#خبر_فوری
💐کشف پیکر مطهر اولین شهید در سال و قرن جدید
💠پیکر مطهر یک شهید دوران دفاع مقدس در منطقه طلائیه تفحص گردید
🔻شهید تازه تفحص شده در آغوش سردار باقرزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #معراج_شهدا
🔻اگر دیر آمدم مجروح بودم...!
https://eitaa.com/joinchat/887160932Cdd84fb3226
#شهید_ابراهیـم_هادی مۍگفت:
مطمئـنبـاݜ
هـیچچیـزمثل
برخـوردِخوب
روۍآدمهـاتأثیرنـداره!🌱
https://eitaa.com/joinchat/887160932Cdd84fb3226
🪴◎•°🌹°•◎ 🪴
◈مصطفے
◈توشهادتراچگونہمےبینے!؟
◈نفسعمیقےڪشیدوگفت:
◈شهادترهایـےانسانازحیاتمادے
◈ویڪتولدنواست
◈شهادتمانندرهایـےپرندهازقفساست.🕊
📚¦⇠برشےازڪتابشیرینترازعسل
❤️¦⇠#شهید_مصطفی_ڪاظم_زاده
https://eitaa.com/joinchat/887160932Cdd84fb3226
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴نماهنگ زیبای #رفیق_شهیدم
از گروه سازنده نماهنگ #سلام_فرمانده
https://eitaa.com/joinchat/887160932Cdd84fb3226
💛
شهید تورجیزاده در جبهه بارها مجروح شد به گونهای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شد و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت میکرد.سرانجام شهید تورجیزاده 5 اردیبهشت سال 66 در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان حین فرماندهی گردان یا زهرا(س) در سنگر فرماندهی به شهادت رسید. جراحتی که سبب شهادت وی شد همچون حضرت زهرا(س) بود: جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکشهایی مانند تازیانه بر کمر وی.
#شهید_محمدرضا_تورجیزاده💔
https://eitaa.com/joinchat/887160932Cdd84fb3226
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت فقط در جبهه های جنگ نیست؛
اگر انسان برای خدا کار کند
و به یاد او باشد و بمیرد ،
شهید است .
#شهادت
#شهیده_زینب_کمایی
#کار_برای_خدا
https://eitaa.com/joinchat/887160932Cdd84fb3226
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #شهید_گمنام
🔻گفت عشق را چگونه یاد گرفته ای؟!
https://eitaa.com/joinchat/887160932Cdd84fb3226
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #شهید_باکری
🔻فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید که...
https://eitaa.com/joinchat/887160932Cdd84fb3226
*💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...😭💔*
*🔸شهیدی که قرض ها و بدهیِ تفحص کننده خود را ادا کرد...*
*🔸شهید سید مرتضی دادگر🕊️🌹*
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهدا حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یک بار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان....
بعد از چند ماه،خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین...
تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد...
آشوبی در دلم پیدا شد...
حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم...
نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...
ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.
راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید...بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.
هر چه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام. با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم...
به قصابی رفتم،خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که:چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود....بخدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
*✨🌹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون...*
https://eitaa.com/joinchat/887160932Cdd84fb3226
💌 ڪــلامشهـــید
🌹#شهـــید_غلامرضا_کاووسی:
با چشمان و آغوش باز و آگاهی کامل به سراغ شهادت رفتم؛ زیرا که زیر آتش توپخانه و گلوله رفتن برای پست و مقام حماقت است..
https://eitaa.com/joinchat/887160932Cdd84fb3226