⭕️دشمنان بدانند اگر ما را محاصره اقتصادی کنند فرزندان رمضانیم
🔻و اگر ما را محاصره نظامی بکنند فرزندان عاشورائیم.
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#اللهم_الرزقنا_ازاینا☝️☺️
🔸 تصویري از افطاری در بین الحرمين
#ﺯﻳﺎﺭﺕﺁﺭﺯﻭﻣﻪ...🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
☀️دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷ظهر پنجم رمضان سال 57 بود. مزدوران رژیم پهلوی به نمازگزاران مسجد نو حمله کرده بودند. وسط درگیری متوجه صدایی شدم...
- کُشتن ... کُشتن...
چشمم به سمت صدا کشیده شد. روی بام یکی از خانه های مجاور کوچه مسجد، جوانی ایستاده و به سمت ارتشی های روی پشت بام و حیاط مسجد با قدرت و سرعت سنگ پرتاب می کرد و با عصبانیت و غیرت این کلمه را تکرار می کرد. تا متوجه من شد، فریاد زد: - سنگ... سنگ... به من سنگ بدین!
شروع کردیم به جمع کردن و پرتاب کردن سنگ به بالای بام. او هم غیرتمندانه به سرعت سنگ ها را به سمت ارتشی ها پرتاب می کرد. به اندازه کافی که برایش سنگ انداختیم. ناگهان صدایش قطع شد.
به سمت درِ خانه ای که او روی پشت بامش بود، دویدم. با احتیاط به سمت طبقه دوم رفتم و خودم را روی بالکن رساندم. در کمال حیرت دیدم که آن جوان از ناحیه سر تیر خورده و از پشت بام خانه با صورت بر روی بالکن کوچک طبقه دوم افتاده است. خون سرخش بالکن را فرش کرده و در حال جان دادن بود.
با ترس و دلهره خودم را به او رساندم. او را به سمت خودم چرخاندم. صورت رنگ پریده و سفیدش در هاله ای سرخ رنگ از خون می درخشید. تیر به فرق سرش خورده و خون زیادی از او رفته بود. سینه اش هنوز بالا و پائین می شد. دست و پایم را گم کرده بودم. چند لحظه مات و مبهوت نگاهش کردم. با هر سختی بود او را بلند کردم و روی دوش کشیدم. با احتیاط از راه پله پائین آمدم. تا وارد کوچه شدم، مردم با دیدن من و آن مجروح و بدن خونی مان تهییج شدند و ولوله ای به پا شد... چند دقیقه بیشتر نگذشت تا در آغوش خودم به شهادت برسد...
بخشی از خاطرات سردارسلطان آبادی
🌸🌷🌸
#شهیداحمدﻣﻔﺘﺎﺣﻲ
الهـــی ...
بین مـا و گناہ
سیم خـاردار بڪش
و این فاصله را مین گذاری ڪن !
بارالهــا ! ما را از
ترکشِ خمپارههای گناہ حفظ ڪن ...
#لحظات_افطار_درجبهه
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ_ﺷﻬﺪاﻳﻲ🌺🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷شهید محمد اسلام نسب نقل می کرد: یک شب دلم گرفته بود، گفتم برم پیش دست بالا...
تا نیمه شب سرگرم صحبت بودیم، بعد هم در همان چادر غلامعلی خوابیدم. هوا سرد بود و خوابم نمی برد. حدود ساعت 3 شب بود که دیدم غلامعلی آرام بلند شد و به نماز قامت بست. تا اذان صبح، در حال رکوع و سجود بود. "الله اکبر" اذان که در محوطه پیچید، خودش را از سجاده کند و خزید زیر پتو...
اذان به "حی علی خیر العمل" که رسید یکی از بچه ها ما را برای نماز صدا زد. غلامعلی بلند شد، دستی به چشم هایش کشید. چشمانش که باز شد دست هایش را به دو سمت کشید تا مثلاً خستگی خواب از تنش برود. جوری ادا در می آورد که انگار چند روز است خواب بوده. به اتفاق برای گرفتن وضو به سمت تانکر آب رفتیم. گفتم: غلامعلی، تو که وضو داری...
سرخ و سفید شد و گفت: هیس... خواب دیدی خیر باشه...
آقای اسلام نسب در مورد روز شهادت غلامعلی هم تعریف می کرد: غلامعلی بهترین مربی ما در آموزش بود، همزمان کار چهار مربی را انجام می داد. برای همین مانع حضورش در عملیات می شدم، اما این عملیات آخر حریفش نشدم. قبل از اینکه به سمت خط برود، فانسقه اش را باز کرد، به من داد و گفت: محمد، فانسقه ام نو است، دوست ندارم وقتی شهید شدم عراقی ها آن را از کمرم باز کنند!
فانسقه اش را به عنوان یادگار برای خودم برداشتم، کمربند یکی از راننده ها که مندرس و کهنه بود را به او دادم. در چشمانش درخشش خاصی بود. قلبم تکان خورد، زیر لب گفتم: دست بالا هم رفت!
دیگر طاقت نیاوردم، خودم را در آغوش غلامعلی رها کردم و آن دریای نور را بوسیدم.
🌸🌷
#شهیدغلامعلی_دست_بالا
#ﺷﻬﺪاﻱﺷﻴﺮاﺯ
🌹🌹
خبر دارید... .
.
هنوز که هنوز است #حمید_باکری از #عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته... .
..
خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد خطه #جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
.
..از #ابراهیم_هادی خبری دارید... .
..
بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...
#ﺣﺒﻴﺐ_ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ اﻥ ﻋﺎﺭﻑ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻛﻪ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﮔﻤﻨﺎﻣﻲ ﻛﺮﺩ ....
ﻳﺎ #ﺣﺴﻦ_ﺣﻖﻧﮕﻬﺪاﺭ ﻛﻪ ﺟﻠﻮﻩ اﺧﻼﻕ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻲ ﻧﺎﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ
.
از جوانانی که خوراک کوسه های #اروند شدند خبری دارید... .
.
.هنوز از #شلمچه صدای #اذان بچه ها می آید... .
.
.هنوز صدای مناجات #رزمندگان از #حسینیه #حاج_همت به گوش می رسد... .
.
.هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ #خواهرم #حجاب.... #برادرم #نگاه....
..
هنوز که هنوز است #شهدا می ترسند
از اینکه #رهبر رو تنها بگذاریم... .
..
و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم #حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند.....
#یادشهداباصلوات
🌹🌹🌺🌺🌹🌹
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
الهی...
فاجْعلنا ممّن قطعْتَ
عنه کل شیٍ یقطَعه عنک
خدایا قرار دہ ما را
از کسانی که بریدی از او
هرچه که موجب بریدنش از تـو گردد
بُریدن را که یاد بگیری
پریدن آسان است
مناجات المحبین
الهی بحق شهــ🌷ــدا العفو
#ﺩﻟﺘﻮﻥ_آرام_بایاد_شھـــــدا🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#اﻓﻂﺎﺭﻫﺸﺘﻢ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﻴﺪ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎﻳﻲ
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
👈 سردار شهید امام رضایی
با اینکه جانباز شیمیایی بود و در بستر مجروحیت قرار داشت، هرگز حاضر نشد ،تشکیل پرونده مجروحیت بدهد و از امکانات بنیاد استفاده کند، شب نوزده رمضان در رویایی صادقه جواز شهادتش را که از سوی امام زمان (عج) برای ۱۴ روز آینده امضا شده بود از دست سردار شهید حاج مجید سپاسی دریافت میکند و درست در همان روز موعود در حالی که ذکر یا علی بر لب داشت می گوید حضرت علی(ع) آمدند و دستم را گرفتند
مزارش به دلیل کرامات متعددی که از او می بینند و ارتباط کراماتش با امام علی بن موسی الرضا(ع) به سردار شهید امام رضایی معروف شده است.
🇮🇷سردار شهید سید کوچک موسوی
فرمانده گردان ترابری لشکر ۱۹ فجر
محل دفن :گلزار شهدای شیراز
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﺮاﺳﻢﻫﻔﺘﻪ ﻣﻴﻬﻤﺎﻥ اﻳﻦ ﺷﻬﻴﺪ و ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭﺷﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ
#ﻟﻂﻔﺎﻣﺒﻠﻎ_ﺑﺎﺷﻴﺪ
🌸مدرسه که می رفت بالای هر صفحه از دفترش می نوشت: «السلام علیک یا صاحب الزمان(عج).»
برایم مشکلی پیش آمده بود، به خوابم آمد و گفت: «فقط بگو یا صاحب الزمان(عج).»
🌸🌷🌸
#شهیدمهدی_اژدری
#شهدای_فارس
👇
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#صبحتون_شهدایی
مَا أَطْيَبَ
طَعْمَ حُبِّڪ
طعم عشقت چہ خوش است
از عشق هـای رنگارنگ دنیا
خستہ نشدی؟!
عاشق شویم،
عاشقِ خدا
#مناجات_العارفین
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷سه برادر عین الله شهید شده بودند و همین شده بود بهانه ای برای ممانعت مسئولین از رفتن عین الله به میدان نبرد. همین که زمان اعزام می رسید گوشه سالن ساختمان سپاه می ایستاد، سر به دیوار تکیه می داد و شروع می کرد به اشک ریختن، آنقدر اشک می ریخت که دیوار با اشک هایش شسته می شد و کف سالن از اشک های او نم می شد. اشک می ریخت و التماس می کرد که او را هم اعزام کنند اما میسر نمی شد. نامه ای به آیت الله خامنه ای نوشت، ایشان هم ارجاع دادند به تصمیم مسئولین سپاه، نامه ای نوشت به شهید آیت الله محلاتی، نماینده امام در سپاه و از ایشان خاص تا سفارش ایشان را بکنند اما ایشان هم رضا نداد و تأکید کردند که مانع اعزام ایشان شوند. تا اینکه از طرف بنیاد شهید به من و مادر ایشان پیشنهاد حج داده شد. چون پیش از این مشرف شده بودم، سهمیه ام را به عین الله دادم، اما مخالف می کرد. تا اینکه شرطی جلوی پایم گذاشت. در حضور فرمانده سپاه شهرستان از من تعهد گرفت که وقتی از مکه برگشتم باید اجازه حضور مرا به جبهه بدهید. وقتی شرطش را قبول کردم مشتاقانه برای زیارت معبود خود رفت و جواز حضورش در صف شهدا را در همان سفر گرفت.
وقتی از حج برگشت بیش از چند روز، آن هم به اصرار خانواده برای بازدید اقوام نماند، گویی برای پرواز ثانیه شماری می کرد. وقتی می خواست برود گفتم، به رسول، دامادمان، بگو حالا که من می روم تو در خانه بمان. اما برعکس به او گفته بود: «من اگر به جبهه می روم برای خودم می روم، تو هم باید برای خودت بروی، نکند گول اینها را بخوری و جبهه را ترک کنی!»
طاقت نداشتم عین الله هم مثل نورالدین، محمد شفیع و هدایت الله برود و بر نگردد، همراهش به جبهه رفتم، به خانه برگشتم این بار بدون او. شنیدم وقتی در کربلای 4 دستور عقب نشینی داده بودند روی خاکریزی ایستاده بود و نیروها را عقب می فرستاد، همه را که عقب فرستاد خودش، با فراغ بال به آسمان پرکشید و چهل روز بعد جنازه اش به عقب برگشت.
🌷🌸🌷
#شهیدعین_الله_اکبری_باصری
#شهدای_فارس
👇
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🌷روی پشت بام نشسته بودیم و در حال دیدن تعزیه گریه میکردم و در همین حال به او شیر میدادم... مسعود 6 ماه داشت، در دل گفتم خدایا کاش یک نفر را داشتم که برای امام حسین (ع) فدا میکردم . هنگام گریه کردنم قطرات اشکم در دهان مسعود چکید و با شیر مخلوط شد و مسعود خورد ...
بهار 66 بود ، خبر شهادتش را برایم آوردند، گفتند جنازه اش به گونه ایست که شما نمی توانید آن را ببینید . جسم نازنین مسعود پاره پاره شده بود و سری نداشت...
همان شب خواب تعزیه آن سال را دیدم. در حالی که مسعود را در بغل داشتم ، یک لحظه او پر کشید و به جمع یاران امام حسین(ع) پیوست ...
🌷🌸🌾🌸🌷
#شهیدمسعودصلاحی
#شهدای_فارس
🍁🍁🍁🌺🌺🌺🍁🍁🍁
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🌷🌷🌷ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﻱ ﻏﺮﻳﺐ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ ﺻﻠﻮاﺕ🌷🌷🌸