eitaa logo
شهدای شهر کهریزسنگ
212 دنبال‌کننده
841 عکس
584 ویدیو
5 فایل
این کانال به منظور معرفی و ارج نهادن به مقام و منزلت شهدای شهر کهریزسنگ و خانواده های این عزیزان به طور مستقل و زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ تشکیل شده و وابسته به هیچ نهادی نمی باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز ڪرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟» خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو ڪرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینڪه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون. بالای ڪرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارڪ. ڪو این دختر قشنگ من!» از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «ڪی به تو گفت؟! خدیجه؟!» نشست ڪنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشڪی ای دارد. نڪند به خاطر اینڪه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشڪی شده.» بعد برگشت و به من نگاه ڪرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. ادامه دارد...✒️ حیف ڪه نگفت بچه دختر است. فڪر ڪرد من ناراحت می شوم.» بلند شد و رفت بالای سر خدیجه ڪه پایین ڪرسی خوابیده بود. گفت: «خدیجه من حالش چطور است؟!» گفتم: «ڪمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.» صمد نشست بالای سر خدیجه و یڪ ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش ڪرد و آرام آرام برایش لالایی خواند. فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: «می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.» خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیڪ را دعوت ڪرد. بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا ڪرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به ڪمڪش رفتند. هر چند، یڪ وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: «قدم! ڪاش حالت خوب بود و می آمدی ڪنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط ڪوچڪمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو ڪرد یڪ گوشه. برف ها ڪومه شد ڪنار دستشویی، گوشه حیاط. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
جان راتو صفا ده به صفای صلوات همراز ملک شو به نوای صلوات  هرکس که صلوات می فرستد یک بار  ده بار خدا بر او فرستد صلوات   اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
باید خاکریزهاۍ جنگ را بکشانیم بہ شهـر یعنـی نسلِ جدید را با شهـدا آشنا کنیم در نتیجہ جامعہ بیمہ می‌شود و یار براۍ (عج) تربیت می‌شود! 🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷 امروز به نیت شهید پدر: عبدالرضا عملیات: ماموریت و حوادث ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
امروز مهمون این شهیدمون هستیم قبل از شروع استغفار کنیم ابراز پشیمانی بعدش حمد وشکر خداوند بعدش بانیت ظهور و زمینه سازی حاجت مدنظرتون رو انشالله در ذهن داشته باشیم وبخوانیم به امید گشایش رحمت الهی بارش باران دعا کنیم راستی یادمون نره که دعا برای دیگران، دعای خودمون رو زودتر به اجابت نزدیک میکنه ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 ... بر آنانـے ڪه نڪردند تا ما ڪنیم ، مبارڪ باد . آرامشمان مدیون شماست براے دعا ڪنید زمان ما ... شادی روح و ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند : عباس : 🗓 1365/12/02 🗓 مسئولیت : سرباز محل : جاده اهواز ـ آبادان نام عملیات : مأموریت و حوادث مزار : 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹دوم اسفند ماه ، سالگرد شهادت این شهید بزرگوار را گرامی می داریم. ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه اسفند می‌دهد بویِ شیرمردان جنگ سالگرد شهادت همه شهدای عزیز بالاخص شهدای اسفندماه را گرامی می‌داریم. ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
4_6003312330648060924.mp3
5.69M
جان و دل شستشو بدیم... ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
عجب ماهیه این ...💔🕊 🌷 الله_محلاتی ۱اسفند ماه-اصابت موشک‌ هواپیمای عراقی 🌷 ۵اسفند ماه_عملیات خیبر 🌷 ۶اسفندماه_عملیات خیبر 🌷 ۸اسفند،-عملیات کربلای ۵ 🌷 10 اسفند_عملیات کربلای 5 🌷 : 17 اسفند_عملیات خیبر 🌷 : 18 اسفند_راهیان نور 🌷 : 23 اسفند_عملیات بدر 🌷 23 اسفند_عملیات کربلای 5 🌷 25 اسفند_عملیات بدر ماهی به رنگ 🌷 ایکاش.....اللهم ارزقنی.... شهدا نگاهی🤲🏻 ْ ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
برای آمرزش گناهان و درک شب قدر 🔵 پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: 🟡 هركس در شب دوازدهم ماه شعبان دوازده ركعت نماز بخواند در هر ركعت حمد یکبار و سوره‌ى «أَلْهاكُمُ اَلتَّكاثُرُ» را ده مرتبه بخواند، خداوند متعال گناهان چهل ساله‌ى او را مى‌آمرزد و چهل درجه او را بالا مى‌برد و چهل هزار فرشته براى او طلب آمرزش مى‌كنند و نيز ثواب كسى كه شب قدر را درك كرده، خواهد داشت. 📚 اقبال الاعمال ص ۶۹۰ 🛑 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
به بهانه اینڪه سردش شده بود آمد توی اتاق. زیر ڪرسی نشست. دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. ڪمی بعد گرمِ تعریف شد. از ڪارش گفت، از دوستانش، از اتفاقاتی ڪه توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم، و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یڪ دفعه ساڪت شد و رفت توی فڪر و گفت: «خیلی اذیتت ڪردم. من را حلال ڪن. از وقتی با من ازدواج ڪردی، یڪ آب خوش از گلویت پایین نرفته. اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم.» اشڪ توی چشم هایم جمع شد. گفتم: «چه حرف ها می زنی!» گفت: «اگر تو مرا نبخشی، فردای قیامت روسیاهِ روسیاهم.» گفتم: «چرا نبخشم؟!» دستش را از زیر لحاف دراز ڪرد و دستم را گرفت. دست هایش هنوز سرد بود. گفت: «تو الان به ڪمڪ من احتیاج داری. اما می بینی نمی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده. اوضاع مملڪت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. ڪلی ڪار هست ڪه باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، ڪسی نیست ڪارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم، دلم پیش تو می ماند.» ادامه دارد...✒️ گفتم: «ناراحت من نباش. اینجا ڪلی دوست و آشنا، و خواهر و برادر دارم ڪه ڪمڪم ڪنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود، خیلی وقت پیش از پا درآمده بودم. تو آن طور ڪه دوست داری به ڪارت برس و خدمت ڪن.» دستم را فشار داد. سرش را ڪه بالا گرفت، دیدم چشم هایش سرخ شده. هر وقت خیلی ناراحت می شد، چشم هایش این طور می شد. هر چند این حالتش را دوست داشتم، اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: «دیگر خوب نیست. بلند شو برو. الان همه فڪر می ڪنند با هم دعوایمان شده.» خواهرم پشت پنجره ایستاده بود. به شیشه اتاق زد. صمد هول شد. زود دستم را رها ڪرد. خجالت ڪشید. سرخ شد. خواهرم هم خجالت ڪشید، سرش را پایین انداخت و گفت: «آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم ڪند. می آیید سر دیگ را بگیریم؟» بلند شد برود. جلوی در ڪه رسید، برگشت و نگاهم ڪرد و گفت: «حرف هایت از صمیم دل بود؟» خندیدم و گفتم: «آره، خیالت راحت.» ظهر شده بود. اتاق ڪوچڪ مان پر از مهمان بود. یڪی سفره می انداخت و آن یڪی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت. ادامه دارد...✒ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
بر جمال و رُخ زیبای محمد صلوات بر کمال و مه بی تای محمد صلوات تا که فیض ازلی شامل حالت بشود بر خصال و قد رعنای محمد صلوات « اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم » ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
دلم "بهشتـی" را میخواهد که ساکنانش "شهـدا" هستند گوشه ای کنارشان بنشینم و برای خود " فاتحه ای " بخوانم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 امروز به نیت شهید نام پدر: حسن عملیات :بدر ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
امروز مهمون این شهیدمون هستیم قبل از شروع استغفار کنیم ابراز پشیمانی بعدش حمد وشکر خداوند بعدش بانیت ظهور و زمینه سازی حاجت مدنظرتون رو انشالله در ذهن داشته باشیم وبخوانیم به امید گشایش رحمت الهی بارش باران دعا کنیم راستی یادمون نره که دعا برای دیگران، دعای خودمون رو زودتر به اجابت نزدیک میکنه ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا