👤| حـاج حسین یکتــا :
شهدا وسط عملیات #ولایت_پذیری
رو تمرین کردند❗️
و ما الان #وسط معبریم ؛ در یک پیچ
مهـم تاریخی!هـر کـس از حضـرت
زهـراء سلام الله علیها طلب کمک کنه؛
خانـم دستش رو خواهد گرفت!✌️
وسط این همه انحــراف وشبهه وحرف
وحدیثــــ... نباید کُپـی کنیم ؛ درست
توســـل📿 کنید ؛ سیل و طوفانے🌪
که اومده همه رو میبره !
مگر اینکه خــدا به کسی نظر کنه ...💢
شھــدا وسط معبر کم نیاورند🕊
و اقتدا به اربابـــ❤️ کردند !
راست گفتند به امام زمان #دوستت
داریم و عمل کردند به #حرفشون.
❌ نکنه ما کم بیاریم تو عملیـات !
❌ حرف ، سر و صدا نمیخرن !
❌ عمـــــل میخــرن !
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@shohda_shadat
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
ميخواھمت شھید.!!
ولی
خيلی خيلی دوری
نه دستم به دستانت ميرسد
نه چشمانم به نگاهت
چاره ای كن...
تو رو كم داشتن
كم نيست..!!
درد است😔
#شهید_محسن_حججی🌸🌷
#هر_روز_با_یک_شهید
@shohda_shadat
کــلام شهید💌
ڪسے شبیہ شــهدا توی دنـیا پیدانمیــشہ..
اونڪہ میــمونہ باشــما؛هیچ ڪــجا تنها نمیــشہ ..
+هیـــچے ڪہ مــثڸ جــــوڹ دادڹ روپای آقــــآنمیــشہ!!):❤️
شهیدحسیڹ معزغلامے
اللهم الرزقنا شهادة فی سبیل الله🌸🤲
🥀|@shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_هفتاد_و_ششم ابوذر خواست دو فنجان چای برای خودش و مهران بریزد شیوا را دید که سر به
#رمان_عقیق
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
مهران چشمهایش را میبندد و میگوید: تو رو خدا بالای منبر نرو که حوصله اینو دیگه ندارم!!!
حکمت خدا رو برم میون این همه آدم رفیقم که نصیب ما کرد آخوندشو کرد!
ابوذر بی آنکه بخندد خیره به مهران گفت: خود دانی مهران! واسه خاطر خودت میگم یه تغییری تو
زندگیت بده.
پوزخندی زد و گفت: میخوای برم امام زاده صالح بست نشینی؟
جدی تر از قبل گفت: اگه فکر میکنی حالتو خوب میکنه حتما انجام بده!
مهران دیگر هیچ چیز نگفت... درک حالش خیلی سخت بود ! احساس میکرد هیچ کس او را
نمیهمد! چیزی که ابوذر گفت واقعا او را به فکر فرو برد:
وقتی بهت میگفتم آدم تشنه بیشتر از آب خوردن لذت میبره فکر این روزها رو میکردم!!! لذت طلب
نبودی مهران!!! لذت طلب باش!
او فکر میکرد ابوذر هیچگاه از جوانی اش بهره نبرده و امروز همان ابوذر به او میگفت لذت طلب
نبوده!!
قاعده عجیبی بود... و روزگار عجیب تری ...امروز را باید در تاریخ ثبت میکردند!طلبه ای به
دوستش توصیه کرد تا لذت طلب باشد...!!!قاعده عجیبی بود... و روزگاری عجیب تر.
****
عقیله بی حوصله داشت لوبیاهای لوبیا پلو را ریز میکرد و آیه با اشک ناشی از بوی پیاز پیازها را هم
میزد و با خنده به عقیله و کلافگی اش میخندید
آخر سر عقیله طاقت نیاورد و عصبی گفت: دقیقا چرا تا این اندازه نیشت بازه؟
آیه به زور خنده اش را فرو خورد و گفت: خب حالا چرا اینقدر عصبانی هستی؟
آخرین دانه لوبیا را ریز کرد و و از جایش بلند شد تا آنها را بشوید و در همان حال گفت: چون مثل
تو بی غیرت و بی بخار نیستم! فرداشب خواستگاری برادر زاده ام هست و من نگرانم!
آیه که داشت خودش را کنترل میکرد تا دوباره قهقه اش بلند نشود گفت: اووووو چه خبرتونه بابا!
من که گفتم دختره از خداشه!! فوق فوقش نشه دیگه!!! قحطی که نیومده! چیزی که زیاده دختر دم
بخت!
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
****
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#رمان_عقیق
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
عقیله با اخم نگاهش کرد و گفت: شما دهنتو باز نکنی و مارا مستفیض افاضات عالمانه تان نکنید
کسی نمیگه شیخ شهر الله!
آیه دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و بلند شروع به خندیدن کرد آنقدری که عقیله هم به خنده
افتاد و ملاقه را به حالت پرتاب به سمتش گرفت و گفت: میری بیرون یا بزنم ناکوتت کنم؟
آیه که دید هوا پس است با سرعت از آشپزخانه خارج شد و خنده کنان به اتاقش رفت
شماره ابوذر را گرفت و منتظر ماند تا بردارد...صدای مردانه اش بعد از چند لحظه به گوش رسید:
_سلام آیه جان
_سلام شاه دوماد کجایی؟
_حوزه ام تازه کلاسم تموم شده کاری داشتی؟
_میخواستم بگم شام بیا اینجا
_چه خبره؟
از پنجره به بیرون خیره شد و گفت: چه خبر میخوای باشه؟ بیا اینجا میخوایم یکم دستت بندازیم!
ابوذر بی اختیار میخندد و میگوید:این صداقت و صراحتته که من و دیونه کرده!
_قابل شوما رو نداره اخوی!
_باشه افتخار میدم بهت و میام
_کیمل رو هم بردار بیار
_اونو دیگه برای چی؟
آیه چشمهایش گرد میشود و میگوید:خجالت بکش! ورش دار بیار داداشمو ببینم! دیگه هم با
فشردن دگمه قرمز و قطع کردن صدات خوشحالم کن×
ابوذر پر رویی نثارش میکند و خداحافظی میکند!
کتاب اوصول فقه را توی کیفش میگذارد در میانه حیاط صدای قاسم را میشنود:
_مستر سعیدی ی دقه صبرالیه!
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
****
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
*بیاوبخاطرامام زمانت ازیه گناه بگذر😉
*خیلی زود جواب میگیری...
#شادکردن دل مهدی فاطمه(عج)شادکردن خداست
🍀امتحانش کن همین امشب☺️
#ترک_گناه
#امام_زمان(عج
~~``•••°°°@shohda_shadat ~~``•••°°°
#چاڋرانـــہ 💞
#تو_برگزیده_اے 🌝✨
من یڪ دخترمــ 😌
از نوع چادریش ♥️...
من خودم را و خدایم را قبول دارم و این برایم از تمام دنیا با ارزش تر است 🍃☺️
توے خیابان ڪه راه میروم 😇
نه نگران پاڪ شدن خَط خَطے هاے 😖 صورتم هستمـ 😌💚
و نه نگران مورد قبول واقع نشدن 😌✌️
تنها دغدغه ام عقب نرفتن چادرم هست و بس 😍💗
🌱 @shohda_shadat
عشــــــــــــــق
لبخنــــــد نجیبــی ست
ڪہ روے لب تـوست
خنــــــــده ات
علت آغـاز
غـــــــــــزل خوانـی هاست
گویند که از چه رو عاشق شدی
گویم شرح لبخندت را.....
#شهید_محمود رضا_بیضایی ❣
#شیعه به دنیا امده ایم که موثر در تحقق مولا باشیم🌸☘
# هر روز- بایک- شهید🍃
🔰کانال با شهدا تا شهادت🔰
🍃🥀|@shohda_shadat |🥀🍃