eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜امام‌باقر علیه السلام : ( در روز قیامت خداوند به دوستداران سلام الله علیها خطاب می کند 👈 ببینید هرکس شما را به‌ خاطر محبت سلام الله علیها کرده است دست او را بگیرید و او را وارد بهشت کنید👉.) 📌بحارالانوارج۸ص۵۲ 🔹🔹🔹🔹🔹 مشارکت در برگزاری و اطعام عزاداران فاطمی ، ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) و ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ (پنجشنبه۱۶ دیماه ۱۴۰۰ ) 👇👇 6037697506615480 بانك صادرات ﺑﻨﺎﻡ محمد پولادي 👆👆 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
خورشید را بگو نتابد ز پشت ابر🌤️ چون صبح من به خنده‌ات آغاز می‌شود✨ ❤️🕊️ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🚨صدقه اول ماه و مشارکت در ذبح قربانی فراموش نشود ....
🔰 تابستان سال 65 در پادگان شهید دستغیب جعفر را دیدم با خوشحالی به طرفش رفتم و او را در اغوش کشیدم. با هم به واحد تبلیغات رفتیم. با لبخندی که بر لبش نقش بسته بود گفت: سید من به شما حسادت میکنم! با خنده گفتم برعکس، من که خیلی مانده به شما برسم! گفت نه تو یه امتیاز داری که من آرزوشو دارم و کاش من هم این افتخارو داشتم! گفتم چی؟ گفت اینکه ذریه حضرت زهرا (س) هستی! ساکت شد و ادامه داد: خوشا به حال سادات که می توانند حضرت زهرا (س) را مادر صدا کنند! مبهوت کلام های شیخ جعفر بودم و ارادتش به خانم فاطمه زهرا (س) از او خداحافظی کردم. دیگر او را ندیدم تا شنیدم با شیخ حمید اکرمی هر دو به گردان امام رضا ع رفتند جهت آموزش و مهیا شدن برای عملیات کربلای 4 او با حمید اکرمی و محمد علی سبحانی در منطقه شلمچه پیکرشان ماند و عملیات کربلای 5 پیداشدند. 🔰به اتفاق هم به گلزار شهدای شیراز رفته بودیم. بین قبور شهدا عبور می کردیم که کنار قبری خالی ایستاد و به آن اشاره کرد و گفت: پدر این قبر، قبر من است! کربلای 4 بیسیم چی بود که شهید شد و همان جا که اشاره کرده بود دفن! 🌷🌷 محمد جعفر آقایی 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * وسایل شان را که با خودشان آورده بودند کف حیاط بود.غلامعلی اینها را کمکشون کول کرده بود آورده بود داخل. محمدعلی پرسید: _خونه اجاره کردید که شیراز بمونید؟ _نه آقا..یک خونه هست تو اصغری یک سرهنگ داخلشه .از زمان شاه تو این خونه نشسته بلند نمیشه .می‌خواهیم فردا با این وسایل را بریم پشت در کوچه بشینیم تا مجبور بشه تخلیه کنه. مادرشوهر میگفت:فردا رختخواب ها رو میزارم باشد در و میشینم و اینقدر این در رو میزنم تا این مرد بره بیرون. تا آخر شب همینطور داشتن بحث می کردند از خودشون از جنگ.پیش خودم فکر می کردم خوب نیست این آقا تو این اتاق خواب به ما هم پشت در اون اتاق. یک در کشویی وسط این دو تا اتاق بود.چقدر با خودم کلنجار رفتم که میخواستم بگم کاش این مردم اینجا نمی خوابید نمی تونستم بگم .آخرش دیگه هر طور بود گفتم: «آقا میشه شما برید تو اتاق بالا خونه بخوابی؟ یک اتاق بود توی بالاخانه پله میخورد میرفت بالا.من وسایل اضافی رو گذاشته بودم اونجا و گفتم این مرد به اونجا تا ما راحت باشیم. این بنده خداها هم می ترسیدن چون ما را نمی‌شناختند . نگاهی این زن و مرد به هم انداختند و مرد گفت: نه من همینجا میخوابم بالا نمیرم. بعد از صبح زود بلند شدند و من یک صبحانه آماده کردم.غلام کمکشون وسایلشون رو کول کرد و رفتند تا بزارند در خانه‌ای سرهنگ.زن به مادر شوهرش گفته بود توبنشین داد و بیداد کن و با زنگ بزن توی در اومده بود که از خونه بره بیرون. نزدیکای ظهر بود که غلام برگشت. _مادر جان چیکار کردن این بنده خداها! کارشون درست شد؟ _بله مادرم درست شد. مامان این پیرزن چه زبانی داشت.انقدر داد و بیداد کرد و از توی دردهای زرنگید چاره ای نداره یک ماشین ارتشی اومد وسایلش را برد. این سرهنگ عکس شاه داشت به چه بزرگی!عذاب خود شده بود و این قاب عکس رو زدم این درد دلش تا خرد خرد شد . سرهنگ این قاب رو نگه داشته و فکر میکنه شرایط عوض میشه! _خوب زبانی داشتن اینا وگرنه با زبون خوش نمی تونستند سرهنگ را بیرون کنن. همینطور تو خوشحال بود گفت :مامان من یک خورده قند و چایی بردارم.؟ _میخوای چیکار؟ _حالا تو بگو! بردارم؟ _بردار رفتم دیدم یک پلاستیک برداشته قند ،چای و حبوبات ریخته تو کیسه .بسته گوشت و مرغ هم برداشت. _میگی میخوای چیکار کنی یا نه؟! _مامان یک خانواده جنگ زدن آمدن تا مسجد الصادق چیزی ندارند. گناه داره اینا را ببرم بهشون بدم. خندیدم و گفتم: _نمیگی بیارمشون اینجا؟! او هم خندید و گفت: _نه دیگه همینا میبرم براشون خوبه. ... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻مثل پدر... روایت فرزند شهید بواس هنگام شنیدن خبر شهادت سردار... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار بسیجی،‌معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫 🌷کمال دو ماه بعد از آغاز جنگ وصیتنامه ای می نویسد: شاید تا مدتی به‌طور زبانی در بین دوستان و آشنایان طلب شهادت می‌کردم ولی وقتی‌که در تنهایی به شهادت فکر می‌کردم، در زوایای قلبم مهر پسرم حسین، که به عشق حسین(ع) این نام را برایش انتخاب کرده‌ام، مانعی شده بود بین من و شهادت. ولی با شنیدن خبر کشته شدن هزاران زن و مرد و مخصوصاً کودکان بی‌گناه، خدا را شکر کردم که توانستم در این لحظه، دل از مهر فرزندم گسسته و به انتظار شهادت نشسته‌ام و دیگر فاصله و مانعی بین من و معشوقم نیست. پسرم حسین: من با خدای خود عهد کرده‌ام تا پایان جنگ و تا یکسره شدن وضع بین ایران و عراق در منطقه بمانم و این را می‌دانم که این آخرین جنگ ما نیست و تازه این اول جنگ است. جنگ مستضعفین با مستکبرین، جنگ حق با باطل و خداوند وعده‌ی پیروزی را به ما داده است. و این را بدان که ابرقدرت‌ها که در اصل چیزی جز طبل توخالی نیستند به این سادگی دست از سر ما برنمی‌دارند و ان‌شاءالله تو هم بزرگ می‌شوی و این جنگ را ادامه می‌دهی و فرزند تو نیز همچنین 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آقاجان، شما بغض نکنین! صدبرابر شهادت حاج قاسم بغض شما مارو کشت... دلها 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨نافله شب را ترک نکنید🚨 سرداردلهاشهیدحاج قاسم سلیمانی: 🌺 مجاهد یک ظواهری در ابعاد مختلف دارد پایه اول این صفات نماز است.... برادر عزیز .....شما نباید نافله شب را ترک کنید این یک صفایی دارد. 💔 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 *عزاداری روز شهادت حضرت زهرا(س)* 🌹 *🏴و بیست و یکمین یادواره شهدای گمنام شیراز🏴* سخنران: *حجت الاسلام شیخ حسین حدائق* 💢 برادر *حاج علیرضا شهبازی* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۱۶دیماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۵.۴۵* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 ** 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌤️صبح ما خیراست ای یاران ز پیغام شـما جان ما مست است دائم از می جام شما کام ما هرصبح شیرین گردداز پیغامتــان چون عسل شیرین کند یزدان ما کام شما✨ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌷بعد از مدت ها امیر را دیدم . شروع به گلایه کردم. گفتم همه کسانی که به سپاه رفتند یک سر و سامانی گرفتند، فلانی و فلانی که هم دوره تو بودند، هر وقت از کنار زمینشان رد می شوم، می بینم میلگرد و آجر خالی کرده اند و دارند خانه می سازند. فلانی هم از سپاه موتور گرفت... تو چرا هیچ کاری برای خودت نمی کنی، باری برای خودت بر نمی داری؟ سرش را پائین انداخت. گفت: مگر من رفتم توی سپاه موتور و زمین بگیرم که حالا عقب افتاده باشم. همین زمینی هم که در سروستان گرفتم با پول کارگری خودم گرفتم. من نه یک سانت زمین از سپاه گرفتم نه چیز دیگری! گفتم: حداقل به فکر پدر و مادرت باش. خندید و گفت: نگران آنها نباش به زودی زود پدر و مادرم بیمه مــــی شوند. منظورش را از بیمه شدن نفهمیدم، خداحافظی کرد و رفت. آخرین دیدارم با امیربود. هفته بعد، خبر شهادت و مفقودیش در کربلای 4 آمد و فهمیدم با شهادت خودش، دنیا و آخرت پدر و مادرش را بیمه کرده است. 🌷🍃🌹🍃🌷 شهید محمد حسین مهدی زاده(امیر) 🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * سخاوت این بچه نمونه بود توی دلم کلی ذوق می کردم که بچه ام. انقدر با سخاوته بعضی وقتها احساس غرور می کردم که همچین پسری دارم. اولین باری بود که رفته بود جبهه وقتی برگشت دائم توی پایگاه مسجد بود سه تا مسجد دستش بود و مسئول بود.آخر هفته بود که خداحافظی کرد و گفت می خوام برم کازرون. رفتم زنگ بزنم مادرم که بگم غلامعلی اومد خونتون و حواست حواست باشه چه غذای خوبی براش درست کن. البته مادرم بیشتر از من غلام را می خواست و هواش را داشت. زنگ زدم به مادرم و گفتم غلام چطوره چیکار میکنه؟ _خوبه ما در همه سلام میرسونن. حس کردم مادرم یه چیزی میخواد بگه ولی نمیگه. _مادر غلام نگفت کی برمیگرده شیراز؟! _نه نگران نباشیا.. _چی شده مادر طوری شده تورو خدا حرف بزن. _نه مادر! چرا میترسید چیزی نشده!غلام گفت می خوام برم جبهه ما هم هر کاری کردیم که نره قبول نکرد. _راست میگی؟ با کی رفت؟ با چی رفت؟ نباید میذاشتی بره... _چیکار کنیم مادر مگه حریف زبان این بچه میشیم. _چرا حداقل زنگ نزد خداحافظی کنه ؟حالا من به باباش چی بگم ؟اون دفعه هم راضی نبود که بره. _ننه خدا پشت و پناهش هست تو نگرانش نباش _حالا چطوری رفت؟ _رفت سر جاده و با اتوبوس‌های سر راهی رفت. خودم هم با خواهرت و شوهرش آقای محکمی همراهش کردیم. _مادر به جای اینکه جلودارش بشید و به من اطلاع بده همراهی هم کردی! _ننه اون یه بار رفته بود جبهه دیگه دلش هوایی شده بود نمیتونست بمونه. خیلی ناراحت شدم همش فکر می کردم حالا به باباش چی بگم؟ بابا که از سرکار برگشت بدونه من و من گفتم مثل اینکه غلام رفته جبهه. _اونکه رفته بود کازرون! _از همان طرف با ماشین های بین راهی رفته امروز زنگ زدم به مادرم گفت ما نتونستیم جلوش رو بگیریم. _آخه این بچه مگه درس نداره امتحان نداره باید برم گروه مقاومت ببینم کجا رفته! ... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیشنهاد ویژه 🔻دکلمه محزون دختر شهید در حضور سردار عشق حاج و جاری شدن اشکهای سردار😭 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار بسیجی،‌معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫 🌷کمال در کار خودش با هیچ‌کس رودربایستی نداشت. هرکجا اشتباه یا خطایی می‌دید به هر شکل ممکن که بود تذکر می‌داد، یا لسانی یا مکتوب. حتی اگر مافوق‌هایش یا مسئولین استانی یا حتی کشوری بودند، حتی طاقت دیدن اشتباهات بلندترین مقام‌های اجرائی کشور را هم نداشت. اواخر سال 59 بود که از جبهه برگشت. خیلی از بنی صدر و تئوری هایش در جنگ گله داشت. این طور که خودش می گفت در جلسه ای با بنی صدر بحثش شده بود. بلافاصله به تهران رفت. خودش نقل می کرد مستقیم به جماران رفتم و درخواست دیدار با امام را دادم. قبول نمی کردند، من هم 24 ساعت پشت درب حسینیه جماران نشستم تا بالاخره اجازه دیدار با امام را دادند. وقتی خدمت ایشان رسیدم، با دیدن امام بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد. با همان چشم گریان 45 دقیقه گزارشی از وضعیت جبهه و کارشکنی های بنی صدر خدمت امام ارائه دادم. امام هم چند دقیقه من را راهنمایی فرمودند. دلم آرام گرفت و به شیراز برگشتم. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔻بشکند پاے کسے کہ لگدش سنگین بود تـا ڪہ زد سلسلہ ي ریخٺ بهـم 🔻ثلـث سـاداٺ ميـان در و ديـوار افـتـاد نسل ساداٺ بہ يك ضربہ ي پا ریخٺ بهم 💔 🥀 🏴 🏴🏴🏴🏴🏴
💠 برشے از وصیت هدف آفرینــش هـمان صعود الی الله اســت. یعنی اینکه انســان به "قرب الهی" برسد که هــمان هدف است. *دنیا مســـیر و گذرگاهی است که انســان اهداف خود را در این دنیا زمینه سازی می کند و سپس جهت به ثمر رساندن هــدف آماده می شود که همان لحــظه،لحظه ی مرگ در دنیا است و شهادت وســیله ای است که انســان را به هــدف بسیار نزدیــک می کــند🌹 سيد محمد حسين انجوي امــيري : ولادت حضرت فاطمــه(س) : شهادت حضرت فاطمه(س) :کربلای ۵ :یازهرا (س) 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🛑 🛑 ♦️ذبح قربانی روز اول ماه جمادی الثانی سه شنبه ۱۴ دیماه ➖🔻➖🔻➖ به حمدالله ،در روز اول ماه جمادی الثانی طبق رسم ماهیانه و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ حضرت زهرا(س) , ﺗﻌﺪاﺩ ۱ ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و توسط خادمین شهدا در مناطق فقیرنشین شیراز در ﺑﻴﻦ ۲۹ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ ،توزیع گرديد 🔻🔻🔻🔻 شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر 🌷▫️🌷▫️ شیراز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 *عزاداری روز شهادت حضرت زهرا(س)* 🌹 *🏴و بیست و یکمین یادواره شهدای گمنام شیراز🏴* 🚨فردا🚨 🔺🔺🔺🔺🔺 * * 🔹🔹🔹🔹 انشاالله عزاداران اطعام را میهمان سفره حضرت زهرا(س) هستند 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
هجده یادآور سن کم یک است هجده یادآور یک مادر و یک لشکر است . در مقام رمز و راز گر براندازش کنی هجده یادآور فصل خزان است🍁🍂 🥀 🥀 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔴پیام رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت تشییع شهدای گمنام در روز شهادت حضرت زهرا (س) 🔹سلام بر شهیدان گمنام، گمنام در میان خاکیان و معروف در عرصه‌ی افلاکیان. فداکارانی که پس از گذشت سالیان دراز از لحظه‌ی شهادتشان کشور را با رائحه‌ی معنویت و جهاد، معطّر میسازند و پرچم افتخار به خونهای ریخته شده در راه اسلام و قرآن را، بیش از پیش به اهتزاز در میآورند. 🔹تقارن تشییع پیکر این مسافرانِ به خانه‌ برگشته، با روز شهادت صدیقه‌ی طاهره سلام‌الله‌علیها مبشّر ابدیّت یاد و خاطره‌ی آنان و مژده‌بخش خیر کثیری است که از ناحیه‌ی آنان برای کشور امام زمان روحی‌فداه فراهم خواهد آمد ان‌شاءالله. 🔹به ارواح طیبه‌ی این شهیدان و به چشمها و دلهای منتظر پدران و مادران و همسران آنان سلام و درود میفرستم و فضل و رحمت فزاینده‌ی پروردگار را برای همه‌ی آنان مسألت میکنم. سید علی خامنه‌ای ۱۴۰۰/۱۰/۱۵ 🍃🌷🍃🌷
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * غروب که شد از خونه زد بیرون .دفتر اینها رو به روی دفتر گروه مقاومت نواب صفوی اول خیابان خیام در مسجد خیرات بود. شب که برگشتم گفتم: _تونستی بفهمی با کی رفته؟ _آره با بچه های پایگاه خودشون رفتن مثل اینکه رفتن آبادان توی گروه دکتر چمران. خودم میرم برش میگردونم این هنوز سنی نداره امتحانم که داره. فرداش مرخصی گرفت و از محل کار راهی آبادان شد.منم نگفتم نرو می‌ترسیدم که خدایی نکرده اتفاقی پیش بیاد و بگه خانم تو نذاشتی برم برش گردونم. وقتی برگشت تعریف کرد _از شیراز که به اتوبوس حرکت کردم شب بود که رسیدم آبادان. سر یک چهارراه یک پادگان بود که پیاده شدم.همینطور سرم رو پایین انداخته بودم میرفتم که یکبارگی که داد زد: _ایست ایست برگشتم عقب نگاه کردم دیدم یه آقای هست با لباس نظامی که با دو داره میاد طرفم. _ایست !! از کجا می آیی؟! _از شیراز اومدم. _کجا بودی پدر ؟این وقت شب اینجا چیکار می کنی؟ اینجا حیوونای وحشی هست.تو این بیابان اومدی اینجا چیکار؟ _اومدم دنبال پسرم غلامعلی .گفتن آمده آبادان تو گروه چمران آمدم ببرمش. این هنوز بچه است و امتحان داره .شما فامیلیتون چیه هست آقا؟ _کوچیک شما صفاری هستم. _آقای صفاری شما میدونید کجا باید برم پسرم را ببینم. _صبر کن پدر جان خودم میبرمت اونجا. آقای صفاری خیلی مرد خوبی بود این آقا ما را سوار ماشین کرد و بر جایی که گروه دکتر چمران بود. چند دقیقه‌ای که نشستی با حضور دکتر چمران را دیدم همیشه هم خودش روی دوشش بود. من بلند شدم جلوتر از من سلام کرد. _سلام پدرجان !حالتون چطوره؟ شما تو منطقه جنگی چه میکنید؟ اسمتون چیه؟! همین طور که دستم را گرفته بود گفتم :کازرونی ام .از شیراز اومدم پدر غلام علی رهسپار. اومدم غلامعلی را ببرم برای امتحاناتش. _غلام علی رهسپار؟! باید تعجب اسمش را آورد که فکر کردم خطایی کرده.. _«غلامعلی نگو بگو شیر خوزستان» تا این را گفت کلی خوشحال شدم. احساس غرور کردم شخصی مثل دکتر چمران هم چنین نظری درباره غلامعلی داره . انگار یادم رفت که اومدم آبادان برای برگرداندن غلامعلی. _آقای رهبر ما همین الان غلامعلی نیاز پیدا کردیم و با آقای استوان فرستادیم بهشون منطقه جنگی. _پس آقای استوان هم باهاشون بودند؟! قاسم استوان دوست غلامه. همه جا به عنوان یک بسیجی نمونه ازش یاد می کنند و همه جا با غلام باهم هستند. _آره با هلکوپتر فرستادیمشون توی منطقه .شما نگران درسش نباش ما خودمون همینجا ازش امتحان میگیریم. _چشم آقای چمران ما سرمون فدای انقلاب. آقا محمدعلی اینارو که برام تعریف می کردم من هم احساس غرور کردم.غلامعلی چقدر توانمند بوده که دکتر چمران این نظر را درباره اش داشته.. ... http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ... در روز شهادت حضرت زهرا (س)..... ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید ⬇️⬇️⬇️ پخش مستقیم با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار بسیجی،‌معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫 🌷کمال یکی از بهترین معلم‌های هنرستان طالقانی شیراز بود، از طرف دیگر دارای خصوصیت‌های منحصربه‌فردی بود که وجودش برای آموزش‌وپرورش در آن سال‌های ابتدایی انقلاب مثل یک گنج بود. اما آقا کمال با شروع جنگ دیگر کمتر به مدرسه و آموزش و پروش می‌آمد و بیشتر در جبهه بود.به من به عنوان پیشکسوت و چهار معلم دیگر مأموریت داده شد تا به جبهه برویم و آقا کمال را متقاعد کنیم که به شیراز و آموزش‌وپرورش برگردد. به منطقه رفتیم، پرسان پرسان او را در یک مقر در عمق 5کیلومتری خاک عراق پیدا کردیم. هرچه اصرار کردیم راضی نشد برگردد، می گفت الان جبهه بیشتر به حضور من نیاز دارد. بعد هم از ارزش جهاد و شهادت گفت. دست آخر گفت به جای این بحث ها بشینید تا برایتان دعای کمیل بخوانم. شب جمعه بود. شروع به خواندن دعای کمیل کرد، چنان دعایی خواند که در عمرم نظیرش را نشنیده بودم. صبح روز بعد از ما خداحافظی کرد و رفت. نتیجه این شد که 5 نفر رفتیم او را از جبهه برگردانیم، خودش نیامد، دو تا از معلم ها هم پیشش ماندند و بر نگشتند! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید