eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰ساواك كسبه را به عضويت در حزب«رستاخيز» ترغيب مي كرد، اگر كسي عضو اين حزب نمي شد، او را تهديد مي كردند كه پروانه ي كسب تو را باطل مي كنيم. به اجبار، ايشان را عضو حزب كردن.از او مي خواستن همراه همسرش در مهماني ها شركت كند. می دانست زنان مجلس، اغلب بي حجاب اند و مجلس لهوولعب برپاست، قبول نميكرد كه شركت كند. 🔰 وقتي خواستند تصوير شاه را روي ديوار مغازه بزنند، قبول نكرد. 🍰سال ۵٠ قنادي را جمع كرد و به خريد و فروش موتورسيكلت مشغول شد. 🔰بعد از پيروزي انقلاب تصوير امام و شهيد دكتر بهشتي را سر در مغازه زده بود. بارها منافقين تهديدش كردند، با نامه و تلفني كه اين عكس را بردار. داخل قفل مغازه اش چسب ريختند، شيشه هايش را شكستند و يك بار مغازه را به آتش كشيدند 🔰حاج اكبر خوار چشم منافقين بود و مغازه اش هم محل ارشاد مردم، بعد از فتح خرمشهر، دو نفر 🏍️موتورسوار به در مغازه حاج اكبر رفتند، چند تير به سينه او شليك كرد،حاجی افتاد، خون گرمش كف مغازه را رنگنين كرد. ضارب نشست ترك موتور و فرار كردند.😢 علی اکبر یغمور * 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * عبدالرسول برادرم که دو سال از من بزرگتر بود با طعنه به من میگفت: _بچه منو جبهه نمیبرن تو که دهانت بوی شیر میده. از این حرفها خیلی آزرده خاطر میشدم .وقتی با خودم خلوت میکردم و قد و بالای خود را ورانداز میکردم احساس میکردم چندان هم کوچک نیستم. اما واقعیت این بود که قد و قواره م جوابگو نبود. آن ایام جریان شهادت شهید حسین فهمیده سر زبانها افتاده بود. هرگاه در مقابل شوخیهای پدر و برادرم کم می آوردم بلافاصله شهید فهمیده را مثال میزدم. جنگ روند عادی خود را طی میکرد و من هر روز قد و بالایم را اندازه میگرفتم .در ورودی ایوان یک پایه ی چوبی قرار داشت در کنارش صاف می ایستادم و اندازه ی قد و قواره ی خود را با یک اره کوچک برش میدادم ‌.مدت زیادی طول نمیکشید که باز به سراغ همان ستون چوبی میرفتم و اره به دست قدم را اندازه میگرفتم اما حیف که آن اندازه که من عجله داشتم قد و جثه ام عجله نداشت. گاهی هم مأیوس می شدم. از ستون چوبی و اندازه گیریم هیچ کس خبر نداشت گاهی به سراغ عبدالرسول میرفتم و میگفتم: _آدم باید چه کار کنه زودتر بزرگ بشه؟ و او هم معمولاً سر کارم میگذاشت. یک بار در حضور پدر همین سؤال را پرسیدم و پدر هم با شوخی گفت: - مگه میخوای زن بگیری که سراغ قد و قواره و بزرگ شدنت رو میگیری؟ از پدر برآشفته شدم و دیگر هیچگاه این سؤال را از او نکردم. عبدالرسول هم از رفتارش معلوم بود که برای رفتن به جبهه بی تابی میکند. اما نزد من به روی خودش نمی آورد. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
📷 پدر آرمان ... 💢داغ پسر آدم را پیر می کند .... اما داغ آرمان نوعش فرق می‌کرد...😭 آرمان علی وردی 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر⭐️ 🌹حاج‌منوچهر در مورد سردار شهیدمحمد اسلامی نسب می‌گفت: لشکر برای شرکت در عملیات کربلای 4 آماده می شد. از طرف فرماندهی لشکر دستور داده شد که فرمانده گردان ها جهت آشنایی با منطقه عملیاتی از روی دکل هایی که در منطقه تعبیه شده بود، خط عراق را بررسی کنند. این برنامه زمان بندی شده بود و برای هر گردان زمانی تعیین شده بود. نوبت گردان ما و اسلام نسب بود که کار شناسایی را انجام دهیم. به اتفاق هم رفتیم پای دکل، آن روز دکل توسط دشمن شناسایی شده و روی آن آتش داشت. مسئول دکل که از برادران اطلاعات بود گفت: امروز آتش دشمن سنگین است و امکان صعود وجود ندارد، شناسایی را بگذارید برای بعد! من که پذیرفتم و از دکل دور شدم، اما محمد نه. در حالی که دستش را در نردبان دکل قفل می کرد تا خود را بالا بکشد گفت: اگر عراقی ها از شش جهت هم روی این دکل آتش بریزند، من از آن بالا می روم و کارم را انجام می دهم چون این دستور فرمانده من است! بعد هم خودش را کشید روی دکل و کارش را انجام داد و برگشت. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
25.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خواهر شهید فهمیده : 💢"مهمترین مسئله محمدحسین فهمیده حفظ حجاب بود" به مناسبت سالروز شهادت شهید حسین فهمیده 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🚨 میهمانی لاله های زهرایی به یاد مردم و شهدای مظلوم غزه🇵🇸 🏴گرامیداشت شهید مسعود سالاری 💢 حجت الاسلام قربانی 💢 : کربلایی مهدی کبیری نژاد : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۱۱ آبان ماه/ از ساعت ۱۶ 🔺🔺 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 من از تــو مۍ خواهم وقت هایـے ڪہ فࢪاموش میڪنم خدا نگاهم میڪند بـࢪایم خیلۍ دعا کنی.... 🌷 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰به محضرشهید محراب آیت ا... دستغیب ( رحمه ا... علیه) در هنگام بوسیدن دست ایشان گفت: آقا دست شما بوی بهشت می دهد و شهید دستغیب در جواب به ایشان گفتند :این خودت هستی که بوی بهشت می دهی.... 🔰بار سوم که می خواست به جبهه برود هنگام خداحافظی مادر را در آغوش کشید و وصیت کرد که اگر به شهادت رسید در مراسم سوگواری زینب وار رفتار کنید... و اما از دیدن پدر امتناع کرد. 😢 می‌گفت: *می ترسم مهر پدر دامن گیرم شود و از رفتن من جلوگیری کند* اما از دور برای آخرین بار به زیارت پدر رفت بی آنکه پدرش متوجه شود.😭 غلامرضا بنی پری - 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * کلاس اول راهنمایی بودم که شبی متوجه شدم عبدالرسول با دو سه نفر از دوستانش در کوچه یواشکی صحبت میکنند. رفتم که از حرفهایشان سر در بیاورم من را به جمع خودشان راه ندادند و گفتند: برو بچه بازیت رو بکن. فردا معلوم شد که عبد الرسول با همان دوستانش بدون این که به بزرگ ترها چیزی گفته باشند بیخبر راهی شیراز شدند تا به جبهه بروند .شیر علی صد تومان از پدرش جمشيد، يعقوب صد تومان از کهزاد ،لطفعلی هم به همین ترتیب و تنها عبدالرسول نتوانسته بود جیب پدر را بزند و بدون پول رفته بود. یکی دو روز گذشت پدر و مادر سخت دلواپس بودند .من هم از یک طرف دوست نداشتم عبدالرسول از من جدا بشود و از طرف دیگر دلم میخواست او را به جبهه ببرند، تا شاید فرجی حاصل شده و نوبت به من هم برسد. روز سوم که عبدالرسول و رفقایش به محل بازگشتند پدر و مادرم با دیدن او سر از پای نمی شناختند. اما عبدالرسول غمگین و ناراحت بود پدر پرسید: _چی شد برگشتید؟ با خونسردی اما با دلخوری :گفت هیچی! گفتند کوچکید! خنده ام گرفت .عبدالرسول نگاه بدجوری به من کرد و چیزی نگفت .پدر و مادر مثل همیشه سرگرم نصیحت کردن شدند. جالب این که عبدالرسول یک بلوز بسیجی هم از کسی که قبلاً جبهه رفته بود، قرض گرفته و پوشیده بود. پشت آن هم نوشته شده بود و یا زیارت یا شهادت مسافر کربلا . ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
⭐️یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر⭐️ 🌹حاج‌منوچهر در مورد سردار شهیدجعفر قشقائی می‌گفت: صبح عملیات کربلای 5 بود. دوباره موشك آرپی جی ما ته كشيده بود و تانك هاى دشمن هم در حال جلو آمدن بودند. جعفر محکم ایستاده بود و دو نارنجک در دست گرفته بود تا به عنوان آخرین دفاع با نارنجک جلو تانک ها بایستد. اينجا بود كه خداى توانا ياري اش را به ما نشان داد و ديديم كه تانك ها شروع به عقب رفتن كردند... نيروهاى ما هم دشمن در حال فرار را، زير آتش خود گرفتند. هنوز دستور تعقيب دشمن نداده بودم. جعفر بین من و مهدى امینی ايستاده بود و عقب نشینی تانک ها را نگاه می کرد. جعفر فریاد زد: ببين ببين از آن طرف هم دارند فرار مى كنند! هنوز اين جمله تمام نشده بود كه ديدم جعفر افتاد. چشمم به پایین رفت، تیری به پیشانی جعفر نشسته و انگار كه همه خونش به يكباره بيرون ريخته بود. مهدی رو به من گفت: كو جعفر؟ جعفر را نشانش دادم كه راحت خوابيده بود و يك آخ هم نگفته بود. مهدی باور نمى کرد، فقط هاج و واج به جعفر که سرش را روی فرشی از خون هایش گذاشته و آرام خوابیده بود نگاه مى كرد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅❁⊱✨﷽✨⊰❁┅┄ 🎥 ان شاءالله به زودی به سمت اسرائیل بریم به حق فاطمه ی زهرا ..💔✨🖐🏻 🤍 🌱🖤🇵🇸🇮🇷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz