eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
567 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ای روزه دار ماه مهر و مهربانی بگو کی رد پایت را به چشمم می نشانی 🌸🍃 🌴 ❤️اَللّٰهُمَ‌عَجْل‌لوَلِیِّکَ‌اَلفَرَج❤️ 🥀🍃@shohda_shadat
« بسم الله الرحمن الرحیم » ☺️ مرحله دوم خودسازۍ پاڪسازۍ و تهذیب و اصلاح نفس از عادت هاۍ بد ❌ و دلبستگۍ ها و وابستگۍ ها از امورۍ ڪه مانع "💎👑💍🚗🏠" ڪمال و سیر و سلوڪ انساݧ به سوۍ خدا مۍباشد. یعنۍ چۍ ⁉️ یعنۍ جسم و روح خودموݧ رو از عادت هاۍ بد پاڪ ڪنیم 💚 از دلبستگۍ ها و وابستگۍ به امورۍ ڪه مانع رسیدݧ به میشوند دورۍ ڪنیم 👌 حتۍ اگر به قیمت عزیزتریݧ افراد زندگۍ یا با ارزش تریݧ وسایلموݧ تموم بشه🙃 مثل شهدا 🌹 شهدا از چۍ گذشتݧ ⁉️ 🕊 قبل از رفتݧ به سوریه از دلبستگۍ هاشوݧ گذشتݧ یڪۍ از ایݧ دلبستگۍ ها موتورشوݧ 🏍 بود ڪه قبل از رفتݧ به سوریه به دوستشوݧ دادݧ👥 و یڪۍ موهاشوݧ ڪه قبل از رفتݧ به سوریه کوتاهشوݧ ڪردݧ ✂️ یا جمله معروف 🕊و 🕊 به دوستشوݧ میگݧ : اینبار از گذشتم و در هموݧ سفر به میرسند 🌹 و همچنیݧ خطاب به فرزندشوݧ میگݧ : من از تو و مادرت گذشتم تا نوڪرۍ حضرت زینب "س" رو به دست بیارم💚. و در هموݧ سفر به میرسند 🌹 ⚠️ نڪته دیگه اۍ ڪه جاۍ گفتݧ داره : 👨‍🏫👩‍🏫 مسلماً وقتۍ علوم ظاهرۍ و طبیعۍ مثل طبابت جسم احتیاج به استاد و راهنما دارد طبابت ڪه سخت تر و دقیق تر است حتماً احتیاج به استاد و راهنما دارد 🌼✔️ در سؤالۍ از محضر آیت الله پرسیده شد: آیا ایݧ مسیر نیاز به استاد دارد؟ در جواب فرمودند: "استاد تو علم تو است، به آݧ چه مۍ دانۍ عمل ڪݧ، آݧ چه را نمۍدانۍ ڪفایت مۍ شود”.✔️ پس استاد اوّلیه است و به همیݧ جهت پیامبرانش را براۍ هدایت خلق فرستاده است🌸 و پس از آنها ائمۀ اطهار (علیهم السلام) و بعد از آنها های ، متقۍ و راه پیموده، سِمَت استادۍ خواهند داشت. انساݧ هاۍ راه پیموده مثل 🌹 ڪه میتونݧ همراه خوبۍ در ایݧ مسیر باشند🌷 پس برگزیدݧ یڪ میتونه گزینه خوبۍ در ایݧ مسیر باشه👌😍 التماس دعا 🙏 یا علۍ✋ 🥀🍃@shohda_shadat
🌸🍃 🥀 ⏪شهید-محمد رضا-دهقان🍀 📚@shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_صد_و_دوازدهم شیفت شب و این همه گریه کار خودشان را کرده بودند و سر درد شدیدی گرفته
راست میگفت خدا بود که خواست .... یاد نازنین و اشکهایش می افتد و کاش میفهمید خدا خیر میخواهد! گریه ام میگیرد و میگویم: _خیلی کوچولو بود نرجس جون میخواست بره کلاس اول. هیچ نمیگوید. چه خوب که هیچ نمیگوید.کاش پیش نازنین هم هیچ نگویند. کاش او را هم رها کنند تا سبک شود * فصل هشتم( دانای کل ) خانه کربلایی ذوالفقار پر از مهمان و هم همه است. میهمانی مفصلی برای برگشتن امیرحیدر ترتیب داده اند. دوستان و آشنایان امیرحیدر را احاطه کرده اند و مدام سوال میپرسند. در این میان تنها ابوذر است که نه خیلی سوال میپرسد نه خیلی حرف میزنید بیشتر به جای تمام این پنج سال خیره به امیرحیدر است. الیاس برادر کوچکتر امیرحیدر که هم سن خود ابوذر است برای جمع چای تعارف میکند.لحظه ای همه مشغول خودشان میشوند که امیرحیدر رو به ابوذر میکند و میپرسد: _سکوت پیشه کردی اخوی؟ ابوذر میخندد و میگوید: _خسته شدم از بس صداتو پشت گوشی شنیدم و قیافه ات رو از وب کم دیدم! امیرحیدر هم با مهر نگاهش میکند و میگوید: دلم برای تو یکی خیلی تنگ شده بود. ابوذر هیچ نمیگوید و امیر حیدر میپرسد: _اون قضیه به کجا رسید؟ ابوذر منظورش را میگیرد و با خنده میگوید: لباس درست درمون که داری برای جشن؟ چهره امیرحیدر باز میشود : _پ قاطی مرغا شدی؟ _به همین زودی ان شاءالله خدا میداند چه شادی زاید الوصفی در دل امیرحیدر به پا میشود! ابوذر میپرسد: _برنامه ات چیه؟ . نویسنده: 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
جرعه ای از چایش را مینوشد و میگوید: _چند تا دانشگاه درخواست دادن برای تدریس. ولی من آدم تدریس نیستم .یه پرژه اونور داشتم که نیمه کاره موند میخوام با چند تا از بچه ها همینجا تمومش کنم.بیشتر تو فکر تاسیس یه شرکت دانش بنیانم. متنها پول!پولش نیست! _خب وام بگیر! _ابوذر دلت خوشه ها! کی به چهارتا جوون آس و پاس که ضامن درست حسابی هم ندارن واسه فعالیت تولیدی وام میده؟ تازه چندر غازی هم که با کلی منت و تدابیر امنیتی میدن بدنه کار رو هم نمیگیره! _خب پس چیکار میکنی؟ _دنبال یه حامیم. صدای کربلایی ذوالفقار صحبتشان را قطع میکند:خوب دوتا رفیق چیک تو چیک هم شدیدا ابوذر میخندد و محمد میگوید: _کربلایی به ابوذر بیشتر از شما سخت نگذشته باشه کمتر نگذشته الیاس کنار ابوذر مینشیند و روی شانه اش میزند و میگوید: _ بله آقا محمد از سر زدن های مداومش پیداست! ابوذر با لبخند سرش را به زیر می اندازد و امیرحیدر با خنده میگوید: _ بیاد به کی سر بزنه؟ به تو؟ نه داداشم بهونه باید میبود که نبود! جمع به خنده می افتد و حاج رضا علی میگوید: _حیدر جان حالا یکی مراعات حالتو کرده هندونه نمیده زیر بغلت شما هم کوتاه بیا دیگه! اینهمه هندونه زیر بلغت جا نمیشه! بعد نگاهی به ساعت دیوار خانه می اندازد و یاعلی گویان از جا بلند میشود. کربالیی ذوالفقار جدی میگوید: _ کجا حاجی؟ _با اجازه زحمت رو کم کنیم کربلایی ذوالفقار هم بلند میشود میگوید: _حاجی این کار چیه؟ شام تا چند دقیقه دیگه آماده میشه! لبخندی میزند و میگوید: _ما نمک پر ورده ایم کربلایی راستش بچه ها شب میهمانند و منزل تاکید کردن اگر شد زود برگردم خونه! . نویسنده: ** 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
•﷽• وجــود (س) بـرای (س) به قدري اهميت داشـت كه پيامبر اكرم(ص) ايـن بانوی بزرگ را مصيبتي خواند و سال رحلت حضرت خديجه و حامـی بــزرگ ديـگــر خــود يعنــی (ع) را عام الحزن يعنـی ســــــــال ناميــــد... • 🖤 • • 🥀🍃@shohda_shadat
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن سلام حضرت ارباب 🦋 @shohda_shadat 🦋
اگر چه هر سحرم، كل يومٍ عاشوراست... هميشه روز دهم ، روز شاه عاشوراست ببين براي تو يك شهر حاجت آوردم ببين كه ذكر همه شهر حضرت سقاست 🦋 @shohda_shadat 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلیمانی چگونه سلیمانی شد... مدال ذوالفقار ‏روزی که بابا مدال ذوالفقار را از حضرت آقا گرفتند، به ایشان تبریک گفتم. گفتند: اینها همه دنیوی‌است، دعا کن یک روز مدال اخروی‌ام را از خدا بگیرم. گفتند: مبادا مغرور شوید پدرتان فلان مقام و مدال را دارد! در ذهنتان باشد پدرتان فقط یک سرباز و خادم مردم است و شما هم از مردم و خادم مردمید 💬زینب سلیمانی •••✾@shohda_shadat✾•••