eitaa logo
شهدا منارجنبان
4 دنبال‌کننده
63 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمتی از وصیت نامه پاسدار شهید غلامعلی کرمانی ولا تحسبن الذين قتلو في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم یرزقون گمان مبرید آنان که در راه حق کشته می شوند مرده اند ، بلکه آنان زندگانند و نزد پروردگارشان متنعمند به انعامات او پدر و مادرم و هر وقت که خبر شهادت مرا شنیدید، هيچ ناراحت نباشید و گریه کنید ، بلکه دست هایتان را بالا ببر بوده و برایم دعا کنید ، که شاید مورد عفو خداوند قرار گیرم چون وقتی ناراحت می شود باعث ناراحتی من می شود، و اگر خوشحال هم باشید باعث خوشحالی من است پس از شما خواهش می کنم پچ برایم گریه نکنید، چون ما مانند حسین وارد جنگ شده ایم و حرمین وار دوم باید رشته پیشروید . من باید به این پدر و مادر های شهید داده تبریک و تسلیت گویم من از این مردمی که به جبهه ها کمک می کنند تشکر می کنم ، سلام من را به پدر های شهید داده بر رسانید و بگویید : برای فرزندان خود ناراحت نباشید چراکه جای اینها خیلی خوب است. انشاءالله که تمام مردم ایران راه شهیدان را ادامه بدهند تا غلبه کنند بر کفر و پرچم اسلام را پایدار نگه دارند . @monarjonban
مجید نصر کارلادانی فرزند: احمد تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۳/۰۲ تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۰۳/۰۱ محل تولد: اصفهان محل شهادت: ام الرصاص علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۶ در جبهه خون پاک تو چون بر زمین چکید بادا درود حق به روات تو ای شهید در راه حق جهاد نمودی ز روی صدق اجر تو را دهد ز کرم خالق شهید @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید مجید نصر کارلادانی احمد « اولین شهید خانواده » او در تاریخ ۱ خرداد سال ۱۳۴۵ در کارلادان به دنیا آمد. از چهار سالگی به نماز | خواندن علاقه پیدا کرد و کم کم روزی دو بار ظهر و شب جهت اقامه نماز به مسجد میرفت. اولین روزی که به مدرسه رفت علی رغم ترس بقیه ی بچه ها او آرام و خوشحال بود و خیلی زود دوستان زیادی پیدا کرد و مورد توجه معلمان مدرسه قرار گرفت. اگر به که حرف ناپسند میزدند ناراحت می شد و فورا عکس العمل نشان می داد. مجید نسبت به بچه ها با ادب و مهربان بود، مخصوصا در محیط خانواده اش کوچکی داشت که لوازم آشپزخانه می فروخت و مجید اغلب به مغازه می رفت و کمک می کرد. گاهی همراه او به باغ می رفت و در چیدن میوه ها که معمولا آلبالو بود مشارکت می کرد. پدرش کمی از نظر شنوایی مشکل داشت، بنابراین گاهی در خانواده با او بلند حرف زدند ناراحت می شد و می گفت نباید با پدر بلند حرف بزنیم چون گناه دارد. خلاصه اینکه مجید مدرسه را تا مقطع دبیرستان طی کرد و به خاطر علاقه اش به فقه، به حوزه ی علمیه رفت اما هنوز مدت کوتاهی از حضورش در حوزه نگذشته بود که به مناطق جنگی شتافت تا جانش را تقدیم کشورش کند. مجید در دوران انقلاب جزء فعالين این عرصه بود. قبل از انقلاب شبها به خیابانها می رفت در تظاهرات شرکت می کردند، اعلامیه و عکس امام را شبانه پخش میکر و هرشب کارش همین شده بود. یک قوطی رنگ هم تهیه کرده بود و با دوستانش روی دیوار ها شعار می نوشت. روزی که امام به ایران آمد او به میدان نقش جهان رفت و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. امام خمینی را خیلی دوست و حرفها و بر سخنرانی های ایشان را برای بقیه بازگو می کرد و می گفت: «اگر کسی عليه انقلاب حرفی بزند. نباید سکوت کنید و حتما جوابش را بدهید.» سفارش کرده بود که حرف امام را گوش دهید و او را تنها نگذارید و پیرو خط رهبر باشید. در زمان بنی صدر هم سفر می کرد به او رای ندهید و یک عکس از بنی صدر که با خانمی دست میداد را اورده بو به همه نشان می داد. در حادثه ی شهادت دکتر بهشتی و رجایی و باهنر بسیار ناراحت بود و عکس این بزرگواران را در آلبوم خود گذاشته بود. مرتب به گلستان شهدا میری سر مزار شهدا فاتحه می خواند. در ایام محرم و صفر در دسته های عزاداری شرکت خادمی امام حسین (ع) را انجام می داد. شهید نصر به خرید لباس و کفش اهمیت زیادی نمی داد و سعی می کرد از همان هایی که دارد نهایت استفاده را بکند. وقتی به هم می گفتند چرا کفش و لباس نو تهیه نمی کنی. می گفت خیلی از مردم هستند که همین لباس و کفش را ندارند و محروم هستند . مرتب و تمیز بود و لباسهایش را خودش مرتب می کرد و به نظافت فردی اهمیت می داد. از نظر صله ی رحم می گفت صله ی رحم برکت زندگی است. به خانه ی اقوام سر می زد و رفت و آمد را دوست داشت. به خانمها احترام می گذاشت و به اعضاء خانواده سفارش به حجاب کرد. وقتی به صفوف نانوایی می رفت ، تا خانم های حاضر در صف نان بر نمی داشتند، حتی اگر نوبتش هم بود نان بر نمی داشت و می گفت اولویت با خواهران است. به سالمندان نیز احترام خاص می گذاشت. ابتدای جنگ که در کردستان درگیری شد به آنجا رفت و بعد از سه ماه به مناطق جنگی جنوب اعزام شد. حدود دو سال هم در مناطق جنوب بود. دو بار هم طی این مدت مجروح شد. یک بار ترکشی به شانه اش خورد و بار دوم ترکش به گردنش اصابت کرد. برای اینکه کسی از مجروحیتش چیزی نفهمد باند را از گردنش باز کرده بود و به جای آن یک چپیه بسته بود. هر وقت هم از جبهه می آمد اغلب شبها به مسجد میرفت و همراه بسیجیان به نگهبانی می پرداخت. وقتی میخواست به جبهه برود و میدید اعضای خانواده ناراحت هستند می گفت : ناراحت نباشید جبهه هم اسارت هم مجروحیت و هم شهادت دارد و ما باید وظیفه مان را انجام دهیم. روز آخر که می خواست اعزام شود عطر خوش بو و عجیبی زده بود که واقعأ بوی شهادت و بهشت میداد. بچه ها در جبهه از شهادت همدیگر خبر می دادند و می گفتند: مجید چهره ی تو نورانی شده و این بار به شهادت می رسی و اگر شهید شدی دست ما را هم بگیر. بالاخره وعده ی دیدار فرا رسید و زمانی که در منطقه ی عملیاتی الرصاص حضور داشت به تاریخ ۶۱/۰۳/۰۲ ترکشی به او اصابت کرد و به شهادت رسیدند. بدن مطهرش پس از اینکه به مدت ۲۰ روز در آبهای منطقه باقی مانده بود پیدا شد و پس از انتقال به اصفهان با تشییع باشکوه در گلستان شهداء اصفهان به خاک سپرده شد. « روحش شاد » @monarjonban
وصیت نامه شهید مجید نصر کارلادانی الذين آمنوا و هاجروا وجاهد في سبيل الله بأموالهم وأنفسهم أعظم درجه عند الله وأولئك هم الفائزون آنانکه ایمان آوردند از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند آن ها را نزد خدا مقام بلندی است و آنان به خصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالم هستند . درود و سلام فراوان بر حضرت ولی عصر(عج) و نایب بر حقش خم رهبر مستضعفان جهان ، سلام بر حسین ، حسینی که عاشورا را ساخت. و درود گلگون کفن اسلام که با ریختن خونشان درخت اسلام را آبیاری کردند . به امید آن مقدسشان را نه تنها در مرحله ی تئوری بلکه به مرحله عمل به گذاریم . ای خالقی آفریدگار دو عالم ، ای کسی که مرا به وجود آوردی و در معرض امتحان قرارم دادی ، ان قدر کوچکم که بخواهم با تو سخن بگویم ولی چه کنم ، به جز تو هیچ پناهنده ای ندا ای تنهای تنهایان هم اکنون وجودم را عشق به تو فرا گرفته و مکتب را در بر گرفته ام قدمی را به خاطر رضایت و هر راهی را به خاطر راهت خواهم رفت ، از تو می خواهم که ما در جوار رحمت خود بپذیری ای بخشنده ی مهربان . سخن دیگرم با شما ملت مسلمان ایران است ، ای مردم مسلمان و شهید پرو ایران ، همانطور که از اول در مقابل تمامی ابر قدرت های جهان از جمله آمریکای جنایت کار ایستادید و دیدید که خدا با شما بوده و در همه جا شما پیروز بوده اید و دشمن ضعیف و شکست خورده ، هم اکنون و در آینده همین طور باشید که « يد الله فوق ایدیهم » دست خدا بالاتر از تمام دست هاست پس از خدا کمک بخواهید ، دست از یاری امام بر ندارید و همیشه شعارتان و دعایتان این باشد ، خدایا خدایا ، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار ، وحدت کلمه را بین خودتان حفظ کنید و از خون پاک شهدا صحیح نگهداری کنید . پدر و مادر و خواهر و برادرم ، ما مثل حسین در جنگ وارد شده ایم و مثل حسین باید به شهادت برسیم و همان طور که استاد مرتضی مطهری می فرماید : شهید هرگز نمی میرد و شهید چون شمعی می سوزد و به جامعه ی خود نور و روشنایی می بخشد ... از شما می خواهم که همیشه اولین دعایتان سلامتی امام و پیروزی انقلاب اسلامی تا ظهور مهدی موعود باشد . والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته مجید نصرکارلادانی ۶۱/۲/ ۱۰ @monarjonban
اکبر نصر اصفهانی فرزند: عباسعلی تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۲۳ تاریخ تولد: ۱۳۴۳ محل تولد: اصفهان محل شهادت: شلمچه علت شهادت: اصابت گلوله محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱ خوشا آنان که با عزت ز گیتی بساط خویش برچیدند و رفتند ز کالاهای این آشفته بازار شهادت را پسندند و رفتند @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید اکبر نصر اصفهانی عباسعلی این شهید بزرگوار در سال ۱۳۴۳ در یک خانواده مذهبی و متوسط به دنیا آمد. در هفت سالگی به مدرسه مهرگان رفت و دوران ابتدایی را به پایان رساند. سپس به مقطع راهنمایی پا گذاشت و پس از خواندن کلاس اول راهنمایی ترک تحصیل کرد و به شغل خیاطی مشغول گردید. هر چند که حقوق چندانی نداشت اما علاقه ی زیادی به این حرفه پیدا کرده بود و به خاطر زبردست بودن مورد توجه استاد کارش قرار گرفت. در زمانی که انقلاب اسلامی به اوج خود رسیده بود، شهید اکبر نصر در تظاهرات شرکت می کرد و نسبت به انقلاب و نظام بی تفاوت نبود. زمانی که مرحوم کافی به شهادت رسید به همراه خانواده در مشهد مقدس حضور داشت و از این که رژیم شاه ایشان را به شهادت رسانده بود بسیار متاثر و غمگین بود. در آن زمان شهید اکبر نصر و دیگر برادرانش به همراه مردم در خیابان های مشهد بر ضد مزدوران شاه تظاهرات کردند و از شهادت ترسی نداشتند. بعد از انقلاب، جنگ تحمیلی صدام علیه ایران آغاز شد و او شغل خیاطی را و پس از اجازه گرفتن از پدر قصد رفتن به جبهه ی جنگ حق علیه باطل را داشت اما ی سنش کم بود او را نام نویسی نمی کردند ولی اکبر عشق و علاقه ی زیادی برای رفتن به ج داشت بنابراین با دست کاری در شناسنامه اش یک سال به سن خود اضافه کرد و از آن شناسنامه چندین فتوکپی گرفت و به مسولین اعزام ارائه داد. با هر زحمتی که بود نامش را نوشت. اولین بار که عازم جبهه شد روز اول ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۰ بود که به منطقه جنگی کردستان عزیمت کرد و موفق شد در گروه جنگ های نامنظم شهید چمران راه پیدا کند اما چون از فنون رزمی و چریکی اطلاع چندانی نداشت به اصفهان فرستاده شد تا در پادگان غدیر آموزشها را فرا گیرد. او چهل روز آموزش های نظامی را فرا گرفت و سپس به منطقه ی مریوان کردستان اعزام شد و پس از سه ماه به مرخصی آمد و پس از پایان مرخصی این بار به منطقه جنوب و در گردان موسی ابن جعفر(ع) از لشگر امام حسین (ع) اعزام و در جایگاه آرپی جی زن مشغول رزم با دشمن بعثی شد. همچنین پس از طی مراحلی آموزش های لازم را در شهرک دارخویین فرا گرفت و در عملیات بیت المقدس برای آزاد سازی خرمشهر شرکت کرد. بعد از آزادی خرمشهر چند روز به مرخصی آمد و سپس به شوش رفت و بعد به همراه رزمندگان در عملیات آزادسازی شوش شرکت کرد. سپس به جبهه ی اهواز منتقل شد و در آنجا همانطور که دوستانش تعریف می کردند از شهادت و رزم باکی نداشت و همچون شیر به قلب دشمنان می تاخت. او در جبهه ی حق علیه باطل در خط مقدم خط شکن بود و هنگامی که به مرخصی می آمد دلش هوای جبهه را می کرد تا زودتر به آنجا برگردد. وقتی به خانه می آمد و مادر برای او رختخواب می انداخت می گفت شما برای من در خواب می اندازید. من باید در جبهه بر روی سنگه بخوابم نه اینجا روی رختخواب. از زمان اعزامش به جبهه تا شهادت حدود یک سال طول کشید و اکبر مثل شیر غرنده در دفاع از وطن رشادت های فراوانی از خود نشان داد. زمان عملیات رمضان ( و او همچنان آماده و جنگنده در مراحل مختلف عملیات شرکت کرد تا اینکه مرح عملیات آغاز شد و اکبر به آرزوی دیرینه اش که شهادت در راه خدا بود رسید. در مورد نحوه شهادتش همسنگران تعریف می کنند که او در آن عملیات بزرگ حضور فعال داشت و در تاریخ ۱۳۶۱/۰۴/۲۳ یک نارنجک به سمت سنگر عراقیها پرتاب و آن را منهدم کرد و در همان لحظه یکی از عراقی ها به طرف رزمندگان شلیک می کند. یکی از تیرها به اکبر اصابت می کند و او به درجهی رفیع شهادت نائل آمد.. پیکر مطهر این شهید در تاریخ ۱۳۶۱/۰۵/۲۱ به طور با شکوهی تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. « روحش شاد » @monarjonban
فرازی از وصیت نامه شهید اکبر نصر اصفهانی فرزند عباسعلی به نام خداوند بخشنده مهربان السلام علیک یا حسین بن علی. خدمت پدر و مادر عزیز و مهربانم سلام عرض می کنم و همچنین برادران گرامی ام و برادر جانم چند کلمه با شما حرف دارم البته من کوچکتر از آن هستم که برای شما حرفی بزنم این را از من برادر کوچک خود بشنو که باید در زندگی امروزی احکام اسلامی را رعایت کنید ، همیشه خدا را در نظر بگیرید و او را بپرستید . برادرم از تو می خواهم هرچه در توان دارید در راه خدا و راه حسین کوشش کنید و به حرف امام گوش دهی و تا پایان از خون شهیدان که همه شما را از بدترین زندگی نجات دادند و به استقلال و آزادی رسانده اند حمایت کنی . و نگذارید خون آن عزیزان پایمال شود. آنها به خاطر شما از مال و جان گذشته اند و شما باید قدر آنها را بدانید . برادرم احکام اسلامی را به جا بیاور و نمازها مخصوص نماز جمعه هایت را هم فراموش نکن و مواظب برادران کوچکتر باشید که پاداش آن را از خدا خواهی گرفت باید طوری فرزندت را تربیت کنی که فردا به درد این جامعه بخورد. من در گذشته مطالعه از قرآن نداشتم و همیشه افسوس میخورم که چرا یاد نگرفتم، تو هم اگر قرآن را یاد نگیری روزی پشیمان خواهی شد . از تو می خواهم هرچه بیشتر وقت خود را صرف خواندن قرآن کنی و قرآن خواندن را فراموش نکنید . نماز های تان را به موقع بخوانید و پدر و مادر را از دست خودتان راضی نگه دارید. پدر جان و مادر جان خیلی از شما متشکرم . درود بر شما پدر و مادر مهربانم . خمینی عزیزم . به امید پیروزی ، امام را دعا کنید . اکبر نصر اصفهانی @monarjonban
محمد نصر اصفهانی فرزند: حسن تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۲۳ تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۰۱/۲۵ محل تولد: اصفهان محل شهادت: پاسگاه زید علت شهادت: اصابت گلوله محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱ روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست کار عاشق جز تماشای وصال یار نیست از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند پای ننهم گر در آنجا وعده دیدار نیست @monarjonban
زندگی نامه امدادگر شهید محمد علی نصر اصفهانی حسن شهید محمد علی نصراصفهانی در ۲۵ فروردین سال ۱۳۴۰ در روستای وازیچه ماربین اصفهان در یک خانواده متوسط و مذهبی دیده به جهان گشود. دوره ی ابتدایی را در روستای خودشان و دوره راهنمایی را در مدرسه ی مهرگان منارجنبان گذراند. سپس به دبیرستان فیض رفت و در رشته ی حسابداری مشغول به تحصیل شد. او از همان کودکی علاقه ی خود را به اسلام و مذهب با احترامی که به روحانیت قائل بود بروز می داد و تا آخرین لحظات از شرکت در مجالس مذهبی غافل نشد. علاقه زیاد شهید محمد علی به نماز و انجام فرائض دینی مضاف از شرکت در نماز جمعه، نماز جماعت و دعای کمیل که هر شب و جمعه ها بر گزار می شد بود. فعالیت های او قبل از انقلاب خود مبین روحیه ی عظیم اسلامی و آینه مجسم اخلاق اسلامی در او بود. در زمان قبل از انقلاب در محله خودشان با نوشتن شعار مرگ بر شاه و زد و خورد با ماموران، هر روز مورد تهدید بعضی از اشخاص محله بود. در دوران انقلاب از روحانی محل می خواست که امام و انقلاب را به مردم بشناسد ولی با اعتراض برخی مخالفان روبرو می گشت. دور اندیشی او از آنجا آشکار می شد که در جریان بنی صدر در چند ماه قبل از بیداری ملت روزی با ورود به خانه شروع به پاره کردن عکس های بنی صدر کرد که البته یا مخالفت خانواده روبرو می شد و او با خونسردی نواری روشن می کرد تا از عمق جنایات بنی صدر همه را مطلع کند. از خصوصیات اخلاقی شهید این بود که خونسرد، راستگو و حقیقت جو بود. صبر و استقامت او در برابر مشکلات زندگی نمونه و الگویی برای خواهران و برادران بود. احترام خاصی نسبت به دیگران به خصوص پدر و مادرش قائل بود. عاشق امام و روحانیت بود. تاکید می کرد شخصیت امام را‌ بشناسید و امام را بعد از هر نماز دعا کنید. شهید محمد على هجرت را برگزید تا بتواند آن گونه که می خواست به مردم و جامعه اش در راه خدا خدمت کند. همین هجرت بود که در روح بلندش تاثیری عمیق و تحولی بزرگ ایجاد کرد و ایده هایش را به منتهی درجه ی رشد رساند تا به گونه ای که جز حق نخواهد و پایانی جز مرگ سرخ را نپذیرفت. علاقه ی شدیدی به خانواده و پدرش داشت و هیچ چیز نمی توانست او را برای مدت کوتاهی از خانواده جدا کند. می گفت من حتی یک روز نمی توانم دوری خانواده را ببینم اما چیزی مانع این همه عشق و علاقه به خانواده شد و آن خدا بود. آری این چنین است که شهید محمد علی حتی یک روز هم طاقت دوری خانواده را نداشت به خاطر خدا آنان را ترک می گوید و خدا را بر همه چیز بالاتر و والاتر می شمارد و مجاهدين في سبيل الله این چنین هستند. دوران انقلاب را پشت سر گذاشت تا اینکه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد. پس از آن جا که کمال را در چیز دیگری یافت علی رغم میل به تحصیل، علاقه اش به حضور در جبهه های جنگ بیشتر بود. او در جواب پدر که می گفت: بمان و درست را و سنگر خودت را حفظ کن تا من به جبهه بروم. می گفت: اگر شما بروید نه نفر چشم براهتان هستند اما من نه و بعد می گفت: درس را می شود بعد خواند باید همه بروند هم من هم شمار در یکی از نامه هایش که از جبهه فرستاد بود با توجه به این سخن پدر نوشته بود: «پدر این راهی است که هر که توان آن را دارد باید بپیماید و من این توان را در خود می بینم.» برای رفتن به جبهه شوق فراوان داشت تا اینکه از فرصت تعطیلات نوروز سال ۱۳۶۰ استفاده کرد و با جهاد سازندگی به عنوان یک نانوا اعزام به جبهه اهواز شد. یک ماه آنجا ماند و بعد برای ادامه تحصیل باز گشت. سال ۱۳۶۰ به پایان رسید تا اینکه نوروز ۱۳۶۱ خبر عملیاتی جدید از رادیو شنیده شد. شهید محمدعلی بار دیگر آماده رفتن به جبهه شد و به عنوان راننده آمبولانس به جبههی مریوان اعزام شد و پس از پایان ماموریتش دوباره به اصفهان برگشت. اخلاق و رفتارش غیر عادی شده بود. جسمش اصفهان و روحش جبهه بود. بعد از چند روز مرخصی دوباره عازم جبهه اهواز شد و به عنوان راننده ی آمبولانس، در منطقه پاسگاه زید در عملیات رمضان حضور پیدا کرد. تا اینکه در تاریخ ۱۳۶۱/۰۴/۲۳ بر اثر اصابت گلوله به آرزوی دیرینه خود که شهادت در راه خدا بود نائل آمد و دنیا را با تمام نا ملايماتش ترک کرد. مزار این شهید بزرگوار در گلستان شهداء اصفهان می باشد. « روحش شاد » @monarjonban
اصغر نصر اصفهانی فرزند: غلامعلی تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۲۳ تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۰۲/۲۳ محل تولد: اصفهان محل شهادت: شلمچه علت شهادت: ترکش تاریخ خاکسپاری: ۱۳۷۴ (پس از ۱۳ سال) محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه ۳۰ خوشا روزی که دل را دلبری بود غزل خوان نگاه آخری بود خوشا آن روز ها در خط اروند هوای روضه های مادری بود @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید اصغر نصراصفهانی غلامعلی ایشان در ۲۳ اردیبهشت سال ۱۳۴۳ در یک خانواده ی مذهبی و زحمتکش در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. پس از طی کردن دوران کودکی پا به مدرسه گذاشت و مقطع دبستان را در مدرسه ی ابتدایی محله طی کرد. سپس به علت تصادفی که با موتور کرده بود از ناحیه سر مصدوم شد و چشمش ضعیف شده بود طوری که مجبور شد عینک بزند و همین امر باعث شد مورد بی مهری هم کلاسی هایش قرار گیرد و ترک تحصیل کند و به شغل نجاری روی آورد. در کنار کار به فوتبال علاقه داشت و با دوستانش در کوچه به بازی مشغول می شد. از ویژگی های شهید این بود که به پدر و مادرش بسیار احترام می گذاشت و در کارهای خانه به مادر کمک می کرد. در آب کشیدن لباس ها، خرید نان و نظافت من حال مادر بود. شهید با روحانی مسجد ارتباط خوبی داشت و از او در مورد مسائل دینی سوال می کرد. علاقه ی وافری به حضرت امام حسین (ع) داشت به طی محرم و صفر با پوشیدن لباس سیاه به میان عزاداران و سینه زنان می رفت و در پذیرایی و نظافت مسجد کمک حال بقیه ی عزاداران بود. صرفه جو بود و به نظافت فردی خودش اهمیت میداد. کودکان را دوست می دارد به آنها احترام می گذاشت و برایشان خوراکی می خرید. در مورد احترام به سالمندان هم جده بود و به آنها کمک می کرد. در سلام کردن پیش قدم بود. شهید اصغر نصر از کودکی به نماز علاقه داشت و هرگاه موقع نماز می شد به نماز می ایستاده کنار مادر می ایستاد و حرکات او را تکرار می کرد و این گونه عاشق نماز خواندن شد. پس از اینکه مدتی با مادر به مسجد می رفت بعد از آن خودش مرتب جهت اقامه ی نماز به مسجد می رفت. کمی که بزرگتر شد خودش به تنهایی به نماز جمعه میرفت. در دوران شکوفائی انقلاب اسلامی در بیشتر تظاهرات شرکت می کرد و بر علیه رژیم ستم شاهی شعار می داد. در زمانی که حضرت امام به ایران آمد چون در منزل تلویزیون نداشتند به منزل یکی از اقوام رفت و لحظه ی ورود امام را تماشا کرد و مرتب صلوات می فرستاد. در دوران بعد از انقلاب نیز در مسجد و بسیج آموزش ها و مهارت های لازم را فرا گرفت و سپس در یکی از پادگان ها آموزش نظامی دید و پس از کسب رضایت از پدر و مادر به جبهه اعزام شد. محل اعزام او لشکر مقدس نجف اشرف بود و هنوز یک هفته از حضور وی در جبهه نگذشته بود که در ۱۷ سالگی در تاریخ ۱۳۶۱/۰۴/۲۳ در منطقه شلمچه به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد. لازم به ذکر است سمت او در جبهه آرپی جی زن بود و در هنگام عملیات رمضان یک خمپاره در کنارش منفجر شد و بدن مطهرش تکه تکه و مدت ها به عنوان مقف باقی می ماند. تا اینکه پس از ۱۳ سال پیکر مطهرش در سال ۷۴ به اصفهان - در گلستان شهدا به خاک سپرده شد. « روحش شاد » @monarjonban
امر الله نصر اصفهانی فرزند: حسن تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۲۳ تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۱۰/۲۷ محل تولد: اصفهان محل شهادت: شلمچه علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱ ای آنکه شهید سنگر توحیدی در گستره حضور شب خورشیدی تو آب بقا ز جام حق نوشیدی زین رو به صحیفه زمان جاویدی @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید امرالله نصر اصفهانی فرزند محمدعلی این شهید بزرگوار اولین فرزند خانواده بود که در تاریخ ۱۳۳۸/۱۰/۲۷ در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. دوران کودکی را در محله شان طی کرد و با علاقه ی فراوان پا به مدرسه گذاشت و تا مقطع نهم درس خواند. از بین دروس به درس فارسی علاقه ی زیادی داشت و آن را برای دیگر دوستانش به زیبایی تشریح می کرد. از همان کودکی که جرقه های انقلاب زده شد، علاقه ی شدیدی به امام پیدا کرد. او در زمینهی پخش اعلامیه ی امام و روشنگری مردم اقدام می کرد. همچنین در اوج انقلاب به خدمت سربازی رفت اما در سربازی نیز از حمایت خود نسبت به انقلاب و امام دست بر نداشت. او ارتباط خوبی با امام جماعت مسجد اعظم منارجنبان یعنی حاج آقا صفوی قمی داشت. در زمینهی برپایی مراسم های مذهبی کمک فراوانی به او می کرد. در زمینه ی کمک به خانواده هم نمونه بود مخصوصا کمک به مادر. به گل و گیاه علاقه ی زیادی داشت و به حلال و حرام اهمیت می پدربزرگش یاد گرفته بود که باید ذکات مالش را به موقع پرداخت کند. به نمازهایشاه میداد و علاوه بر این که سر وقت نماز می خواند به نماز جمعه هم می رفت. در مراسم های دعا از جمله دعای کمیل و ندبه شرکت می کرد. قبل از اینکه به جبهه برود در مورد ازدواج با او صحبت کردند و ایشان هم موافق بود اما می گفت: میروم جبهه و برمی گردم. وقتی رفت یک هفته بعد به شهادت رسید. علاقه مند به خواندن کتابهای مذهبی بود و زندگی ائمه اطهار را مطالعه و برای دیگران تعریف می کرد. به اعیاد غدیر و نیمه شعبان بسیار اهمیت می داد و در جشن های آن شرکت می کرد. این شهید بزرگوار از امام خمینی خیلی تعریف می کرد و می گفت: باید از امام بت شکن قدردانی کنیم. قدردانی کنم که ما را از کرانه ی روزگار که به سوی پرتگاه روانه بودیم نجات داد و راهنمایمان شد. می گفت: مرگ من در راه اسلام و قرآن بود، امیدوارم که بتوانم با خون خودم خدمتی به اسلام کرده باشم. همیشه می گفت : شما وظیفه دارید با کوچکترین شایعه مبارزه کنید و دست از امام و روحانیت بر ندارید تا خدا همیشه باور شما باشد. می گفت: «من میروم که خدا را ملاقات کنم و هم اکنون به سوی سنگر فانی ام و با هم رزمانم به سوی لانه ی باصفای جبهه پرواز می کنیم که دشمن بداند هیچ موقع سنگرها خالی نمی ماند.» شهید امرالله سرانجام در تاریخ ۱۳۶۱/۰۴/۲۳ در ماه رمضان در منطقه ی شلمچه بر اثر اصابت ترکش به جمع شهیدان پیوست و به درجه ی رفیع و ملکوتی اعلا عليين ملحق و پس از تشییع باشکوه در گلستان شهدا اصفهان در کنار سایر هم رزمانش به خاک سپرده شد. « روحش شاد » @monarjonban
وصیت نامه برادر شهید امرالله نصر اصفهانی الذين يقاتلون في سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون في سبيل الطاغوت قاتلوا أولياء إن كيد الشيطان كان ضعيفة. « اهل ایمان در راه خدا و کافران در راه شیطان جهاد می کنند پس شما مؤمنین با دوستان شیطان بجنگید و از آن ها هیچ بیم و اندیشه نکنید مکر و سیاست شیطان بسیار سست و ضعیف است. » سلام بر مهدی رهایی بخش مهر و وفا و سلام بر نماینده مهدی کبیر انقلاب امام ب نی پدر دلسوز بیچارگان، و سلام بر شهیدان ادامه دهندگان راه حسين ، و سلام بر پدر و مادر مهربانم که عمری برایم زحمت کشیده اند و مرا این گونه تربیت کرده اند. و پدر تو می دانی که خون شهید درخت تنومند اسلام را آبیاری می کند، پدر اگر خدمتی به شما نکردم شما مرا حلال کنید ، ما اکنون می رویم که خدایم را ملاقات و هم اکنون به سوی سنگر خالی هم رزمم به سوی لانه با صفای جبهه پرواز کنم ، که دشمن بداند هیچ موقع سنگر خالی نمی ماند . اما باید از رهبرم ، امامم ، حجت عصرم ، خمینی بت شکن قدردانی کنم که مرا از گرداب روزگار که به سوی پرتگاه روانه بودم نجاتم داد ، و راهنمایم شد که به درجه شهادت برسم. مادر جان اگر مرا ندیدی حلالم کن ، مادرم می دانم که چه قدر برایم زحمت کشیدی تا اینکه مرا به این اندازه رساندی ، و به جبهه حق بر علیه باطل فرستادی ، از شما می خواهم که مرا حلال کنی چون من برای شما خدمتی انجام ندادم ، مادر بعد از شنیدن خبر شهادت من اشک نریز ، لباس سیاه بر تن مکن ، و به خواهرم بگو که در سوگ من اشک نریزند . مادرم مرگ من در راه اسلام و قرآن بود ، شما باید افتخار کنی که فرزندت را در راه اسلام از دست دادی ، از شما می خواهم زینب واره صبر پیشه کنی ، و خدا نکند که یک وقت ضعفی از خود نشان بدهی بلکه یک مراسم جشن برای من برپاکن. امیدوارم که بتواند با خون خود یک خدمتی به اسلام کرده باشم ، چون من هیچ خدمتی به اسلام نکردم . و شما ای خانواده گرامی و دوستان هستید ، که باید به آن کور دلان بگویید که شهیدان زنده اند نه اینکه مرده اند . و در آخر این تقاضا را دارم که شما با کوچک ترین انشایعه مبارزه کنید و دست از امام امت و روحانیت بر ندارید . خدا یار همگی شما باشد. امرالله نصراصفهانی ۶۱/۴/۱۹ @monarjonban
محمدحسن امیری فرزند: عباسعلی تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۲۵ تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۰۷/۰۱ محل تولد: اصفهان محل شهادت: شلمچه علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱ بسیجی دل به دریا می سپارد نماز خون به صحرا می گذارد ز خون خویش هنگام شهادت بسیجی نام رهبر می نگارد @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید محمد حسن امیری شهید محمد حسن امیری در ا مهر سال ۱۳۴۱ در محله کارلادان متولد شد و پس از شش سال دوران طفولیت خود در دامان پدر و مادر برای تحصیل به دبستان شهید هاشمی نژاد فرستاده شد و در آنجا دوران دبستان را به پایان رساند و سپس وارد مدرسه راهنمایی شد و پس از اخذ مدرک سیکل به دبیرستان راه یافت و در رشته ی اقتصاد ادامه تحصیل کرد و طی این مدت جزو موفق ترین دانش آموزان مدرسه محسوب می شد. هنگامی که مقطع دبیرستان را طی می کرد، مصادف شده بود با حوادث پیروزی انقلاب اسلامی و درگیرهای داخلی و متعاقب آن آغاز جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران این شهید بزرگوار همچون بسیاری دیگر از جوانان با عضویت در بسیج آموزش های لازم را فرا گرفت و زمانی که جنگ داخلی کردستان شدت یافت به کردستان اعزام شد و در لشگر ۲۸ سنندج دورهی آموزش نظامی خود را تکمیل کرد و پیش از یک سال مأموریت سرکوبی اشرار ضد انقلاب را بر عهده داشته و با آغاز جنگ تحمیلی در خط مقدم جنگ به دفاع از و به اسلامی پرداخت و هر نوبت حضور او در جبهه سه تا چهار ماه به طول می انجامید و در هر بار مرخصی نیز با حضور در پادگان غدیر اصفهان، دوره ی آموزشی کامل را سپری می کرد و دوباره اعزام می شد. در یکی از ماموریت هایش به کردستان که حدود چهار ماه به طول انجامید در منطقه عملیاتی مریوان به سختی مصدوم شد و با کمک های اولیه به بیمارستان های مریوان و سنندج و اصفهان منتقل گردید و پس از مدت یک ماه مداوا توسط پزشکان حاذق بهبودی اش حاصل شده و این بار به جبهه های جنوب اعزام شد و در اکثر عملیات ها در خط مقدم با رشادت تجاه حضور فعال داشت و در عملیات آزاد سازی بستان از ناحیه پا مجروح شد و پس از ده روز استراحت دوباره به مبارزه با دشمن پرداخت. او در جریان عملیات علی ابن ابی طالب (ع) که برای آزاد سازی خرمشهر انجام شده از ناحیه دست به شدت مجروح شد و برای معالجه ابتدا به بیمارستان اهواز و سپس به تبریز العوام و سپس به تهران و بعد از آن به بیمارستان عیسی ابن مریم اصفهان منتقل شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت که پس از جراحی، تمام انگشتان دست او هم زمان باز و بسته می شده و قرار بود به بیمارستان لبافی نژاد تهران اعزام شود تا مشکل انگشتانش برطرف شود اولی هنگامی که گفتگو از یک عملیات مهم و وسیع به میان آمد از بستری شدن منصرف شد و می گفت من با همین یک دست هم فعلا می توانم کار کنم و الان جبهه های جنگ نیاز په تيرو دارد و می گفت ممکن است اشخاص مجروح تری باشند که نیاز به بستری و مداوا دارند و اگر هم بستری شوم شاید جای آنها را غضب بکنم. به هر حال با شنیدن آغاز عملیات جدید دوباره بار سفر بست اما این بار سفری فراتر از هر اتمسفری دیگر. سفری آسمانی برای ملاقات با محبوب خود. در آخرین اعزامش به منطقه عملیاتی شلمچه در ۶۱/۰۴/۲۵ (مصادف با شب جمعه بیست و چهارم رمضان ۱۴۰۲) در حالی که فرماندهی گروهان را بر عهده داشت بر اثر اصابت ترکش به فیض عظمای شهادت عن العلل و در آخر ماه رمضان همان سال به همراه دیگر هم رزمان شهیدش در گلستان شهدای اصفهان آرمیدند. از ویژگی های این شهید بزرگوار احترام ویژه به پدر و مادر و بستگان بود و اشنایان از او به نیکی یاد می گردند. شهید محمدحسن، علی رغم استعداد و آمادگی بالا از پذیرفتن مسئوليت اعراض می کرد و در جبهه با دیگر هم رزمانش در خط مقدم یا آر پی چی در دست داشت و یا بی سیم چی گردان بود. او در دوران تحصیل به صفوف انقلابیون پیوست و اعلامیه یا نوار سخنرانی امام را جستجو، تکثیر و بین مردم پخش می کرد. بسیار شجاع و غیور بود و از ایمان سرشاری، برخوردار بود. قبل از انقلاب در صحبت و مجادله با شاه دوستان و تهدید به زندان ابایی نداشت و قهرمانانه در سخنان خود را در دفاع از انقلاب عنوان می کرد. روحش های شاد @monarjonban
وصیت نامه شهید محمد حسن امیری بسم الله الرحمن الرحيم انا لله و انا اليه راجعون , بخدا پناه می برم و بسوی او باز می گردم , نسئل الله منازل الشهداء آرزو دارم در صف شهیدان باشم و نمی دانم از کجا آغاز کنم و به کجا خاتمه دهم و وقتی می خواهم با خالق خود سخن بگویم زبانم لکنت پیدا کرده و رنگ چهره ام تغییر می کنند و اشک از گونه هایم سرازیر می شود زیرا که می دانم دین خود را به خالق و مخلوق ادا نکرده ام و ای خدای بزرگ از تو مسئلت می نمایم از گناهانم درگذری زیرا اگر مرا نبخشی به چه کسی پناه ببرم ای امید نا امیدان های باور مستضعفان و ای آقایی که از تمام خوبیها و به بدیهای من مطلعی ، وای ستار العيوب، وای کسی که سر مرا مخفی نمودی تا من در برابر خويشان و دوستانم سر افكنده نگردم ، از تو می خواهم مرا دریابی بنام پروردگاری که جز به فضل و رحمتش به چیزی امیدوار نیستم و از غیر عدل و دادش از چیزی نمی ترسم. بنام خدایی که انسان را آفرید تا او را در معرض آزمایش قرار دهد و بنام الله یاری دهند روح الله و با سلام به پیشوای بزرگ اسلام مهدی موعود (عج) و تایپ، بر حقش خمپنی بت شکن ، آن ابر مردی که جان خود را بر کف نهاد و با طاغوتیان جنگید و سرنگونشان ساخت ، سخنم نا قابلم را به پدر و مادرم که مرا از خالفم تحویل گرفته و بدین صورت مرا تحویل جامعه دادند شروع می کنم. از شما پدر و مادر عزیزم که مرا بدين سن رسانیده و تربیت اسلامی آموخته اید تشکر می کنم. و اما ای مادر قهرمانم که زندگیت را در رنج و مشقت پرورش اولاد بسر بردی تا چنین فرزندی تقدیم اعلام کنی ، از تو می خواهم که مرا ببخشی که تو را تنها گذاشتم و امیدوارم که برای من ناراحت نباشی و برای مادران شهدا الگو باشی و شب شهادت این حقیر را شب زفافم فرض کنی و سیاه به تن مکنید زیرا راهی که من از آن گام بر نداشته ام راهی نیست که جای ناراحتی باشد چون خدا در قرآن مجید به ما وعده داده: الذين امنو و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله بأموالهم و أنفسهم أعظم درجه عند الله و أولئك هم الفائزون آنانکه ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد در ادامه آن ها را نزد خدا مقام بلندی است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند ( آیه۲۰ توبه ) از شما تقاضا دارم نخست از مبارزه بر ندارید و از برادران و خواهرانم می خواهم اگر من برایمان برادر خوبی نبودم مرا ببخشید و امیدوارم که برادران و خواهر کوچکم به درس خود ادامه بدهند بالا هستند و در جلسات مذهبی و اسلامی شرکت کنند و در پایان عرایضم به شما می گویم به یاد دارید که من با آگاهی کامل در این راه گام برداشتم و هیچ نیرو و قدرتی بجز ایمانم مرا دعوت به این امر الهی نکرد . از شما می خواهم راه مرا ادامه دهید و از دوستانم می خواهم که مرا ببخشد و خدا را فراموش نکنید، برای ظهور امام زمان علیه السلام دعا کنید قلندر رهبر عزیزمان را داشته باشید و برای سلامتی و طول عمر او دعا کنید . از اطاله تحریر خودداری کنیم زیرا از حقارت خود و زیادی گناهم هر چه در نزد خدا اعتراف کنم از دریایی بله بركت قطره اشاره کرده ام و از بزرگواری و الطاف و رحمت خالقم هر چه توصیف نمایم حق شکرش را نتوانسته ام بجای آورم . جاء الحق وزهق الباطل اسلام پیروز است کفر نابود است . محمد حسن امیری ۶۰/۱۱/۲۲ @monarjonban
علیرضا نصر اصفهانی فرزند: محمود تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۳۱ تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۷/۰۲ محل تولد: اصفهان محل شهادت: شلمچه علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱ شتابان چو عطر گل یاسمن هماهنگ باد صبا رقت او برفت ار از پیش چشمم ولی کجا از دل و جان ما رفت او @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید علیرضا نصر اصفهانی محمود این شهید بزرگوار در تاریخ ۱۳۴۴/۰۷/۰۲ در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. از کودکی کنجکاو بود و انس عجیبی با حیوانات خانگی پیدا کرده بود. به کشاورزی علاقه داشت و اغلب جهت امور کشاورزی به همراه پدر به باغ و صحرا می رفت. پول های اندکی که پدر به او می داد را جمع می کرد و از آنها برای مادرش هدیه تهیه می کرد. از کودکی در کنار مادر می ایستاد و نماز خواندن را این گونه فرا گرفت. این انس با مادر چندان دوام نداشت و سیزده سالگی مادرش را از دست داد و در غم فراق مادر تا ابد غصه دار باقی ماند. هنگامی که پدرش با زن دیگری ازدواج کرد تا از فرزندان مراقبت کند، علیرضا از این بابت خجالت می کشید و اغلب اوقات وقتش را در مسجد سپری می کرد. حتی بیشتر وقتها که برای نگهبانی از خانه بیرون میرفت تا صبح به خانه باز نمی گشت و در مسجد میخوابید. از زمانی که پا به مدرسه در کنار درس به کار هم مشغول بود و اوقاتش را به بازی و وقت تلف کردن نهی اند. مخصوصا زمانی که به مقطع راهنمایی وارد شده بیشتر کار می کرد تا به نوعی در شرایط پیش آمده و بی مادری روی پای خودش با ایستد. علیرضا به درس ریاضی و حرفه و فن علاقه زیادی داشت و هر بار که سوالی از این دو کتاب از او می شد کامل و با حوصله جواب می داد و حتی به بعضی از هم کلاسی هایش که در این دو درس ضعیف بودند آموزان می داد. در اوایل انقلاب اسلامی که هنوز مادرش در قيد حيات بود وقتی به تظاهرات می رفت علیرضا را به همراه خود می برد و بدین صورت عشق و علاقه ی او از کودکی به انقلاب اسلامی روز به روز بیشتر شد. زمانی که حضرت امام به ایران آمدند در خانه تلوزیون داشتند و چون همسایه ها برای دیدن تلوزیون به منزل آنها می آمدان علیرضا به کمک مادر خانه را نظافت می کرد و آماده ی پذیرایی از همسایه ها می شدند. بعد از انقلاب به عضویت بسیج درآمد و همراه با دیگر جوانان پرشور و انقلابی در تمام جریانات انقلاب شرکت می کرد و حضوری فعال داشت. در مراسم های شهدا شرکت می کرد و روز به روز بر معنویت خود می افزود. گاهی خودش زیارت عاشورا زمزمه می کرد و مادر و بقیه ی اعضای خانواده گوش می دادند. حالت عجیبی داشت تا اینکه تصمیم گرفت به جبهه برود. دو سال از فوت مادرش گذشته بود و تعلقات عليرضا به دنیا گم شده بود. در مرحله ی اول، یک ماه در جبهه بود و چون سنش کم بود و پدر بی تابی می کرد، او را از جبهه بازگرداندند. در نوبت بعدی رضایت پدر را فراهم کرد و با اجازهی او به جبهه رفت و هنوز سه ماه از حضورش در جبهه نگذشته بود که در عملیات رمضان شرکت کرد. در آنجا در حالی که فرمانده گروهان بود در تاریخ ۱۳۶۱۴۴۱ بر اثر اصابت ترکش به خیل همرزمان شهیدش پیوست و به دیدار حق شتافت. چند خاطره از شهید: دوستانش تعریف می کردند. در جبهه یک روز گم شده بود و همه به دنبالش می کشتند، بعد از مدتی او را می بینند که با یک اسیر عراقی بر می گردد و ثابت کرده بود که انسان با لیاقتی است » در کتابی که داستان هایی از احوالات رزمندگان است در بخشی با عنوان «خیار شور » ان طنزی از این شهید نقل شده است. در عملیات کارخانه ی نمک نفر سوم گروهان بودم، شهید علی نصر فرمانده گروهان نفر اول و شهید عباس کاشانی که بیسیم و دوم بود. در کارخانه ی نمک به سمت خط دشمن حرکت می کردیم. بر اثر اصابت گل بعضی جاها گودالهای عظیمی حفر و به اندازه ی قد انسان پر از نمک شده بود. وقتی انصر با کاشانی در یکی از این گودال ها می افتادند گودال را دور میزدم و به آنها می خندی پس از مدتی راهپیمایی خودم داخل گودالی افتادم و تا گردنم خیس و پر از نمک شد. شد نصر و کاشانی رو به من خندیدند! عصبانی شده بودم. شهید نصر گفت: خیلی خندیدی به اما حالا بچش جناب خیارشور!» یکی از دوستان شهید تعریف می کند که:« در زمانی که به جبهه اعزام شده بودم او هم حضور داشت. در یکی از روزها یک بمب شیمیایی به زمین اصابت کرد ولی عمل نکرده بود. علیرضا بمب را دید و بلافاصله یک بیل و کلنگ از انبار گرفت و دور بمبی که با سر در زمین فرو رفته بود را گود کرد سپس آنرا در گودال خواباند و گفت: این بمب از خود عراقی هاست بیایید تا این را ببریم و به خود عراقی ها بر گردانیم.» و خاطره ای دیگر این است که:« یک روز به مرخصی آمد و ظهر همان روزی که رسیده بود. پدرش در صحرا کار می کرده بود. او را با دوچرخه می برد و در سر راه به یک پل که روی جوی آبی بود می رسند. ناگهان واژگون میشود و با دوچرخه در جوی آب می افتند. و وقتی داخل آب بود یک ماهی به داخل پیراهنش می رود و آن را صید می کند.» « روحش شاد » @monarjonban
وصیت نامه شهید علیرضا نصر اصفهانی محمود بسم الله الرحمن الرحيم وبه نستعين و هو خير ناصر و معین إن الذين آمنوا أشداء على الكفار و رحماء بينهم ای کسانی که ایمان آوردید نسبت به دشمنان خشمگین و به مردم مهربان باشید .  ان الذين امنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله و أولئك ترجعون رحمة الله و الله غفور رحیم آنان که گرویدند به اسلام و هجرت کردند از وطن در راه خدا منتظر رحمت خداوند باشند زیرا که خداوند بخشنده و مهربان است. درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران این قلب تپنده در دل مسلمانان و امت شهید پرور انقلاب و با سلام به شهیدان راه حق و با سلام بر رزمندگان در جبهه ها. إن صلاتي ونسكي ومحياي ومماتي لله رب العالمين به درستی که من عيادت من وحيات من و مرگ من به خاطر خدا و پروردگار جدائیان است . خدایا تو شاهد باش که من برای رضای تو از این زندگی از این زندان مؤمنان اجرت کردم و به سوی تو و در پیشگاه تو قدم برداشتم و خواستار بخشیدن گناهانم شدم . و تو ای خدای مهریانم ، تو وعده داده ای که کسانی که در راه خدا از جان و مال و زندگیشان گذاشته و در راه خدا جهاد کردند و شهید شدند قوزی عظیم دارند ، و اینک من به وعده تو عمل کردم . هر که خواهد خون قلب خویشتن را در راه ما نثار کند ، و آماده لقا الله گردیده است ، پس در رکاب ما حرکت بیفزاید . من به یاد صحبت امام حسین (ع) افتادم ، و از جان و مال و همه چیز گذشتم همچنین هر که به من بپیوندد شربت شهادت نوشید و آن کس که روی بر ما تاید هیچگاه روی فلاح را نخواهد دید " همانطور که من به امام حسین (ع) پیوستم دیگران هم پیوستند . ای پدر عزیزم و ای خواهران و برادرانم مرا حلال کنید ، اگر از من بدی دیدین حلال کنید . چه بگویم " انالله و انا اليه راجعون "ما از سوی خدا آمده به و به سوی خدا میرویم . پدر عزیزم من می خواهم زود تر بسوی خدا بروم و امیدوارم که شما نیز دنباله رهبر و شهیدان راه حق باشید. وقتی من با خدا مناجات می کنم نمی توانم یک لحظه در پوست خود استوار باشم از روی گریه و زاری و صحبت کردن با خدا ، زیرا که من وارث خون صدها شهیدی هستم در راه خدا جهاد کردند. از جمله اولین شهید راه حق و حقیقت که با معاویه ها و یزیدها مبارزه کرد حسین بن علی (ع) بود و ما باید راه شهیدان ۷۲ تن و شهدای خوزستان را ادامه بدهیم ، و در پیشگاه خدا مسئول باشیم تا خدا به ما روزی دهد. ای برادران این را از من بشنوید که امام حسین (ع) تنها با هفتاد و دو تن با یزیدیان مبارزه کرد . و در آ یزید یک نگاهی به یاران امام حسین (ع) کرد و دید که چقدر بودند ، ولی خبر نداشت که حد ایمانی به خدایشان داشتند . نمی دانست که خدا همیشه همراه آنان است. وقتی ۷۲ شهید شدند ، ندای "هل من ناصر ینصرنی" آغاز شد . امام می گفت : کی هست که حالا با یاری کند، آن موقع کسی نبود . ولی حالا ببینید با چشم خود که چه طور دارند امام حسین زمان را یاری می کنند . این رزمندگان و این امت شهید پرور و انقلابی را ببینید که چطور امام خودشان را یاری می کنند. خداوند توفیق به ما بدهد که هر چه بیشتر با دعا و مناجات با خدا نزدیکتر شویم ، هر چه بیشتر امام حسین (ع) را یاری کنیم . آنان که یاری کردند و شهید شدند به خدا نزدیک تر شدند . و احکام خدا را شناخته اند و حالا در پیشگاه خدا دارند روزی می خورند . خدایا روح شهدا را با روح حسين محشور بگردان . برادران هر لحظه که می رود بیاد" هل من ناصر ینصرنی" حسین می افتم . این جمله بر زبانم جاری می شود، می گویم خدایا مرگ در راهت را نصیب من کن ، و توفیق اطاعت و بندگی را. و دوری از گناه و راستی و درستی و نیت و شناختن چیزهای حرام را . و گرامی بدارم آن را به وسیله مقاومت و استقامت و راه را پیدا کنیم و استوار بمانیم ، و استوار کن زبان ما را با گفتار حکیمانه ، و پر کن قلب های ما را به این ناشناخته های خود . و سلامت و بندگی را، والسلام علیکم و رحمة الله و بركاته. علیرضا نصر اصفهانی @monarjonban
محمد نصر اصفهانی فرزند: محمد صادق تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۵/۰۱ محل تولد: اصفهان محل شهادت: آبادان علت شهادت: اصابت ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ جاوید الاثر تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟ ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچه ما کاش گذر داشته باشد @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید محمد نصر اصفهانی محمد صادق شهید محمد نصراصفهانی فرزند محمد صادق در تاریخ ۱۳۴۴/۰۵/۰۱ در محله ی منارجنبان اصفهان متولد شد. فرزند هفتم خانواده بود و پدرش دو همسر داشت. محمد از کودکی مسائل دینی و نماز را نزد پدر فرا گرفت. وقتی نوجوان بود به مغازه ی بستنی فروشی برادرش حاج کریم میرفت و کار می کرد. حاج کریم می گفت: « یک بار پایم شکسته بود و با این که محمد صادق کوچک بود اما به خوبی مغازه را اداره کرد به طوری که همسایه های مغازه هم حیرت کرده بودند.» یکی از دوستان صمیمی او شهید حسن نصر معروف به حسن بسیجی بود که با هم انس فراوانی داشتند. با همدیگر به گردش کوهنوردی و تفریح می رفتند همه جا با هم بودند. حتی یک بار حسن او را به بیت امام خمینی در جماران برده بود. در کنار تفریح علاقه ی زیادی به وعظ و روضه خوانی داشت. روزهای پنج شنبه بعد از ظهر به همراه پدر به قبرستان تخت فولاد می رفت. در سفری که با دوستان به مشهد رفت به آنها گفته بود، هیچ کس نباید کار کند و من همه چیز را برایتان آماده می کنم. به صله ی رحم و کمک به دیگران توجه ویژه داشت. گاهی به منزل خواهرش و بچه هایش را نگه می داشت تا او بتواند قالی ببافد، اهل کلک و دروغ نبود. احترام ویژه ای به پدر و مادر می گذاشت. او از کودکی و هم زمان با تحصیل به کار هم مشغول شد و خللی در اراده ی او به وجود نمی آمد، شهید محمد اهل کوهنوردی و ورزش بود. به فوتبال و پیاده روی علاقه داشت. گاهی با دوستانش به مسابقه ی دو میدانی می رفت و معمولا صبح های جمعه به کوه آتشگاه می رفتند و همان جا صبحانه می خوردند. مدتی هم در کارگاه نجاری کار می و سعی می کرد، همیشه مبلغی داشته باشد که کمتر دستش را جلوی دیگران دراز کند از پیروزی انقلاب عضو بسیج شد و از آن زمان بیشتر با مسائل روز آشنا شد و با حضور در جلسات معنوی قرآن و احکام آموزش های خود را افزایش میداد. با حضور در جلسات عزاداری و امور فرهنگی در محل به دوستانش کمک می کرد. با اینکه در برهه های حساس انقلاب و در اوج خشونت رژیم ستم شاهی کمتر از سیزده سال داشت اما با شور و شعور حسینی در تظاهرات شرکت می کرد و در حفاظت از جان و مال مردم شبها به نگهبانی میرفت. روزی هم که مجسمه ی شاه را پایین کشیدند به همراه برادرش حاج کریم به میدان مجسمه رفت و در جشن مردم شرکت کرد. محمد با دیدن کاروان های جوانانی که عازم جبهه ها بودند عزم خود را جزم کرد تا او نیز به جبهه برود. نزد پدر آمد و اجازه خواست اما پدر اجازه نمیداد. از برادر بزرگش خواست که پدر را راضی کند و به هر شکولی که بود رضایت نامه ای تهیه کرد و عازم جبهه شد. پس از مدتی کوتاه از جبهه باز گشت اما وقتی که خواست دوباره برود خانواده تازه متوجه شدند که علت آمدنش مجروحیت بوده است. بدون اینکه کسی از این موضوع مطلع شود و پس از بهبودی نسبی دوباره به جبهه برگشت. این بار که خواست برود با همه خداحافظی کرد حتی با کسانی که بر سر مسائلی اختلاف نظر پیدا کرده بودند و این خداحافظی آخر او بود. در عملیات بزرگ و سرنوشت ساز رمضان شرکت داشت و در تاریخ ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ بر اثر اصابت ترکش به فیض عظمای شهادت نائل آمد اما بدن مطهرش در زیر آتش دشمن باقی ماند و تا این زمان به صورت مفقود الاثر یاد و خاطراتش در ذهن ها باقی مانده است. «روحش شاد » @monarjonban
عبدالرسول نصر اصفهانی فرزند: حسن تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ تاریخ تولد: ۱۳۴۱ محل تولد: اصفهان محل شهادت: جبهه کوشک علت شهادت: ترکش محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱ ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید @monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید عبدالرسول نصر اصفهانی فرزند حسن شهید عبدالرسول نصر در سال ۱۳۴۱ در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. فرزند پنجم خانواده بود که در دامان پر مهر مادر پرورش یافت. این پسر از کودکی فعال بود. پس از این که پا به مدرسه گذاشت با جدیت دوران راهنمایی را تمام کرد و تا مقطع دوم دبیرستان به تحصیل ادامه داد. در کنار درس به ورزش علاقه ی زیادی داشت و به خصوص ورزش رزمی کاراته را بسیار دوست داشت. البته خانواده از ثبت نامش در این ورزش خبر نداشتند ولی وقتی که لباس مخصوص این ورزش را خرید همه فهمیدند که به کلاس های رزمی می رود. گاهی هم به همراه دوستانش به کنار رودخانه ی زاینده رود میرفت و علاوه بر شنا به تمرینات رزمی مشغول می شد. بدن ورزیده و صورتی زیبا داشت و مورد توجه مردم محله بود.. سعی می کرد هر چیزی را خودش یاد بگیرد، اهل مطالعه بود و عاشق دا ائمه و پیامبران بود. عبدالرسول در کنار درس و مدرسه، که گاهی به سردخانهیم عموی مادرش می رفت و در آنجا کار می کرد. تعطیلات هم برای چیدن آلبالو به باغ عمه اش می رفت، عبدالرسول یک دایی داشت که او هم در جبهه، مجروح و در بیمارستانی در شیراز بستری شده بود. خودش برای کمک به شیراز رفت و در آنجا در حالی که دایی اش تشنه بود جلوی چشمان عبدالرسول به، درجه ی رفیع شهادت نائل آمد، او بسیار متاثر شد و دیگر تاب ماندن نداشت و می گفت من باید به جبهه بروم، خانواده هم که داغدار بودند، با رفتن او به جبهه، مخالفت می کردند، ولی او می گفت شما چرا می گویید نروم و ما باید خدا را شکر کنیم که این موقع به دنیا آمده ایم و اگر صد سال قبل یا صد سال بعد از انقلاب به دنیا آمده بودیم فقط یک عمر را بیهوده طی می کردیم. و باید به خاطر این خدا را شاکر باشیم. مادرش میگوید وقتی می خواست به جبهه برود سن و سالش کم بود برای همین با یکی دو تا از رفقایش دست در شناسنامه، برد تا سنش را بیشتر جلوه دهد، اینگونه موفق شد اجازه یابد که در جبهه، حضور پیدا کند. و البته با بدرقه ی پدر و مادر اعزام شد.» این شهید در جبهه پس از کسب مهارت جنگی به عنوان فرمانده گروهان انتخاب شد و بسیار فعال عمل میکرد. گاهی جهت اقامه نماز جماعت در جبهه به عنوان پیش نماز می ایستاد و دیگران به او اقتدا می کردند. در مدت حضورش در جبهه بسیاری از دوستان و هم رزمایش به درجه ی رفیع شهادت نائل آمدند و هر بار در چهره او آثار افسوس دیده میشد که چرا نوبت او نشده است. در مدت حضورش در جبهه در عملیاتهای مختلف شرکت می کرد و طی آن چهار مرتبه مجروح شد اما هر بار پس از بهبودی نسبی به جبهه برگشت و به دفاع از کیان ایران اسلامی پرداخت. در آخرین مرتبه که از ناحیه ی فک و صورت مجروح شده بود به بیمارستان تهران انتقال یافت و پس از مدتی به اصفهان آمد و در حالی که خبر شهادت دوستش محمد حسن امیری را شنید دست از پا نشناخت و على رقم ممانعت مادر و بستگان مصمم به حضور در جبهه شد. به مادر گفته بود که من بیست روز دیگر بر می گردم و درست پس از بیست روز در تاریخ ۱۳۶۱/۰۵/۰۷در منطقه مسجد سلیمان بر اثر ترکش به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و جسد مطهرش را به اصفهان آوردند و پس از تشییع باشکوه در کنار سایر رزمندگان و همرزمان شهیدش در گلستان شهداء به خاک سپردند. مادر شهید این خاطره را به نقل از فرزند شهیدش تعریف کرد: «یک بار که از جبهه آمده بود یک انگشتر نشان من داد و گفت در عملیات اخیر تعدادی اسیر گرفتیم. یکی از آنها این انگشتر را به من هدیه داد و گفت من در کربلا خانه دارم و آدرس منزلش را به من داد و گفت هر وقت جنگ تمام شد و به کربلا آمدی به منزل من بیا.» اخلاق نیکو، حسن خلق و خوش رفتاری به خانواده و دوستان از مهمترین های او بود به طوری که مادرش می گوید: «وقتی در خانه بود خودش لباسهایش را | شست و به من اجازه نمی داد لباسش را بشویم. حتی گاهی خیاطی می کرد و در یک مورد مقداری پارچه تهیه کرد و برای رزمندگان افغان شلوار برید و دوخت.» همیشه نمازش را با حال و هوای خاص می خواند و بعد از هر نماز آرام برای خودش قرآن می خواند. به روضه خوانی آقا اباعبدالله الحسین علاقه داشت. هر سال در دسته های عزاداری شرکت می کرد. در زمان انقلاب همواره با دوستان هم سن و سالش در تظاهرات شرکت می کرد و در پخش اعلامیه و نوارهای امام خمینی فعال بود. وقتی که قرار شد به جبهه برود چهار رفیق بودند که همیشه و همه جا با هم و در کنار هم بودند. در جبهه عهد وپیمان بستند که تا آخر خط با هم باشند تا به شهادت برسند. اولین دوستش شهید شد و رسول خیلی ناراحت بود. بعد یکی دیگر از دوستانش شهید شد و خودش نیز به مرخصی آمد و به مادر دوستش دلداری داد. همیشه می گفت دوستانم رفتند ولی من لیاقت نداشتم. بعد خبر شهادت یکی از همسایه ها را و سپس خبر شهادت سومین دوستش را شنید. خودش نیز چهارمین نفر بود که به دوستان شهیدش ملحق شد و به دیدار حق شتافت. @morjonban
مصطفی نصر اصفهانی فرزند: جعفر تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۸/۱۱ تاریخ تولد: ۱۳۲۴/۰۵/۱۰ محل تولد: اصفهان محل شهادت: چم هندی علت شهادت: غرق شدن در رودخانه محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۱ از عرش ندای ربنا می آید آوای خوش خدا خدا می آید فریاد که باز کنید درهای بهشت مهمان خدا ز کربلا می آید @monarjonban