eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷❤️ قرار گداشته بودیم هرشب یکی از بچه‌‌های چادر رو توی جشن پتو بزنیم یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم؟ واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر. به همین خاطر یکی از بچه‌‌ها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل. اول جاخوردیم. اما خوب دیگه کاریش نمی‌شد کرد. گفت: حاج آقا بچه‌‌ها یه سوال دارن گفت: بفرمایید من هم پتو رو روی حاج آقا انداختم و شروع به زدن کردیم یه مدت گذشت داشتم از کنار یه چاد رد می‌شدم که یهو یکی صدام زد. تا به خودم اومدم. هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی 😁 😂 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💢بــــزرگ شــوم یـــادمـ💬 نــخواهـد رفت کـه... مرا در خواب بوسید و 😭 ⇜بــرای دینم ⇜بــرای کشورمـ🇮🇷 ⇜بــرای ام... 😭✋ 💕 💕 💢به یاد که از نعمت بی نصیبـــ هســتن😔 تا سایه پدر بالای سر ما باشه ... نازدانه 🌷 🍃🌹🍃🌹 ﺁﺭاﻡ ﺑﺎ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا 🌺🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
....: . _اس مصیب !حالشو داری یه سر بریم شهر؟ می خوام یه تلفنی به خونه بزنم! مخابرات کوچکی است که فقط همه یک کابین را دارد مسی بیرون نشسته روی صندلی فرهاد در کابینه را باز گذاشته و صدایش می آید بیرون صدای مادرش هم کمی به گوش می‌رسد. مادر که گوشی را برداشت با سلام فرهاد بغضش ترکید. «مامان اینجا هوا خیلی خنک یادته میگفتی توی گرمای آبادان لاغر شدم .حالا اگر ببینیم شدم عین قبل» _مادرتو درس و مدرسه را ول کردی رفتی به امون خدا !!تو هنوز بیست سال تمام نشده !میتونی به امید خدا یک دکتر خوب بشی؟ _دکتر وقتی خوبه که یک ایران باشه که من توش بشم دکتر! الان همه دنیا هجوم آوردن به ایران... _عمود خیلی احوال تو میپرسه .خیلی ناراحته. _وقتی برگشتم از دلش در میارم فقط مامان به بچه ها بگین به عمو چیزی نگن یک وقت اگه شوخی کرد,متلکی گفت. _لااقل یک سر بیا مادر .دوباره بعد برگرد برو. _میام مامان دارم میام یه پنج شش روز دیگه کارم اینجا تمام بعدش میام راستی یه نامه هم با چند تا چیز دیگه، فرستادم یکی از بچه‌ها بیاره دم در. _بیاد مادر قدمش روی چشم _اسمش عبدالحمید حسینیه، فقط اگه یک وقت باهاش حرف زدین گفت مثلاً نمیدونم میخوان اینجا فرهاد را زنش بدن، از این حرف‌ها باور نکنید آ. _خب مگه چه اشکالی داره؟ _نام مادر! یک بحث شوخیه بین خودمون. گفتن می خوایم بریم به مادرت بگیم قراره همون کردستان براش زن بگیریم. باورتون نشه یه وقت. _خب اگه دختر خوبی باشه، منم میام! چه عیبی داره. هرچی تو بخوای منم راضیم بابات هم راضیه. _میخوان اینجوری بگن که یعنی ما می‌خواهیم فرهاد مجبور کنیم اینجا بمونه من که بی نظر و اجازه شما... فرهاد این حرف‌ها را چگونه و با صورت سرخ شده از شرم می‌گوید در کابین را هم می بندد. گوشی را قطع می کند و می آید بیرون .مصیب می گوید: _«فرهاد چرا مادرت رو گذاشتی توی انتظار؟!» _انتظار چی؟ _قول الکی نباید میدادی !ما تازه فردا پس فردا داریم میریم عملیات. _تموم میشه تا چند روز دیگه. _تو از کجا میدونی؟ تمام هم بشه مگه معلوم کی برمیگردیم؟ _خیالت جمع تا ۵ روز دیگه حتماً برمیگردیم .حالا عمودی یا افقی !فرقی میکنه؟! 🌷🌷🌷🌷 با ۱۲ تن باقیمانده از گردان ثارالله به سقز می‌روند آن جا باید با نیروهای تکاور و ارتشی تیپ ذوالفقار عملیات کنند برای آزادسازی جاده بانه به سردشت که نزدیک دو سال است دسته گروه‌ها و بسته است. تا آن روز چند گردان ارتش و سپاه عملیات کرده بودند آن جا که یا به کل منهدم شده یا تعداد زیادی اسیر و شهید داده و برگشته بودند. سه روز بود که آموزش‌ها و تمرین‌های گروه شروع شده بود. آموزش های تکاوری و به ویژه پرش از هلی‌کوپتر. قرار بر این بود که هلی‌برن کنند روی ارتفاعات مشرف به جاده و از آنجا پاکسازی کنند تا پایین و روستاهای اطراف جاده را هم فتح کنند. همه جا برف سنگینی نشسته ساعت ۴ صبح باید پرواز کند همه آماده توی مقر نشسته بودند .ساعت از چهار هم میگذرد هلی‌کوپتری حرکت نمی‌کند ،می‌گویند منطقه را چنان برف و مه گرفته که امکان پرواز و فرود نیست. فرهاد اصرار دارد که عملیات بشود، کمابیش باقی فرمانده ها هم .بچه ها فقط منتظر دستور اند که هرچه پیش آید. صبح با هماهنگی حرکت می کنند به سمت بانه با اتوبوس و اسکورت. یک روز طول می‌کشد تا راهی شود راهی پیدا کنند. قرار می‌شود گردان فرهاد پیاده حرکت کند، شبانه به منطقه و تا روشن شدن هوا ارتفاعات اول را بگیرند و اول صبح ،نیروهای تکاور ارتش به آنها ملحق شود. جمعه ۱۱ شب حرکت کرده بودند از کوره راه ها ۴ صبح شنبه به پایین اولین تپه می‌رسند با شلیک اولین گلوله از میان تاریکی به سمتشان، درگیری خیلی زودتر از موعد شروع می شود .اما زیاد طول نمی کشد. سنگر کوچک است که بچه ها محاصره شان می کنند تمام شان کشته می‌شوند و جا که مشغول پاکسازی سنگرها می شوند.از همه طرف نیروهای گروه‌کها می‌آیند آرام آرام به سمت تپه. تویی کمین می‌افتند بی آنکه بدانند .تا بچه ها به بالای تپه برسند و هوا روشن شود و ببینند، دیگر کاملا محاصره شده اند. فرهاد بچه ها را از چند جهت مختلف هدایت می کند به بالای تپه .خودش جلوتر از بقیه است. با همان کلاش تاشو آویزان به گردنش ،همراه جلیل صدق گو و تیر بارش. هوا هنوز تاریک و روشن است که اولین گروه از گروهک ها تیراندازی می‌کنند . تقریباً بالای تپّه رسیدند چیزی از آن پایین نمی بینند. اولین خمپاره که می خورد روی تپه هرکس پشت صخره یا توی شیاری پناه می گیرد.گاهی هم به سمت پایین تک تیری شلیک می‌شود بی هدف برای ترساندن . هوا که روشن می شود توی مه رقیق روستای کوچکی روبروی آنها نمایان می شود. 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 حاج عبدالله عاشق بود. هر سال براي اين سه روز وقت مي گذاشت یک بار همکارانش گیر داده بودند اگر این سه روز را بمانی و به کارهای مردم برسی، بهتر نیست؟ گفته بود: شما یک هفته، ده روز مرخصی می گیرید به شمال مي روید براي تفريح، من هم سه روز مرخصی می گیرم تا با خدایم تنها باشم تا دست پر برگردم و کار مردم را راه بی اندازم. اعتکاف آخرش بود. روز آخر اعتکاف به حاج عبدالله گفتم: من می خواهم برم کربلا! دیدم حاج عبدالله سر به پائین انداخت و گفت: کربلا... امام حسین(ع)... شهادت... کاش من هم مثل امام حسین(ع) سر از تنم جدا بشه... با خودم گفتم حتماً مثل دعا هاي زباني ماست اما دو هفته از اين آروز نگذشته بود که در دفاع از حرم حضرت زينب(س)، همچون مولايش حسين(ع) سر از بدنش جدا شد و بر نيزه رفت! 🌹🌷🌷🌷🌹 🌹 🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهید اهل قلم ✏️ 🔻 ای عرصه زمان را خدا برای تکامل من و تو گسترده است. تا حالا از خودت پرسیدی که داری چطور از عمرت استفاده می کنی؟ بیایم گونه زندگی کنیم 💬 شهید سید مرتضی آوینی 🌺🌷 ➕ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﻭاﺭﺩ ﺷﻮﻳﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 هر وقت بچه ها را مسجد می برد، می گفت: برای پدرتان دعا کنید، پدرتان هنوز منتظر شهادت است. خبر شهادت حاج عبدالله آن هم با آن کیفیت و از همه بدتر تصاویر شهادتش ابتداً خیلی برای بچه ها سخت بود و بی تابی می کردند. برای من هم شنیدن خبر قطعی شهادت حاج عبدالله سخت بود. می گویند دعایی که با دل شکسته بیان شود، به اجابت می رسد. همان لحظه متوسل شدم به حضرت زینب و از حضرت زینب کمک خواستم و گفتم: خدایا یک صبر زینبی به من بده! بلافاصله یک آرامش خاصی در وجودم احساس کردم، انگار نه انگار که پاره تنم را در غربت با آن وضعیت شهید کردند و سر از بدن . هنوز که هنوز است هیچ احساس نبودش را نمی کنم. این که نیست ، قبری ندارد... یک بار خواب ایشان را دیدم. می دانستم شهید شده است. گفتم: حاجی تو را به خدا به من بگید چی بر شما گذشت؟ می دانست تا جواب نگیرم رهایش نمی کنم. فقط یک کلمه گفت: فبشر الصابرین...[به صبر کنندگان بشارت بدهید.] 📚 منبع: همین نزدیکی![دیدار هایی با خانواده شهدا] 💐🌾🌷🌾 🌾 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
◾️ ڪاش بـا هـر «کُلّنا عَباسُڪِ یا زینب » م « اَنتَ حَقاً جُندُنـا » را از لبــانش بشنـوم ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
14.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مداحی امشب حاج محمود کریمی در مورد وضعیت این روزها ‎این مگه اولین باره این خاک/ از توی میدون مین گذشته!؟ کم ندیدیم از این اتفاقات/ روزای بدتر از‌ این گذشته... 🌷 ◾️◾️◾️◾️ https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
🔴 کسی نمی داند، شاید سال گذشته در این ایام، زمانی که حاج قاسم به عنوان فرمانده مدافعین حرم عقیله بنی هاشم اینگونه در کنار این حرم ملکوتی گریه می کرد امضای شهداتش را از این بانوی بزرگوار گرفته بود... اﺯﺩﺳﺖ (س) ﻣﺒﺎﺭﻛﺘﺖ ﺑﺎﺩ 🌷 ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ 🌺🌹🌹🌹🌺 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
دنیا و آخرت همه مدیون زینبیم ما را صدایِ ناله او بیقرار کرد... 🔰حرم حضرت زینب (س) ، سال۱۳۶۱،لشگر۲۷محمدرسول‌الله(ص)- ﻋﺰاﺩاﺭﻱ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ 📎 🌺 ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75