💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔺معرفی شهید محمود شفیعی از بیان همسرشان؛
🔹همسر شهید از نحوه آشنایی با شهید شفیعی روایت عاشقانه های ناتمام را این گونه بیان کرد:
حاج محمود پسر عمه ام بود و به واسطه نسبت فامیلی و سربه زیری اش، با آمدن به خواستگاری، جواب مثبت من و خانواده را شنید و زندگی ۱۴ ساله من با او آغاز شد.
۲۶ آبان ۵۵ به دنیا آمد و در ۲۹ آذر ۹۴ برای همیشه آسمانی شد. حاصل زندگی من با حاج محمود دو دختر به نام های فاطمه و زهرا بود زیرا همسرم علاقه بسیار به حضرت زهرا داشت و در زمان تولد فاطمه یک تابلوی یا فاطمه الزهرا را به من هدیه داد و حتی برچسب های یا فاطمه را بر در و دیوار خانه زده بود و آرزویش نداشتن قبر مانند مادرش زهرا(س) بود که به آرزویش رسید و پیکرش در سوریه ماند.
بعد از سربازی در سپاه ماندگار شد و آرزویش سربازی کردن برای اسلام و ولایت بود.
🔹روی بیت المال حساس بود/ تماس تلفنی اش از سوریه کم تر از دو دقیقه طول می کشید
خانم طاووسی، مردم داری و اخلاص حاج محمود را یکی از ویژگی های اختصاصی اش عنوان کرد و گفت:
شهدا وقتی رفتند، شناخته می شوند و من همسرم را طی این یک سال از شهادتش بیشتر شناختم. روی حجاب و برخورد با نامحرم بسیار حساس بود و تا حد ضرورت ترجیح می داد با نامحرم هم کلام نشود.
نماز جماعتش ترک نمی شد و با توجه به اینکه بچه کوچک داشتیم، تصمیم گرفت در زمان هایی که برای بچه ها و من رفتن به مسجد مشقت زیاد دارد، نماز را در خانه و جماعت بخواند و این رسم خانوادگی ما برای همیشه شد به نحوی که در مهمانی های خانوادگی صف نماز جماعت ما برقرار است.
روی عزت نفس خیلی کار می کرد و هرگز کاری را به غیر از رضای خدا انجام نمی داد.
حاج محمود روی بیت المال حساس بود و زمانی که برای اردوی جهادی می رفت، سعی می کرد دو هفته قبلش شبانه روزی کار کند تا کار محوله اش در سپاه بر زمین نماند و فرمانده اش می گفت، همه کارهایش را انجام داده و اگر حتی دو هفته دیگر از زمان بازگشتش بگذرد، کارش بر زمین نمانده است.
حتی زمانی که از سوریه با من تماس می گرفت، سعی می کرد کم تر از دو دقیقه صحبتش را تمام کند و می گفت همین احوال پرسی کافی است. یک سانتی متر هم برای کار شخصی از وسیله سپاه استفاده نکرد و حتی زمانی که ماشین کارش دستش بود، بعد از انجام کار محوله، ماشین را کنار درب منزل پارک می کرد و بقیه راه را با موتور می رفت و می گفت باید روی بیت المال حساس بود.
🔹جواب دلنوشته های من را دو روز قبل اعزامش به سوریه در مشهد نوشت
خانم طاووسی از اعزام اول همسرش به سوریه این چنین گفت:
۲۵ اسفند ۹۲ اولین اعزامش به سوریه بود و در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۹۳ از سوریه بازگشت ولی به خوبی در چهره اش می توانست فهمید که از رسیدن به ارزوی همیشگی اش باز ماند و به من می گفت: رقیه خانم، چون شما دلت راضی نبود من برگشتم و باید به زودی رضایت قلبی شما را به دست آورم تا شهید شوم.
قبل از رفتن با اینکه اهل نوشتن نبود، از من درخواست کرد که وقایع هر روز را در دفترچه های یادداشت کنم و من هر روز دلنوشته های خودم را با او در میان می گذاشتم. زمانی که بازگشت همان شب از من درخواست کرد دلنوشته ها را به او دهم و با خواندش دائم می گفت من را شرمنده کردی خانم جان. « دلنوشته ها را خواند و زار زار گریه کرد »
از همسرم که عزیز می خواندمش خواستم تا دلنوشته هایم را پاسخ دهد و به من قول داد حتما پاسخ دلنوشته های من را بدهد ولی فرصت نوشتن نداشت، یا در اردوی جهادی بود یا سرکار و همین عاملی شد تا دو سال از دادن پاسخ به دلنوشته های من بگذرد.
در سفر آخرش به مشهد سه دلنوشته در قالب نامه برای من و دو دخترش نوشت و از من قول گرفت تا شب اول بعد از اعزامش به سوریه بخوانیم. دلنوشته های او بوی بهشت می داد و هر آنچه که لازم بود در نوشته هایش به دو دخترش سفارش کرد. دلنوشته ها را خودم در کیفش دیدم و موقع خواندن اشک امانم را بریده بود. « می دانست این سفرش با دیگر سفرهایش کمی فرق می کند»
🔹روز شهادت حضرت رقیه(س) به سوریه رفت/ خرید خانه را کامل کرد و می گفت شاید دیگر برنگشتم
رقیه خانم با این بیت شعر گفتگو را ادامه داد: « او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان»
سال ۹۴ با شروع محرم دوست داشت به پیاده روی اربعین رود ولی چون برخی همکارانش اسمشان برای پیاده روی انتخاب شده بود، سپاه اجازه رفتن به پیاده روی را به اون نداد. خیلی گرفته بود و دائم به من می گفت دعا کن شهید بشوم و معبر شهادتم جور شود.
💠 @shohda_shadat🌹
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟💠
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
قبل از اعزامش به سوریه، به مشهد الرضا رفت و در سفر مشهد از امام رضا برات سوریه را گرفت. قبل از شهادت حضرت رقیه خیلی سریع از مشهد بازگشت و از من درخواست کرد که به حرم عبدالعظیم(ع) برویم. هیئت های بسیاری در حرم تجمع کرده بودن و حاجی مثل ابر بهاری گریه می کرد و مدام از حضرت رقیه خواسته ای را با تمام وجودش زمزمه می کرد، می دانستم حاجتش چیست ولی به رو نمی آوردم.
آن شب از حضرت رقیه خواستم که اگر لیاقت همسر شهید بودن و نگهداری دو فرزند حاج محمود را دارم، حاجی به حاجت دیرینه اش برسد. در راه برگشت به خانه چهره اش عوض شده و انگار حاجتش را از سه ساله کربلا گرفته بود. در خانه به سرعت به اتاق رفت و ساکش را بست و فکر کنم در سفر به مشهد به او گفته بودند که لحظه اعزامش به سوریه نزدیک است.
فردای آن شب، روز شهات حضرت رقیه(س) بود که به سوریه اعزام شد. ظهر روز اعزام به سرعت به خانه آمد. آش رشته که دوست داشت برایش پختم. با فاطمه خدا حافظی کرد و به اصرار من، یک ظرف آش برای زهرا درب مدرسه برد و خداحافظی آخر با دختر کوچکش را به یک لحظه کوتاه و درب مدرسه خلاصه کرد و رفت….. به او گفتم عزیز جان کی برمی گردی، می گفت: یک ماه، دو ماه، سه ماه و شاید هیچ وقت و تاکید داشت که کسی متوجه نشود که به سوریه رفته و گفت به بچه ها بگو بابایتان مشهد است.
وقتی از خانه رفت به فاطمه با شوخی گفت: « به همه بگو بابای من مرد بود، مرد »
چمدانش را که روی زمین می کشید انگار قلب من را با خودش می برد و حسی به من می گفت حاجی دیگر بر نمی گردد و به این خاطر در سفر آخرش حس و حال نوشتن نامه برایش را نداشتم و شمارش روزها از دستم خارج بود.
ارادت خاص به اهل بیت داشت و همیشه می گفت، مجلس ختم من را در روز شهادت امام حسن عسگری(ع) بگیرید.
شب شهادت امام حسن(ع) وصیت نامه اش را در حلب نوشت و روز شهادت امام حسن عسگری(ع) به شهادت رسید. شب شهادت امام محمد باقر(ع) خبر شهادتش را به ما دادند و روز شهادت امام جواد(ع) وسایلش را برای ما آوردند.
🔹سند شهادت همسرم را در خواب دیدم/ جاویدالاثر شد همانگونه که آرزویش بود
همسر شهید از خواب آخرش این گونه تعریف کرد:
روز بعد از اعزامش، خواب حاجی را دیدم. دلنوشته ای را به من نشان داد که با خط قرمز اسم حاجی و کلمه شهید بر آن نقش بسته بود. به او گفتم حاجی چقدر زود برگشتید، با صدای محکم در خواب به من گفت، برمی گردم ولی بدان اگر اربعین پیاده روی نرفتم، پاسپورت پاسدار شهادت است.
وقتی خواب را در اولین تماسش برایش تعریف کردم، گفت عزیز جان صبوری کن.
۲۷ آذر بود که تماس کوتاهی داشت و از من خواست به حرم عبدالعظیم(ع) بروم و برایش دعای خاص کنم، می دانستم مقصدوش چیست و وقتی به من خبر دادند، حاج محمود تیر خورده است، زیر لب گفتم حاجی شهید شده.
طبق گفته یکی از همرزمانش به سبب ارادت خاصی که به حضرت زهرا(س) داشت مدام درخواست روضه خوانی حضرت زهرا را می کرد و در موقع قرائت روضه به نحوی گریه می کرد که شانه هایش می لرزید. سوغاتی حاجی از سوریه برای ما دستمالی بود که به اشک حاجی در روضه حضرت زهرا(س) تبرک داده شده بود.
حاجی در حلب و با اصابت تیر به پا و سرشان به شهادت نائل شدند و پیکرشان به دست دشمن افتاد. پیراهن مشکی ایام فاطمیه را خیلی دوست داشت و لحظه شهادت بر تنش بود و به ارزویش رسید و مانند حضرت زهرا(س) بی نشان شد.
🔹«مهربون » تکیه کلام شهید بود/ دوست داشت اردوی جهادی را در سوریه راه اندازی کند
از سال ۸۰ فعالانه در اردوی جهادی شرکت می کرد و در بین بچه های هیئت هم این کار را رواج داده بود، سعی می کرد کارش را به دوش کسی نگذارد و در اردوی جهادی هم اینچنین بود. خیلی دوست داشت اردوی جهادی را در سوریه به راه اندازد و تلاش خودش را برای تحقق خواسته اش ادامه می داد. دست روزگار این گونه رقم زد که حاجی عاشق محرومین در حلب که به گفته برخی از همرزمانش دارای مردم محروم و مستعضف سوری است به شهادت برسد.
تکیه کلامش «مهربون » بود و در پیام هایی که می داد، این کلمه را مقدمه متنش می کرد. بعد از رفتنش تکیه کلامش عکس نوشته شد و حتی زهرا دخترمان تکیه کلام پدرش را بر روی درب اتاقش نصب کرده است. زهرا دلبسته پدر بود و اتاقش به عکس و نام پدر گلباران است.
💠 @shohda_shadat🌹
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟💠
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔹وصیت نامه شهید محمود شفیعی؛
به نام خدای رحمان و خدای رحیم. خداوندا تو را به رحمانیت و رحیمیتت قسم که این بنده عاصی را بپذیر
درود و سلام بر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان پاک و طاهرینش امیرالمومنین علیه السلام و فاطمه زهرا سلام الله علیه و حسن و حسین علیه السلام و مهدی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که ان شاء الله در رکابش باشیم.
سلام و درود به روح امام و شهدای پاک از صدر اسلام تا کنون و سلام بر رهبر عزیز و معظم و بر همه خدمتگذاران صدیق انقلاب و اسلام و خدمت خواهران و برادران دینی و ایمانی خود.
از این که نام من هم در لیست« الرحیل» آمد از همگان حلالیت می طلبم. پدر و مادر عزیزم، همسر گرانقدرم، فرزندانم فاطمه و زهرا، خواهر و برادرانم. همه اقوام و دوستانم، همسنگران بسیجی ام. همکاران و همسایگان.
امید است کوتاهی ها، بی مهری ها و کج سلیقگی های من را به لطف و بزرگواری خود حلال کنید. اندک نام و آبرویی داشتم که مدیون تک تک شما خواهران و برادران بزرگوار بوده و اگر لطف شما نبود همین ناچیز هم نبودم.
اما از باب یادآوری چند مطلب خدمتتان عارض می شوم.
مدافع حریم ولایت کسی است که مستمر با تلاش و کوشش مضاعف و با همدلی و همزبانی، با عزم ملی و مدیریت جهادی در پی آفریدن حماسه فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باشد.
رهبر عزیزمان فرمودند که فرهنگ آن چیزی است که من حاضرم جانم را برایش بدهم. کار فرهنگی کاری است که تاثیر و تغییر در رفتار انسانها بگذارد. لذا برترین چیز را آن دیدم که با نگرش عمیق در ابعاد مختلف سبک زندگی خود پالایشی گسترده انجام دهیم و در حد توان سعی در تغییر آن و نیل به سبک زندگی ائمه اطهار علیهم السلام داشته باشیم.
در همه عرصه ها اخلاق، اعتقادات، سبک زندگی روزمره، سیاست، فرهنگ، حجاب، علم اندوزی، اقتصادی، تفریح، ورزش، خوراک، پوشاک و …
خواهرانم دشمن از سیاهی چادر شما بیشتر می ترسد تا از سرخی خون من و برای حفظ حجاب شما خون های زیادی ریخته شده.همچنین حجاب و پوشش برادران که تهدید جدی دشمن بر آن است.
شهید عزادار نمی خواهد، شهید رهرو می خواهد و شما هم با قلم، قدم و زبان خود رهرو امام و رهبری باشید.
جوانان عزیز چشم شهدا و تبلور خونشان به حرکت و شعور شما دوخته شده و باید مواظب باشیم خط ولایت را گم نکنیم. معیارها در تمامی گزینش ها و انتخاب ها اشاره و اراده ولایت است.
رهبر عزیزمان فرمودند عرصه پیشرفت، عرصه عظمت و عرصه هویت اسلامی و ایرانی عرصه ای است که در آن شجاعت لازم است؛ فداکاری لازم است؛ دانش لازم است؛ ایمان عمیق لازم است؛ خودتان را آماده کنید.
💠 @shohda_shadat🌹
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟💠
👑🎈°|
بی معرفتیم👊
که
وقت
خوشی ها
خنده ها🍃
خوبی ها
سراغت رو
نمیگیریم🌊
اما اگه
کارمون
جایی
گیر کنه🎈
همش
میگیم
پس تو
کجایی
ای خدا؟!
#امان_از_ما_بنده_های_بی_وفا《💔》
🌼 @shohda_shadat
#مدافعانه
قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم: برو، اومدنے گل یاس یادت نره
چند قدم ، عقب عقب رفت،دستشو گذاشت رو قلبش وزیر لب زمزمہ کرد:عاشقتم
مـݧ هم زیر لب گفتم: مـن بیشتر
برگشت و بہ سرعت ازم دور شد با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم.
💚😔🌺
در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن
من با دو چشم خویشتن ، دیدم که جانم میرود
💔😭🌹
برگرفته از قسمتی از رمان #دو_مدافع
🔹چه قدر ما به #خانواده ی شهدا 🇮🇷 #بدهکاریم 😔😭
@shohda_shadat