eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
568 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
حتماااااااا داســــــتان جالـــــب و شگفت این شهــــید بزرگوار رو بخونید..👇👇 @shohda_shadat
#شهیدسعیدچندانی جوان سنی که امام زمان علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها را ملاقات کرد و شیعه شد و در نهایت نیز شهد شیرین‌ شهادت را نوشید.😍 👇👇👇👇 @shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#شهیدسعیدچندانی جوان سنی که امام زمان علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها را ملاقات کرد و شیعه
سعید چندانی متولد 1360، در استان سیستان و بلوچستان و در منطقه سنی نشین بود که مذهب حنفی داشت.  او در سن 13 سالگی، چند ماهی در حوزه اهل سنت، طلبه بود و در کنار طلبگی در یک کارواش مشغول به کار بود. یک روز در کارواش برایش اتفاقی می افتد و لگن او آسیب شدیدی می بیند. بعد از مدتی او را برای عمل جراحی به بیمارستان می برند ولی متوجه می شوند که یک غدّه ی بدخیمی در بدن او وجود دارد. سپس او را به تهران اعزام می کنند. ولی دکترهای تهران هم او را جواب کردند. و هیچ امیدی به زنده بودن او نبود. 😔 مادر بزرگوارش با حالتی مادرانه و متضرّعانه رو به درگاه خداوند متعال می آورند و خواستار یافتن فرزندشان می شوند. ایشان را راهنمایی می کنند به مسجد مقدّس جمکران. وقتی به قم رسیدند، مادر سعید، رو به حضرت (س) می کند و می گوید که: « خانم جان؛ سعیدمن مریضه. بی حاله. من میرم و شفای سعید جان رو می گیرم و میام. »  وقتی به مسجد میرسند، در اتاقی ساکن می شوند. شب شهادت -زهرا (س) بود. دو نفر وارد اتاق می شوند و در کنار سعید قرار می گیرند.سعید خودش تعریف می کرد: « خوابیدم. بین خواب و بیداری دو نفر اومدن توی اتاقم. یه خانوم و یه آقا. با هم عربی حرف میزدن. من به اونا اعتنایی نکردم. آقا کنارم نشست و سلام کرد. پتو رو از روی سرم ورداشتم و از روی اجبار جواب دادم. خانومه، روبند و چادر سیاه داشت. اون خانومه خودشو معرفی کرد و گفت: -زهراست (سلام الله علیها). و گفت که چون مادرت خیلی گریه و التماس میکنه، من سفارش شما رو به فرزندم مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کردم». سعید بلافاصله بعد از آن شفا میگیرد و از شیعیان و پیروان راستین مولا علی علیه السّلام و ائمه ی بعد از ایشان شدند. جریان سعید و شیعه شدنش، باعث شد موجی از شیعه گرایی در آن منطقه پدید بیاید. خیلی ها بواسطه ی این اتفاق شیعه شده بودند. و همین باعث شد که این اتفاق، به مذاق وهابیت خوش نیاید. یک روز به طرف او تیراندازی کردند که تیر، به گوشش اصابت می کند و گوشش آسیب می بیند. خانواده ی چندانی که جان سعید را در خطر می بینند، برای ادامه تحصیل، او را به می فرستند.  سعید به خانواده گفته بود که من مدت کمی میهمان شما هستم و باید بروم...😞سعید چندانی به یکی از خادمین مسجد جمکران گفته بود که: « سیّد؛ من رفتنی هستم و آقا علی بن موسی الرّضا (ع) فرمودند که بیا که جایگاه تو پیش ماست... و دیدار ما تا زمان ولیّ الله أعظم أرواحنا فداه... » آری. او خود، قبل از شهادتش، خبر شهادتش و اینکه در کجا آرام می گیرد را به نزدیکانش گفته بود. پس از مدتی، وهابیت ملعون، این شخص بزرگوار و عنایت شده را مسموم و مضروب کرد، و روح او در شب 21 سال 1375 به ملکوت اعلا پیوست.💚🌹💚 @shohda_shadat
سلام همراهان عزیز با چندپارتی از زندگی نامه شهید بزرگوارمحسن حججی در خدمتون هستم مارو ازدعای خیرتون بی نصیب نزارید 💚 @shohda_shadat
. 😍💝 💢از زبان همسر شهید💢 هفته دفاع مقدس بود; مهر ماه . بزرگی توی نجف آباد برپا شده بود. 😯 من و محسن هر دو توی آن نمایشگاه بودیم. من توی قسمت خواهران و او توی قسمت برادران. چون دورادور با ارتباط داشتم ، می دانستم محسن هم از بچه های آنجاست.. . برای انجام کاری ، موسسه را لازم داشتم. با کمی و رفتم پیش محسن😇 گفتم: "ببخشید، شماره موسسه شهید کاظمی رو دارید؟" محسن سرش رو بالا آورد. نگاهی بهم کرد. و شد. با صدای و گفت: "ببخشید خانم. مگه شما هم عضو موسسه اید؟"🙄🤔 گفتم: "بله." چند ثانیه سکوت کرد. چیزی نگفت. سرش را بیشتر پایین انداخت. و بعد هم شماره رو نوشت و داد دستم. . از آن موقع، هر روز ، توی نمایشگاه یکدیگر را می دیدیم.😌 سلام خشک و خالی به هم میکردیم و بعد هر کدام مان میرفتیم توی غرفه مان. . با اینکه سعی میکردیم از زیر نگاه همدیگه فرار کنیم، اما هر دومان متوجه این شده بودیم که حس خاصی نسبت به هم پیدا کرده ایم. 😇😌👌🏻 با این وجود نه او و نه من، جرات بیان این احساس را نداشتیم. 😰 . یکی دو روز بعد که توی غرفه بودم ، پدرم بهم زنگ زد و گفت: "زهرا، . توی قبول شدی."😃 حسابی ذوق زده شدم. سر از پا نمی شناختم.😍✌🏻 . گوشی را که قطع کردم، نگاهم بی اختیار رفت طرف غرفه ی برادران. 👀 یک لحظه محسن را دیدم. متوجه شده بود ماجرا از چه قرار است. سرش را پایین انداخت. موقع رفتن بهم گفت: "دانشگاه قبول شدید؟" گفتم: "بله.بابل." گفت: "می‌خواهید بروید؟" گفتم: "بله حتما" یکدفعه پکر شد. مثل تایری پنچر شد! 😔 توی خودش فرو رفت. حالتش را فهمیدم.😢 💟ادامه دارد…💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ツ JAVANE ᵈᵃᶰᵉᶳʰʲᵒᵒ: سلام ✨✨✨ 🌸🌸🍃 روزتون معطر به 🌸🌸🍃 🇮🇷بسیج است، اما سیاست زده نیست، سیاسی کار نیست، جناحی نیست... 🇮🇷بسیج است، اما بی انضباط نیست، افراطی نیست.... 🇮🇷بسیج است، اما متحجر نیست، خرافی نیست.... 🇮🇷بسیج است، اما از خودراضی نیست.... 🇮🇷بسیج است_گفته ایم جذب حداکثری_ اما اهل تسامح در اصول نیست.... 🇮🇷بسیج است، است.... 🇮🇷بسیج است، اما علم زده نیست.... 🇮🇷بسیج است، اما ریاکار نیست.... 🇮🇷بسیج در کار ست، اما خود اهل دنیا نیست..... این شد، یک فرهنگ. ؛ یعنی آن مجموعه ی و و که میتوانند مجموعه های عظیمی را در به وجود بیاورد که تضمین کننده حرکت مستقیم و آن ملت باشند. سخنی بود از پدر دلسوز و مهربان این ملت؛ ♥️🍃 ( ) [دیدار با اقشار نمونه، آذرماه ۱۳۹۰] ✌️
🌸🌸🍃 روزتون معطر به 🌸🌸🍃 🇮🇷بسیج است، اما سیاست زده نیست، سیاسی کار نیست، جناحی نیست... 🇮🇷بسیج است، اما بی انضباط نیست، افراطی نیست.... 🇮🇷بسیج است، اما متحجر نیست، خرافی نیست.... 🇮🇷بسیج است، اما از خودراضی نیست.... 🇮🇷بسیج است_گفته ایم جذب حداکثری_ اما اهل تسامح در اصول نیست.... 🇮🇷بسیج است، است.... 🇮🇷بسیج است، اما علم زده نیست.... 🇮🇷بسیج است، اما ریاکار نیست.... 🇮🇷بسیج در کار ست، اما خود اهل دنیا نیست..... این شد، یک فرهنگ. ؛ یعنی آن مجموعه ی و و که میتوانند مجموعه های عظیمی را در به وجود بیاورد که تضمین کننده حرکت مستقیم و آن ملت باشند. سخنی بود از پدر دلسوز و مهربان این ملت؛ ♥️🍃 ( ) [دیدار با اقشار نمونه، آذرماه ۱۳۹۰] ✌️ به امید پیروزی @shohda_shadat
پروفایل 😍 مذهبی 💚 @shohda_shadat
پروفایل 💚 مذهبی🌹 @shohda_shadat
پروفایل💚 مذهبی😍 خادمانه🌹 @shohda_shadat
پروفایل💚 مذهبی😍 خادمانه🌹 @shohda_shadat