eitaa logo
شهدایۍ💚
354 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
133 فایل
مقام معظــم رهبرے: امروزهـ زندهـ نگہ داشتن یاد و خاطره شہدا ڪمتــر از شہادٺ نیسٺ❤🌱 با‌من‌حرف‌بزن‌هم‌سنگرے @shohaday110 کانال مهدوی ما: @Akharinkhorshid تبادݪ↓ 🌹 @ABO_GOOMNAM_314 🌹 @gomnom_110 +ڪݒے؟ _باذکࢪصݪواٺ بࢪاے ظهوࢪ آزادھ(:🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در زندگی، آدمی موفق تر است که، در برابر عصبانیت دیگران باشد و کار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود ... 🕊🌹 @shohaday_110
مادرِ آرمان تو معراج میگفت: آرمان یادته همیشه مداحی، غریب گیر آوردنت رو گوش میکردی؟ دیدی آخرش غریب گیر آوردنت مامان...
📖🖊 +آیت اللّہ جوادے آملی : اگر بخواهید به جایی برسید با کار حوزه و دانشگاه مشکلتان حل نمی شود ، این فقط به شما علم می دهد آن که مشکل شما را حل می کند سجادہ و است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📲💭 چقدر این عکس حرف دارد با ما... در همان‌ لحظه سلاح این فرد تکفیری لعنت الله علیه دچار مشکل می شود . .. و آن دو زائر عزیز از محیط حادثه به گوشه ی دیگر حرم پناه می برند و به اذن الهی زنده می مانند و اینجاست که به این می رسیم تا خداوند متعال نخواهد و اراده نکند برگی از درخت نمی افتد 🌹 @shohaday_110
افسر رده بالای ارتش عراق بود. بیست روز پیش اسیر شده بود. با هیچ کدام از فرماندها حرف نمی‌زد. وقتی حسن آمد، تمام اطلاعاتی را که می‌خواستیم دو ساعته گرفت. بچه ها به شوخی می‌گفتند: «جادوش کردی؟» فقط لبخند می‌زد. می‌‌گفت: «به فطرتش برگشت.» شهید حسن باقری🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل شڪستن یڪے از موانع استجابت دعاست... ⚠️
دفترچه ای داشت که برنامه و کارهایش را داخل آن می نوشت. روزی که خیلی کار برای خدا انجام می داد بیشتر از روز های قبل خوشحال بود. یادم هست یک بار گفت: امروز بهترین روز من است! چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم. 📚سلام بر ابراهیم @shohaday_110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار معمولاً عصرها به سر مزارش می‌رفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری می‌ذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم می‌فهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.» ‌ برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»‌ 🕊🌹 @shohaday_110