شهدای ملایر
شهیدنادر #جعفری @shohadayemalayer
خاطره
روایت غم انگیز شهید نادر #جعفری از بمباران دزفول
پس از عرض سلام و آرزوي موفقيت براي شماها اميدوارم كه هميشه خوش و خرم و خوشبخت باشيد . خدمت پدر و مادر عزيز و خواهران و برادران خوب و مهربانم سلام عرض ميكنم و سلامتي همه شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم ، از اول بگويم مي خواهم درباره انفجاري كه در دزفول رخ داد و شايد صدها تن قرباني گرفت حرف بزنم ، با يكي از سربازان تصميم گرفتيم به جايي(بیمارستان) كه دو روز قبل خمپاره زده بود برويم، به نزديك پاساژي رسيديم كه يك چايفروشي كنار پياده رو بود، گفتم فرهاد يك چاي بخوريم گفت:بعداً ، اول بيا برويم آنجا ... ساعت حدود 10 صبح بود هنوز حدود 200 قدم از آن محل شوم دور نشده بوديم كه صدایی شنيديم و بلافاصله روي زمين دراز كشيديم و ناگهان ستون دود و آتش را ديديم كه جايي كه قرار بود چاي بخوريم بلند شده بود دو تا بچه كوچك را كه وحشت كرده بودند و گريه مي كردند بغل كردم و بلافاصله انها را به مسجدي كه در آنجا بود برديم در عرض كمتر از يك دقيقه شهر بهم ريخت وقتي كه به آنجا رسيديم چيزي ديديم كه تا آخرين لحظه زندگيم فراموش نخواهيم كرد، موج انفجار همان پاساژ را منهدم كرده بود و يك پيكان را بلند كرده و به روي پاساژ كوبيده بود. چايفروش تكه تكه شده بود، يك سرباز در حالي كه آخرين نفسهايش را مي كشيد سينه اش پاره شده بود، بلافاصله بالاي سرش رسيديم با زحمت به جيبش اشاره كرد و بسرعت دست در جيبش كردم عكسي از خانواده اش به همراه دو نامه يكي براي خواهرش و ديگري براي نامزدش به همراه نشاني واحدش و گروه خونش در آن جيبش بود، چند لحظه بعد هم جان سپرد. كاغذ را در جيبم گذاشتم در هر طرف كشته و زخمي افتاده بود ، مردم شيون مي كردند و آنها را جمع مي كردند،عده بيشماري جمع شده بودند آمبولانسها و آتش نشاني و خبرنگارها رسيده بودند، ناگهان وحشت از اينكه باز هم شليك كنند مرا گرفت،فرياد زدم كه مردم پراكنده شويد اما ديگر كسي گوش نمي داد ناچار چند تا تير هوائي شليك كردم اما فايده اي نداشت در مدتي كوتاه آتش به چند مغازه سرايت كرد چند نفر به داخل دود و آتشهاي داخل پاساژ رفتند كه اگر كسي زنده بود بيرون بياورند، من هم همگام به داخل آتشها دويدم اما دود نمي گذاشت، بيرون آمدم و ماسك يكي از سربازهايي كه داشت به يكي از زخميها كمك ميكرد گرفتم و دوباره با مامورين آتش نشاني به داخل رفتم، يكي از مامورين لباسش آتش گرفت بلافاصله او را بيرون بردند ناگهان در گوشه اي كالسكه بچه اي را ديدم به آنجا دويدم بچه اي را ديدم كه لباسهايش حتي پاره هم نشده بود ميان دودها و بوي خون فكر كردم كه شايد عروسك باشد دستش را گرفتم و كشيدم كه او را بغل كنم اما با وحشتي كه داشت مرا ديوانه ميكرد دستش در دست من ماند و بدنش به زمين افتاده بچه يكساله شهید شده بود يك مرگ تدريجي، حتي لباسهايش آتش هم نگرفته بود او را بيرون آوردم و داخل يك كيسه گذاشتيم يك نفر ديگر از بالاي بام كيسه اي را پرت كرد و فرياد زد يك سر و يك دست است آمبولانسها همچنان آژير مي كشيدند و مي رفتند جنازه ها و زخمي ها را خالي مي كردند و مي آمدند يك نفر بود كه شاهرگ دستش قطع شده بود چپي ام را باز كردم كه مچ دستش را ببندم گفت نگهش دار براي كسي نيز كه احتياج بيشتر دارد. خسته و غمگين بوديم مي خواستم با صداي بلند و زار زار گريه كنم مي خواستم فرياد بزنم اما براي كي و براي كدامشان، اي كاش 20 نفر مثل مرا كه براي كشتن و كشته شدن آمده ايم مي گرفتي اما آن بچه زنده مي ماند.چند تا ماشين با بلند گو مي گفتند كه احتياج به خون دارند بلافاصله من و فرهاد رفيقم سوار شديم پشت سر ما ده ها سربازديگر به ماشين آويزان شدند و به اورژانس پايگاه وحدتي رفتيم همه با وحشت به لباسهاي خوني و دستهايم كه تا مچ غرق در خون و زغال سوخته بود نگاه ميكردیم لباسهايم يك دست خيس شده بود در زير آب آتش نشانيها خون را از ما گرفتند. دم در ناگهان صداي انفجار ديگري بلند شد مي خواستم باز هم به شهر بروم اما ديگر قدرتش را نداشتم و غروب به اوردوگاه بازگشتم همه نگران بودند، فرمانده تيپ خواسته به محض برگشتن من به او خبر دهند مي خواستند در سطح لشكر آمار بگيرند كه چند سرباز كشته شده، تا دو روز مرا نگهبان نگذاشتند مي گفتند اعصابت به هم ریخته است و در خواب حرف مي زني. 59/9/22
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید قدرت الله #آقاربیع @Shohadayemalayer
زندگینامه ارتشی شهید قدرت الله #آقا ربیع
شهید قدرت الله آقا ربیع هجدهم بهمن ماه سال ۱۳۲۵ در شهرستان ملایر و د خانواده ای مذهبی و ساده زیست به دنیا آمد. پدرش عزت الله کفاش بود و از این راه مخارج زندگی خود و خانواده اش را تامین می کرد سعی میکرد فرزندان خود را با طینتی پاک و لقمه حلال پرورش دهد.
سال ۱۳۳۲ وارد دبستان شد و تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم انسانی ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. در سالهای انقلاب همراه با دیگر مردم انقلابی ملایر در راهپیماییها و تظاهراتها شرکت کرد و در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت.
به ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست و مشغول حفاظت و حراست از کشور شد. ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد و خداوند نیز یک پسر و یک دختر به آنها اهدا کرد که از وی به یادگار مانده است. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان استوار یکم ارتش در جبهه حضور یافت و در عملیاتهای متعدد شرکت کرد و همراه با دیگر همرزمان خود حماسه ها آفرید. سرانجام پس از ماهها مجاهدت در راه خدا در پانزدهم خرداد ماه سال ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی عین خشک بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. مزار وی در گلزار شهدای روستای شمس آباد از توابع شهرستان ملایر واقع است.
🌷یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
در بخشی از وصیت نامه شهید آمده است: مادر جان سلام ، سلام به چهره مقدست و نگاه مهربانت . سلام به قلب پر محبتت كه مادرترين مادران جهانى. سلام به رنجها و زحمت ها و همه بدبختى هايى كه برايم كشيده اى . سلام به روزهاى پر اندوه غريبى و ستم هايى كه براى بزرگ كردن ما كشيده اى . مادر عزيزم در لحظاتى مشغول نوشتن اين خطوط هستم و از تو با تو حرف مى زنم كه دست و دلم مى لرزد و طاقت نوشتن آنرا ندارم از اين جهت كه مبادا روزى مجبور شوى آنها را بخوائى ولى خوب در همين لحظات صداى غرش خمپاره ها و توپ دشمن مجبورم مى كند كه آخرين درد دلهايم و حرفهايم را با عزيزترين كسانم بگويم و بنويسم و تو خودت خوب مى دانى كه تو مادر خوبم براى من از همه چيزم در زندگى حتى از وجود خودم با ارزش ترى پس بگذار بتو بگويم تو چقدر خوبى بزرگى پاكى تو اصلا همه خوبى هستى و مهربانى در وجود تو خلاصه ميشود. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
وصیتنامه شهید قدرت الله #آقاربیع @Shohadayemalayer
وصيتنامه ارتشی شهید قدرت الله #آقا ربيع
بنام آنكه جان ها را هستى بخشيد
من استوار يكم قدرت الله آقا ربيع به شناسنامه شماره 518 متولد 1325 صادره از ملاير خود را مسئول مى دانم در اين شرايط كه مشغول جنگ با كشور عراق هستيم و من هم بنا به وظيفه و شغلى كه دارم يكى از سربازان جنگنده هستم نكاتى چند را بعنوان وصيت نامه در اين چند صفحه متذكر شدم كه پس از من براى خانواده ام باقى بماند.
پس ابتدا از پدرم شروع مى كنم . پدر جان سلام ، سلام به تو و دست هاى رنج كشيده ات. سلام به تو و دل ساده و پاكت . سلام به تو كه هر خطى از چهره ات نشان از زحمت و رنج ساليان دراز دارد. پدر عزيزم اكنون كه من در آغاز سى و ششمين سال زندگى هستم به خوبى دريافته ام كه تو در سالهاى دور متحمل چه زحمات بسيارى گرديده اى و در چه شرايط سختى ما را بزرگ كرده اى. به پاس همه زحمات از تو متشكرم و از تو تقاضا دارم كه اگر در حين اين جنگ براى من اتفاقى افتاد و كشته شدم مرا ببخش و برايم دعا كن و همانطور كه از تو انتظار دارم در مقابل فقدان من صبور و دريا دل باشى زيرا مشيت الهى براى من هم چنين سرنوشتى را رقم زده است و براى از دست دادن من افسوس نخور زيرا اين سرنوشت همه انسانهاست منتها هر يك نوعى.
البته اين را مى دانم كه براى هر پدرى مخصوصا تو غم از دست دادن فرزند جانگداز است ولى تحمل كن. بخدا توكل كن و همچنان كه تا به حال براى من پدرى كرده اى براى بچه هايم نيز پدر باش و تا حد امكان جاى خالى مرا براى آنها پر كن و از همسر عزيزم هم همانگونه كه شايسته اوست مانند يك دختر واقعى سرپرستى نمايى .
مادر جان سلام ، سلام به چهره مقدست و نگاه مهربانت . سلام به قلب پر محبتت كه مادرترين مادران جهانى. سلام به رنجها و زحمت ها و همه بدبختى هايى كه برايم كشيده اى . سلام به روزهاى پر اندوه غريبى و ستم هايى كه براى بزرگ كردن ما كشيده اى . مادر عزيزم در لحظاتى مشغول نوشتن اين خطوط هستم و از تو با تو حرف مى زنم كه دست و دلم مى لرزد و طاقت نوشتن آنرا ندارم از اين جهت كه مبادا روزى مجبور شوى آنها را بخوائى ولى خوب در همين لحظات صداى غرش خمپاره ها و توپ دشمن مجبورم مى كند كه آخرين درد دلهايم و حرفهايم را با عزيزترين كسانم بگويم و بنويسم و تو خودت خوب مى دانى كه تو مادر خوبم براى من از همه چيزم در زندگى حتى از وجود خودم با ارزش ترى پس بگذار بتو بگويم تو چقدر خوبى بزرگى پاكى تو اصلا همه خوبى هستى و مهربانى در وجود تو خلاصه ميشود.
پس مادر خوبم اى عزيزترينم ترا به خودت قسم مى دهم در مقابل از دست دادن من صبور و شكيبا باشى . مگر تو هميشه بمن نمى گفتى به خداوند توكل كن منهم بخداى متعال توكل نمودم ولى خوب خواست خدا چنين بوده است پس ترا به همان خدا و روح خودم قسم مى دهم كه زياد بى تابى نكن. تو خيلى سختيها را تحمل كرده اى ولى همچنان چون كوه در مقابل اين همه سختى ها ايستاده اى پس در اين آزمايش بزرگ هم ايستادگى كن و چون كوه ساكت و صبور باش.
مادر مهربانم من در تمام مدت زندگيم سعى كرده ام كه خاطر عزيزت را آزرده نكنم و تا جايى كه ممكن بوده است مرحمى باشم براى زخم هاى دلت. مى دانم كه نتوانسته ام خوب از عهده اينكار برايم ولى باور كن كوشش كرده ام و اگر در اين راه دچار اشتباهى شده ام و باعث رنجش وجود نازنينت شده ام تو را بخودت قسم مرا ببخش كه بخشش تو بار گناهان مرا سبك تر مى كند و براى من بهترين توشه راه آخرت است پس مرا ببخش. يك بار از تو تقاضا مى كنم صبور باش و تحمل كن مانند همه مادران فرزند از دست داده.
در اينجا اين موضوع را به برادران عزيزم كه هميشه دوستشان داشته ام و با عشق به آنها زندگى كرده ام و سعى داشته ام كه در اين مدت وظيفه برادرى را تا حدى كه برايم امكان داشته است از آنها دريغ ننمايم . داود جان و مجيد عزيزم تذكر دهم كه شما جوانيد و اميد دارم كه سالهاى بسيار از زندگى لذت ببريد ولى از شما يك خواهش برادرانه دارم و آن اينست كه هيچگاه راضى نمى شوم كه هر كدام شما در هر شرايط و بخاطر هر كس باعث آزردگى و رنجش مادر و پدر عزيزم شويد از آن جهت كه اين دو براى هر كدام از شما رنجها و ستم هاى بسيار كشيده اند و ارزشى والاتر از همه دارند و اما تو خواهر يكدانه ام فاطمه جان خيلى علاقمندم عروسى تو را ببينم و خدمتهايى را كه بايستى برايت انجام دهم ادا نمايم اگر موفق شدم چه بهتر و اگر نشدم اميدوارم برادرانم تلافى كنند ولى همينقدر بگويم كه تو را بيش از برادرهايم دوست داشته ولى هيچگاه به خودت نگفته ام.
شهدای ملایر
وصیتنامه شهید قدرت الله #آقاربیع @Shohadayemalayer
همسر خوبم و عزيزم اى اميد دلم و اى همه هستيم در تمام زندگى روى بروى اصلى تمام حرفهايم با توست تو كه براى من هميشه مجسمه اى از خوبى و پاكى بوده اى و عمرى را در كنارت با محبت هاى سرشار و بى دريغت با شادى واقعى سر كرده ام و هميشه بداشتن همسر بزرگوارى مانند تو افتخار كرده ام و بخود باليده ام چرا كه تو هميشه در سالهاى خوشى و ايام فراغتى تنها غمخوارم بوده ای و سعى كرده اى براى زخمهاى روحى من مرحم شفا بخشى باشى.
همسر عزیزم باور كن كه هيچگاه در طول زندگيم كسى را به اندازه تو دوست نداشته ام و شايد هم خودت دريافته باشى كه وجودت براى من همه چيز بوده است من سعى كرده ام براى تو شوهر خوبى باشم و جز سعادت تو آرزوى ديگر نداشته ام. همسر عزیزم مى دانم تحمل از دست دادن من برايت گران است و همانطور كه خودت گفته بودی بدون من زندگى برايت غير ممكن است ولى عزيزم تو بايد به فكر بچه هايمان باشى و سعى كن جاى خالى مرا براى آنها پر كنى و نگذارى غم نداشتن پدر اين دو نوگل عزيزم را پژمرده كند زيرا بعد از خداوند متعال همه اميدم براى به ثمر رساندن آنها تو هستى .
پس بايد به من قول بدهى كه مثل تمام مادران از خود گذشته برايشان فداكارى كنى تا در آينده انسان شايسته اى شوند تا من و خداى من از تو راضى باشيم و يكى ديگر اينكه از تو مى خواهم همچنانكه تا حالا مادرم را عزيز داشته و براى او مثل يك دختر با محبت با شرف بوده اى از اين به بعد هم او را دوست بدارى تا خداى نكرده او را رنجشى از تو پيدا نكند و همچنين به مادرم هم سفارش مى كنم كه مبادا خداى ناكرده حرفى زند كه دل تو را بشكند.
و اما تو شكوفه عزيزم ، شكوفه درخت زندگيم و يادگارى زندگى پر از اندوهم شكوفه عزيزم آرزو داشتم و دارم آنچنان كه وظيفه يك پدر شايسته و مسئول مى باشد بتو خدمت كنم و طورى تو را تربيت نمايم كه خودم دلم مى خواهد تا تو جاى خالى همه كمبودهاى زندگيم پر كنى و به همين منظور براى تو اميد دلم چيزهايى نوشتم در دفترى بنام خطى زدلتنگى كه آنرا در شب عروسيت به تو هديه مى دهم اگر خداى تبارك و تعالى مشيت فرمود و زنده ماندم كه اين وظيفه را انجام مى دهم و در غير اين صورت بقيه اش را تو خودت با آموخته هايت پر كن و سعى كن باعث افتخار من و مادرت باشى خصوصا سفارش مى كنم درست را تا حد دانشگاه اگر توانستى ادامه بده چون اين آرزوى بزرگ من است و به مادرت كمك كن كه زندگى پر از سعادتى داشته باشيد .
و اما تو على عزيزم كه تو را بحد زيادى و بيش از همه پدرها دوست دارم ولى افسوس كه هنوز كوچكى و نمى توانم برايت حرف بزنم ولى على جان انشاءالله اگر بزرگ شدى سعى كن يادگار خوب پدرت باشى و اينرا بدان كه من در راه مقدسى شهيد شده ام و ميهن و ايران را نيز به حد پرستش دوست داشته ام و به تو هم سفارش مى كنم اگر بزرگ شدى و در جامعه مسئوليتى داشتى هيچگاه وطنت و دينت را از ياد مبر زيرا اين دو از همه چيز مقدس ترند.
برايت خيلى آرزوها دارم كه اميدوارم زنده بمانم و انجام دهم و اگر نه اميدوارم مادرتان ، مادر بزرگوارتان از عهده اين آرزو كه همان سعادت شماست برآيد.
در خاتمه از همه شما پدر ، مادر ، برادرهايم و خواهر عزيز و همسر مهربان و عزيزم ميوه هاى دلم شكوفه و على و تمام آشنايان و فاميل خداحافظى مى كنم و براى شما سعادت و سلامت و براى ايران غيور پيروزى و سربلندى آرزو دارم. 10 خرداد 61
وصیتنامه شهید قدرت الله #آقاربیع @Shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید نورالله #سلیمانی @shohadayemalayer
شهید نورالله #سلیمانی هفتم تیر 1321 در #ملایر به دنیا آمد. پدرش رحیم و مادرش فاطمه نام داشتند. خواندن و نوشتن نمیدانست. آهنگر و جوشکار بود. در قیام پانزدهم خرداد 1342 در تهران هنگام تظاهرات علیه حکومت پهلوی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. تاکنون اثری از پیکرش به دست نیامده است. مزار یادبود این شهید در گلزار شهدای بهشت هاجر زادگاهش قرار دارد.
@shohadayemalayer🍃🌷🍃
بازتاب قیام 15 خرداد در #ملایر
سیدرضا فندرسکی
بر اساس گزارش ساواک در تیر سال 1342 طلاب ملایر شبها بحثهای سیاسی را مطرح کرده و تصمیماتی نیز اتخاذ میکردند[1]. تشکیل این جلسات را میتوان از پیامدهای قیام 15 خرداد در جهت سیاسی شدن حوزه های علمیه دانست.
در همین ایام از طرف سید محسن ملایری به آیتالله سید محمدهادی میلانی اطلاع داده شد که وی طوماری با هشت هزار امضا آماده کرده و آمادگی دارد با ده هزار نفر به سمت تهران حرکت کند.[2] هر چند در متن اسناد اشاره نشده است اما به روشنی میتوان دریافت که اینگونه حرکتها در اعتراض به دستگیری امام خمینی و حمایت از ایشان صورت گرفته است. از سوی دیگر طرفداران حکومت پهلوی نیز با ارسال تلگرافهایی به مقامات وقت حکومت، حمایت خود را از تصویب لوایح ششگانه اعلام کردند.[3]
آیتالله سید اسدالله مدنی یکی از روحانیون مشهور و مخالف حکومت پهلوی در نخستین روزهای مهر سال 1343 از همدان وارد ملایر شد. روحانی دیگری به نام یاسینی نیز او را همراهی میکرد. آیتالله مدنی در مدت حضور در ملایر در مسجد شیخ باقر محسنی از علمای مشهور ملایر منبر میرفت. در نشستی که او با تعدادی از دبیران متدین این شهر داشت قرار شد اقدامات لازم جهت تأسیس دبیرستانی غیر دولتی که به تربیت مذهبی جوانان بپردازد انجام شود.[4]
در سیام مهر آیتالله مدنی برای دومین بار به ملایر سفر کرد و در ورود مورد استقبال عدهای از مردم این شهر قرار گرفت. وی در مدت دو روز اقامت در ملایر در منزل یکی از کسبه شهر به نام حاج علیرضا قدسی سکونت داشت. شب نخست، آیتالله مدنی در مسجد صفی نماز جماعت را برگزار و سپس در سخنانی از کوتاهی اهالی نسبت به ساخت مدرسه مذهبی که در سفر اول قرار شده بود ساخته شود انتقاد کرد. وی همچنین از وضعیت تحصیل دختران در مدارس نیز گله کرد.[5]
در طی دو روز اقامت آیتالله مدنی در ملایر عده زیادی از مردم با او ملاقات کردند. گفته میشد وی با برخی از افراد مثل حسین میرزاده، کریم بنیادی، علیشاهی، مجلسی، کتیرایی و روشنضمیر جلسات سری طولانی داشته است.[6]
پینوشتها:
[1] - قیام 15 خرداد به روایت اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، جلد3، 1378، ص 440.
[2] - همان، ص 459.
[3] - همان، جلد 7، 1387، ص 452.
[4] - یاران امام به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد وزارت اطلاعات، جلد4، 1389، سند ص 37.
[5] - همان، ص 39.
[6] - همان، ص 46. @shohadayemalayer
هدایت شده از شناخت ادیان_عباس مریدی✍️
انگار ڪہ یڪ ڪوه
سفر ڪرده از این دشت
انقدر ڪہ خالے شده
بعد از تـــو جهانم...
💠 @ramzeamaliyat
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
#امام_خامنہ_ای
ما در این شبهای ماه #رمضان اگر میخواهیم #توسل بجوییم، #تضرع ڪنیم، #دعای مستجاب داشتہ باشیم، بایستـی #ارواح متعالـی #شهیدان را #شفیع قرار دهیم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهدای ملایر
بازتاب قیام 15 خرداد در #ملایر سیدرضا فندرسکی بر اساس گزارش ساواک در تیر سال 1342 طلاب ملایر شبها ب
شهید محترم #مهدی ملایری
شهید محترم مهدی ملایری در ساعت 12 ظهر 15 خرداد 1342 بر اثر اصابت گلوله در بازار تهران به شهادت رسید. @shohadayemalayer
خاطرات
دست نوشته های زندان به همراه زندگینامه مختصر مرحوم حجتالاسلام سیداحمد حسینی ملایری(همدانی)
فرزند سیدمحمد در سال 1315 شمسی در شهرستان #ملایر متولد شد پس از تحصیلات مقدماتی به فراگیری علوم اسلامی روی آورده و از محضر برخی اساتید و بزرگان حوزه بهرهمند گردید. فعالیتهای سیاسی خود را با آغاز نهضت امام خمینی (ره) شروع نمود. طی دهه چهل دو بار دستگیر و به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی کشور مجموعاً چهار ماه زندانی شد. در سال 1349 توسط ساواک احضار و مورد تذکر واقع گردید. در آستانه انقلاب اسلامی در تاریخ 11/5/57 توسط کمیته مشترک ضدخرابکاری دستگیر و زندانی شد. علت بازداشت وی سخنرانی در مسجد ارک تهران در بزرگداشت مرحوم آخوند ملاعلی همدانی بود. وی در مورخ 26/6/57 از زندان آزاد شد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان به فعالیت و تلاش خود ادامه داد. حجتالاسلام حسینی در سال 1381 دار فانی را وداع گفت.
بسمه تعالی
عمری است دل به مهر و وفای تو بستهایم پیوند با تو کرده و از خود گسستهایم
با خود خیال آرزویی بسته هر کسی ما دیده از دو عالم و دل بر تو بستهایم
ما را چه در حریم وصال تو راه نیست دل پر امید بر سر راهی نشستهایم
به یاد روزهای پرافتخار در زندان عشرتآباد و زندان موقت شهربانی تهران در کنار جمعی از فضلا و خطبای شهیر ایران به سر میبردم افتخار دوستی با فاضل محترم و واعظ شیرین سخن جناب آقای وحدت پیدا کردم امیدوارم دوستی بیشائبه مرا بپذیرند.
الاحقر حاج سیداحمد حسینی
همدان کمالآباد ـ 12/4/42
بسمالله الرحمن الرحیم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
ای نسیم سحری بوی وصالش به من آر تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
مدت ده روز بود که در زندان انفرادی عشرتآباد بسر میبردم در نهایت احتیاج بودم یک نفر آشنا و دوستی را ملاقات کنم تا یک مقدار تسلی روح برایم ایجاد شود. ناگهان متصدی اطاق من آمد و گفت که آقا بفرمایید وقتی به صحن حیاط آمدم عدهای از یاران را ملاقات کردم که همه به درد من گرفتار بودند اول کسی که توجهم را جلب کرد و مورد لطفم قرار داد فاضل محترم و دانشمند مکرم جناب آقای الیاسی بود. بعد از چند روز در زندان عمومی عشرتآباد شبانه با وضع ناراحتکنندهای ما را به زندان موقت شهربانی تهران منتقل نمودند. اکنون با جمعی از علما و خطبای درجه یک ایران در این زندان به سر میبریم و حداکثر استفاده را از فضلا نمودم. چند جمله فوق جهت یادداشت قلمی شد تا در مظان استجابت دعا فراموشم نفرمایند.
16 صفر 83 ـ 17/4/42 الحاج سیداحمد حسینی
بسمالله الرحمن الرحیم
گلی گفت اگر دست گهی داشتمی بگریختمی اگر رهی داشتمی
با بیگنهی مرا چنین میسوزند ای وای اگر یک گنهی داشتمی
قریب به یک ماه است با عدهای از فضلا و وعاظ مرکز و سایر شهرستانها در زندان موقت شهربانی تهران به سر میبرم و حداکثر استفاده را از محضر آنان نمودم. منجمله جناب آقای حاج بکائی که یکی از وعاظ و خطبای برجسته شهرستان تبریز بود افتخار دوستی را دریافتم. امیدوارم ایشان هم با لطف بیپایان خود بپذیرند.
الاحقر حاج سیداحمد حسینی ـ 12/4/42
بسمالله الرحمن الرحیم
به مناسبت عصر روز جمعه که تعلق به ولیعصر (عج) دارد این چند شعر نگاشته شد.
روزگاری است که ما طالب دیدار توئیم همه دیدار تو جوئیم و گرفتار توئیم
هر کسی را به کسی هست سرور و رائی سود ما را بود آخر که خریدار توئیم
ای گل گلشن امید ز ما دیده مپوش ما اگر خار اگر گل ز گلزار توئیم
مدت یک ماه است با جمعی از علماء و فضلا و خطبا به جرم دفاع از حریم مقدس قرآن در زندان موقت شهربانی تهران به سر میبرم و از حضور استادان سخن حداکثر استفاده را بردهام از جمله آقایانی که افتخار دوستی و آشنایی را با او پیدا کردم و این خود یکی از سعادتهایی بود که در این زندان نصیبم شد جناب مستطاب حجهالاسلام آقای حاج آقا محسن محدثزاده بود، فرزند برومند همان کسی که هزارها نفر را در هر روز به یاد اهل بیت پیغمبر «ص» میاندازد. خداوند توانا حق ایشان را بر ما حلال کند و او را از ما راضی بگرداند و ایشان را شفیع ما در نزد اهل بیت قرار دهد.
حاج سیداحمد حسینی ـ از تهران
13/4/42
مرتضی شریف آبادی، یادداشتهای زندان، تهران، موزه عبرت ایران، 1384، ص145-149
@shohadayemalayer
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺 صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن پرستوشدن...🕊
🌹شهیدان:
#حیدرکاظمی_احمدرضااحدی
#رضاساکی...❣
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹شهیدرضا(داریوش) #ساکی🌹
🌹شهیدرضا #ساکی خودش را روی سیم خاردار انداخت و بچه ها از رویش عبور کردند. یعنی فرماندهی را درحق بچه هایش تمام کرد.✨
🌸راوی: آزاده جانباز
#سیدرضاموسوی🌸
🌸...
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌷🍃🌷🍃 🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃
🍃
🍂💔 یاد یاران 💔🍂
🍂 🍂
#شهیدرضاساکی
🍃🌹🍃
🌾 گرامی می دارم یادوخاطر سرداران امیران و 8هزارشهید استان همدان و گرامی میداریم یاد و خاطره شهدای مدافع حرم را و مخصوصا #حبیب_سپاه_حاج_حسین_همدانی را و گرامی میداریم یادو خاطره #رضای_دلمان را.❣
🍃#داریوشی که یک روز یک شب تصمیم گرفت و بچه ها را دورخودش جمع کرد و #اسمش_را_رضاگذاشت.
و امیدوارم سرمزارش را هم بنویسند (رضا) ....🍃
#چون_رضا_حرف_دل_خودش_بودکه_بشود_رضا.
🍃رضایی که وقتی هرکس وارد گردان #غواصی میشد وقتی با ایشان برخورد میکرد انگار 30 سال با ایشان رفیق است و غریبه نیست.
🍃 #بچه_ها_هرکاری_میکردندکه_فقط_رضایت_خداراکسب_کرده_باشند .
کار #رضا هم همین موضوع بود .
کارشان سبقت گرفتن از هم دیگر برای اینکه بخواهند خدارا راضی نگهدارند و بخواهند کار خلق خدارا انجام بدهند و دنبال این نبودند که شهروند نمونه باشند و بخواهند مدال شهروند نمونه بگیرند یا پُستی را بگیرند و دنبال آن باشند.❣
🌹 #شهیدرضاساکی خودش را روی #سیم_خاردار انداخت و بچه ها از رویش عبور کردند.
#یعنی_فرماندهی_رادرحق_بچه_هایش_تمام_کرد...✨
🍃هرکس هرجا میخواهد یک مثالی بزند از یک فرد #نخبه و یک فردی که تمام خصوصیت ها در وجودش هست از رضای ساکی نام می برد و رضای ساکی را بعنوان الگو قرار می دهد.
🌺راوی: آزاده جانباز
#سیدرضاموسوی
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
کربلای چار یعنی غصه ای که بی اندازه شده است و دلی که از فرط دلتنگی آواره شده...
کربلای چار یعنی اگر بغض داشتی در خودت بشکنی و بیصدا فریاد کنی...
کربلای چار یعنی غربتی که بی حد و اندازه است , یعنی مظلومیتی که ریشه در تاریخ دارد , از مدینه تا کربلا از کربلا تا شام از شام تا اوج دلتنگی یک خواهر یک رفیق که حالا جامانده است با هزاران خاطره از خوشی تا لحظه های شهادت...
از سر بریدن ها .. از سرهایی که بهترین سیبل برای تیرها بود... از نیزه ها و خورشیدی و سیم خاردارها ...
از تن های به خون غلطیده...
از دستهای بسته...
از رگهای بریده...
از بدنهایی که سالها جاماند...
زیر آفتاب و درمیان آب و خاکهای سرد....
آخر از کجایش میشود گفت؟
کربلای چار یعنی تمامش
اشک
اشک
اشک💧
🌸....
@Karbala_1365
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🌺 همزمان با روز #شهادت_امیرالمومنین(ع)
مراسم #گرامیداشت_شهدا برگزار میشود.
چهارشنبه21رمضان ساعت17:30
میدان امامزاده عبدالله ملایر