eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍁 انگار ڪہ از مشت قفس رستے و رفتے یڪباره بہ روی همہ در بستے و رفتے.. هر لحظہ ‌ے همراهے ما خاطره ای بود اما تو بہ يڪ خاطره پيوستے و رفتے... 🤚 🍃 🍁🍂 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ زیر گلوله باران عراقی‌ها حمید رستمی ،سید احمد واعظی مسعود وظیفه با حسین ایرلو در یک سنگر کوچک نشسته بودند.سنگر که چه عرض کنم در دل خاک ریز گودالی حفر کرده و اطرافش گونی چیده و بالایش هم با پتو سایبانی زده بودند.شهادت بچه ها ضربه سنگینی بر پیکره واحد تخریب بود.عملیات بدر به شدت ادامه داشت اما مهمتر از غصه خوردن برای شهادت بچه‌ها ایستادن جلوی عراقی‌ها بود.کاکا علی چند تا از بچه ها را برداشته و رفته بود جلوی عراقی‌ها مین بکارند.حسین اندوهش را ریخته بود توی دلش و لبخندش را آورده بود روی لب. به سنگر بچه ها سر می زد و در آغوش می‌گرفته شان و شهادت بچه‌ها را تسلیت می گفت. اینطوری همه بهتر می توانستند تحمل کنند. هر از چندگاهی جلوی اشک ها را نمی شد گرفت.بچه‌های تخریب داغدار بودند اما سعی می‌کردند زیاد به روی خود نیاورد و منتظر شب و گوشه خلوتی باشند.حسین از سنگر بیرون آمد موتور را روشن کرد اما سنگینی موتور را نتوانست تحمل کند و موتور افتاد زمین.سید احمد که از داخل سنگر صدای افتادن موتور را شنیده بود به حمید گفت:«حسین بود که زمین خورد» حمید به شوخی گفت :«نترسید بابا بادمجون بم آفت نداره» مسعود گفت :ناراحت میشه گمونم شنید. حمید بیخیال ادامه داد :خوب بشنوه ما با هم شوخی داریم. و از سنگر بیرون آمد حسین داشت لباسش را می تکاند نگاهش کرد سری تکان داد و رفت کمک تا موتور را از روی زمین بلند کند.حسین لبخندی زد و سوار موتور شد و روشن کرد و گازش را گرفت و رفت. ساعت ۱۰ عراق پاتک سنگین کرد و تانک ها آنقدر شلیک کردند که خاکریز جلو کوتاه شد.بیسیم فرماندهی مدام مرتضی را صدا می‌زد اما از او جوابی نمیرسید.(شهید)مرتضی جاویدی(در کربلای ۵ به شهادت رسید) با گردان فجر از دیشب رفته بود جلو عراقی‌ها اما جواب ندادن از همه را نگران کرده بود. بیسیم فرماندهی حسین را صدا زد و او را خواست. حسین آماده شد که برود. صلوات ظهر پاتک دف شد و حسین هم برگشت. ناراحت بود مسعود وظیفه گفت: حمید تو چیزی به حسین گفتی!؟ خیلی ناراحته! _نه من چیزی نگفتم. حسین آدمی نیست که با یک شوخی کوچیک برنجه. باشه اگه دیدمش از دلش در میارم. حسین به سنگر آمده می‌دید چهره اش خیلی گرفته و ناراحت است رفت و سلام کرد و با او دست داد: حسین آقا خدایی از شوخی من ناراحت شدی ما که مال حالا نیستیم کاکو. حالا یه چیزی هم گفتیم باید از دست من ناراحت بشی.؟! حسین گفت: من از دست تو ناراحت نیستم! و حمید را در آغوش گرفت و سر و صورت او را بوسید: «دلم به خاطر شهادت بچه ها گرفته دلم برا سید و بچه‌ها تنگ شده. به فاطمه زهرا دیگه دلم میخواد شهید بشم» نشست روی زمین و چفیه را گذاشت روی صورتش و شروع کرد به گریه کردن. این بار از هیچکس رو نگرفت بچه‌ها آمدند و دورش حلقه زدند.بغض ها شکست از گروه دیشب هرکس زنده بود تا حالا هر طور بود خودش را به مقر رسانده بود و هرکس برنگشته بود معنی اش این بود که شهید شده. گریه ها که فروکش کرد احساس کردند سبک تر شده اند.حسین در حالی که چفیه را به چشمهای سرخ کرده است می مالید از زمین بلند شد و گفت: «بچه ها ماهر عبدالرشید خودش داره پاتک را فرماندهی می کند. تانک‌ها دارند دوباره آرایش می گیرند. من دارم میرم پیش حاج اسدی. شما هم برید داخل سنگر آتون که بدجور میزنه. بچه ها بلند شدن یکی یکی سر و صورتش را بوسیده و دوباره شهادت حمیدرضا و بچه ها را به او تسلیت گفتند.شاید هیچ وقت این قدر احساس صمیمیت با فرمانده شان نکرده بودند.حسین موتور را روشن کرد دستی برای بچه‌ها تکان داد و رفت بچه‌ها تا آخر خاکریز نگاهش کردند و دیدند که لابلای گرد و خاک موتور دارد کم‌کم از دیدشان محو می‌شود. ساعت ۲ بعد از ظهر پاتک شروع شد همه نگران خط بودند. در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
یک بار خدمت امام رسیده بود، به امام گفته بود:آقا، دعا کنید منم شهید بشم! حدود ۷۰ سال سن داشت و ۹ فرزند. اما از اول جنگ مقیم  جبهه بود. به محمد می گفت:آقای اسلامی نسب، بگید من وقتی شهید شدم با لباس رزم دفنم کنند! 🌷 🌹 🍁🌷🍁🌷🍁🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍شهید حاج قاسم سلیمانی: آقا،برادر عزیز،هیچ وقت توجیه غیرشرعی خودتان رانکنید.یک موقع میبینی انسان می خواهد یک عملی انجام بدهد،هی خودش را توجیه می کندو میخواهد به یک شکلی خودش را راضی کند.در انسان دو نفس هست..یکی می کشد به طرف شیطان،یکی می کشد به طرف خدا.انسان باید خودش موقعی که یک تصمیم گرفت،خدای خودش را در نظربگیرد.سخنرانی درروز۳خرداد۶۱ 📚منبع:کتاب ذوالفقارص۵۳  🌷 ۴روزمانده تاسالروزعروج سرداردلها 💔 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این انگشتر شما رو یاد کی میندازه؟ 🔹شوکه شدن مردم با دیدن انگشتر حاج قاسم @golzarshohadashiraz
💟محمدرضا هم بود و هم فرمانده سفارش کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند: (سلام الله علیها) ★اونقدر رابطه اش با قوی بود که مثل بی بی شد🌷 💟خمپاره خورد💥 به سنگرش بچه ها رفتند بالاسرش ★دیدند ترکش خورده به چپ و بازوی راستش😔 📚 کتاب خط عاشقی 2 🌙 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﺑﻼﻏﻴﻪ و ﻣﺠﻮﺯ ﺷﻮﺭاﻱ ﻫﻴﻴﺖ ﻫﺎﻱ ﻣﺬﻫﺒﻲ , ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﻀﻮﺭﻱ و ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ 🏴🏴🏴🏴 ﻣﺪاﺡ : ﻛﺮﺑﻼﻳﻲ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺮﻳﻒ ﺯاﺩﻩ 👇 ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 11 ﺩﻳﻤﺎه اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16 🏴🏴🏴🏴 ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ 🔻🔻🔻 ﺯاﻳﺮﻳﻦ ﺷﻬﺪا, ﻣﺎﺳﻚ, ﻛﺘﺎﺏ ﺩﻋﺎ ﻫﻤﺮاﻩ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🏴▫️🏴▫️🏴 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ 🏴🏴🏴🏴 ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﺑﺎﺷﻴﺪ
🌷🍂 شعر هایم را زیر رو نکنید!! من غم نبودنش را لابه لای آنها پنهان کرده ام... 🤚 🍃 🌷🍂 @shohadaye_shiraz
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ پنج روز بود عراق بی امان حمله می‌کرد و بچه‌ها مردانه ایستاده بودند.دشت پر از تانک آرایش گرفته و به نوبت جلو آمده و با هم شلیک می‌کردند هر چه بچه ها تانک شکار می کردند کم نمی شد دوتا پاتک سنگین دفع شده بود و عراق در تدارک پاتک سوم بود. سه تا بالگرد بودند که امان همه را بریده و هر جنبنده ای را می زدند.میان نیزار سنگر تانکی بود که بچه‌ها از عراقی ها گرفته بودند و سنگری روی آن ساخته بودند که از نیزار بالاتر بود. گردان فجر از شب گذشته زیر فشار بود. هجوم تانکها و بالگردها امان بچه‌ها را بریده بود.می‌گفتند ماهر عبدالرشید در داخل یکی از بالگرد هاست و از بالا فرماندهی میکند.بیسیم فرمانده گردان فجر مرتضی جاویدی جواب نمی داد و همه را نگران کرده بود. حاج اسدی از سنگر فرماندهی بیرون زده و فکر راه حلی بود که فشار تانک ها را کم کند. (شهید)جلال کوشا با موتور آمد و خبر داد که (شهید)خلیل مطهرنیا فرمانده لشکر عملیات زخمی شده و بعد هم خبر آمد که (شهید)حاج علی اکبر رحمانیان معاون خلیل هم موج انفجار خورده. حاج اسدی دستور داد که بچه ها از خط اول عقب بکشند.تماس با مرتضی برقرار نمی شد که بگویند نیروهایش را عقب بکشد.گلوله وجب به وجب به زمین می نشست همان سه بار گرد به نوبت بالا و پایین شده و هرچه از دستشان بر می آمد در حق بچه‌ها کوتاهی نمی کردند. عراقی ها با لودر مسیر عبور تانک را درست کرده و از دژ رد شده به سمت خاکریز اول حرکت کردند. مرتضی با نیروهایش توی گندمزار جلوی تانک ها بودند.حاج اسدی دل نگران بود بیسیم مرتضی جواب نمی‌داد حاجی به یعقوب خرمی و عنایت روغنی آنکه بیسیم‌چی بودند گفت: «مرتضی را صدا بزن» میرداماد که سیدی روحانی بود آمده بود تا به حاجی سر بزند.فرماندهان کم کم دوره حاج اسدی جمع شده تا برای پاتک عراقی ها فکری کنند.حاج محمود ستوده معاون لشگر به ذهنش رسید که بروند بالای همان سنگر تانک و از آنجا مرتضی را صدا بزنند. ساعت ۳ عصر و حاجی هنوز ناهار نخورده بود. صالح برادر حاج اسدی رفت که ناهار بیاورد. حاج اسدی با میرداماد جلو شده و پشت سرشان حاج محمود و بیسیم چی با فاصله شروع به بالا رفتن کردند. روغنیان و حمید فرخی هم خودشان را به سنگر رساندند.حاجی طرح سنگر نشسته صدای خش خش بیسیم و« مرتضی مرتضی جعفر »گفتن لحظه قطع نمی‌شد. (بعد از عملیات مرتضی جاویدی به حاج اسدی گفته بود که من صدای شما را از بیسیم می شنیدم اما جرات نمی کردم جواب بدهم.لوله تانک عراقی ها بالای سرمان بود و ما لا به لای گندم زار مخفی بودیم اگر کوچکترین تکان میخوردیم گردان فجر اسیر یا قتل عام می شد.) عنایت الله روغنیان و میرداماد دوطرف حاجی و بعد از آن حمید فرخی نشسته بودند.جلال خیلی زود با موتور از خط برگشت حسین ایرلو و کرامت رفیعی هم با موتور حسین رسیدند. موتور ها را پایین سنگر گذاشته و خودشان یکی یکی بالا رفتند.چند دقیقه بعد تویوتا هم لرزید و ساله با دو بشقاب برنج از شیب سنگر بالا آمد.سنگر جا برای ۱۰ نفر نداشت حاج اسدی و حاج محمود تعارفی کرده و مشغول شدند.بقیه هم نشستن به اظهارنظر کردند که گردان ابوذر از چه مسیری باید بیاید که در دید عراقی‌ها نباشد تا بتواند جایگزین گردان فجر شود. این کار باید در تاریکی شب انجام می‌شد.حسین و کرامت برای نشستن مشکل داشتند کرامت روی زانو در سنگر نشسته و حسین هم دست گذاشت روی شانه‌اش و نیم خیز ایستاد. بدن حسین بیرون سنگر بود. گلوله ای چند متر پایین تر از سنگر خورد و سنگر را لرزاند. جلال داشت وضعیت خط را توضیح می داد. صالح بلند شد و روبروی جلال نشست.هنوز کاملاً جاگیر نشده بود که ناگهان همه جا لرزید. صدای انفجار مهیبی بلند شد و گوشت و خون و دود و خاک قاطی شد. بعدش همه چیز در سکوت فرو رفتن کسی چیزی شنید و نه کسی چیزی میدید.شاید کسی نبود که چیزی بشنود. اولین صدای که آمد صدای صلوات بود. میرداماد بلندبلند صلوات می فرستاد.تا گرد و خاک کمتر شد زیر شانه های حاج اسدی را گرفته و در حالی که سرفه می کرد و او را از زمین بلند کرد. حاجی زخمی شده بود بوی باروت می‌آمد و سوختگی.کف سنگر پر از دست و پا و پوتین و خون بود هر طور بود حاجی را از سنگر بیرون برد ‌. لباس حاجی پر از خون بود. گلوله تانک به حسین ایرلو و کرامت رفیعی خورده و تکه های بدنش آن همه جا پاشیده بود.صالح تکانی خورد. نور خورشید به صورتش پاشید. چشم باز کرد. دنبال حاج اسدی می گشت.تا بلند شد سرش به تیراهنی خورد که خم شده بود و سرش گیج رفت و نشست کف سنگر. تفسیر سنگر سریع افتاده بود کنار بدن ها.موج انفجار شکل سر را به هم ریخته بود. بلند شد سر را برداشت و با دستش فشارش داد که حجمش درست شود. نشد .موج انفجار جمجمه را له کرده بود. در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️خاطره حاج محمود کریمی از حاج قاسم سلیمانی 🔹شخصی آمد و از من درخواست کرد که با زنان بدحجابی که در روضه‌ها شرکت میکنند برخورد کنم، حاج قاسم هم آنجا نشسته بود؛ گفت حاج قاسم شما یک چیزی بگویید. حاج قاسم گفت مگر اینجا خانه‌ی شماست؟ خانه‌ی شما آمدند برخورد کن. در خانه‌ی مادرشان آمده‌اند. 🍃🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰دومین فراز از وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی: ✍🏼 خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت، مرا در مسیر دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه‌ای عزیز ــ که جانم فدای جان او باد ــ قرار دادی. 🌷 🌷 ۳ روز تا سالگرد شهادت سردار دلها💔 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
! 🌺🌹 ســـرگــرم ڪار بودم ڪه یکے بلند گــــفت: مادر....😊 شــروع ڪرد دورم چرخیدن و تکرار این جمله "مادر حلالم کن"😇 گفتم: برای چــی؟😳 گـــفت: اول حلالم ڪن. گفتـــم: بخشیـــدمت. گفـــت: مـــادر چند بار صدایـــت ڪردم متوجه نشـــدیــد، مجبور شدم با صدای بلند صدایتان کنم. ببخشــــید اگر صـــدایم را روی شما بلنـــــد کردم‼️ 🌹◾️🌹◾️🌹 محمدرضا(مسعود) عقیقی : کربلای ۵ ☘☘☘☘☘ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO