ، يا رحمن الرحیم
این بنده وصیت میکنم که یکماه روزه و چهار ماه نماز شکسته و ۸ ماه نماز کامل ایم بجا آورید و حدود ۳ هزار تومان رد مظالم و یکهزار تومان صدقه بدهید، و دیگر خود حب اختیار هستید . خیلی ببخشید که شما را به زحمت انداختم و چاره ای دیگر نیست.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
@monarjonban
#پنجاه_و_سومین_شهید_محل
شکر الله نبی پور
فرزند: قاسم
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۳۰
تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۰۲/۱۲
محل تولد: تیران و کرون
محل شهادت: شلمچه
علت شهادت: ترکش
محل مزار: تیران کرون
راه حسین ابن علی را برگزیدند
جانانه خود را در شجاعت آزمودند
لبیک با جان بر مراد خویش گفتند
هل من معین را چون بگوش جان شنودند
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید شکرالله نبی پور قاسم
این شهید بزرگوار در تاریخ ۱۳۳۳/۰۲/۱۲ در روستای تیران و کرون به دنیا آمد و دوران کودکی را در همان روستا سپری کرد. فرزند دوم خانواده بود که به شکرانه تولد این نوزاد نام وی را شکرالله گذاشتند. از کودکی حوادثی برایش رخ داد که صلاح و مصلحت در زنده بودنش بود. در شش ماهگی به بیماری روماتیسم مبتلا شد که با دارو و درمان بهبودی پیدا کرد. همچنین وقتی مادرش آب جوش را آماده کرده بود برای پخت نان، شکرالله نو پا در حال حرکت به دیگ برخورد می کند و داخل آن می افتد و بخش هایی از بدنش می سوزد. یک بار هم به همراه برادرش جهت چرانیدن گوسفندان به بیابان رفته بودند که به دلیل بارش تگرگ زیاد و سردی هوا، برادرش در سرما از دنیا می رود و شكر الله هم به شدت سرما زده می شود اما جانش نجات پیدا می کند.
شکرالله تا کلاس اول راهنمایی درس خواند اما بعد از آن جهت کمک به پدر به کار کشاورزی و دامداری مشغول شد و مخصوصا زمانی که پدرش به بیماری دچار شد، کار شکرالله دو چندان شد. مثل شمع دور پدر و مادر و خانواده کار می کرد. شهید شکرالله چون در روستا متولد شده بود خلق و خوی صمیمی و مهربانی داشت، انسانی بود دست و دلباز و خوشرو و عاشق عبادت. در مراسم های مذهبی شرکت می کرد و علی رغم مشغله کاری مخصوصا در ایام محرم و صفر به عزاداران خدمت و خود نیز در آن شرکت می کرد. عاشق امام خمینی بود و با فرمان امام عازم جبهه شد و در اولین مرخصی اش از جبهه برخی قصد داشتند او را از رفتن مجدد منع کنند اما می گفت: بچه های مردم در جبهه مثل گل پرپر می شوند آن وقت من اینجا بمانم. شکرالله وقتی در تیران و کرون بود ازدواج کرد و در آنجا دارای دو فرزند شد و چون به اصفهان آمدند شغل مناسب پیدا نکرد و با سختی زندگی را می گذراند. به فرزندانش عشق می ورزید اما آخرین بار که می خواست به جبهه برود همسرش حامله بود و به ایشان گفت: خودت میدانی و خدای خودت، من دیگر مال شما نیستم و باید به جبهه بروم.
در یکی از عملیات ها دچار موج انفجار شده بود و مرتب می خندید روز آخر که همسر را ناراحت می دید به او می گفت: بخند که من بروم و من تاب ناراحتی شما را ندارم. از اخرین اعزامش هنوز سه روز نگذشته بود که خبر شهادتش را به خانواده دادند. شهید شکرالله نبی پور حدود چهار سال در مناطق جنگی بود. در آن اوایل هر سه ماه یک بار به مرخصی می آمد یک بار زخمی شد و یک بار موجی و هر بار او را با آمبولانس به اصفها. می آورند ایشان خود راننده آمبولانس بود لذا هر بار که مجروح شد با آمبولانس جابجا می شد. روز آخر حیاتش در جبهه در عملیات کربلای ۵ حضور داشت. در این عملیات ابتدا در موقع اذان ظهر یک ترکش به پیشانی او خورد و زخمی شد آن زخم را پانسمان کردند و اذان مغرب همان روز مجددأ ترکشی به قلب مطهرش اصابت و به این گونه در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۳۰ به درجه رفیع شهادت نائل آمد در حالی که ۳۲ ساله بود.
شهید شکرالله نبی پور در زمان شهادت دارای ۶ فرزند بود ، به نام های پری ۱۲ ساله ، محسن ۱۰ ساله، سکینه ۹ ساله، غلامرضا سه ساله، عصمت ۲ ساله و نیز زینب سه ماهه که در شکم مادرش بود و پس از شهادت پدرش به دنیا آمد. لازم به ذکر است پس از آوردن پیکر مطهر شهید شکرالله نبی پور به اصفهان و تشیع در محله منارجنبان، او را به زادگاهش تیران و کرون منتقل و در گلزار شهداء آن شهر به خاک سپرده شد.
روحش شاد
@monarjonban
#پنجاه_و_چهارمین_شهید_محل
محمدعلی نصر اصفهانی
فرزند: حسین
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۲
تاریخ تولد: ۱۳۴۸/۰۶/۰۹
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: شلمچه
علت شهادت: اصابت گلوله
تاریخ خاکسپاری: ۱۳۷۲ (پس از ۱۲ سال)
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۲۹
به گوش لاله خونین نسیم عاشق گفت
چو گل ز باغ جهان پاره پاره باید رفت
رسید لحظه موعود و نیست گاه درنگ
به عرصه گاه شهادت هماره باید رفت
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید محمد علی نصر اصفهانی حسین
این شهید گرامی در تاریخ ۱۳۴۸/۰۶/۰۹ در یک خانواده مذهبی در محله وازیچه اصفهان به دنیا آمد، ایشان چهارمین فرزند پسر از یک خانواده هشت نفری بودند. وی پس از گذراندن دوران طفولیت از سن هفت سالگی پا به دبستان گذاشت و با جدیت تمام به درس مشغول شد و تا سوم دبیرستان در رشته نظری به تحصیل پرداخت. سپس ترک تحصیل کرد و دو سال به شغل قالی بافی ماشینی وارد شد و مدتی را بدین صورت سپری نمود. از ویژگیهایی که خانواده وی بیان کردند محبت و عشق و علاقه به خانواده بود نسبت به برادران و خواهرانش بود و همچنین مقید بودن وی به اقامه نماز و اینطوری می گفت هر وقت از کوچه وارد خانه می شد اولین کارش این بود که وضو بگیرد و را بخواند . او علاقه زیادی به ورزش فوتبال داشت و همچنین چون پدرش مسئول شی تعاونی مصرف محله بود اغلب جهت کمک به پدر به آنجا می رفت و خلاصه اینکه فرزند نمونه برای خانواده و دوستی خوش اخلاق و با ایمان بود.
در جریان وقوع انقلاب اسلامی شهید محمدعلی به مراه پدر و مادر در تظاهرات علیه رژیم ستم شاهی شرکت می کرد و با پیروزی انقلاب پس از فرمان حضرت امام به عضویت بسیج در پایگاه مقاومت جعفر طیار وازیجه در آمد و اغلب اوقات خود را در بسیج محله سپری می کرد و در همه مراسمهای تشییع شهدای محله با پای پیاده تا گلستان شهدا شرکت می کرد و روز به روز بر معنویت و اخلاص خود می افزود.
در جریان جنگ تحمیلی با جدیت بیشتر به آموزشهای نظامی پرداخت و فروردین ماه ۱۳۶۴ در پادگان ثامن الائمه زرین شهر آموزشهای نظامی را تکمیل و آماده اعزام به جبهه شد اما بدلیل اینکه یکی از برادرانش در جبهه بودند ، پدرش اجازه حضور وی را نمی داد ولی محمدعلی دست بردار نبود و در صدد بود به هر طریق ممکن رضایت پدر را فراهم کند. پدرش می گفت گاهی جلو من زار زار گریه می کرد و از من می خواست اجازه اعزام بدهم و بالاخره با پافشاری یک روز خودم شخصا او را به سپاه بردم و رضایت دادم و در تاریخ ۱۳۶۵/۱۱/۱۲ عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل شد. در آن زمان عملیات بزرگ کربلای ۵ در منطقه شلمچه در جریان بود و محمد حسین در آن شرکت نمود اما هنوز یک ماه از حضورش در جبهه نگذشته بود که خبر آوردند محمد حسین در تاریخ ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ در سن ۱۷ سالگی بر اثر اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل آمده ولی اثری از پیکر مطهرش پیدا نشده و گفته شد در کانالی که به شهادت رسیده بود مدفون گردیده. لذا مدتها خانواده در انتظار رسیدن خبری از فرزند شهیدشان بودند تا اینکه پس از ۱۲ سال پیکر مطهرش توسط گروه تفحص شناسایی و به اصفهان منتقل و در تاریخ ۱۳۷۷/۰۲/۱۲ پس از تشیع باشکوه در روز تاسوعای حسینی در گلستان شهدای اصفهان بخاک سپرده شد.
« روحش شاد »
@monarjonban
وصیت نامه شهید محمدعلی نصراصفهانی
بسم الله الرحمن الرحيم
ولئن قتلتم في سبيل الله أو متم لمغفره من الله و رحمة خير مما يجمعون
همانا اگر در راه خدا بمیرید یا کشته شوید در آن جهان به رحمت خدا نائل می شوید که بهتر از آن است در دنیا چیزی برای خود فراهم کنید . ( آل عمران ، ۱۵۶)
ای خدای بزرگ ، این مخلوق درمانده و ضعیف تو آمد او را از درگاهت مران . گناهانش را بیامرز و از درگاهت نا امیدش مگردان . ای خدا من بسیار در تلاش بوده ام تا به راه تو باشم و برای تو بنده ایی مخلص باشم و هر چند که لطف تو شامل حال بوده ولی شرمنده و سرافکنده ام و از تو امید بخشش دارم .
بدان قصد من از اینکه به جبهه می آیم ، فقط برای رضای تو و برای دفاع از اسلام است و برای اینکه پرده ایی شود برای محو گناهان این بنده گنه کارت . خدایا پس این قصد مرا قبول کن و توبه ام را بپذیر که در هر حال به تو نیاز دارم . خدایا به جبهه نمی آیم برای ریا و یا برای شهادت . و تو خود شاهدی که من برای جنگ با دشمن به جبهه جنگ روانه هستم . پس خدایا اگر در طول این راه لیاقت شهادت به من دادی چه سعادتی والاتر و بهتر از شهادت در راه پروردگار و رسیدن به معشوق خویش .
برادران و خواهران و کسانی که این وصیتنامه را می خوانید، بدانید که یک جوان چه آرزوهایی برای خود دارد، ولی آنچه از همه بهتر است و در درون وجود می خروشد ، رسیدن به لقا الله است . چگونه این زمینه فراهم می شود ؟ چگونه انسان به سعادت می رسد ؟ اکنون که این زمینه برای عاشقان فراهم شده ، این جنگ تحمیلی دریچه ای است که شیفتگان خدا باید از آن عبور کنند و تنها آرزویشان رسیدن به خدا باشد. پس از فرصت استفاده نمایید ، که زمان آن فرا رسیده است . هر که در این امتحان قبول شود ، در آن دنیا مدرک خوبی در دست دارد، و سربلند و آزاد است. اکنون دو جبهه وجود دارد، یکی جبهه حسینی و دیگری یزیدی ، پس به جبهه حسینی بپیوندید پس از فرصت استفاده نمایید .
قدر امام را بدانید ، چون اگر ندانید ، بر اثر کفران نعمت دچار بلاهای عظیم خواهید شد . هرگز فریب منافقین و روشن فکران شرق و غرب را نخورید و فقط پشتیبان امام و روحانیت در خط امام باشید و آنها را حامی باشید.
خدایا به محمدت و خمینی قسم که گرانبها تر از خونم متاعی ندارم که بدهم و اینک این خون من و این جان بی مقدارم تقدیم به تو و هدیه به روح تو (خمینی ). سلام بر پدر و مادر عزیز و مهربانم . سلام بر خواهران و برادرانم ، سلام بر شما که چنین امانتی را در دامان خویش نگه داشتید و او را به صاحبش بر گردانیدید . اگر من شهید شدم برای من سوگواری و گریه نکنید و خدا را شکر کنید که جوان شما دوش بدوش شهدای صحرای کربلا تا کربلای ایران است.
و این لیاقت را به من داد که در جبهه جنگ دفاع کنم و کشته شوم تا شما در برابر مادران و پدران شهدا شرمنده نباشید . در پایان پدر و مادر ، برادر و خواهرانم ، اگر خدای ناکرده از من حرف بلند و چیزی که اسباب ناراحتی برای شما شد خیلی مرا ببخشید و رضایت مرا از خویشاندان و دوستان بخواهید و رضایت آنان را فراهم کنید . پدر و مادر مهربانم حتما مرا ببخشید و مرا حلال کنید و امام را پشتیبان باشید . یکسال نماز و روزه برای من بگیرید . دعا به امام یادتان نرود . و مرا با رضایت پدر و مادر هر کجا شد دفن کنید.
الله اكبر خمینی رهبر
والسلام
۱۳۶۵/۱۱/۱
@monarjonban
#پنجاه_و_پنجمین_شهید_محل
محمدحسین نصر اصفهانی
فرزند: لطفعلی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۰۲/۰۶
تاریخ تولد: ۱۳۴۸/۱۲/۱۷
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: شلمچه
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۳۱
مرا درس شهادت داد مادر
به روحم استقامت داد مادر
خوش آن روزی که در دامان مادر
مرا شیر شهادت مادر
@monarjonban
شهدای محله منارجنبان :
فرازی از زندگی نامه شهید محمدحسین نصر اصفهانی فرزند لطفعلی
شهید محمد حسین در تاریخ ۱۳۴۸/۱۲/۱۷ مصادف با ماه محرم در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. سومین فرزند خانواده و اولین فرزند پسر بود. پدرش کارگری زحمتکش بود که علاوه بر کارگری به باغبانی نیز مشغول بود. شهید محمد حسین چون در اول محرم الحرام به دنیا آمد پدر به خاطر ارادت به حضرت اباعبدالله الحسین نام او را محمد حسین گذاشت. به گفته ی مادرش: محمد حسین از همان ابتدای کودکی علاقه ی خاصی به انجام عبادات به خصوص خواندن نماز داشت و پدرش طریقه ی صحیح وضو گرفتن و نماز خواندن را به فرزند خردسالش آموزش داد. پدر خانواده با تمام تلاش سعی داشت رزق و روزی حلال برای خانواده فراهم کند و محمد حسین نیز با اینکه سن و سال زیادی نداشت برای قدردانی از پدرش در کارهای باغبانی و زراعت به او کمک می کرد.
محمد حسین تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان حکمت واقع در محلهی منارجنبان پشت سر گذاشت و اخلاق و رفتار خوب او باعث شده بود که تمام معلمان و کادر مدرسه از او راضی و خشنود باشند و کمک کردن به پدر هم مانع کسب نمرات خوب و عالی او نشده بود. بعد از اتمام دوره ی ابتدایی مقطع راهنمایی را در مدرسه ی شهید هاشمی نژاد گذراند. این دوران یک دوران خاص در زندگی او بود چون مصادف با ایام پیروزی انقلاب شده بود. به گفته ی مادر و پدر با اینکه محمد حسین سن زیادی نداشت اما فعالیت های انقلابی او چشمگیر بود. هر شب به همراه دوستانش برای پخش اعلامیه و شعار نویسی از خانه خارج میشد و مخالفت های پدر هم نتوانست او را در خانه نگه دارد. پدر نگران سلامتی او بود و از آن می ترسید که محمد حسین توسط نیروهای شهربانی دستگیر شود، ولی سر پر شور و انقلابی او را به خارج از خانه می کشاند تا اینکه سرانجام با تلاش و بصیرت همه مردم ایران در ۲۲ بهمن ۵۷ نظام طاغوت سرنگون شد.
محمدحسین با اتمام تحصیلات راهنمایی با اینکه نمرات خوبی داشت درس و تحصیل را رها کرد و وارد بازار کار شد و ابتدا در یک مغازه ی کاشی کاری مشغول بود و یک تابلوی زیبای کاشی کاری شده از حضرت علی (ع) از او به یادگار مانده است. او با پس انداز درآمد ماهیانه خود توانست یک موتور سیکلت بخرد تا رفت و آمدش به محل کار آسان تر باشد. با فرمان امام خمینی مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین از اولین کسانی بود که به این ارگان مردمی پیوست، فعالیتهای انقلابی و فرهنگی خود را در بسیج ادامه داد، شبها نیز به باشگاه می رفت و در آنجا ورزش کاراته را تمرین می کرد و با استعدادی که داشت پیشرفت خوبی هم به دست آورده بود. محمد حسین بسیار با محبت و دلسوز و مهربان بود. نسبت به همه ی اعضای خانواده مسئولیت پذیر و مهربان بود. به گفته ی مادرش او تمام خریدهای عمه ی پیر خود را که فرزندی نداشت انجام میداد. هیچ گاه پیش نیامد که کسی از او شکایت کند یا ناراضی باشد. با رفتار بسیار خوبش همه ی اطرافیان را شیفته ی خود کرده بود.
سرانجام با شروع جنگ تحمیلی محمد حسین تصمیم گرفت به جبهه های جنگ حق علیه باطل برود. در سال ۱۳۶۴ بود که به صورت جدی تصمیم خود را به پدر اعلام کرد ولی پدر از همان ابتدا مخالفت خود را اعلام کرد. محمد حسین برای اعزام به جبهه حتما رضایت پدر را لازم داشت ولی چون ۱۶ سال بیشتر نداشت شخص دیگری را پنهانی به عنوان پدر خود معرفی کرده بود تا برگه رضایتش را امضا کند. او همه ی کارهایش را انجام داده بود و روزی که عازم جبهه بود همه چیز را به خانواده ی خود اعلام کرد حتی قبل از رفتن برای تمامی اعضای خانواده یک هدیه به یادگار خریده بود که تقدیم آنها کرد.
در سال روز پیروزی انقلاب درست ۲۲ بهمن ماه بود که محمدحسین از گلستان شهدای اصفهان به سمت جبهه های جنوب کشور اعزام شد. اولین حضور او در جبهه خیلی طولانی نبود و برای ایام تعطیلات نوروز به خانه برگشت و بعد از چند روزی که اصفهان بود دوباره رهسپار جبهه شد. در سال ۱۳۶۵ پدر و مادر راهی سفر حج بودند بنابراین محمد حسین به عنوان پسر بزرگ خانواده به اصفهان بازگشت تا در مدت نبود پدر، مسئولیت خانه و سایر خواهرها و برادرها را بر عهده بگیرد و امور مربوط به بازگشت پدر و مادر از حج را انجام دهد. این بار حضور محمد حسین در جمع خانواده به طول انجامید و پس از چند ماهی دوباره به جبهه بازگشت. اما پس از مدتی جنگ در جبهه بر اثر اصابت ترکش به کمرش او را به بیمارستانی در اهواز بردند و چند روزی در آنجا بستری شد ولی اجازه نداده بود که این خبر را به پدر و مادر بدهند چون بیم آن را داشت که پدر او را به اصفهان بازگرداند، با بهبودی نسبی که پیدا کرده بود دو مرتبه از بیمارستان به جبهه بازگشت.
آخرین باری که محمد حسین به خانه آمد در ایام نوروز سال ۱۳۶۶ بود پس از آن در چهاردهم فروردین سال ۶۶ دوباره به جبهه برگشت. این بار پدر و مادر با دل آشوب او را بدرقه کردند و انگار می دانستند که رفتن او دیگر بازگشتی ندارد.
سرانجام محمد حسین در ۱۸ سالگی در ۶ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۶ در عملیات والفجر ۱۰ در منطقه عملیاتی شلمچه با اصابت ترکش به پشت گوش و پس از تحمل دردی چند روزه در بیمارستان به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر این شهید بزرگوار پس از تشییع باشکوه در کنار رفقای شهیدش در گلستان شهدای اصفهان در خاک آرمید.
« روحش شاد »
@monarjonban
#پنجاه_و_ششمین_شهید_محل
مجید نصر اصفهانی
فرزند: اصغر
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۱/۲۱
تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۰۸/۰۹
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: پنجوین عراق
علت شهادت: ترکش خمپاره
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۳۰
پس از عمری غریبی بی نشانی
خدا می خواست در غربت نمانی
از آن سرو سرافراز تو هر چند
جانمازی مانده بوده و استخوانی
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید مجید نصر اصفهانی
شهید مجید نصر اصفهانی فرزند اصغر دومین فرزند خانواده بودند که در نهم آبانماه هزار و سیصد و چهل و هفت در محله منارجنبان اصفهان و در دامان یک خانواده مذهبی بدنیا آمد. از هفت سالگی پا به مدرسه گذاشت و مقطع ابتدایی را در دبستان مهرگان محله منارجنبان سپری کرد و سپس در رشته تعمیرات خودروهای سنگین مشغول به کار گردید تا اینکه به ۱۹ سالگی رسید و جهت گذراندن خدمت مقدس سربازی به ارتش جمهوری اسلامی اعزام گردید. دوران آموزشی سربازی خود را در پادگان (۰۶) صفر شش لشکرک تهران سپری و در ادامه خدمت به نیروی تکاور ویژه لشگر ۲۳ منتقل و بعنوان نیروی تازه نفس به منطقه کردستان اعزام گردید.
این شهید بزرگوار پس از مدت هشت ماه حضور در جبهه های جنگ حق عليه باطل در منطقه عملیاتی ارتفاعات کله قندی مریوان شرکت نمود و در عملیات بیت المقدس و بر اثر ترکش خمپاره از ناحیه ران پا مصدوم و در تاریخ ۱۳۶۷/۰۱/۲۱ در ۲۰ سالگی به فیض عظمای شهادت نائل گردید اما به علت ماندن جسدش در ارتفاعات خاک عراق به مدت ۵ سال پیکر مطهرش در جمع مفقودالاثرها بود و سرانجام با تلاش گروه تفحص بدن این شهید بزرگوار در منطقه پنجوین پیدا و به اصفهان منتقل و در تاریخ ۱۳۷۲/۰۶/۰۱ بر روی دوش مردم خدا جوی تشییع و در کنار سایر شهدا جنگ تحمیلی ( نزدیک مزار آیت اله حاج آقا رحیم ارباب ) به خاک سپرده شد.
از ویژگیهای فردی این شهید
مقید به خواندن نماز و روزه گرفتن بود و دیگر ویژگی اش کمک و احترام گذاشتن به دیگران مخصوصا به پدر و مادر بود این جوان شهید مهربان و خوش برخورد و در رفتار با دیگران با ادب برخورد می کرد
همچنین ارتباط خوبی با دوستانش داشت مخصوصا که اغلب جوانان و نوجوانان در آن دوران سخت نیاز به آرامش خاطر داشتند او مانند بیشتر بچه ها به ورزش فوتبال علاقه داشت و در اوقات فراقتش با دوستان به این ورزش جذاب می پرداخت.
مذهبی بود و به روضه ی آقا اباعبداله الحسین اهمیت می داد. حضور در بسیج محله و نگهبانی های متعدد، شرکت در اردوها و دیگر فعالیتهای مذهبی و فرهنگی از برنامه ها فعال وی بود.
با وجود سن کمی که داشت در دوران انقلاب در برخی تظاهراتها شرکت می کرد و بدین وسیله عشق و علاقه خود را نسبت به امام و انقلاب نشان می داد.
« روحش شاد »
@monarjonban
#پنجاه_و_هفتمین_شهید_محل
حسن نصر اصفهانی
فرزند: رضا
تاریخ شهادت: ۱۳۷۰/۱۰/۰۴
تاریخ تولد: ۱۳۵۰/۰۲/۱۰
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: رفسنجان
علت شهادت: گلوله (درگیری با اشرار*
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۳۲
به پیش اهل نظر هر که را بهایی هست
خدای عز و جل گشته خون بهای شهید
بهشت را ز خدا خواستند اهل نظر
که جز بهشت نباشد مکان و جای شهید
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید حسن نصر اصفهانی رضا
شهید حسن نصر اصفهانی فرزند رضا متولد ۱۰ اردیبهشت ماه ۱۳۵۰ در کارلادان می باشد. خانواده ی او یک خانواده ی مذهبی و ایشان دومین فرزند این خانواده بودند. پدرش می گفت زمانی که حسن به دنیا آمد من یک مغازه گرفتم و از آن زمان برکت به منزل ما آمد و هنگامی که به شهادت رسید آن مغازه را بستم و کارم را تعطیل کردم پدرش درود گر و مادرش خانه دار بود. دوران ابتدایی را در دبستان حکمت واقع در محله منارجنبان و دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی شهید هاشمی نژاد پشت سر گذاشت و در عین حال در کنار تحصیل به کمک پدر می رفت. در تعطیلات تابستان در مغازه شیشه بری مشغول به کار بود.
شهید حسن نصر کلاس اول متوسطه را در دبیرستان شهید اشرفی اصفهانی گذراند موقع انتخاب رشته به دلیل علاقه مندی به رشته کشاورزی به شهرستان نجف آباد رفت و در آنجا مشغول به درس شد ولی به دلایلی موفق به اخذ دیپلم نشد. بالاخره چون به سن سربازی رسیده بود در خرداد ماه ۱۳۶۹ به خدمت سربازی اعزام شد. دوران آموزشی را در پادگان رباط کریم واقع در جاده ساوه به سر برد و بعد از آن به به مدت یک سال در شهرستان کرمان انجام وظیفه کرد. سپس به شهرستان انارک و بعد به رفسنجان منتقل گردید. در تاریخ ۱۳۷۰/۱۰/۰۴ در حالی که در منطقه بدنبال کاروان مواد مخدر و قاچاقچیان بودند، قاچاقچی ها از بالای کوه با آرپی جی به سمت آنها شلیک کرده و حسن نصر و سایر همراهانش به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و به آرزویی که در سینه داشت رسیدند.
شهید حسن نصردر زمان انقلاب به همراه دوستان در تظاهرات شرکت می کرد. در یکی از روزها که حسن به همراه پدر بود مردم مجسمه شاه را پایین کشیدند. حسن علاقه شدیدی به امام خمینی داشت و چون در اوج انقلاب تلویزیون نداشتند، با اصرار خانواده یک تلویزیون خریدند و از این طریق لحظه به لحظه حوادث انقلاب را پیگیری می کردند. وقتی هم که امام رحلت کردند از محله چهار اتوبوس جهت اعزام به تهران آماده شد و مسؤلیت یکی از اتوبوسها در اختیار شهید حسن نصر بود تا در مراسم ارتحال شرکت نمایند.
« روحش شاد »
@monarjonban
#پنجاه_و_هشتمین_شهید_محل
جلال نصر اصفهانی
فرزند:
تاریخ شهادت:
تاریخ تولد:
محل تولد:
محل شهادت:
علت شهادت:
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید جلال نصر اصفهانی
شهید بزرگوار جلال نصر اصفهانی فرزند عباسعلی اولین فرزند خانواده بود که در تاریخ ۱۳۵۲/۰۱/۰۳ در محله منارجنبان به دنیا آمد. دوران تحصیل خود را از ۷ سالگی در دبستان و نیز راهنمایی شهید هاشمی نژاد طی کرد و سپس برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان به مدرسه دهخدا رفت و تا سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد. هنگامی که کودک بود در کنار پدر و پدر بزرگش مرحوم کربلایی علی می ایستاد و نماز را از آنها یاد گرفت و در مورد روزه گرفتن در ماه مبارک رمضان نیز مقید بود که تمام روزه ها را بگیرد و این تربیت صحیحی بود که خانواده به او یاد داده بودند. نسبت به خواهران و برادرش مهربان بود و به عنوان برادر بزرگترشان اگر مشکلی داشتند بر طرف می کرد. علاقه ی خاصی به امام رضا (ع) داشت . آن طور که پدر گرانقدرش می گفت: تقریبا هر سال خانوادگی به مشهد مقدس می رفتیم و جلال هیچگاه به تنهایی مسافرت نمیرفت چه مسافرت تفریحی وچه مسافرت زیارتی
در مورد عشق و علاقه اش به شهدا و خانواده ی آنها این گونه نقل شده که در زمان حضورش در جبهه پسر عمه اش شهید شده بود و بر خلاف گذشته که کمتر به خانه عمه اش میرفت در زمانی که به مرخصی آمده بود دو سه بار به منزل عمه اش رفت و آمد کرد و اظهار میداشت: حالا دیگر اور عمه) مادر شهید است و باید هوایش را داشته باشیم و تنهایش نگذاریم.
از ویژگیهایش این بود که مؤدب، کم حرف و خجالتی بود. پدرش می گفت جلو من پاهایش را دراز نمی کرد و از من حیا می کرد و اگر در موردی صدایم را بلند می کردم از شرم گریه می کرد. در مورد حرام و حلال و اموال مردم بسیار حساس بود و اگر احیانا به کسی بدهکار بود بی درنگ بدهی خود را می داد. به دنیا دلبستگی نداشت و هیچگاه حاضر نبود از لباس نو در انظار استفاده کند چرا که می پنداشت ممکن است کسی توان خرید لباس نو نداشته باشد و با دیدن او خجالت بکشد. پدرش می گفت در این اواخر لباس نو برایش خریدم. گفتم چرا نمی پوشی؟ می گفت: من نمی خواهم و آنرا برای شما گذاشتم. در یک مورد هم از یکی از اقوام برایش لباس خریدم و فرصت نشد با او تسویه کنم. به جبهه رفت و وقتی به مرخصی آمد، اولین بار سراغ بدهی آن فروشگاه را گرفت و من به او گفتم تسویه کردم. ولی با این حال دوباره مرا به مغازه برد تا مطمئن شود پول لباس پرداخت شده.
پدرش می گفت: سعی می کرد مرا در فشار مادی قرار ندهد و اغلب از من پول دستی نمی گرفت اما در روز آخر که می خواست برود مقدار کمی پول به او دادم و همان پولها در حالی که در جیبش بود شهید شده و با خون پاکش آغشته شده بود و به من برگردانده شد.
جلال علاقه ی زیادی به اهل بیت داشت و مخصوصا در ماه محرم و صفر با پوشیدن لباس مشکی به جمع عزاداران می رفت. در ایام تاسوعا و عاشورا در تهیه و تدارکات و پخت و پز غذا برای عزاداران در کنار آشپزها فعالیت می کرد.
دوستانش جذب مسجد و بدنی و آموزشهای نظامی که در
جلال از همان کودکی اجتماعی و خوش اخلاق بود و به همراه دوستانش جن بسیج محله شد و هم در نماز جماعت و هم در کلاسهای عقیدتی و آموزشها . آنجا برگزار می شد شرکت می کرد. هنگامی که ۱۹ ساله شد برای خدمت سران شد و دوران آموزشی خود را در پادگان لشگر نجف اشرف نجف آباد طی کرد. د. ... نیرو به مناطق مختلف خود داوطلب اعزام به اهواز شد و در منطقه هفت تپه دری" مهمات مشغول خدمت گردید و تنها یکبار و بمدت ده روز به مرخصی آمد و مجددا بازگشت و هنوز یک هفته از مراجعه وی نگذشته بود که آن حادثه رخ داد و به شمار رسید. .
در مورد نحوه ی شهادتش اینگونه نقل شده که: در تاریخ ۱۳۷۱/۰۷/۳۰ در آخرین روز حیاتش تنی چند از هم رزمان در حال حمل مواد منفجره بودند و این شهید بزرگوار نیز روی خاکریز ایستاده بوده که بر اثر انفجار ناگهانی آن جعبه ضمن شهادت حاملان جعبه او نیز بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل و به خیل هم رزمان شهیدش می پیوندد.
لازم به ذکر است پیکر او پس از تشییع باشکوه بر روی دستان مردم خدا جو، در گلستان شهدا اصفهان بخاک سپرده شد
« روحش شاد »
@monarjonban
#پنجاه_و_نهمین_شهید_محل
سعید نصری نصرآبادی
فرزند: رحیم
تاریخ شهادت: ۱۳۷۴/۰۲/۲۰
تاریخ تولد: ۱۳۵۴/۰۴/۲۰
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: سردشت
علت شهادت: انفجار مین
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۳۰
شد شهادت را حسین ابن علی آغازگر
ساخت بنیادی که محکم کرد بنیاد شهید
آشکارا می کند حال و را هنگام مرگ
چهره بگشود و لبهای خندان شهید
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید سعید نصری نصر آبادی
این شهید بزرگوار در تاریخ ۱۳۵۴/۰۴/۲۰ در یک خانواده ی مذهبی به دنیا آمد. خانواده او پر جمعیت بود به طوری که ششمین فرزند خانواده بود. دوران کودکی را با بیماری دست و پنجه نرم کرد تا اینکه به سن مدرسه رفتن رسید و از هفت سالگی به مدرسه رفت و تا کلاس پنجم دبستان درس خواند. پس از ترک تحصیل در شغل مکانیک خودرو به کار مشغول شد. فعال بود و به ورزش فوتبال نیز علاقه ی زیادی داشت و اجازه نمیداد یک لحظه اوقاتش بیهوده سپری شود. در هر فرصت کار می کرد و گاهی به عنوان شاگرد اتوبوس به تهران و مشهد می رفت و در عین حال اهل معاشرت و رفاقت با دوستان بود. در دیگران با گرمی و محبت حرف میزد. سعید به نماز و روزه اهمیت فراوان می داد مبارک رمضان اغلب به گلستان شهدا میرفت و گاهی بدون سحری روزه می گرفت.
در دوران انقلاب اسلامی نوجوان بود اما به امام خمینی عشق می ورزید و در ورود امام به ایران با دیدن چهره ی او از تلویزیون مرتب صلوات می فرستاد و الله اکبر می گفت در هفده سالگی به عضویت بسیج در آمد و در کلاسها و برنامه های آن حضور فعال داشت.
تا اینکه به سن سربازی رسید و جهت سپری کردن خدمت به منطقه کردستان اعزام شد و در نهایت در تاریخ ۷۴/۰۲/۲۰ در منطقه ی سر دشت در حالی که یک دستگاه بی سیم بر دوش داشت و به همراه دو نفر دیگر در حال گشت زنی در منطقه بودند به علت منفجر شدن یکی از مین های باقیمانده از زمان جنگ، سعید و یکی از همراهانش به شهادت رسیدند و به جمع شهدا پیوست و نفر سوم نیز از ناحیه ی پا شدیدأ مصدوم شد..
مادرش می گفت: پس از شهادتش قسمت شد که به سفر حج برویم، در مدینه که بودیم یک شب سعید را در خواب دیدم که به من گفت مادر من آمده ام. شما را فرستادم مکه و هم خودم آمدم و سپس سفارش پدر را کرد که مواظبش باش.
« روحش شاد »
@monarjonban
#شصت_اُمین_شهید_محل
محمد جعفر نصر اصفهانی
فرزند: تقی
تاریخ شهادت: ۱۳۷۵/۰۸/۱۹
تاریخ تولد: ۱۳۳۹/۰۶/۱۰
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: تهران
علت شهادت: مجروحیت شیمیایی
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۳۰
دریای دلش همیشه طوفانی بود
در مجلس آفتاب مهمانی بود
آن شب که به خیل شهدا می پیوست
سرتاسر آسمان چراغانی بود
@monarjonban