#یا_زهرا_س♥️
شعرے بہ نام نامے ما"در"شروع شد
اشڪے بہ حال غربت حے"در"شروع شد
این"در"ڪہ قافیہ ست مگوهاست در دلش
اصلاًتمام فاجعہ از"در"شروع شد.
#یا_صدیقه_الشهیده🥀
#ایام_فاطمیه💔
#شهادت_مادرم_زهرا_س_تسلیت_باد🏴
#هیئت_شهداےگمنام_شیــراز
🏴🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰آن روز ها دانشجوےعمران دانشـگاه شـیراز بودڪہ شنید امام فرموده اند حسیـنیان آمـاده باشنـد!
گفت میخواهم برم جبهه!!
گفتم: الان وقت امتحانات شماست!
گفت نه الان وقت رفتن است و ماندن حرام...
رفت جبهه...
چند روز بعد در شب تولدش به آرزویش رسید.🌷
#شهید عزت الله نعمت الهی
#شهدای_فارس
#روز_دانشجو
🌹🌱🌷🍃🌹🌱🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
و عزاداری روز شهادت حضرت زهرا (س)🏴
🏴گرامیداشت شهیدان یزدگردی و زارع 🏴
💢با سخنرانی حجت الاسلام یزدگردی
💢 #بامداحی برادر کربلایی محمد شریف زاده 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۱۷ آذر ماه/ از ساعت ۱۶*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
9.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتشار برای اولین بار|ناگفته های از اعترافات تروریست های داعشی برای خرابکاری در ایران و حرم شاهچراغ (ع)
#چهلم_شهدای_شاهچراغ
🏴🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹آرزوی شهید هادی ذالفقاری..💔
#انتقام_سیلی مادر
◾️#فاطمیه
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐یادی از سردار شهید محمدرضا ایزدی⭐
🌷رضا در میان نیروهایش، بعد از برادرش رسول بیش از همه به ناصر جوانمردی علاقه داشت و او را می پرستید. وقتیکه رضا از واحد تخریب لشکر به شیراز منتقل شد و مسئول آموزش بسیج سپاه فارس شد، ناصر هم انتقالی گرفت و به شیراز رفت. آبان ماه سال 63 بود که ناصر در زمان برگزاری مانور در پادگان امام علی(ع) براثر انفجار مين شهید شد .
همان زمان من و رسول هم برای مرخصی به شیراز آمده بودیم. برای تشییع ناصر رفتیم. رضا گفت خودم می خواهم ناصر را در قبر بگذارم. رفت پائین و پیکر ناصر را گرفت. به رسم معمول خواست صورتش را باز کند تا روی خاک بگذارد، کفن را که باز کرد با ناله گفت: کو سرش...
کفن را باز کرد تا دست ناصر را ببوسد، ناصر دست هم نداشت... صدای ناله رضا و یا حسین جمعیت بلند شد...
شاید همان روز و همان لحظه آرزو کرد که خودش هم بی سر و بی دست شهید شود...
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
13.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 «وقتی با چاقو مامور را زدم، انگار مثل بازیها رفتم مرحله بعدی»
🔹محسن شکاری که امروز به دار مجازات آویخته شد، در خیابان ستارخان چه کرد؟
🔹شکاری: با چاقوی قصابیام که اسمش دانته بود، زدم. وقتی با چاقو مامور را زدم، انگار مثل بازیها رفتم مرحله بعدی
#نشردهید
#جهادتبیین
#پایان_مماشات
🔹🔹🔹🔹🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام آقا که الان روبروتونم🕊
من اینجام و زیارت نامه میخونم🕊
#ایام_فاطمیه💔
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🏴
#شب_جمعه🌙کربلا میخواهیم ...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_محمودرضا_بیضایی*
✍از تبریز تا دمشق / #قسمت_دهم
🔹پاسداری برای پاسداری
مثل بسیجی ها زندگی می کرد؛ خیلی ساده و به دور از تجملات.نمی پذیرفت در خانه حتی مبل داشته باشد.روحیه اش این طور بود.این طور نبود که از روی تصنع باشد و بخواهد تظاهر به زهد کند. این اواخر یک بار هم که با هم در حاشیه ی میدان آرژانتین روی چمن ها نشسته بودیم و داشتیم ساندویچ میخوردیم، پرسیدم با حقوق پاسداری زندگی چطور میگذرد؟ گفت:《من راضی به گرفتن همین حقوقی هم که میگیرم نیستم، دنبال کاری هستم که زندگی را بچرخاند و شغل پاسداری برای تامین زندگی نباشد.》
🔹از ساچمه تا ترکش
سال آخر دبیرستان بود.یک روز کلاس کنکور را پیچانده و با بچه های پایگاه رفته بود اردو. عصری که برگشت، انگشت شستش باندپیچی شده بود، اول میخواست پنهان کند و نگوید چه بلایی سر انگشتش آورده ، اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشته اند تا با تفنگ بادی بزنند. یکی از بچه ها گفته هدف را جابه جا کنید. محمودرضا هم هدف را گرفته روی دستش و گفته بزنید! ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش! در عکس رادیوگرافی، ساچمه را از انگشتش درآوردند و به خیر گذشت، اما ما تحمل همان اندازه جراحتِ او را هم نداشتیم.
دی ماه سال ۹۲ وقتی در معراج شهدای تهران رفتم بالای سرش، هنوز لباس رزمش تنش بود. از زخم هایش، فقط جای یک زخم زیر چانه و ترکشی که به سرش اصابت کرده بود دیده میشد. در بهشت زهرا و قبل از شروع مراسم تشییع، زخم های تنش را که دیدم، یاد آن ساچمه افتادم و تلخی زخمِ انگشت شستش! اما آن زخمِ کوچک کجا و جراحتِ ناشی از اصابت ۳۵ ترکش به سینه و پهلو کجا!
یکی از ترکش ها از زیر کتفِ چپش بیرون زده بود و شاید محمودرضا با همان ترکش پریده بود.
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🌷🕊🍃
#سلام_امام_زمانم💚
🥀آقا سلام،روضه مادر شروع شد
▪️باران اشکهای مکرر شروع شد..
🥀آقااجازه هست بخوانم برایتان
▪️این اتفاق از دم،یک در شروع شد..
🏴آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
#صبحتون_مهدوی
#عاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌺🌺 عبدالکریم اعتقاد داشت، «کار فقط باید برای خدا باشد. کاری که برای خدا باشد، انتظار پاسخش را نداریم.
همین که خدا ببیند، کفایت میکند. نه دوست داریم کسی جبران نماید و نه به کسی بگوییم تا از آن آگاه شود.» 🌹🌹
☘🌷☘🌷
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﻜﺮﻳﻢ_ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭ
#شهدای_فارس 🌹
..☘🌺☘🌺☘....
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_محمودرضا_بیضایی*
✍از تبریز تا دمشق / #قسمت_یازدهم
🔹پشت پا به فوتبال و همه چیز!
در ایام نوجوانی، یک روز توی حیاط خانه یک توپ پلاستیکی کاشت جلوی من و گفت:《وایستا،می خوام دریبل بزنم.》گفتم:《بزن ببینیم!》ایستادم و به راحتی دریبلم زد. گفت:《دوباره》و دوباره ایستادم جلوش و دریبل خوردم. توپ را برداشت زد زیر بغلش و گفت:《این دریبل مال زین الدین زیدان بود!》بعد گفت:《زیدان دو سه تا حرکت دیگر هم دارد.》و گفت بیاستم تا نشانم بدهد. سه تا تکنیک عجیب و غریب زد که من واقعا نتوانستم کاری بکنم و فقط ایستادم و تماشا کردم. آن موقع ها فوتبال عشقش بود. با بچه های پایگاه می رفت زمین چمن بیمارستان شهدا تمرین می کرد. معلوماتش درباره ی دنیای فوتبال خوب بود. همه ی اخبار فوتبالیست های داخلی و خارجی را دنبال می کرد. بارها شده بود که از درس و مدرسه بزند و برود دیدن بازیکن ها و مربی تیم هایی که به تبریز آمده بودند.
خاطرم هست از منصور پورحیدری امضا گرقته بود و با بعضی بازیکن های محبوبش عکس یادگاری داشت. یادم هست روزی که یکی از بازیکن های تیم محبوبش از ایران رفت، گریه کرد. حتی پیراهن مشکی پوشید! نامه ی اعتراضی و پر احساسی هم برای آن بازیکن نوشته بود که بعدا پاره اش کرد. آن روزها آن قدر غرق فوتبال بود که درسش به طور کامل به حاشیه رفته بود؛ جوری که حتی در امتحانات خرداد لطمه ی جدی خورد. محمدرضا اما وقتی رفت سپاه، فوتبال به یک باره چنان از زندگی اش محو شد که انگار قبل از آن هیچ علاقه ای به این ورزش نداشت. بعد از آن، من یک بار ندیدم و نشنیدم که فوتبال تماشا کند یا اسمی از بازیکن یا تیمی بیاورد.
از روزی که رفت سپاه، همه جوره دگرگون شد. به جرئت می گویم که همه ی تعلقات و علایقش محو شد. سپاه برای محمودرضا نقطه ی عطف بود. محمودرضای قبل از سپاه با محمودرضای بعد از سپاه متفاوت است. خیلی چیزهای حتی مباح را هم به راحتی بوسید و گذاشت کنار.
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*