شهید محمدامین اژدری در سال 1345 در خانواده با ایمان درخوی به دنیا آمد. در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و شروع کرد به آموختن علم و دانش. در زمان اوجگیری انقلاب با اینکه نوجوانی بیش نبود بیش از حد توان در زمینه های مختلف تقلا می کرد. کوشش کرده تا انقلاب به ثمر برسد.
بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در تمام صحنه ها که لازم بود حضور پیدا کرد، چرا که از همان اوایل زندگی با مفاهیم دینی و مذهبی آشنایی داشت و به رهبرش سخت عشق می ورزید.
بعد از جنگ تحمیلی عراق آرام و قرار نداشت.خیل رزمندگان و جانثاران را دید و تابوتها سرخ را بر دوش مردم مشاهده کرد.
او که رهرو خط خونین تشیع بود چگونه می توانست بیار امد برادر بزرگوارش شهید محمد صادق راه را برای او هموارتر کرده بود.
بعد از شهادت برادر بزرگوارش درس و تحصیل را نیمه کاره گذاشت و به فرمان امام لبیک گفت و راهی جبهه شد.
شهید محمدامین اژدری با انقلاب بزرگ شد و با انقلاب حیاتی دیگر یافت و با آن درخشید و خواست در مسیر تکامل وجودی به سعادت و حیات ابدی دست یابد.
چندین بار به جبهه عزیمت کرد و مجروح شد عاقبت در سحرگاه خونین پنجم بهمن ماه شصت و شش در عملیات غرور آفرین بیت المقدس 2 در تپه های ماووت به شهادت رسید.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فرازی از وصیت نامه شهید محمدامین اژدری🌷
«ما باید از بی تفاوتیها و بمن چه ها و از صحنه کنار رفتن ها و مصلحت اندیشیهای بی مورد بترسیم هرچند عده ای خوششان نیاید خدایا تو شاهد باش که من هدفی جز تو و مقصودی جز راهی که تو خودت توسط پیامبر اکرم(ص) و امامان معصومت بمن نشان داده ای ندارم و عشقی جز شهادت در راه تو را ندارم و امیدم به تو و غیر از و پناهی ندارم... و امیدوارم که این هدیه ای که خودت بمن ارزانی داشته ای تقدیمت کنم...»
نگاهت وجودمان را
از عشـق لبریز می ڪند؛
کاش شفاعتی شامل حالمان شود ...
🌷🌷🌷🌷
#شهـید_محمدامین_اژدری
#شهادت_بیتالمقدس۲
#ماووت_عراق۱۳۶۶
💠 ڪــلام شهـــید
کاری کنید که وقتی کسی شما را ملاقات میکند احساس کند که یک شهـــید را ملاقات کرده است.
🌷شهید #احمد_کاظمی🌷
یادشهداباصلوات🌷
🌟شهید کر و لالی که با امام زمان(عج) ارتباط داشت.❗️
🔸اسمش عبدالمطلب اکبری بود.
زمان جنگ توی محل ما مکانیکی میکرد و چون کر و لال بود، خیلیا مسخرهش میکردن.
یه روز رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“.
🔹عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اکبری“!
ما هم خندیدیم ومسخرهش کردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت…🚶♂
🔸فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن.
جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرهش کردیم! 😭
🔹وصیت نامهش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم “
یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدن!
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخرهم کردن!
یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.
اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان (عج) حرف میزدم.
آقا خودش گفت: تو شهید میشی...
#شهید_عبدالمطلب_اکبری
#مراقب_زبانمان_باشیم
🌷شهید احمدنیا
زندگی نامه محمود احمدنیا
تولد
شهيد محمود احمدنيا در سال 1315 در شهرستان خوي در يك خانواده مذهبي به دنیا آمد.
تحصیلات
پس از پايان تحصيلات متوسطه درخوی، وارد دانشکده افسری ژاندارمری شد. وپس از فارغ التحصیلی در ژاندارمری مشغول شد.
مسئولیت :
فرمانده مرزباني هنگ ماكو
مبارزات :
در گرماگرم مبارزات مردمی ،همراه افسران انقلابی ارتش،از زمان آموزش در دانشکده افسری به مبارزه علیه رژم شاهنشاهی پرداخت.
در سال 42 ازدواج کرد و صاحب 3دختر و 2پسر شد.
شهادت :
در19/12/58 برای آگاه سازی ملت از جريانات تلخي كه بر آنان مي گذرد و افشاي نقشه هاي شوم و ماهيت پليد ضدانقلابيون كه منطقه قطور را جولانگاه خويش کرده بودند همراه چند نفر از مسئولین شهر از جمله فرماندارشهید خوی قربانعلی کوچری و فرمانده عملیا ت سپاه خوی شهید محمد رحیمی به اين منطقه رفت .بعد از ديدار با مردم، هنگام مراجعت در بين راه توسط اشرار منطقه و ضدانقلاب کاروان شان به رگبار مسلسل بسته شد.سرهنگ احمدنیا در صحنه درگیری پس از چند مرحله تبادل آتش به شهادت می رسد.اما بقیه همراهان زخمی و اسیر شدند.
هم اکنون مزار شهید در مقبره امامزاده سیدبهلول(علیه الرحمه) خوی زیارتگاه عاشقان و عارفان است.
خاطرات شهید محمود احمدنیا
• به نقل از خود شهید: نيمه سال سوم دانشكده افسري صبح ساعت 9 ، همراه چند نفر از دوستان هم دانشكده اي با ماشین خودمان ،براي ملاقات با شهید مفتح و شهید مطهري در تهران ، به محل قرارکه خانه يكي از روحانیون انقلابی بود رفتیم. بعد از صحبت و بحث در مورد انقلاب و رهبري امام(ره) و خواندن نماز ظهر به جماعت، اعلاميه ها و نوارها را گرفتیم و آمدیم . در مسیر برگشت يك ماشين شخصي كه بعدا معلوم شد مربوط به ساواك است جلو راه ما سبز شد.دكتر آروين و دار و دسته شان بودند که ما را محاصره كردند. بعد از بازرسی ، در ماشين دو ساعت از ما بازجویی کردند.اما هیچ چیزی دستگیرشان نشد. خواست خدا بود که نتوانستند اعلامیه ها ونوار ها را در ماشین مان پیدا کنند.چون ما آنها را در زير داشبورد گذاشته بودیم.
• خیلی منضبط، متدين ومقيد به فرايض ديني اخلاقی بود. بالاخص احترام ویژه ای به پدر و مادرش قائل بود. حتي به بچه ها وافراد کوچکتر از خودش هم احترام و ارزش می گذاشت.
• بعد از تحويل پادگان مهاباد ارديبهشت 1358 بود که یک روز قبل از ظهر به خوي آمد. بعد از پياده شدن از هلي كوپتر (بالگرد) و انجام کار های اداری به ديدار خانواده و پدر و مادرش آمد.خیلی کوتاه در پانزده دقيقه ملاقات را انجام داد و رفت.قبل از رفتن چند دقيقه با من تنها صحبت کرد و گفت : به تو5 مورد وصیت میکنم.هیچ وقت این هارا از یاد نبر:
1 –همیشه به خدا و كتاب آسماني (قرآن) ايمان داشته باش.
2 – در هر وضعیتی در اطاعت حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم و امامان و اولياء و اوصياء علیهم السلام باش.
3 – در خدمت به دين، قرآن، و برپا نگهداشتن پرچم ايران کوشا باش.
4 – در پیروی از رهبر جمهوري اسلامي لحظای تردید نداشته باش.
5 – هیچ وقت از مقابله با دشمنان دين، مملكت، نظام و رهبري خسته نشو و از مبارزه با آنها ها دست برندار.
رفیق خوشبخت ما.pdf
2.26M
📚معرفی کتابی درباره حاج قاسم سلیمانی
👌خواندن کتاب" رفیق خوشبخت ما"را به تمامی عاشقان مکتب شهید و شهادت توصیه می کنیم .