eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
567 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👤| حـاج حسین یکتــا : شهدا وسط عملیات رو تمرین کردند❗️ و ما الان معبریم ؛ در یک پیچ مهـم تاریخی!هـر کـس از حضـرت زهـراء سلام الله علیها طلب کمک کنه؛ خانـم دستش رو خواهد گرفت!✌️ وسط این همه انحــراف وشبهه وحرف وحدیثــــ... نباید کُپـی کنیم ؛ درست توســـل📿 کنید ؛ سیل و طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره ! مگر اینکه خــدا به کسی نظر کنه ...💢 شھــدا وسط معبر کم نیاورند🕊 و اقتدا به اربابـــ❤️ کردند ! راست گفتند به امام زمان داریم و عمل کردند به . ❌ نکنه ما کم بیاریم تو عملیـات ! ❌ حرف ، سر و صدا نمیخرن ! ❌ عمـــــل میخــرن ! •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @shohda_shadat •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
ميخواھمت شھید.!! ولی خيلی خيلی دوری نه دستم به دستانت ميرسد نه چشمانم به نگاهت چاره ای كن... تو رو كم داشتن كم نيست..!! درد است😔 🌸🌷 @shohda_shadat
کــلام شهید💌 ڪسے شبیہ شــهدا توی دنـیا پیدانمیــشہ.. اونڪہ میــمونہ باشــما؛هیچ ڪــجا تنها نمیــشہ .. +هیـــچے ڪہ مــثڸ جــــوڹ دادڹ روپای آقــــآنمیــشہ!!):❤️ شهیدحسیڹ معزغلامے اللهم الرزقنا شهادة فی سبیل الله🌸🤲 🥀|@shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_هفتاد_و_ششم ابوذر خواست دو فنجان چای برای خودش و مهران بریزد شیوا را دید که سر به
مهران چشمهایش را میبندد و میگوید: تو رو خدا بالای منبر نرو که حوصله اینو دیگه ندارم!!! حکمت خدا رو برم میون این همه آدم رفیقم که نصیب ما کرد آخوندشو کرد! ابوذر بی آنکه بخندد خیره به مهران گفت: خود دانی مهران! واسه خاطر خودت میگم یه تغییری تو زندگیت بده. پوزخندی زد و گفت: میخوای برم امام زاده صالح بست نشینی؟ جدی تر از قبل گفت: اگه فکر میکنی حالتو خوب میکنه حتما انجام بده! مهران دیگر هیچ چیز نگفت... درک حالش خیلی سخت بود ! احساس میکرد هیچ کس او را نمیهمد! چیزی که ابوذر گفت واقعا او را به فکر فرو برد: وقتی بهت میگفتم آدم تشنه بیشتر از آب خوردن لذت میبره فکر این روزها رو میکردم!!! لذت طلب نبودی مهران!!! لذت طلب باش! او فکر میکرد ابوذر هیچگاه از جوانی اش بهره نبرده و امروز همان ابوذر به او میگفت لذت طلب نبوده!! قاعده عجیبی بود... و روزگار عجیب تری ...امروز را باید در تاریخ ثبت میکردند!طلبه ای به دوستش توصیه کرد تا لذت طلب باشد...!!!قاعده عجیبی بود... و روزگاری عجیب تر. **** عقیله بی حوصله داشت لوبیاهای لوبیا پلو را ریز میکرد و آیه با اشک ناشی از بوی پیاز پیازها را هم میزد و با خنده به عقیله و کلافگی اش میخندید آخر سر عقیله طاقت نیاورد و عصبی گفت: دقیقا چرا تا این اندازه نیشت بازه؟ آیه به زور خنده اش را فرو خورد و گفت: خب حالا چرا اینقدر عصبانی هستی؟ آخرین دانه لوبیا را ریز کرد و و از جایش بلند شد تا آنها را بشوید و در همان حال گفت: چون مثل تو بی غیرت و بی بخار نیستم! فرداشب خواستگاری برادر زاده ام هست و من نگرانم! آیه که داشت خودش را کنترل میکرد تا دوباره قهقه اش بلند نشود گفت: اووووو چه خبرتونه بابا! من که گفتم دختره از خداشه!! فوق فوقش نشه دیگه!!! قحطی که نیومده! چیزی که زیاده دختر دم بخت! . نویسنده: **** 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
عقیله با اخم نگاهش کرد و گفت: شما دهنتو باز نکنی و مارا مستفیض افاضات عالمانه تان نکنید کسی نمیگه شیخ شهر الله! آیه دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و بلند شروع به خندیدن کرد آنقدری که عقیله هم به خنده افتاد و ملاقه را به حالت پرتاب به سمتش گرفت و گفت: میری بیرون یا بزنم ناکوتت کنم؟ آیه که دید هوا پس است با سرعت از آشپزخانه خارج شد و خنده کنان به اتاقش رفت شماره ابوذر را گرفت و منتظر ماند تا بردارد...صدای مردانه اش بعد از چند لحظه به گوش رسید: _سلام آیه جان _سلام شاه دوماد کجایی؟ _حوزه ام تازه کلاسم تموم شده کاری داشتی؟ _میخواستم بگم شام بیا اینجا _چه خبره؟ از پنجره به بیرون خیره شد و گفت: چه خبر میخوای باشه؟ بیا اینجا میخوایم یکم دستت بندازیم! ابوذر بی اختیار میخندد و میگوید:این صداقت و صراحتته که من و دیونه کرده! _قابل شوما رو نداره اخوی! _باشه افتخار میدم بهت و میام _کیمل رو هم بردار بیار _اونو دیگه برای چی؟ آیه چشمهایش گرد میشود و میگوید:خجالت بکش! ورش دار بیار داداشمو ببینم! دیگه هم با فشردن دگمه قرمز و قطع کردن صدات خوشحالم کن× ابوذر پر رویی نثارش میکند و خداحافظی میکند! کتاب اوصول فقه را توی کیفش میگذارد در میانه حیاط صدای قاسم را میشنود: _مستر سعیدی ی دقه صبرالیه! . نویسنده: **** 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*بیاوبخاطرامام زمانت ازیه گناه بگذر😉 *خیلی زود جواب میگیری... دل مهدی فاطمه(عج)شادکردن خداست 🍀امتحانش کن همین امشب☺️ (عج ~~``•••°°°@shohda_shadat ~~``•••°°°
💞 🌝✨ من یڪ دخترمــ 😌 از نوع چادریش ♥️... من خودم را و خدایم را قبول دارم و این برایم از تمام دنیا با ارزش تر است 🍃☺️ توے خیابان ڪه راه میروم 😇 نه نگران پاڪ شدن خَط خَطے هاے 😖 صورتم هستمـ 😌💚 و نه نگران مورد قبول واقع نشدن 😌✌️ تنها دغدغه ام عقب نرفتن چادرم هست و بس 😍💗 🌱 @shohda_shadat
عشــــــــــــــق لبخنــــــد نجیبــی ست ڪہ روے لب تـوست خنــــــــده ات علت آغـاز غـــــــــــزل خوانـی هاست گویند که از چه رو عاشق شدی گویم شرح لبخندت را..... رضا_بیضایی ❣ به دنیا امده ایم که موثر در تحقق مولا باشیم🌸☘ # هر روز- بایک- شهید🍃 🔰کانال با شهدا تا شهادت🔰 🍃🥀|@shohda_shadat |🥀🍃