eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ... تا دقایقی دیگر ..... ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید ⬇️⬇️⬇️ پخش مستقیم با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫 🌷زمان رضا شاه، چندین بار سید عبدالحسین را به خاطر منبرهایی که می رفت دستگیر کردند. بار آخر تهدید کردند که تا 48 ساعت دیگر باید خلع لباس شود و عمامه و عبا را کنار بگذارد، سید عبدالحسین هم به خاطر اینکه لباس روحانیت را از تن خارج نکند، تن به هجرت داد و عازم نجف شد. آنجا درسش را پیش اساتید برجسته نجف ادامه داد، مثل آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی که مرجع بزرگ زمان بود و آیت الله سیدعلی قاضی که اعظم عرفا بود و در سن24 سالگی توانست از مراجع وقت اجازه اجتهاد بگیرد. وقتی به شیراز برگشت، بزرگان شهر و علما از او می خواستند که رساله بنویسد و به عنوان مرجع تقلید در خدمت مردم شهر باشد، اما سید عبدالحسین با فروتنی رد می کرد. او غیر از تدریس در حوزه اعتقاد به منبر و آگاهی دادن به مردم داشت و منبرهایش همیشه مملو از جمعیت بود. ایشان می گفت: این خیال ناپسند در بعضی ذهن ها است که هر کس عالم و مجتهد شد، با سواد شد نباید منبر برود، نباید حرف بزند، بلکه باید ساکت بشود، حال آنکه عالم و مجتهد باید حرف بزند، باید وعظ بکند، نه اینکه اشخاص بی سواد منبر بروند 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏باز یک قِصه که هر هفته شده غصه دل کربلا، یک شب جمعه حَرمت آقآجان 💔 هوایت نکنم میمیرم .... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💚 ای کاش جمال ماہ او می دیدم عالم همہ سر بہ راہ او می دیدم ای کاش نمیمردم و در روز ظہور خود را یکی از سپاہ او می دیدم💔🌿 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰همرزمانش نقل می‌کنند: در جبهه، همیشه عکس کوچکی از امام خمینی(ره) را به همراه داشت و با عشق و علاقه خاصی آن را تماشا می‌کرد. واقعآً عاشق امام بود و به همسنگرانش سفارش می‌کرد: برادران اگر من شهید شدم از شما می‌خواهم که دست از امام و انقلاب بر ندارید و امام را تنها نگذارید که درآخرت اجر عظیمی به شما خواهند داد.🌸 🔰دلش کربلایی بود و ورد زبانش «یا لیتنا کنا معکم». از غیر او گذشته بود و دل را برای ابتلا به بلای کربلا مهیا نموده بود. می‌خواست با تن خونین و سر شکافته، گفتارش را به عمل برساند.بالاخره آن شد که می‌خواست. و تپه ۱۷۵ شرهانی میعادگاه او با معبود شد.🌸 *شهید خداداد خسروی* *شهدای فارس* *سالروز شهادت* 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🌹🌹🌹🌹🌹پس از گذشت چند ساعت غائله با دخالت و میانجیگری نیروهای ارتشی ختم می‌شود.اما دموکرات‌ها علاوه بر ضبط اسلحه‌های درصد باقیمانده پاسدارها حتی از اموال شخصی و اسلحه کوچک مسئول گروه هم نمی گذرند و آن را می گیرند.پس از آن است که ۴ پاسدار را که یکی به شدت زخمی شده است تحویل و بعد هم به سراغ اجساد شهدا می‌روند. راننده گروه و حبیب فردی. فرمانده پایگاه دموکرات با خشم و نفرت محل جنازه‌ها را با دست نشان می‌دهد. چهار نفر ارتشی برای آوردن آنها جلو می‌روند.دو نفرشان جنازه راننده را به زحمت از بین آن همه خورده شیشه و آهن بیرون می‌کشند.بیش از ۷ گلوله به سر آتن خورده است و تمام تنش غرق خون است.پدر و نان آور یک خانواده است که بی گناه مرتکب شده ای در خون خود غلتیده است. دو نفر دیگر به سراغ حبیب می‌روند که در بستری از برف های سرخ رنگ دراز کشیده است.با نگاه کردن به صورتش حیفشان می آید از این جوان رعنا که اینطور غرق در خون روی زمین افتاده است. چشم های یخ زده اش را هم کار می‌کنند نمی‌توانند ببندند. چشمهای حبیب همان طور زده به آسمان پرستاره باز باقی مانده است. 🌹🌹🌹 جنازه حبیب را از کردستان آورده‌اند ‌ زن ها جیغ می‌کشند و شیون می کنند ‌. حمید اما ساکت ایستاده و فقط نگاه میکند. نمی‌خواهد با گریه سر دشمنان را شاد کند. جنازه را به غسالخانه می برند. حمید می گوید :«خودم می شویمش» چند نفر از اقوام می‌خواهند مانع شوند اما همه سرسخت است و نمی خواهد از تصمیمش کوتاه بیاید. _خودم می خوام جنازه برادرم را بشورم. حبیب را که روی سنگ غسالخانه می‌گذارند و بدنش سرد سرد است. حمید دست می‌گذارد روی زخم پیشانی اش و آرام صدایش می کند: «حبیب!» جوابی نیست .پیشانی اش سرد به سرد است .انگار سرمای برف‌های کردستان در عمق سلولهای بدنش نفوذ کرده و همانجا جا خوش کرده باشد. خاطره های کودکیشان جلوی چشمای همه زنده می شود. بازی کردن ها و دنبال هم گذاشتن هایشان. خاطرات کوهنوردی جمعه صبح ها و... آرام لباس های خونین را از تن حبیب بیرون می آورد. بیرون غسالخانه جمعیت زیاد است. یکی تند تند دارد عکس می‌گیرد اما حمید انگار فقط حبیب را می‌بیند و بس. انگار فقط خودشان دوتایی توی اتاق هستند و هیچ کس دیگری نیست. حمید زخم سینه برادر را می‌بیند و بغضش را قورت می‌دهد .اشکها می خواهند بیرون بزنند اما مقاومت می‌کند. آب میریزد روی تن حبیب. مثل بچگی ها که وقتی حمام می رفتند او باید حواسش می بود که برادر کوچکتر سر تنش را تمیز بشویید. آب ریختن مجروح زخمی حبیب را شست و در دلش خون دل خورد که ای کاش اینقدر ناگهانی نرفته بودی.آب ریخت روی زخم های دهان باز کرده و فکر کرد:« دیدارمان به قیامت حبیب» فلشهای برق آسای دوربین عکاسی حتی یک لحظه هم حواس حمید را پرت نمی کند. با دقت جسد سرد برادرش را می شوید و در کفن می پیچد. همان طور که در خواب دیده بود.:«حالا راضی شدی یا نه؟» بغض دوباره گلویش را می گیرد: «میخواستی با دستای خودم به جای رخت دامادی کفن تنت کنم؟!!» ... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | ... 🌟 عبور کن... 🔻 تنها راه عملیات در دل همین است "تنها کسی می تواند از سیم خاردار دشمن عبور کند که در سیم خاردار نفس خویش گیر نکرده باشد" 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💌 🔅 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃✨برادران و عزیزان بسیجیم ، سلام علیکم 🍃✨ خداوند شما را برای خدمت به اسلام حفظ بفرماید. عزیزانم 🔸 اولا ; بزرگترین امانت سپرده شد به ما جمهوری اسلامی است که امام عارفمان فرمود : حفظ آن از اوجب واجبات است در حفظ این امانت از هر کوششی دریغ نفرمائید. 🔸 ثانیا ; به حلال خداوند و حرام آن توجه خاص بفرمائید. 🔸 ثالثا ; پدر ومادرتان را آنچنان بزرگ بشمارید که شایسته آن باشد که خداوند و ائمه معصومین توصیه فرموده اند. 🔸 رابعا ; دوستی و رفاقت ارزش بزرگی است اما مهم این است که با چه کسی رفاقت و برای چه راهی می کنید. 🔸خامسا; نمازشب ، نمازشب ، نمازشب کلید تمام عزت هاست. برادرتان قاسم ۹۴/۱۱/۲۵ هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در طلـــب منجــے مـــوعود (عج) 👇👇👇👇 در این روزها که همه به دنبال راه نجات هستند، تنــها راه براے نجات حقیقے ڪمک از درگاه الهے به واسطه مقربان درگاهش میباشد 👌👌👌 بیایید در این ۴۰ روز مــانده به شهادت بےبے دوعالم حضــرت زهرا (س) با توســل به حـضرت، برای رفــع بلا و مصــیبت و طلـــب منجــی دعا کنیــم 🤲🤲 ✅✅✅✅ از ۷ آذر تا ۱۶ دے ماه روز شهــادت حضـــرت زهـــرا(س) ▫️▫️▫️▫️▫️ ترڪ گناه و انجـــام اعمال مستحبے به نیابت امــام زمان عج و هدیه مادرشـــان حضــرت زهرا(س) 👇👇👇👇 لطـفا جهت شرکت همگان ، نشر گسترده در گروهــهای مختلف انجام دهیـــد 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌤️صبح که می شود باز کبوتر دلمان پر می کشد به بام و یاد شما شهدا به یادمان باشید 🍂گرداب دنیا دارد غرقمان می کند... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
✅سه ماه درسنگر.... ازطرف سپاه به حسین چهارماه ماموریت کردستان داده شد؛ اما حسین با اصرارحکم رابه هشت ماه افزایش داد. وقتی پس از چهار ماه آمدپوست صورتش سیاه وخشک شده بود😔 علت راازاو پرسیدیم ، گفت چیزی نیست ، ازهمراهانش که سوال کردیم گفتند: «حسین به مدت سه ماه دریک سنگر مأمور بوده وبه علت سرمای زیاد وخطرناک بودن منطقه امکان بیرون آمدن ودیدن آفتاب راهم نداشته !»🥺😔 رضازاده 🌷 فارس شهادت 🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 *🦋--┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋*
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * حمید کیسه لباسها را می آورد خانه و می برد در حیاط . زنها و بچه ها را می فرستد داخل و میگوید بیرون نیایند. خودش تنها می ماند در حیاط .کیسه را باز میکند و غم عالم هوار می شود روی دلش. بغض گلویش را می فشارد . لباس هایی را که خون رویشان خشکیده بیرون می آورد .آن ها را جلوی صورتش می گیرد و می بوید و می بوسد. دلش میخواهد زار بزنداما جلوی خودش را می‌گیرد .زنهای خانه بعد از شهادت حبیب دلشان نازک شده. نمی‌خواهد که بیاید توی حیاط و لباس‌های خونی نو را ببینند. شیر آب را باز می کند و پیراهن حبیب را زیر آن می‌گیرد. رد قرمزی روی کاشی های حیاط راه می‌افتد. حمید تشت بزرگی را زیر شیر آب می گذارد و لباس ها را داخل آن می ریزد به یک چشم به هم زدنی آب سرخ میشود .سرخ از خون حبیب. حمید پای تشت زانو میزند. اشکها دیگر بیش از این طاقت ماندن ندارند .می ریزند . چنگ می‌زند به لباس‌ها و آنها را میشوید .آب تشت پررنگ و پررنگ‌تر می‌شود. کجایی حبیب؟ رفتی؟ دیگر برنمیگردی ؟ما می خواستیم برایت عروسی بگیریم پس چرا نیامدی؟ چرا برنگشتی؟! حمید اشک می ریزد و لباس های خونین برادر را می شوید. لباس هایی که تن حبیب را لمس کرده‌اند و خون او را در خود مکیده بوده اند. حالا تمام خاطره های این سال ها جلوی چشم‌های حمید زنده شده .روزهایی که با هم سر کار می‌رفتند دیوارهای ساختمان ها را رنگ می زدند و بعد از کار با سر و صورت پر از رنگ برگشتند خانه. پیراهن قهوه‌ای رنگ یقه اسکی را که سینه اش از جای گلوله سوراخ شده جلوی چشم می گیرد. از پشت پرده اشک همه چیز را تار میبیند. یادش می آید به روزی که حبیب از پادگان فرار کرد و به خانه آمد و با هم لباس های سربازی اش را سوزاندند ‌ . روزی که دیگر نخواست سرباز شاه باشد.روزی که حبیب آنطور متفکران به دست هایش خیره شده بود و گفته بود که می‌خواهد با این دست ها تفنگ بردارد. روزی که بعد از مدت ها او را در راهپیمایی کلیمیها شناخت و دست روی شانه اش گذاشت. آن روزها همیشه نگرانش بود هر بار فکر می کردیم ممکن است این آخرین دفعه ای باشد که او را می‌بیند اما هیچ وقت فکر نمیکرد رفتنش اینقدر سخت و دردناک باشد. با اینکه تقریباً هیچ وقت درست حسابی توی خانه نبود و نمی‌شد به ماندن های کوتاهش عادت کرد ، اما حالا که دیگر نبود و برای همیشه رفته بود. بدجور جایش خالی به نظر می رسید. وقتی یادش آمد که قبل از رفتن بی هیچ دلیلی ماشین را به نام حمید زده بود و گفته بود هدیه است ، بغضش ترکید. توی ذهنش فریاد زد:« تو میدونستی که دیگه برنمیگردی! میدونستی به من نگفتی.. پیراهن را دوباره انداخت در تشت و صورت روی زانوها گذاشت تا خوب دلش را با گریه بی صدا خالی کند. حبیب برای همیشه رفته بود و تمام آن خنده ها را با خود برده بود. تا جایی که می‌شد لباس ها را شست آنها را از خون پاک کرد و آب کشید. بر روی طناب رختی آنها را یکی یکی پهن کرد. از نگاه کردن به آنها سوزش در قلب و احساس می کرد.انگار که کسی با ناخن قلبش را می‌خراشد. آن همه جای گلوله روی لباس ها روی آرنج و زانوها و روی سینه پیراهنش! فکر کرد چطور دلشان اومد قلبت را پاره پاره کنند؟! به سمت شیر آب رفت .تشت در از خونابه بود .به درخت‌های سرسبز باغچه نگاهی انداخت و دوباره به تشت.. یادش آمد به خوابی که دیده بود و حبیب آمد جلوی چشم هایش که با همان نگاهی که آن شب دیده بود: «مرا همین جا توی باغچه دفن کن» حمید تشت را توی باغچه پای درخت ها خالی کرد. . http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جزئیات و نحوه دقیق شهادت شهید محسن فخری زاده به روایت فرزندان ایشان 🔹برشی از مستند «ماجرای نیمروز» شهید فخری زاده یادشهید 🍃🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫 🌷مسجد جامع عتیق، مسجدی با قدمت بیش از هزار سال بود در ضلع شرقی شاهچراغ. به مرور زمان و عدم استفاده به مخروبه تبدیل شده بود که تا سقف آن زباله بود. شده بود محل ریختن نخاله های ساختمانی، آجرهایش را هم برای ساخت مدرسه به شهری دیگر برده بودند. مسجد در وسط محله قدیمی با کوچه های تنگ بود که کسی رغبت به باز سازی آن نمی کرد. سید عبدالحسین که طلبه ای جوان بود که منبرهای شلوغی داشت، آستین بالا زد و شروع به تخلیه زباله ها از مسجد کرد. هر روز ساعتی از وقتش صرف تمیز کردن مسجد می شد. کار سختی بود، باید نخاله ها را با وسیله مخصوص از کوچه های تنگ اطراف مسجد بیرون می بردند. مردم که می دیدند این طلبه، شال به کمر بسته و خود وسط میدان است، به یاری سید عبدالحسین آمدند. به مرور مسجد جامع با همت و نیت سید عبدالحسین تمیز و باز سازی می شد که چند سال طول کشید. هم زمان سید عبدالحسین نمازهایش را در صحن همان مسجد می خواند و بعد نماز ساعتی برای مرد سخنرانی می کرد... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📌نزدیک یک هفته بود که بودیم. موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به و ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم... 📌یه شب رفتیم توی خانه هایی که شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون و ملحفه توی خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ... 📌شبها می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره بخونیم... شهید علیرضا قلی پور 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰مراسم اولین سالگرد *سرلشگر شهید مدافع حرم حاج رسول استوار محمودآبادی* و اولین کنگره 🌹 *شهدای محور مقاومت استان فارس* 🌹 📢سخنرانان: سردار قاآنی فرمانده محترم نیروی قدس سپاه, و آیت الله دژکام نماینده مقام معظم رهبری در استان و امام جمعه شیراز 🔹مداح: حاج رضا رودکی 🔹زمان: پنجشنبه ۱۱آذرماه ساعت ۹ الی ۱۱:۳۰ 🔹مکان: رواق امام خمینی (ره) آستان مقدس شاهچراغ(ع) 🍃🌷🌱🌷 نشردهید
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 *🏴گرامیداشت سرلشکر مدافع حرم شهید حاج رسول استوار🏴* 🚨با حضور خانواده معظم شهید 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 برادر *حاج امیرحسین راستی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
[من ؛ با شمـا ، خودم ࢪا شناخٺم و خـدا را و جاده‌اے را کھ به سمٺِ نگاه حسـین علیه‌السلام مۍرود....♥️] 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
شهدای غریب شیراز
#چلّــہ_فاطــــمے در طلـــب منجــے مـــوعود (عج) 👇👇👇👇 در این روزها که همه به دنبال راه نجات هستند، ت
🚨آغاز چله فاطمی🚨 از امروز تا شهادت بی بی دوعالم حضرت زهرا (س) ۴۰ روز مانده .... هرکس تمایل دارد در این چلّه شرکت کند ....
🌷حسین شده بود مسئول پرسنلی سپاه کوار.اخلاق ورفتار نیکویش زبان زدهمه شده بود. بعدازنمازبرگه های سفیدی رابین دوستان تقسیم می کرد وازهمکاران می خواست هرکدام نقصی دررفتاروکردارایشان دیده اندبه اوگوشزد کنندتادررفع آنهابکوشد.ازبعضی بچه هایی هم که نورشهادت رادرصورت آنها می دید برای خود شفاعت می گرفت . بعداز شهادت حسین وسایلش را که جستجو می کردم دیدم یکی از بچه هاروی یکی از آن کاغذها نوشته بود: «حسین جان قول دادی اگر شهید شدی ماراهم شفاعت کنی !». حسین رضازاده🌷 🌱🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. قسمت آخر آقا حمید می‌گوید: «جنازه حبیب را که آوردن جلوی مردم یک قطره هم اشک حتی توی غسالخانه هم که می شستمش گریه نکردم.طوری که بعضی ها حتی میگفتن انگار یک ذره هم دلش نسوخت که برادر جوانش اینطور کشته شده...» می پرسم :چرا؟ _خودم هم نمیدونم اصلا انگار اون موقع خدا یک صبر عجیب و آرامشی به من داده بود. خودم الان گاهی که بهش فکر می کنم برام تعجب آوره. حبیب رو که اینقدر دوستش داشتم با بدن سرد و سوراخ سوراخ شده گذاشته بودند جلوی روم و شکم در نمیومد. مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: روی زخمهای تنش هم دست کشیدم و گریه نکردم. می گویم :خیلی عجیبه شاید اینقدر شد که شده بودیم که اصلا گریه کردن یادتون رفته بود. می‌خندد :«نمیدونم شاید! ولی نه ! چون شب قبل از خواب دیده بودم یه جورایی آمادگی داشتم.وقتی که جنازه رو دیدم با ورود این همه زخم آرامش خاصی توی صورتش می دیدم . انگار که داشت بهم می گفت:« بالاخره به آرزوم رسیدم کاکو!» آهی می کشد و می گوید :«البته همان شب وقتی آمدم خانه قاب عکسش رو گذاشتم جلوی روم و اون موقع بود که اشکام ریخت پایین . یک دل سیر گریه کردم . کلی باهاش درد دل کردم. اصلاً فکر نمی کردم به این زودی بره اینطور غریب و تنها..» _مثل این که اون شبی هم که شهید شدن آتش بس بین همه گروه ها اعلام شده بود. _آن زمان دولت مهندس بازرگان بود و ایشان دستور آتش‌بس داده بودند.اما دموکرات‌ها اعتنایی به فرمان آتش بس نمی کنند و همین که ماشین سپاه را توی جاده می‌بینند میبندنش به رگبار گلوله» می گویم: دوست و رفیقام چی می گفتند ؟کسانی که باهاش بودند تا زمان شهادت؟! _یکی از دوستان صمیمی روی صحنه درگیری امشب بودند آقای اصغر حسین تاش, خیلی ما را دلداری می دادند اصغر آقا که هنوز هم توی سپاه مشغول به کارند بعدها به من گفت: «خاطرت جمع! برادرت الکی خودش را به کشتن نداد .خیلی از آنها را هلاک کرد و بعد خود شهید شد» می‌گویم :خب بعد از شهادت ایشان چه شد که سوسن خانم را برای برادر کوچکتر تو خواستگاری کردید؟ نظر خودشون چی بود ؟راضی بود یا فقط طبق نظر بزرگترها این وصلت سر گرفت؟!» حمید آقا جواب می دهد: «اولین قصد نداشتیم البته سوسن هم خودش به موقع نظر نمی داد می گفت هرچه مادرم بگه.چند نفر از آشناهامون توی خواب دیده بودند که شهید بهشون گفته سوسن باید با برادرم مجید ازدواج کنه. اونا هم گفتن به ما ولی زیاد جدی نگرفتیم. آخه مدت زیادی از شهادت حبیب نگذشته بود. _چقدر گذشته بود؟! _تقریباً یک سال یا شاید کمی کمتر! _خب چی شد که راضی شدین؟! _بعدش مادر سوسن خودش خواب دید. اینجا که فکر کردیم سر گرفتن این وصلت باعث شادی روح شهید میشه.چند ماه بعد ازدواج سوسن را با برادرم مجید ترتیب دادیم. _و به سلامت این وصلت خیلی هم وصلت فرخنده ای بود؟! _بله خدا را شکر! الان همان طبقه بالای همین خونه زندگی می‌کنند و یک پسر هم دارند کلاس سوم ابتدایی اسمش را گذاشتند حبیب! _واقعا !!پس شما دوباره یک حبیب فردی دارید؟! _بله داریم. https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫 🌷سید عبدالحسین در نجف در محضر آیت الله محمدکاظم شیرازی درس می گرفتند. ایشان به سید عبدالحسین اجازه اجتهاد داده بودند. به خاطر احاطه علمی سید عبدالحسین، آیت الله شیرازی از ایشان می خواهد که در نجف بماند و ارجاع احتیاطات را به ایشان می دهد.(‌کاری که مراجع به شاگردانی که می خواستند جایگزین خود کنند می سپردند.) مرحوم آیت الله محمدتقی بهجت که هم درس آیت الله دستغیب در محضر آیت الله شیرازی بودند می گفتند یک شب در عالم رؤیا دیدم هنگام ورود آقای دستغیب به شیراز مردم جلو دروازه قرآن باپرچم ها و علم های زیادی اجتماع کرده اند و منتظر قدم ایشان هستند. صبح روز بعد خوابم را برای مرحوم شیرازی نقل کردم. ایشان همان جا رو به آسید عبدالحسین گفتند:‌شما هر چه زودتر به شیراز مراجعه کنید که مردم منتظر شما هستند! بعد از این اجازه استاد،‌آسید عبدالحسین بار سفر می بندند و به شیراز باز می گردند و این بازگشت منشاء خدمات زیادی برای مردم شیراز می شوند. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | 🔻مدیر مدرسه می گفت: آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگرد‌ها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که اینها بچه‌های منطقه محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند، بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. من با آقای هادی برخورد کردم و گفتم که نظم مدرسه را بهم ریختی. در صورتیکه هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود، بعد هم به ایشان گفتم حق نداری اینجا از این کارها بکنی و آقای هادی از پیش ما رفت. حال همه بچه‌ها و اولیا از من خواستند که ایشان را برگردانم و همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف میکردند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
بسمه تعالی بدینوسیله کسب لوح سپاس و تندیس پنجمین جشنواره ملی فانوس بخش استان فارس ویژه تولیدات هنری و سینمایی، توسط خادمین شهدا در هیئت شهدای گمنام شیراز تبریک عرض می نماییم. امید است منبعد نیز با نشر آثار و سیره شهدا بخصوص شهدای غریب استان فارس ، بتوانیم در راه ترویج فرهنگ شهادت قدمی برداریم . 🔹🔹🔹🔹