قسمتی از کتاب خدا حافظ فرمانده
شهید محمدعلی قاسمی
دردانه فاطمه نائب
محمد علی به دنیا آمد. مرگ سه پسر قبل از او برای لحظه لحظه زندگی
حاج فاطمه اضطراب و دلهره به همراه داشت.
بیشتر از چشم هایش مواظب و نگران او بود که کوچک ترین آسیبی نبیند. هر جا می رفت، مانند سایه دنبالش بود هر روز دعا یا پولی نذرش می کرد. موقع
بازی هم تنهایش نمی گذاشت
تا سن هفت سالگی خیلی مراقبت میکرد که هر چشمی او را نبیند و هر
دستی در آغوشش نگیرد.
محمد علی به هفت سالگی رسید و باید به مدرسه می رفت. خودش تا مدرسه او را همراهی میکرد بعد هم به دنبالش می رفت که نکند اتفاقی برایش
پیش بیاید.
دردانه فاطمه نائب همه محمد علی را به این نام می شناختند.
-۱- کنگره شهدای خمینی شهر مصاحبه یدالله آقابابایی با مرحومه مریم قاسمی (خواهر شهید محمد علی
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
📌 شهیدی که دعای توسل را حلال مشکلات معرفی کرد
🔷️ علیرضا همیشه می گفت: «بعد از توکـل به خـدا، توسل به اهل بیت (ع) حـلال مشکلات است.» به همین خاطر هم به دعای توسل علاقه زیادی داشت.
◇ زمان عقدکنان خواهرش، پیشنهاد کرد که بعد از مراسم، دعـای توسـل بخوانیم.
◇ به مزاق بعضی ها خوش نیامد؛ اما کوتاه هم نیامد و رفت در زیر زمین خانه به تنهایی شروع کرد به خواندن دعـای توسـل.
🔻 کشف پیکر مطهرش هم با دعـای توسـل همراه شد.
◇ شهید غلامی عادتش این بود هر وقت بدن شهیدی را پیدا می کرد، ابتدا برایش زیارت عاشورا می خواند بعد بدن را بیرون می آورد.
◇ آن روز کنار پیـکر علیرضا؛ هر چه گشت زیارت عاشورا را در مفاتیح پیدا نکرد؛ اصلا گویا چنین دعایی از اول وجود نداشته است.
◇ غلامی نگاهی به علیرضا کرد و گفت: «هــر چـه شهــدا بخـواهـند.» و اتفاقی شروع کرد به خواندن دعـای توسـل.
#شهیدعلیرضاکریمی🌷🕊
📚 مسـافر کـربلا
نشـر شهید هـادی
زندگینامه و خـاطرات
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
#نمــاز_شــب_ششم_مـاه_شعبان برای وسعت قبر
🔵 پیامبر اکـرم ﷺ فرمودند:
🟡 هركس در شب ششم ماه شعبان چهار ركعت نماز بخواند در هر ركعت حمد یک بار و سورهى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» پنجاه مرتبه بخواند، خداوند روح او را در حال سعادت و نيكبختى مىگيرد و قبرش وسيع مىگردد و از قبر بيرون مىآيد در حالى كه چهرهاش مانند ماه مىدرخشد و مىگويد: گواهى مىدهم كه معبودى جز خدا نيست و حضرت محمد، بنده و فرستادهى او است.»
📚 اقبال الاعمال ص ۶۸۹
🛑 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#اعمال_منتظران
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
زیارت عاشورا.mp3
28.21M
زیارت عاشورا
شب جمعه شب زیارتی امام حسین (ع)زیارت عاشورا بخونیم به نیابت ازامام زمان(عج)برای سلامتی وفرج مولایمان هدیه به وجودمقدس ونازنیشان
#زیارت_عاشورا
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
Dua Kumayl [128].mp3
28.55M
دعای کمیل علی فانی
محسن فرهمند
سیدمصطفی موسوی
#دعای_کمیل
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_73 #فصل_نهم اخم ڪردم. ڪتش را درآورد و نشست. گفت: «اگر تو ناراحت باشی، نمی رو
#رمان_دختر_شینا
#قسمت_74
#فصل_نهم
ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل ڪنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یڪی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما.
از درد هوار می ڪشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می ڪرد و زعفران دم ڪرده به خوردم می داد.
ڪمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیڪ اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ وقت فراموش نمی ڪنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم.
یڪ هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره ڪه صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینڪه صمد بیاید تو، مادرم رفت.
صمد آمد و نشست ڪنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم.
دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.»
ادامه دارد...✒️
#قسمت_75
#فصل_نهم
گفتم: «یڪ هفته است بچه ات به دنیا آمده. حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟!»
چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساڪش. زیپ آن را باز ڪرد و گفت: «هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده ام. نمی دانی با چه سختی پیدایش ڪردم. ببین همین است.»
پتوی ڪاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تڪان تڪانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید. همان بود ڪه می خواستم. چهارگوش بود و روی یڪی از گوشه هایش گلدوزی شده بود، با ڪاموای سرمه ای و آبی و سفید.
پتو را گرفتم و گذاشتم ڪنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: «نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترڪ موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها. یڪی این طرف خیابان را نگاه می ڪرد و آن یڪی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش ڪردم. پشت ویترین یڪ مغازه آویزان شده بود.»
آهسته گفتم: «دستت درد نڪند.»
دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: «دست تو درد نڪند. می دانم خیلی درد ڪشیدی. ڪاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهڪارم می دانم. اگر مرا نبخشی، چه ڪار ڪنم!»
بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد.
ادامه دارد...✒️
نویسنده :بهناز ضرابی زاده
#دختر_شینا
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_74 #فصل_نهم ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل ڪنم. با چه حال زاری رفتم سرا
#رمان_دختر_شینا
#قسمت_76
#فصل_نهم
گفت: «دخترم را بده ببینم.»
گفتم: «من حالم خوب نیست. خودت بردار.»
گفت: «نه.. اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یڪ لذت دیگری دارد.»
هنوز شڪم و ڪمرم درد می ڪرد، با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش.
بچه را بوسید و گفت: «خدایا صد هزار مرتبه شڪر. چه بچه خوشگل و نازی.»
همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه.
بعد از مهمانی، ڪه آب ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: «چند روز می مانی؟!»
گفت: «تا دلت بخواهد، ده پانزده روز.»
گفتم: «پس ڪارت چی؟!»
گفت: «ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته دیگر می روم دنبال ڪار جدید.»
اسمش این بود ڪه آمده بود پیش ما. نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود. یڪ شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن ڪرده بود و چسبانده بود به گوشش.
ادامه دارد...✒
نویسنده: بهناز ضرابی زاده
#دختر_شینا
@shohadayekahrizsang
با عرض سلام و ادب خدمت اعضای محترم کانال شهدای شهر کهریزسنگ
باتوجه به این که در نظر است که از هر شهید شهرمان یک کلیپ اختصاصی تهیه شود ، لطفا از خانواده های محترم شهداء تصاویر شهدا رو از دوران کودکی تا زمان شهادت را به این آیدی ارسال بفرمایید.
@adminshohada1
مقام معظم رهبری مدظله العالی
آبروی جمهوری اسلامی
از فداکاری جوانان شهید شماست
اگر از من بپرسند لقب بزرگترین قلب دنیا به چه کسی می رسد؟🥹
بدون تردید نام مادر شهید را خواهم آورد
هر کسی فرزندی داشته باشد می داند که جگرگوشه اش را با دنیا عوض نخواهد کرد💯
اما او فرزندش را در راه خدا داد تا آرمان
ها حفظ شودتا ارزش ها حفظ شود.
چنین کسی که از بزرگترین دارایی اش برای حفظ ارزش ها میگذرد، اگر قلبی بزرگ ندارد پس چه چیز در درون اوست که اینگونه او را خدایی کرده است…!❣️
#مادر شهید
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#شهيد_والامقام
#سعید_براتی
فرزند : عزیزاله
#عروج :
🗓 ۱۳۶۵/۱۱/۲۷ 🗓
مسئولیت : سرباز
محل #شهادت : شلمچه
نام عملیات : کربلای ۵
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_کهریزسنگ
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🌹بیست و هفتم بهمن ماه ، سالگرد شهادت این شهید بزرگوار را گرامی می داریم.
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_76 #فصل_نهم گفت: «دخترم را بده ببینم.» گفتم: «من حالم خوب نیست. خودت بردار.»
#رمان_دختر_شینا
#قسمت_77
#فصل_نهم
قابلمه غذا را آوردم. گفتم: «آن را ولش ڪن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه ام.»
نیامد. نشستم و نگاهش ڪردم. دیدم یڪ دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشڪنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش ڪرد و بوسید. و روی یڪ دست بلندش ڪرد.
به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم و گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه ڪار داری. این بچه هنوز یڪ ماهش هم نشده. چلّه گی دارد. دیوانه اش می ڪنی!»
می خندید و می چرخید و می گفت: «خدایا شڪرت. خدایا شڪرت!»
خدیجه را توی گهواره گذاشتم. آمد و شانه هایم را گرفت و تڪانم داد. بعد سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می آید. امام دارد می آید. الهی قربان تو و بچه ات بروم ڪه این قدر خوش قدمید.» بعد ڪتش را از روی جالباسی برداشت.
ماتم برده بود. گفتم: «ڪجا؟!»
گفت: «می روم بچه ها را خبر ڪنم. امام دارد می آید!»
این ها را با خنده می گفت و روی پایش بند نبود. خدیجه از سر و صدای صمد خواب زده شده بود. گفتم: «پس شام چی؟! من گرسنه ام.»
برگشت و تیز نگاهم ڪرد و گفت: «امام دارد می آید. آن وقت تو گرسنه ای. به جان خودم من اشتهایم ڪور شد. سیر سیرم.»
ادامه دارد...✒️
#قسمت_78
#فصل_نهم
مات و مبهوت نگاهش ڪردم. گفتم: «من شام نمی خورم تا بیایی.»
خیلی گذشت. نیامد. دیدم دلم بدجوری قار و قور می ڪند. غذایم را ڪشیدم و خوردم. سفره را تا ڪردم ڪه خدیجه بیدار شد. بچه گرسنه اش بود. شیرش را دادم. جایش را عوض ڪردم وخواباندمش توی گهواره. نشستم و چشم دوختم به سیاهی شب ڪه از پشت پنجره پیدا بود. همانطوری خوابم برد.
خیلی از شب گذشته بود ڪه با صدای در از خواب پریدم. صمد بود. آهسته گفت: « چرا اینجا خوابیدی؟!»
رختخوابم را انداخت و دستم را گرفت و سر جایم خواباندم. خواب از سرم پریده بود. گفتم: «شام خوردی؟!» نشست ڪنار سفره و گفت: «الان می خورم.»
خدیجه از خواب بیدار شده بود. لحاف را ڪنار زدم. خواستم بلند شوم. گفت: «تو بگیر بخواب، خسته ای.»
نیم خیز شد و همان طور ڪه داشت شام می خورد، گهواره را تڪان داد.
خدیجه آرام آرام خوابش برد.
بلند شد و چراغ را خاموش ڪرد. گفتم: « پس شامت؟!» گفت: « خوردم.»
صبح زود ڪه برای نماز بلند شدم، دیدم دارد ساڪش را می بندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «ڪجا؟!»
ادامه دارد...✒️
نویسنده: بهناز ضرابی زاده
#دختر_شینا
@shohadayekahrizsang
سلام به دلیل اختلالی که توی ایتا رخ داد فعالیت کانال مثل روال روزهای قبل نشد به بزرگواری خودتون ببخشید
#نمــاز_شــب_هفتم_مـاه_شعبان برای استجابت دعا
🔵 پیامبر اکـرم ﷺ فرمودند:
🟡 هر کس در شب هفتم ماه شعبان، دو رکعت نماز بخواند، در رکعت اول حمد یک بار و سوره توحید صد بار و در رکعت دوم حمد یک بار و آیه الکرسی را صد بار بخواند خداوند متعال دعای او را مستجاب می نماید
📚 اقبال الاعمال ص ۶۸۹
🛑 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#ماه_شعبان
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
اینجا دلی جامانده از قافلهی عشق
در آرزوی رسیدن به عشاق
بی قراری می کند ...
#رزقک_شهادت
#جمع_خوبانم_آرزوست
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ زیارتنامه تصویری شهدا
هدیه بروح مطهر شهدا دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم و ... صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
بر مهدی دین مُنجی دنیا صلوات
بر چهره آن ماه دل آرا صلوات
در دامن نرجس گل زهرا بِشِکفت
بر این گل و بر نرگس و زهرا صلوات
گویند هر آنکه ، هر چه را دارد دوست
از بعد وفات هم همان همدم اوست
یا ربّ تو گواهی که نباشد ما را
غیر از علی و محمّد و آلش دوست
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang