هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند.
🚩شهید مهدی زین الدین
⭕️ یادشهدا#صلوات......
#شب_جمعه هوای حرم دارم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ع
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#آرزوهای_شهدایی*
#پای_غصه_های_مردم
#مثل_شهدا
#به_نیابت_امام_زمان عج و #شهدا
#نذرظهورمنجی_موعود عج
🚨🚨🚨🚨
*طرح برآورده کردن آرزوی نیازمندان شهر🤝👌*
این هفته به نیابت *شهید سعید ابوالاحراری*
⬇️⬇️⬇️⬇️
(احمدرضا) نوجوانان نیازمند ۸ ساله هست که متأسفانه به علت مشکل نداشتن گوشی همراه قادر به ادامه تحصیل در سال جدید تحصیلی نیست . پدر خانواده بیکار و بیمار کلیوی هست و نیاز به دیالیز دارد
🔹🔹🔹🔹🔹
*هر کس می خواهد مثل شهدا پای دردهای مردم باشد بسم الله*
🔹🔸🔹🔸🔹
شماره کارت جهت مشارکت👇👇
6037997950252222
*بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام*
🌱🌹🌱🌹
تلفن هماهنگی:
۰۹۰۲۴۱۶۸۹۸۸
⬇️⬇️⬇️⬇️
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام شیراز*
#السلامعلیکیااباصالحالمهدیعج
✨در ندبه هاے جمعه
تو را جست و جو کنم
زیباترین بهانه ے دنیاے من...سلام!💚
✨هذا یَومُ الجُمعه
و هُوَ يَومُکَ المُتَوَقَّعُ
فيهِ ظهورک ...✨
🌤️امروز روز #جمعه ، روز توست!
و روزی ست که در آن
ظهور تو انتظار میرود.🍃
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج💚
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰 #کلام_شهید | شهید #زین_الدین
✍🏻 #شهید مهدی زین الدین:
در زمان #غیبت کبری به کسی #«منتظر» گفته می شود، که منتظر #شهادت باشد
#شهادت_آرزومه
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_چهل_و_ششم*
حمید که دست گذاشته روی پیشانی بچه و سعی میکند او را آرام کند میگوید :عیبی ندارد طوری نیست.
زن صاحب خانه جلو میرود: قضا و بلا بود .چشمش کردن. الان اسفند میارم»
محسن را که یکریز گریه میکند بغل مادرش می دهند که او را آرام کند. مهمانی به دهان همه تلخ شده. زن میزبان با آتشدان اسفند برمی گردد و دور سر محسن می گرداند و بقیه صلوات می فرستند.
اطرافیان زخم را معاینه می کنند و هر کدام نظری میدهند.زخم عمیق نیست اما به صورت دایره ای سرخ رنگ در آمده یکی از بچهها یک دفعه می گوید: «شده مثل زخم گلوله»
بعضی ها لب می گذرد و چند نفر به دور از جان می گویند.اما خیلیها با نظر پسرک موافقند زخم روی پیشانی محسن درست شبیه زخم گلوله شده.
🌹🌹🌹🌹🌹
ساعت از ظهر گذشته در آسایشگاه افسران شهر سنندج پاسدار های جوان بعد از نهار گروه گروه دور هم نشستند و صحبت می کنند.
حسن پاکیاری رفیق صمیمی حبیب و اصغر خوشحالی ویژهای دارد.برادرش محسن که او هم پاسدار است برای ماموریتی به غرب کشور اعزام شده و امروز برای دیدن برادرش که مدتهاست همدیگر را ندیده اند به سنندج آمده است. دو برادر صمیمانه کنار هم نشستهاند و صحبت میکنند. با ورود مسئول پایگاه همه زمزمه ها قطع می شود.ماموریتی در پیش است و لازم است چند نفر از بچهها به این ماموریت بروند.
مسئول پایگاه توضیح میدهد: «قرار دو نفر برای سرکشی و پرداخت حقوق پاسدارها به همراه یک راننده به مقر رادیو و تلویزیون و فرودگاه بروند.به عنوان نیروی تامین چند نفر را لازم داریم که از قبل برای این ماموریت انتخاب شدند»
شروع به خواندن اسامی آن چند نفر می کند. نام اصغر حسین تاجیک و حسین پاکیاری هم در بین این افراد است.اصغر به سن به همراه دو نفر دیگر از جا بلند می شوند تا برای رفتن به ماموریت آماده شوند.برای لحظه نگاه حبیب محسن میافتد که باید زود برای اتمام مأموریت برود و هنوز سیر برادرش را ندیده است.
حبیب بی هیچ تردیدی از جا بلند می شود .ابتدا به سمت مسئول پایگاه می رود و پس از صحبتی کوتاه برمیگردد به سمت اصغر و حسن که مشغول آماده شدن هستند.دست میگذارد روی شانه حسن :«تو بمون من به جای تو میرم!»
حسن نگاهش میکند :چرا؟
_قیافه برادرت را نگاه کن دلت میاد ولش کنی بری؟!بنده خدا این همه راه اومده اینجا که جنابعالی را ببینی حالا میخوای پاشی بری ماموریت؟»
حس نمی خواهد حرف بزند اما حبیب نمیگذارد و ادامه میدهد.:ولی نداره با مسئول مقر هم صحبت کردم و گفتم مشکلی نیست من جایگزین تو میشم»
بعد از در آغوش گرفتن حسنین حبیب است که لباس سپاهی باشد و خشاب به کمر می بندد.سوار ماشین دو کابینی میشوند که راننده و دو نفر دیگر جلو نشستند و حبیب و اصغر هم به همراه دو نفر دیگر هر کدام در یک گوشه از چهار طرف قسمت رو باز عقب ماشین نشسته اند و اسلحه هایشان را در دست گرفتهاند.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
🎥 #حاج_قاسم_سلیمانی از #شهید_زین_الدین میگوید ...
🌷۲۷ آبان، سالروز شهادت #شهید_مهدی_زینالدین اولین فرمانده لشکر علی بن ابیطالب علیه السلام
#سرداردلها
#شهیدزین_الدین
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد
#شهیــدے کہ دوست داشت مثل #امام_حسین ع شهید بشود
🔰هنـوز جـنگ شروع نشـده بود. با احمـد هـم شـاگردے بودیـم. روزی دور هم در کلاس درس نشسته بودیم و از ارزوهایمان می گفتیم. احمد, با ان اخلاق حسنه اش همه دوستان را برادر صدا می زد. گفت:
بـرادر من که دوست دارم #مثل امام حسین(ع),ســر از تنم جدا کنند و روز عاشورا مــرا به خاک بسپارند!
از این آرزویش تنم یخ کرد و مو به تنم سیخ شد.
🔰ماه های اول جنـگ بود. به اتفـاق بچه های ڪازرون به سرپرستے #شهید علےاکبر پیـرویان در جـبهه سوسنـگرد در معیـت #شهیدحسین_علـم_الهدی بودیـم.
ان روزها تازه #اسلحه برنو را از ما گرفته و سـلاح سازمانی به ما داده بودند که باعث شادی ما شده بود. احمد بیش از بقیه شاد بود.
می گفت:بچه ها من که امید دارم مثل حسین(ع) شهید بشم!
🔰روز عاشوراے سـال 59، بود.پـس از یڪ نبرد سـخت در سوسنگرد به عقـب می آمدیم. چشمم افتاد به پیکر بی سـرے که روےزمین افتاده بود. گفتم کسی این شهید را می شناسد؟
یکے از بچه ها گفت: احمد, خودم دیدم ترکش گلوله توپ #سـرش را برد...😭
#شهید احمد داوودی نژاد
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌷🍃🌹🍃🌷🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #کانال_کمیل
🔻فکرم مشغوله به اینکه ابراهیم هادی که اینقدر رخ نشون میده...
#شهدا ما را دریابید ....
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﮔـﺰاﺭﺵ
🔻🔻🔻🔻🔻
#طــرح_گرمـاےمهربانے
#نذرظهورمنجےموعود
#به_نیــابت_امام_زمان (عج) و #شهـــدا
#مثل_شهدا_پای_غصه_های_مردم
🌹🌷🌹🌷
در طرح #گرماےمهربانے،با توجه به شناسایے تعداد ۳ خانواده،که نیازمنـد وسایل گرمایشے بوده اند، به عنایــت حضرت زهــرا (س) ، وسایل گرمایشی شامل ۳عدد بخارے گازے
تهیه و به این خانواده ها اهــدا گردید
انشاالله با توجه به مشکلات چند خانواده نیازمند دیگر ، به دنبال تهیه وسایل گرمایشی جهت ایشان میباشیم
☘🌹☘🌹
دعای خیر این خانواده ها ، نذر ظهور مــنجی موعــود
🤲🤲🤲
هدیه به روح مطهــر امام و شهدا و خیرات اموات بانیان خیــر #صلـوات
🔸🔻🔸🔻🔸
هییت شهــداے گمنــام شیراز
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱آنها
بارِ سفر،
بستند و رفتند...🍃
و ما امّا
دل بسته شدیم،
به مسافرخانه دنیا!🍂
#سلام_صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰اولين اعزامش به جبهه هاي جنوب و منطقه عملياتي فاو بود که در اين منطقه مجروح شيميايي شد.
🔰زماني که به مرخصي آمده بود کتابهايش را برداشت و گفت: *"زندگي بايد در جبهه رقم بخورد. در صورت امکان و اوقات فراغت همانجا درس هم مي خوانم."*
🔰عبدالمحمد و فرمانده اش شهید اکبر میرزایی علاقه وافري به يکديگر داشتند. زمانی که اکبر به شهادت رسید، عبدالمحمد اسلحه او را برداشت و گفت:اجازه نمی دهم اسلحه اکبر بر زمین بیفتد. عبدالمحمد يک روز بعد به وصال معشوق خويش رسيد🥺
🔰یک روز قبل از رفتن به جبهه منزل را تمیز می کردم یک کار بنایی داشتم که او خیلی کمکم کرد. خواستم او را ببوسم. "عبدالمحمد" دور ماشین می چرخید و فکر میکرد که می خواهم مانع رفتنش بشوم.او را در آغوشم گرفتم بغض گلویم را گرفته بود . خداحافظی کرد و رفت.
وقتی داشتم دیوار خانه را درست می کردم دختر کوچکم علتش را پرسید.گفتم: "عبدالمحمد" از جبهه بیاید و برایش عروسی بگیریم خانه را برای آن زمان درست می کنم. چند روز بعد خبر شهادتش آمد.🥺
#شهید عبدالمحمد اکبری باصری
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_چهل_و_هفتم*
ابتدا به ساختمان رادیو و تلویزیون که به مقر باشگاه افسران نزدیک است می روند.سرکشی و پرداخت حقوق انجام میشود و بعد گروه هفت نفره به سمت فرودگاه حرکت میکنند.
گروهی از پاسدارها هم در آنجا مستقر هستند که کار در فرودگاه کمی بیش از زمان پیشبینی شده به طول میانجامد. آذر ماه و خورشید زود غروب میکند. هوا کم کم رو به تاریکی می رود که گروه عزم بازگشت می کند.دلشوره های درد دل بچه ها میافتد چرا که با تاریک تر شدن هوا امنیت هم کمتر می شود و با وجود اینکه آتش بس اعلام شده اما همه میدانند که گروهکهای ضد انقلاب اعتنایی به این فرمان را ندارند.
حبیب و اصغر اسلحه های شان را محکم و آماده در دست گرفتهاند.به ورودی شهر که میرسند کندی عبور و مرور و تابلوی ایست بازرسی دلشان را می لرزاند.حزب دموکرات برای خودش در ورودی شهر ایستگاه ایست بازرسی درست کرده است.آنها به محض دیدن اتومبیل از سپاه فوراً ماشین های شخصی جلوتر از آنها را بدون بازرسی به سرعت رد میکنند که نوبت به آنها برسد. ماشین سپاه میماند و ایست بازرسی دموکرات.
فرمانده پایگاه که مردی بلند بالا چو تنها مانده است و اسلحه ای بر دوش دارد سبیل کلفت را تاب می دهد و با صدای بلند و لهجه غلیظ کردی فریاد میزند: «سریع پیاده شوید»
حبیب و اصغر و دو نفر دیگر که عقب هستند نگاهی به هم می اندازند.خوب می دانند که پیاده شدن مساوی است با خلع سلاح شدن و بعد هم تیرباران شدن.
با فریاد بعدی از سوی فرمانده کرد تعداد زیادی از افراد حزب دموکرات مثل مور و ملخ از درون پایگاه بیرون میریزند و در حالی که همگی مسلح هستند در گوشه و کنار آرایش حمله می گیرند.مسئول گروه پاسدارها که جلو نشسته است پیاده میشود و رو به مرد کرد فریاد میزند: «چرا پیاده بشیم؟مگه الان آتش بس نیست؟!»
مرد با چشمهایی که از تعداد صورتی به دو غار گداخته میماند به او نگاه میاندازد و دوباره فریاد میزند: «همتون از ماشین پیاده بشید»
مسئول گروه دوباره داد میزند :«الان زمان آتش بس !ما هم که کاری نکردیم که بخواهیم تسلیم شما بشیم .چرا باید پیاده بشیم؟»
مرد گوشش بدهکار نیست فقط میگوید:« شما کاری نداشته باشید فقط همتون پیاده بشید.»
کاملا مشخص است که پاسدارها در مخمصه خطرناک افتادند و آنها هم به راحتی دست بردار نیستند. سنگینیه فضا به آنها فشار میآورد مسئول گروه فکری میکند.باید هر طور شده نفراتش را از این مهلکه به در ببرد. با فریاد بعدی فرمانده کرده و هم فریاد می زند: «خیلی خوب من دارم میام سمت شما شلیک نکنید»
به حالت تسلیم دست هایش را بالا میبرد قبل از اینکه راه بیفتد نگاهی به افراد عقب ماشین میکند و زیر لب طوری که فقط آن را بشنود می گوید: «وقتی که من دوباره سوار ماشین شدم شما شروع به شلیک کنید»
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb