💖✨
✅ شهید محسن حججی
🔹از بازار رد میشدیم.
خانم بی حجابی را دید!
سرش را پایین انداخت و گفت:
خواهرم جلوی امام رضا حجابت رو رعایت کن❗️
🔸با آرنج زدم به پهلویش: «ما رو میگیرن تا حد مرگ میزنن!»
🔹کوتاه بیا نبود:
«آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش
سر جاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خون امام حسین نیست!» ❗️
[...]خودمانی تر که شدیم، گفت:
«از خدا و امام رضا یک خواسته دارم،
میخوام تو راه امام حسین شهید بشم.»
مکثی کرد و سرش را انداخت پایین.
🔻گفتم: «حاضر نیستم زجری که امام حسین کشید، تو بکشی.»
🔺گفت: «به خدا حاضرم، نمیدونی چه کیفی داره!»
...............................................
📗منبع:سربلند | روایت هایی از زندگی شهید حججی
😔💔
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #دلتنگی
🔻 از ما که گذشت الهی هیچکس از سفر جا نمونه...
#جامانده_شهداییم
#راهیان_نور
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد
✨کاش اندکی، مثل شما
قلب هامان تحت تسخیر #خدا بود!
تا گام هایمان
اینگونه #زمین_گیر زمین نشود🍂
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
به مطالعه کتب اسلامي به خصوص کتاب هاي شهيد آيت الله دستغيب ، آيت الله مطهري و شهيد دکتر بهشتي و ..علاقه زيادي داشت و زندگي آن ها را سرمشق و الگوي خود قرار داده بود .
ديگر اوقات خود را صرف خواندن قرآن و جمع آوري احاديث از کتاب هاي مختلف مي کرد و از طريق همين مطالعات بود که براي گروه هاي مقاومت و ... سخنراني مي کرد ، دوستان سخت شيفته ابراهيم بودند .
در دل شب به عبادت مشغول مي شد و از نماز شب غافل نمي ماند ، با دوستان و هم رزمان خود به خانواده شهداء سر مي زد ، و بدين وسيله آن ها را تسلي مي داد
هميشه از طريق حقايق معنوي و اصول اعتقادي افراد را به آرامي امر به معروف و نهي از منکر مي کرد ، دوستان او را برادري مؤمن ، فداکار و امين و صادق مي ناميدند
✅آخرين شب برخورد و حالت عجيبي داشت يکي از دوستاني که با شهيد بود نقل مي کند:
موقعي که از دروازه شهر خارج شديم به خواندن دعاي توسل مشغول شد و به دوستان گفته بودند که اين آخرين ديدار از شهر شيراز است ما ديگر بر نمي گرديم
#شهید ابراهیم اسکندری
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌷🍃🌷🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#براساس_زندگینامه_شهیدحبیب فردی*
*#نویسنده_آرزو_مهبودی*
*#قسمت_چهل_و_نهم*
حمید با سر و صورت عرق کرده از خواب میپرد. قلبش مثل طبل در سینه می کوبد.خواب عجیبی دیده است .انگار خواب نبود و در بیداری داشت اتفاق میافتاد.دیده بود که توی کوچه حکومت نظامی است و حبیب با یکی از دوستانش هردو زخمی شدهاند و در حیاط خانه هستند. حمید بالای سرشان ایستاده بود و نگاهشان می کرد. نمیدانست چه کار باید بکند.حبیب ملحفه سفیدی را از کنارش برداشت و به طرف او گرفت و با لحنی پر از خواهش به حمید گفت:این کفن منه بگیرش و دورم بپیچ ،بعدش منو همینجا توی باغچه خونه دفن کن»
حمید ملحفه را از دستش گرفت و آن را دور حبیب پیچید. اما ملحفه برای قدبلند حبیب کوتاه بود و پاهایش بیرون مانده بود.
حمید نمیداند چه کند.بابیل مشغول کندن باغچه شده بود که حبیب را توی آن دفن کند که یکدفعه هراسان از خواب پریده بود.
صلوات می فرستد و دوباره دراز می کشد. فکر می کند چه خواب بدی! حتماً حبیب الان حالش خوب است. دو روز دیگر هم به سلامتی برمیگردد.این خواب هم حتماً بر اثر شام سنگین امشب است توی مهمانی پاگشا.شاید هم به خاطر زخمی شدن پیشانی محسن که عمویش اینقدر خاطرش را می خواهد. بعد با خودش می گوید ««خدا کنه تا وقتی حبیبی برمیگرده پیشانی محسن خوب شده باشه و گرنه ببینه خیلی ناراحت میشه»
چشم هایش را روی هم می گذارد و سعی می کند دوباره بخوابد.اما نمی تواند تا چشمی بند چهره حبیب می آید جلوی چشمش که ملحفه سفید را گرفته و به طرفش می گوید:« همینجا توی باغچه خاکم کن»
🌹🌹🌹🌹
حمید در اداره از ما حال عجیبی دارد اصلاً نمی تواند روی کارش متمرکز شود.از صبح دلشوره دارد .در این فکر است که امروز هر طور شده به شماره تلفن محل اقامت حبیب در کردستان را پیدا کند و به او زنگ بزند تا دلشوره اش آرام بگیرد.
به خودش دلداری میدهد که وقتی زنگ بزند ،حبیب حتما پشت تلفن کلی میخندد و میگوید: باز هم دلواپس من شدی کاکو؟! من صحیح و سالم و سلامتم .دو روز دیگه میام شیراز خدمتتون..»
ناگهان با شنیدن اسم و فامیلش از دنیای خیالات به بیرون پرتاب میشود. دارند او را پیج میکنند. دلش میریزد. سریع صحنه خواب دیشب جلوی چشمش ظاهر می شود. گلایدر اداره کارش دارند. خودش را می رساند جلوی در چند تا از بچه های سپاه با ماشین شورلت قهوهای رنگ جلوی در منتظر هستند.تا چشمش افتاد به آن ها که از دوستان حبیب حسن آه از نهادش بر می آید.سلام و احوالپرسی می کند و آنها خیلی عادی جواب میدانند و میگویند باید همراهشان بیاید که بروند سپاه .
حمید بی مقدمه میپرسد :«حبیب شهید شده.. مگه نه؟!»
آنها از این هر جا می خورند اما سعی می کنند به روی خودشان نیاوردند .یکیشان دست میگذارد روی شانه حمید :«نه فقط زخمی شده »
حمید با اصرار می گوید:« میدونم شهید شده بهم بگین»
دیگر می گوید بابا چه اصراری داری شما !! گفتم که زخمی شده و بردنش تهران آنجا بستریه»
حمید دیگر حرفی نمی زند از خواب دیشب و آشوبی که از صبح در دلش بپاست. می داند اتفاقی افتاده و بیش از حبیب شهید شده است.همراهشان سوار ماشین سپاه میشود و می روند دفتر مهندس طاهری که فرمانده سپاه استان فارس است.
با دیدن حمید جا بلند می شود و جلو میآید او را در آغوش می کشد و بی مقدمه میگوید :«به خدا بوده حبیب رو میدی»
حمید می پرسد: حبیب شهید شده؟!
مهندس طاهری کمی مکث می کند و بعد می گوید: بله شهید شده»
#ادامه_دارد...
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | دیدار آخر
🔺 روایت مادر شهید محمد معماریان از آخرین دیدار با فرزند شهید خود
#شهیدمعماریان
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهدا
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷با حبیب و چند نفر از دیگر روی تپه 175 بودیم، حبیب ایستاد تا تیربار دشمن را بزند که تیری به قلبش نشست و به زمین افتاد. دست و چشم هایش رو به آسمان بود. به اجبار باید عقب می آمدیم و امکان عقب آوردن حبیب نبود...
بعد از عملیات به توصیه حبیب به شیراز و حوزه شهید نجابت رفتم تا درس طلبگی را شروع کنم. به آیت الله نجابت گفتم می خواهم چیزی در مورد حبیب بنویسم، اگر شما هم در مورد حبیب فرمایشی دارید بگویید تا بنویسم.آقا گفت: بنویس. آقای نجابت کلمه به کلمه املاء فرمودند و من کلمه به کلمه نوشتم: بسمالله الرحمن الرحیم، این بزرگوار رضوانالله علیه از یک سال قبل از شهادت پر سعادتش، با بنده اظهار دوستی و وداد نمود و تدریجاً هدف عالی خودش را که معرفت خداوند و اولیای عظام خداوند است ظاهر فرمود و روزبهروز انقطاعش از غیر خدا رو به فزونی داشت. حتی دو هفته قبل از حرکت ایشان بهطرف جبههٔ مبارکه، آنچه لازمهٔ انقطاع تام بود مالک شده بود و از مرتبهٔ سلوک و عالم تخیل عبور فرموده بود...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#شهیدی که زمان شهادتش را اعلام کرد 😭
🔹گفت: نماز خواندی؟
گفتم: چند دقیقه دیگه می خونم.
گفت:بلندشو،دقیقه ی دیگه وجود نداره،شاید بلندشدی زمین خوردی نشدنماز بخونی!
لب حوض وضو میگرفت.گفت از امروز بشمار 6ماه دیگه شهید میشم!
4روز مانده بودبه 6ماه.باران شدیدی می آمد. گفتم لباسات رابده بشورم.
گفت:نیاز نیست زحمت بکشی تا 4روزدیگه شهید میشم.
4روز بعد، زمان نماز ،شهیدشد.
#شهیدابراهیم اسکندری
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
*🏴گرامیداشت شهدای بسیج🏴*
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
💢 #بامداحی برادر *حاج نجف روستا* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۴ آذر ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌱صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو
بگو پشت پرواز مرغان عاشق
چه رازی است؟✨
#شهید_ابراهیم_هادی🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹بینهایت از غیبت کردن متنفر بودن و بقول همکاران و دوستانشون در موقع صحبتها در جمع همکاران و دوستان هر جایی صحبت غیبت میشد سریع حرف رو عوض میکردن،
🔹دارای حب و حیا بود ... بطوری کـه در مراسم هایی که شئونات اسـلامی رعایت نمی شد شرکت نمیکردن... رفتارش در کل جوری بود که تأثیر مثبت بر اطرافیان می گذاشت ...
🔹خیلی به من تأکید اکید میکردن بچه هام را در مراسمهای مذهبی شرکت بدهم اعم از مولودیها و عزاداریها و ...
کلا در مورد زندگی ائمه خیلی با ما صحبت میکردن از جمله حضرت زهـرا (س) و سعی میکردن غیر مستقیم یا مستقیم منظورشون برسوند.....
#شهیدمدافع_حرم
#شهیدمحمدامین_زارع
#سالگردشهادت
#شهدای_ﻏﺮﻳﺐ_فارس
🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
*#نویسنده_آرزو_مهبودی*
*#قسمت_پنجاهم*
حمید می نشیند چشمش داغ می شود :«میدونستم خواب دیده بودم.خودش توی خواب بهم گفت که شهید شده.
مهندس طاهری صبر میکند تا حمید کمی آرام شود و بعد می گوید: «شما الان باید بری خونه و خانواده را آماده کنید که از این قضیه اطلاع پیدا کنند. البته اگر میتونی خودت بهشون خبر بدی بهتره اگر هم نمیتونی ما خودمون...
_نه ممنون .خودم بهشون خبر میدم.
و فکر می کند چطور باید به آنها بگوید !!آنها که همه جا را آب و جارو کرده اند لباسهایش را شستند و چشم انتظار برگشتنش هستند بگوید که دیگر حبیب به خانه بر نمی گردد.!
مهندس میگوید *«ما تمام تلاش خودمان را میکنیم که تشییع جنازه باشکوهی براش ترتیب بدیم چون حبیب فردی اولینشهید سپاه فارس محسوب میشه»*
🌹🌹🌹🌹🌹
در آن شب حادثه اصغر با لباسهای پر از خون می دوید. صفیر گلوله هایی را که از کنارش میگذرند حس میکند. واژگون شدن ماشین همهشان پیاده را پرت شده بودند و اسلحه هایشان هم از دستشون افتاده بود.عقربه سرعت از جا بلند شده و به سمت انتهای خیابان دویده بود و برای لحظه ای سر برگردانده و دیده بود که بقیه همراهانش به کوچه فرعی باریکی پیچیده بودند. اما بعد از آن دیگر برنگشت و یک نفس دوید.
فکرش این بود که خودش را به مقر برساند تا آنها بیایند و به داد بچهها برسند.فکر حبیب دلش را ریش می کند. هنوز باورش نمیشود که او شهید شده باشد .صحنه تیر خوردن و فریاد دردناک حبیب مدام در ذهنش تداعی می شود. بغض سنگین گلویش را می فشرد و باعث می شود نفس کشیدن اش را در حال دویدن سخت کند .
بعد از پشت سر گذاشتن چند خیابان دیگر از مهاجمان خبری نیست. آنقدر می دود تا به دیوار نیمه مخروبه می رسد که پشت آن زمین وسیعی است و برف کف آن را پوشانده است.
دست میزند و خود را میرساند آن سوی دیوار.زیر نور مهتاب خود را به سایه دیوار میکشاند و همان جا روی برفها به حالت سینهخیز دراز میکشد. هر آن ممکن است نیروهای دموکرات پیدایش کنند و هرگز به مقر نرسد.
دوباره یاد حبیب می افتد چطور بدون او برگرد به شیراز. دست میکشد به لباس خونی اش...خون حبیب ..!! واقعا حبیب شهید شد؟! اصلاً قرار نبود در این ماموریت باشد؟!!
چشم هایش را روی هم می گذارد و شروع می کند به خواندن قران تا این که قلبش آرام گیرد.ساعتی به همان حالت درازکش می مانند سرما کمکم بدنش را بی حس می کند. باید بلند شود و حرکت کند. به زحمت پا می شود و طول و عرض زمین را می دود تا پاهایش از حالت کرختی در بیاید.بعد به سمت رودخانه ای که همان نزدیکی است میرود. حاشیه رودخانه برای حرکت امن تر است.خشاب ها را از دور کمرش باز میکند و به همراه اورکت به رود خانه میاندازد که سر و وضع ظاهری رهگذران معمولی را پیدا کند.
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ادامه_دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ تیرِ خلاص | #روایتگری
🎬 روايتگری حاج مصطفي باغبان
در بزرگترین گلزار شهدای جهان
🗓 ۵شنبه ٢٧ آبانماهِ۱۴۰۰ ، قطعه ۴۰
#یادشهداصلوات
🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
با محسن بحثم شد...
گفتم: هی نگو شهید بشم، شهید بشم، باید مؤثر باشی، آدم باید تو زندگیش تاثیر داشته باشه.
یه سرباز مُرده به چه درد می خوره؟!
خندید و گفت:
شهید بشم ان شاءالله مؤثر هم میشم!
#شهیدحججی
🌷🍃🍃🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫
🌷پدرم، بعد از فوت، جدم آیت الله سید محمدتقی دستغیب، در 12 سالگی سرپرست یک خانواده شش نفری شده بود. تمام مخارج خانه را از شهریه طلبگی اش و در آمد یک نانوایی که سودش وقف امام جماعت مسجد بود تأمین می کرد که سر جمع می شد 3 تومان در ماه.
پدر نقل می کرد آن زمان وزیر وقت عدلیه قانون گذاشت که از طلاب برای سمت قاضی استفاده شود. پسر عمویم که از خودم درس گرفته بود امتحان داد و قبول شد. دنبال من آمد و گفت شما هم امتحان بدهید، ماهی 300 تومان حقوق می دهند. به او گفتم: من نمی خواهم نوکر دولت باشم، من می خواهم نوکر امام زمان(عج) باشم و درس طلبگی را رها نمی کنم!
وقتی هم که رضا خان حجاب را ممنوع کرد، هم زمان پوشیدن لباس روحانیت را هم منوط به دادن امتحان کرده بود که ایشان برای حفظ لباس طلبگی خود امتحان می دهند و مجوز می گیرند. بعد هم که سخنرانی و منبر روحانیون را محدود کرده بودند، می گفت دیدم الان وقت مقاومت در برابر خواسته رضا شاه است، من هم منبر هایم در مسجد طبالیون بعد از نماز را ادامه می دادم...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨 #گزارش🚨
آرزویی که برآورده شد....💖🎊
در طرح آرزوهای شهدایی، این هفته با مدد شهدا بخصوص شهید سعید ابوالاحراری وبا کمک خیرین آرزوی یکی از خانواده های نیازمند برآورده شد . همانطور که گفته شده( آقا احمدرضا ) دانش آموز نیازمندی که متأسفانه به علت نداشتن گوشی اندروید از تحصیل محروم مانده بود ، به حمدالله برای ایشان ، گوشی موبایل به مبلغ ۳میلیون و ۴۵۰هزار تومان خریداری و اهدا شد...😍
🔹🔹🔹🔹
خدا را شاکریم که با واسطه قرار دادن آبروی شهدا ، مشکل یک خانواده نیازمند بر طرف شد
🔹🍃🔹
انشاللله دعای خیر این خانواده ،خیرات شهدا و اموات بانیان خیر و سبب تعجیل در امر فرج گردد
🌿🌹🌿🌹
#پای_غصه_های_مردم
#مثل_شهدا
#به_نیابت_امام_زمان عج و #شهدا
#نذرظهورمنجی_موعود عج
🔹🔸🔹🔸
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مالکیت آسمان را⛅️
به نامِ کسانی نوشته اند
که به زمین
دل نبسته اند...💔
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#یادشهدا
🔰انس بـسیار عجیـبی به حضرت زهرا (س) داشـتن و البتـه امام رضا (ع) و همیشـه قـبل از هر مأموریت به پابوس آقا میرفــت.✋🤲
🔰محــمد امین به دلیل عوارض ناشی از استفاده تکفیری ها از سلاح های شیمیایی در بیمارستان بستری شده بود..
روزهای بــسیار بسیار سختی رو پشت سرگذاشت.
شب آخر پیشش بودم.
با هم، متوســل به ائمه شدیم، قرآن که میخوندم لذت میبرد.
😔 آخــرین جمله ایشان که اسمم رو صدا زد گفت: * #چادرت بپـوش*.
حدودا ۲ ساعت بــعد در حالی که سر برادرم روی دســت مادرم بود، به #شهـادت رسید..💔
#جانبازشهید مدافع حرم محمدامین زارع
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
-🍃═ঊঈ🌹ঊঈ─🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_پنجاه_یکم*
🌹🌹🌹🌹🌹
در آن شب حادثه اصغر با لباسهای پر از خون می دوید. صفیر گلوله هایی را که از کنارش میگذرند حس میکند. واژگون شدن ماشین همهشان پیاده را پرت شده بودند و اسلحه هایشان هم از دستشون افتاده بود.عقربه سرعت از جا بلند شده و به سمت انتهای خیابان دویده بود و برای لحظه ای سر برگردانده و دیده بود که بقیه همراهانش به کوچه فرعی باریکی پیچیده بودند. اما بعد از آن دیگر برنگشت و یک نفس دوید.
فکرت این بود که خودش را به مقر برساند تا آنها بیایند و به داد بچهها برسند.فکر حبیب دلش را ریش می کند هنوز باورش نمیشود که او شهید شده باشد صحنه تیر خوردن و فریاد دردناک حبیب مدام در ذهن تداعی می شود. بغض سنگین گلویش را می فشرد و باعث می شود نفس کشیدن اش را در حال دویدن سخت کند .
بعد از پشت سر گذاشتن چند خیابان دیگر از مهاجمان خبری نیست. آنقدر می دود تا به دیوار نیمه مخروبه می رسد که پشت آن زمین وسیعی است و برف کف آن را پوشانده است.
جست میزند و خود را میرساند آن سوی دیوار.زیر نور مهتاب خود را به سایه دیوار میکشاند و همان جا روی برفا به حالت سینهخیز دراز میکشد. هر آن ممکن است نیروهای دموکرات پیدایش کنند و او هرگز به مقر نرسد.
دوباره یاد حبیب می افتد چطور بدون او برگرد به شیراز. دست میکشد به لباس خونی اش...خون حبیب ..!! واقعا حبیب شهید شد؟! اصلاً قرار نبود در این ماموریت باشد؟!!
چشم هایش را روی هم می گذارد و شروع می کند به خواندن قران تا این که قلبش آرام گیرد.ساعتی به همان حالت درازکش می مانند سرما کمکم بدنش را بی حس می کند باید بلند شود و حرکت کند. به زحمت و رفاه می شود طول و عرض زمین را می دود تا پاهایش از حالت کرختی در بیاید.بعد به سمت رودخانه که همان نزدیکی میرود حاشیه رودخانه برای حرکت کمتر است که شب ها را از دور کمرش باز میکند و به همراه اورکت به رود خانه میاندازد که سر و وضع ظاهری رهگذران معمولی را پیدا کند.
#ادامه_دارد...
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻حکایت شهدای گمنامی که حضرت زهرا (س) برای اونها مادری میکرد...
#شهیدگمنام سلام....
#شهداشرمنده_ایم
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﺸﻴﻴﻊ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﺮاﻱ ﻭﺩاﻉ ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ...
نوع شهادت علی نقی طوری بود که جنازه ایشان فاقد سر بود و دست و پا هم ناقص بود، وقتی ما و خانواده و آشنایان در بنیاد شهید آمدیم و تابوت جنازه را آوردند
داماد ایشان، درب تابوت را در میان شیون و گریه خانواده و آشنایان گشود و تا چشمش به جنازه افتاد سریع آن را بست و اجازه نداد هیچکس بویژه پدرش مرحوم حاج حسین(ﭘﺪﺭﺷﻬﻴﺪ) جنازه را ببیند، خلاصه شیون و عزاداری خانواده و اقوام بر سر تابوت در بسته انجام شد.
ﺭﻭﺯ ﺗﺸﻴﻴﻊ ﺷﻬﻴﺪ, یکی از اقوام در بنیاد شهید بود و کیفیت جنازه علی نقی را دیده بود و همراه و کنار حاج حسین در تشییع بود و من هم نزدیک آنها بودم من در مدت تشییع یاد ندارم حاج حسین گریه کرده باشد..،
مرحوم حاج حسین روبه همین آشنا کرد و گفت فلانی سوالی ازت میکنم به جان امام حسین (ع) درست جوابم بده، ایشان هم گفت چشم حاج آقا بفرما
حاج حسین پرسید *علی نقی سر نداشت؟؟!!*
آن بنده خدا هم که مات و مبهوت شده بود که چی جواب بده یک دفعه زد زیر گریه و هیچ چیزی نگفت و حاج حسین قضیه را فهمید ولی باز هم گریه نکرد و خطاب به همان آشنا گفت: *فکرمیکنی من الان گریه می کنم؟ من اگر بخوام گریه کنم باید امشب برم خونه یه نوحه امام حسین بخونم، سینه بزنم و بعدش گریه کنم!!!*
حاج حسین یک عاشق واقعی امام حسین(ع) بود.
#شهید علی نقی عاصیان
#شهدای_فارس
🌷🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
*🏴گرامیداشت شهدای بسیج🏴*
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
💢 #بامداحی برادر *حاج نجف روستا* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۴ آذر ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🥀⃟🌧
💔دلم تنگ است..!
دلم اندازھے حجم قفس، تنگ است
سڪوتم سرد و طولانیست..
نمےدانم چرا در قلب من؛
پائیز طولانیست؟! 💔
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 به مناسبت #سالروز_شهادت شهید چیت سازان:
🔻رهبر معظم انقلاب:
همسر او [علی چیتسازیان] میگوید در آخرین باری که آمد منزل و بعد [از آن] رفت و شهید شد و دیگر ندیدیمش؛ نیمهشب همینطور نشسته بود و اشک میریخت و گریه میکرد. با اینکه مرد باصلابت و قدرتمند و فرمانده کاملاً باصلابتی بود و اصلاً اهل گریه و این چیزها نبود؛ اما اشک میریخت.
گفتم چرا اینقدر گریه میکنی؟
گفت: فلانی را خواب دیدم. رفیق همراهش را، معاونش را. معاونش را خواب دیده بود که قبل از او شهید شده بود.
میگوید دستش را محکم گرفتم و گفتم باید به من بگویی. ما اینهمه با همدیگر رفتیم راهکار پیدا کردیم. اینها نیروهای اطلاعات عملیات بودند که بلدچی یگانها میشدند. قبلاً میرفتند راهها را پیدا میکردند، باز میکردند تا یگانها بتوانند حرکت کنند بروند جلو. ما اینهمه رفتیم با همدیگر راه باز کردیم، راهکار پیدا کردیم. راهکار این قضیه چیست؟ این قضیهی شهادت؟ این را به من بگو، چرا من شهید نمیشوم؟
میگوید یک نگاهی به من کرد و گفت:
📌راهکارش #اشک است، اشک.»
۹۵/۱۲/۴
#شهیدعلی_چیت_سازیان
🌷🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#براساس_زندگینامه _شهید_حبیب_فردی*
*#نویسنده_آرزو_مهبودی*
*#قسمت_پنجاه_دوم*
🌹🌹🌹🌹🌹
در حاشیه رودخانه به راه می افتد و کمی نرفته غرش چند سگ ولگرد را می شنود . روی زمین می نشیند و دست به سنگ می برد .سگ ها بوی خون او را حس کرده اند و به این راحتی ول کن نیستند .قلوه سنگ درشتی به سمت یکیشان پرتاب می کند .سگ زوزه ای میکشد و دور می شود .بقیه هم پشت سرش دور می شوند.
همان وقت نور ماشین هایی که از روی پل رد می شوند چشم اصغر را می زند.نیروهای دموکرات هستند .به سرعت خود را به پل می رساند .زیر پایه های آن پناه می گیرد تا آنها دور شوند .بعد از رفتنشان از زیر پل بیرون می آید.نمی داند به کدام سمت برود .تنها می داند رادیو و تلوزیون نزدیک مقرشان است .و ساختمان رادیو یک تیر فلزی بلند با چراغ چشمک زن دارد .چشم هایش در پی یافتن چزاغ چشمک زن به هر سو می چرخد .از حاشیه رودخانه خارج می شود و به خیابان می رود .خیابان ها را بلد نیست چون زیاد به داخل شهر نیامده اند .ناچار کوچه ها و خیابان ها را پشت سر می گذارد و در همان حال سعی می کند مثل مردم عادی رفتار کند تا توجه کسی را جلب نکند.
پس از ساعتی با دیدن چراغ چشمک زن نور امیدی در دلش تابیدن می گیرد.گرای آن را می گیرد و به آن سمت می رود.نزدیک ساختمان مقر می رسد .می داند نگهبان هر جنبنده ای را ببیند به طرفش شلیک می کند .
دست دور دهان حلقه می کند و از همانجا درخواست کمک می کند.
🌺🌺🌺🌺
چهار نفر باقی مانده از آن ماموریت که یکیشان گلوله به گردنش خورده و به شدت مجروح است ، به خانه ای پناه برده اند اما از بخت بد آن خانواده طرفدار گدوهک دموکراتند و فورا به آن ها خبر می دهند.
پاسدارها که هنگام واژگون شدن ماشین اسلحه هایشان را از دست داده اند هیچ وسیله ای برای دفاع از خودشان ندارند جز اسلحه کوچکی که به گردن مسئول گروه آویزان بود.
با حمله دموکرات ها به آن خانه و محاصره آنها ، بوسیله همان اسلحه مدتی در مقابلشان مقاومت می کنند.
از طرف دیگر نیروهای ارتش از موضوع درگیری باخبر شده اند و فورا به مقر سپاه اطلاع داده اند که چند نفر از نیروهایشان در محاصره اند .
نیروهای سپاه که از حساسیت ضد انقلاب نسبت به خودشان باخبرند ، از ارتش می خواهند که در این جریان مداخله کند و با پیش کشیدن موضوع آتش بس قضیه را فیصله بدهند و نیروها را از محاصره نجات دهند.
#ادامه_دارد...