وقتی از بدو تولد تا ۸ سال و ۱۱ ماهگی
لباسهای نیمه برهنه، بدننما، تنگ، توچشم، جلوی همه آدما تن دختر معصومت میکنی، و طبیعتاً بهش توجه زیادی میشه...
بعد توقع داری از ۹ سالگی پوشیدگی رو دوست داشته باشه؟!😐
#تربیت
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
#هیئت_نوجوانان_شهدای_گمنام
https://eitaa.com/shohadaygomnamgolpayegan1402
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸یهود و تعطیلی شنبه🔸
الان در تمام دنیا، #شنبه به خاطر کلیمیها تعطیل است.
کشور اندونزی، بیشترین جمعیت مسلمانان را دارد. در جاکارتا، مسجدی هست به نام «مسجد استقلال» که فقط صحن آن، حدود 30 هزار متر وسعت دارد. شبستان آن هم پنج طبقه است. خیلی بزرگ است. جمعیت نمازگزارانش در روز جمعه، از نماز جمعۀ تهران خیلی بیشتر است! پُرِ پُرِ پُرِ میشود.
با این حال، اینها جمعه تعطیل نیستند! از صبح تا ظهر، ادارات باز است، کارخانجات، مغازهها، مدارس، بیمارستانها همگی باز هستند. بازار هم کلاً باز است؛ فقط یکی دو ساعت برای نماز جمعه تعطیل میکنند. اما در عوض، شنبه و یکشنبه تعطیل هستند. #شنبه به احترام یهودیها و #یکشنبه به احترام مسیحیها تعطیل است. جمعه هم به احترام مسلمانها تعطیل نیست! [خندۀ حضار]
الان شما در یک روزِ شنبهای از بازار مشیر یا خیابان توحید [شیراز] عبور کنید. میبینید که بازار تَق و لَق است. دیگران هم چون میبینند که در روز شنبه، دکانهای معتبر، تعطیل هستند، اینها هم در آینده شنبه را تعطیل میکنند و شما شاهد تعطیل شدن شنبه در بسیاری از خیابانها خواهید بود. آن مشتریِ مسلمان هم چون میداند که مغازهها بسته است، روز شنبه نمیرود بازار. مغازههای دیگر هم چون میدانند که روز شنبه، این قسمت از بازار، تق و لق است، اگر کاری داشته باشند، میگذارند روز شنبه مغازهشان را تعطیل میکنند.
بعد چه میشود؟ #فرهنگ_آنها بر فرهنگ دیگران #حاکم_میشود.
آرزوی خدمت به امام زمان (؏َـج)
💚امام صادق(سلام الله علیه) فرمودند:
💎هر مؤمنی آرزوی خدمت به حضرت مهدی(؏َج)
را داشته باشد و برای تعجیل فرجش دعا کند، (اگر از دنیا برود ، هنگام ظهور)کسی بر قبر او می آید و او را به نامش صدا میزند که:
فلانی مولایت صاحب الزمان ظهور کرده اگر میخواهی به پا خیز و به خدمتش برو، و اگر میخواهی تا روز قیامت بخواب.
پس عده ی بسیاری به دنیا باز میگردند و در خدمت امام هستند
📚مکیال المکارم
✨❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨✨
بسیجی ها! شما می گویید
اگر ما در روز عاشورا بودیم
به «امام حسین ع» و سپاه
او کمک می کردیم، بدانید
امروز روز عاشورا است ..
#جاویدالاثر_شهید_احمد_متوسلیان❣
مشکلی داشتم که به شدت ذهنم را مشغول کرده بود
یک شب در عالم رویا جوانی را دیدم که قول داد مشکل من را بر طرف کند
نامش را که پرسیدم گفت: گمنام هستم...
چند روز بعد به طرز معجزه آسایی مشکل بزرگ زندگی من حل شد
چند شب بعد همان جوان را در خواب دیدم و از او تشکر کردم
ایشان به من گفت: حالا که مشکل حل شده، شما هم تلاش کن و قول بده که حجابت را بیشتر از قبل حفظ کنی
مدتی بعد در اینترنت دنبال مطلبی می گشتم
یک باره عکسی را دیدم که چهره اش برام آشنا بود
سریع عکس را باز کردم
این تصویر همان جوانی بود که خود را گمنام معرفی کرده بود
عکس را که باز کردم دیدم نام
آن جوان را نوشته: " شهید ابراهیم هادی" 🥺
شهید والامقام ناصر الدین باغانی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فرزند حجت الاسلام شیخ علی اصغر باغانی
جانباز انفجار تروریستی هفت تیر ۶۰
و نمایندهٔ سابق مجلس
محل ولادت: قم
تاریخ ولادت: ۱۳۴۶/۶/۸
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۱
محل شهادت: شلمچه_عملیات کربلای ۵
مسئولیت: معاون دستهٔ ایمان
گروهان عابس بن أبی شبیب شاکری
گردان حبیب بن مظاهر
لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله(ص)
دانشجوی رشته معارف اسلامی
دانشگاه حضرت امام صادق (ع) تهران
مزار:گلزار شهدای بهشت زهرا(س)
قطعه ۲۴_ردیف۴۲_شماره۷۶
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🔰زندگینامه شهید ناصرالدین باغانی به روایت پدر
💐🍃ناصر الدین در هشتم شهریور ماه ۱۳۴۶ در یک خانواده روحانی چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در شهر خون و قیام قم سپری کرد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان ملی شهاب و امیر کبیر قم به پایان رسانید. در همین ایام روخوانی قرآن کریم را به اتفاق برادر بزرگتر و خواهرش در خانه و درمحضر پدر آموخت. سپس کلاس اول راهنمایی را که مصادف با اوج انقلاب بود در مدرسه دین و دانش قم گذارند.
🌹🍃در پس فرمان امام قدس سره به روحانیون در بدو ورود معظم له به شهر قم برای رفتن به شهرستانها و آماده کردن مردم برای دادن رای به نظام جمهوری اسلامی و رفتن پدرش به سبزوار برای اداره اینگونه امور ناصر هم با اعضای خانواده در سال ۱۳۵۸ به سبزوار منتقل و سال دوم راهنمایی را در مدرسه دکتر فاطمی گذراند. آن سال اوج تبلیغات منافقان و بعضاً معلمان منافق گونه بود. ناصر در آن سال بارها به مجادلات لفظی با طرفداران و مبلغان منافقان پرداخته و آنان را مجاب یا محکوم میکرد به حدی که از بحث در حضور او پرهیز میکردند.
♻️با انتخاب پدرش به نمایندگی مردم سبزوار در اولین دوره مجلس شورای اسلامی سال ۱۳۵۹ با اعضای خانواده به تهران منتقل شد. سال سوم راهنمایی را در مدرسه فیضیه تهران و دوران نظری را در دبیرستان شهید مصطفی خمینی در خیابان آذربایجان تهران گذراند. در خلال این مدت با شرکت در جلسات درس قرآن و عضویت در واحد دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی بر غنای معنوی و سیاسی خود افزود. چهار بار در مسابقات قرائت و تجوید قرآن جایزه گرفت. از وقتی که توان به دست گرفتن اسلحه را پیدا کرد در پادگان امام حسین علیه السلام به فرا گرفتن فنون رزم پیاده پرداخت. پس از تکمیل فراگیری، در سال چهارم دبیرستان سه ماه داوطلبانه به کردستان رفت و در سقز به دفاع از حریم اسلام پرداخت.
🌺🍃 سه ماه هم در خوزستان بود با این خاطر، به حال استعداد سرشار، در امتحانات نهایی با معدلی نزدیک به ۲۰ تحصیلات متوسطه را به پایان برد.
در آزمون سراسری شرکت کرد و در «رشته حقوق دانشگاه تهران» با رتبه خوب قبول شد. همچنین در آزمون «دانشگاه امام صادق علیه السلام» شرکت کرد در آنجا هم قبول شد و به من اظهار میداشت، پدرجان خیلیها هستند که به دانشگاه تهران میروند ولی همه به دانشگاه امام صادق علیه السلام نمیروند ولی من دانشگاه امام صادق علیه السلام را انتخاب میکنم.
🦋ناصر به حفظ قرآن هم همت گماشته و ۲ جزء اول قرآن را حفظ کرده بود. از نظر اخلاق و آداب اسلامی در حد والایی بود. بچههای مدرسه و دانشگاه همه از او راضی بودند و در خانه هم نهایت ادب و احترام را نسبت به دیگران داشت و کارهای خانه را بدون توجه به اینکه برادران دیگرش هم هستند، انجام میداد. شبهای جمعه همواره در جلسات قران و روزهای جمعه در نماز جمعه شرکت میکرد. در بسیج مسجد هم همکاری و کمک مینمود و به جرﺃت میتوان گفت پیرو راستین خط امام بود.
🔸با شنیدن سخنرانی امام در آغاز سال ۱۳۶۵ که فرمودند: «جبهه رفتن بر هر کاری مقدم است.» به جبهه شتافت و گردان حبیب بن مظاهر از لشکر محمد رسول الله(صلیاللهعلیهواله)شرکت جست. به خاطر خلوص و قدرت بیان و بینش دینی قوی، تبیلغیات گردان به او سپرده شد. مدتی خدمت کرد، ولی به این کار قانع نشد. تبلیغات را رها کرد و در دسته رزمی شرکت جست.
✳️در آغاز «عملیات کربلای ۵ » در شلمچه در خط مقدم هر دو بازوی او ترکش خورد و پای او را با گلوله زدند. بنابراین به پشت جبهه منتقل شد. در بیمارستان نکویی قم کارمداوای مقدماتی او را انجام دادند. سپس به تهران منتقل شد. شش تا هفت هفته به او استراحت دادند و گفتند، حداقل دو هفته باید در بیمارستان بستری باشد. ولی او اظهار داشت با توجه به کمبود تخت بیمارستانی و مشکلات اینجا، من چرا تخت بیمارستان را اشتغال کنم، در خانه استراحت کرد و به مداوای زخمهایش ادامه داد. کمی که بهتر شد، یک هفته را با همراهی مادرش به زیارت مرقد مطهر حضرت رضا علیه السلام» شتافت و در ضمن با همه فامیل و ارحام در سبزوار دیدار کرد.
🌀پس از بازگشت در حالی که نیمی از مدت استراحتش باقی بود، مجدداً در اعزام بیستم بهمن ماه ۱۳۶۵ به جبهه شتافت. به او گفته شد صبر کن تا بهبودی کامل پیدا نمایی; ولی پاسخ داد: «بودن من در جبهه مؤثرتر از اینجاست. گردان ما باید بازسازی شود.»و رفت.
🥀🕊ناصر در صبح روز ۱۳۶۵/۱۲/۱۱و در ادامه عملیات کربلای ۵ در خط مقدم جبهه، در حالی که برای خاموش کردن تیربار دشمن از سنگر بیرون پریده بود، به دیدار معبود شتافت و در حالی که ۱۹ بهار از عمر کوتاه و پربرکتش گذشته بود،با لباس خونین رزم که به جای کفنش بود، در روز ۲۱ اسفند ۱۳۶۵ در قطعه ۲۴ بهشت زهرا نزدیک سردار رشید اسلام شهید دکتر چمران و دیگر فرماندهان چهره در خاک کشید و به دیگر شهدای اسلام پیوست.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌸🌿
🕊🌱شهید ناصرالدین باغانی
در کنکور با رتبه بالا، رشتهٔ حقوق دانشگاه تهران قبول شد
ولی می گفت: این رشته را که همه می روند
من به دانشگاه امام صادق {ع} و رشته ای می روم که هر کسی آنجا نمی رود
🔻در جنگ احساس مسئولیت کرد و با اینکه یک آقازاده بود
به جبهه و خط مقدم رفت و می گفت :
می خواهم مدرکم را از آقا امام حسین {ع}
بگیرم و به شهادت برسم
#شهید_ناصرالدین_باغانی🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🔴 از وصیت نامههای شهید والامقام ناصرالدین باغانی:
🌷بسم الله الشهداء و الصدیقین
این جانب ناصر الدین باغانی بنده حقیر درگاه خداوندم. چند جملهای را به رسم وصیت مینگارم. سخنم را درباره عشق آغاز میکنم:
ما را به جرم عشق مؤاخذه میکنند. گویا نمی دانند که عشق گناه نیست. اما کدام عشق، خداوندا، معبودا، عاشقا، مرا که آفریدی، عشق به پستان مادر را به من یاد دادی. اما بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضا نمیکرد. پس عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم. اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه . به دنیا عشق ورزیدم، به مال و منال دنیا عشق ورزیدم، به مدرسه عشق ورزیدم، به دانشگاه عشق ورزیدیم، اما همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد; یعنی عشق به تو. فهمیدم که عشق به تو پایدار است و دیگر عشقها عشقهای دروغین است. فهمیدم که «لاینفع مال و لابنون». (الشعراء / ۸۸) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود، «یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه و ...» (عبس / ۳۶ – ۳۴)
🌷پس به عشق به تو دل بستم. بعد از چندی که با تو معاشقه کردم، یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری. فهمیدم که در این مدت که فکر میکردهام عاشق تو هستم، اشتباه میکردهام. این تو بودهای که عاشق من بودهای و مرا میکشاندهای. اگر من عاشق تو بودم، باید یکسره به دنبال تو میآمدم.
🌷ولیکن وقتی توجه میکنم میبینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتادهام. ولی باز به راه مستقیم آمدهام. حال میفهمم که این تو بودهای که عاشق بندهات بودهای و هر گاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کردهای و هر شب به انتظار او نشستهای، تا بلکه یک شب او را ببینی. حالا میفهمم که تو عاشق صادق بندهات هستی. بنده را چه که عاشق تو بشود. (عنقاشکار کس نشود دام بازگیر)
🌷آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار میکردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت مینشستی. اما من بدبخت ناز میکردم و شب خلوت را از دست میدادم و میخوابیدم. اما تو دست برنداشتی و این قدر به این کار ادامه دادی تا سرانجام من گریزپای را به چنگ آوردی و من فکر میکردم که با پای خود آمدهام، وه چه خیال باطلی ! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی ،به صحنه جهادم آوردی تا به دور از هر گونه هیاهو با من نبرد عشق ببازی و من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب میکردم. آخر تو بزرگ بودی و من کوچک. تو کریم بودی و من لئیم. تو جمیل بودی و من قبیح. تو مولا بودی و من بنده و من شرمنده از اینهمه احسان تو بودم. کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی و در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود و من هنوز از لذت آن شراب مستم. اولین جرعه آن را که نوشیدم، مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعهای دیگر کردم. اما این بار تو بودی که ناز میکردی و مرا سر میگرداندی. پیالهام را به طرفت دراز کردم وتقاضای جرعه دیگر کردم. اما پیالهام را شکستی. هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی.
🌷 اکنون من خمارم و پیاله به دست هنوز در انتظار جرعهای دیگر از شراب عشقت به سر میبرم. ای عاشق من، ای اله من، پیاله ام را پر کن و مرا در خماری نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی، حال که به من رسیدهای، چرا کام دل برنمیگیری؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم میزدی، چرا هم اکنون مرا در انتظار گذاشتهای ؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمیکنی پیاله را خود میشکنم و متاعم را به آتش میکشم. تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حیرت به دندان بگزی
به آهی گنبد خضرا بسوزم جهان را جمله سر تا پابسوزم
بسوزم یا که کاری را بسازی چه فرمایی بسازی یا بسوزم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─