#فاطمیه
🏴
دیگر آن خندهی زیبا به لب مولا نیست
همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست
قطرهی اشک علی تا به ته چاه رسید
چاه فهمید که کسی همچو علی تنها نیست
شهادت #حضرت_فاطمه_زهرا_(س) تسلیت باد
👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
جاےشهید میثمی خالی ڪه...😔
قبل از رفتن ...
زیارت حضرت زهرا (س) خواند.
شهادت حضرت نزدیک بود و
رمز عملیات هم یا زهرا (س) !
از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد ؛
امّـا دیگر بر نگشت ...
كربلای پنج بود كه تركش خورد
بردنش بیمارستـان ...
چند روز بعد ۱۲بهمن ٦۵ شهید شد
آنروز، روز شهادت حضرت زهرا بود.
#شهیدحجةالاسلام_عبدالله_میثمی
#ایام_شهـادت
🍁☘🍁☘
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﻓﺎﻃﻤي
#شهداوحضرت_زهرا(س)
شهـدا مادری انـد💚
همین استـ که مےشوند:
❣گمنـامِ گمنـامِ گمنـام ..
همین است که اینجا عجیب
#عطر_یاس_مےپیـچد💚
#یادشهداباصلوات
#کلام_علما
💠 حجتالاسلام صبر آمیز: اگر صدیقه کبری، حضرت زهرا سلام الله علیها لیلهُ القدر است و اگر لیلهُ القدر، خیر مِن الف الشهر است، پس مجالس ایام #فاطمیه ی این بانوی ِمظلومه، خیر من الف مجالس است؛ با حضورمان در آنجا ارزاق معنوی ِ یک سال، بلکه یک عمر خود را بگیریم که تَنَزَّلُ الْمَلَائِکةُ وَالرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کلِّ أَمْرٍ سَلَامٌ هِی حَتَّیٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ.
👇👇👇
🆔 @shohadaye_shiraz
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :1⃣1⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
بازهم سعی می کرد که این مطالب را از من پنهان کند. فقط تا آنجا که حس کنجکاویم به دنبال این قضیه بود, فهمیدم که گردان ایشان در آن عملیات حماسه تاریخی آفریده اند که این همه مورد توجه مسئولین قرار گرفته است.
به هر شکل آن ایام هر روز در این مراسم و آن مراسم شرکت می کرد. یادم هست که در یکی از روزها کنار پنجره ایستاده بودم که متوجه شدم آقا مرتضی از ماشین پیاده شد. چند دقیقه ای با یک نفر همان پایین مشغول صحبت کردن شد. کنجکاو شدم زمانی که به اتاق وارد شد, پس از احوال پرسی مختصری رو به ایشان کردم و گفتم :
آقا مرتضی سوالی بکنم جواب قانع کننده ای به من می دی؟
گفت:بفرمایید!
گفتم:برای چه شما را مرتب در این مراسم و آن مراسم دعوت می کنند و هدیه به شما می دهند و گل به گردنتان می اندازند؟
گفت:خودم هم گیج و مبهوت هستم، مگر ما چه کرده ایم جز اینکه به تکلیف خود عمل کرده ایم!
دیگر چیزی نگفت و شروع کرد به بیرون آوردن لباسهایش.
راستش را بخواهید ته دلم از این جواب او اصلا راضی نبودم و می دانستم که حتما یک مسئله ای پیش آمده که متقابلا این رفتارها با او می شود. ولی چون متوجه شدم که خودش خیلی راضی نیست که کار بزرگ او بیان شود, من خیلی اسرار نکردم.
فقط در ادامه سوالم به ایشان گفتم پس این آقا که پایین با شما صحبت می کرد چه کسی بود؟
خندید و گفت:بنده خدا اشتباه گرفته بود. او به من گفت که عکست را در روزنامه دیده ام من هم به ایشان گفتم آن عکس چهره من نیست!
یکی دو روز گذشت یک روز صبح, یکی از همسران ساکنین هتل که خرمشهری هم بودند به اتاق ما آمد و رو به من کرد و گفت:
خانم جاویدی من عکس شوهرتان را در روزنامه دیده ام!
خبر جدیدی نبود, ولی خیلی مایل بودم که آن روزنامه راببینم. از او خواهش کردم که آن روزنامه را برایم بیاورد. ایشان به من گفت:
شوهرم که آمد از او می گیرم و برایتان می آورم.
در همان روزها بود که من بواسطه کار واجبی که برایم پیش آمد به فسا رفتم.
علت این مسافرت هم ازدواج خواهرم بود. در همان فاصله مجددا ایشان به همراه یگان خدمتشان به کردستان عزیمت کرده بودند. در آن ماموریت شدیدا مجروح شد. یکی دو روز قبل از رفتن ایشان به آن ماموریت من هم به اهواز رفتم. یک روز از کردستان با من تماس گرفت و صادقانه خبر مجروح شدنش را داد...
من خیلی ناراحت شدم و از پشت تلفن گریه می کردم و حرف می زدم. با همان حال گرفته به او گفتم :آقا مرتضی تو را به خدا بگو کجایت ترکش خورده؟
گفت:به خدا چیز مهمی نیست یک زخم سطحی بیشتر نیس...
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @shohadaye_shiraz